نظرات هگل درباره هویت موسیقی و بررسی آنها (1)

English 3060 Views |

هگل، درباره موسیقی مطالب قابل توجهی را بیان می کند که در زیر می آوریم:
«موسیقی مکان را یکسره نفی می کند و فقط در زمان وجود دارد. از این رو چون هر چه به رویت درآید، باید در مکان موجود باشد، این هنر خطابش نه با حس بینایی بلکه با حس شنوایی است، وسیله مادی آن نیز به همین دلیل توالی اصوات یا نواها در زمان است. این نفی کامل مکان، موسیقی را به هنری مطلقا ذهنی مبدل می کند. هر تندیسی وجودی مستقل از خویش در مکان دارد و چیزی مستقل است.
در نقاشی، این عینیت تا اندازه ای از میان برداشته می شود. هر تصویری فقط صورت ظاهر را نشان می دهد، با این وصف خود عکس نیز به عنوان یک چیزی وجود خارجی دارد، ولی موسیقی هرگز پاینده نیست بلکه در همان لحظه ای که از ساز برمی خیزد، نابود می شود. بدین سبب از هر گونه عینیت واقعی بی بهره است. پس در موسیقی، بر خلاف هنرهای دیگر، میان عین و ذهن هیچ گونه جدایی نیست. هر تماشاگری، تندیس یا عکسی را که در برابرش است چیزی بیرون از خویش می داند نفس یا عالم در این گونه موارد از موضوع یا معلوم خود جدا است. ولی چون این عینیت خارجی در موسیقی ناپدید می شود، جدایی میان اثر هنر و مخاطبش نیز از میان برمی خیزد. از این رو نغمه موسیقی تا بن جانشنونده راه می یابد و با عوالم ذهنی او یکی می شود. به همین دلیل است که موسیقی عاطفی ترین هنرها است. در احساس و تفکر وادراک، ذهن، در برابر عین قرار دارد و ناظر آن است. در عاطفه از این جدایی نشانی نیست، جان در عین جذب می شود، یا بهتر بگوییم جان با عین وحدت می یابد. واین چنان وحدتی است که در آن، نفس آدمی دیگر از فرق میان خود وعین آگاه نیست؛ زیرا آگاهی جلوه ای ازشناسایی است و نه عاطفه. ازاینجاست که موسیقی بی درنگ عواطف شنونده را برمی انگیزد.
میزان و ضرب در موسیقی، همچون شعر، کاری ویژه خود دارند. حکمت ضرب و راز تسلط شگفت آور آن برجان شنونده در این نکته نهفته است که نفس آدمی چیزی مطلقا معادل خویش در آن می یابد. (زمان به خودی خود، جریان هموار و پیوسته و فارغ از اختلاف است) این پیوستگی مجرد همانند کلیت مختص نفس آدمی است، یعنی هیچ گونه محتوایی ندارد، ولی طبیعت حقیقی نفس آدمی در این کلیت مجرد نیست، فقط هنگامی که نفس، خویشتن را دو قسمت کند و قسمتی از خویشتن را موضوع خود سازد و سپس این نفاق (رویی ناشی از برنهاده شدن برای درک شدن و برنهادن برای درک کردن)، را از میان بردارد و به اصل خویش بازگردد، طبیعت حقیقت آن آشکار می گردد. حال گوییم که ضرب موسیقی جریان پیوسته وبسیط زمان رابه فواصل برابر پخش می کند، ولی هر لحظه از زمان اگر چه بدین گونه ازلحظة دیگر جدا وممتاز است، اما همسان آن است؛ زیرا در واقع امر ازآن جدایی پذیر نیست. هر لحظه ای یک حال است. پس ضرب در پیوستگی محض زمان، اختلاف و جدایی می اندازد، ولی این اختلاف و جدایی دوباره در یکسانی مطلق فواصل ناپدید می شود. نفس آدمی انعکاسی از خویشتن را دراین جریان می یابد؛ زیرا می بیند که در آن، نخست وحدتی محض وجود داشته که خود را منکر کرده و دوباره به یگانگی و یکسانی با خویش بازگشته است. لذت ژرفی که ضرب در موسیقی به ما می بخشد از همین جا
بر می خیزد.»
با نظر به عبارات که از هگل نقل کردیم، و با توجه به نظریات دیگر فلاسفه و روانشناسان ،مطالبی را که هگل درباره موسیقی آورده است، دارای جوانب گوناگون و قابل دقت می باشد. مقداری ازمطالب هگل را مورد بررسی قرار می دهیم.

مطلب یکم- مکان (بعد هندسی) و موسیقی:
مسلم است که مقصود از مکانی که هگل از موسیقی نفی می کند، مکان و فضای (نه خلا محض) فیزیکی است که اصطلاح «بعد هندسی» برای آن مناسب تر است، ولی به یک اعتبار، هم اشکال درونی موسیقی و هم هویت اصلی آن که محتوای اصلی موسیقی است، در درون ذات، چه آن سطح روان که مجاور طبیعت و چه سطوح عمیق روان، جایگاه مجرد (وعاء) برای شکل و هویت اصلی موسیقی می باشد.

مطلب دوم- آیا خطلب هنر موسیقی با حس شنوایی است؟
هگل می گوید: «این هنر خطابش نه با حس بینایی بلکه با حس شنوایی است.»
مخاطب حقیقی این هنر مغز و روان انسانها است، نه حس بینایی و نه حس شنوایی؛ زیرا این دو حس چیزی جز واسطه انتقال اصوات فیزیکی به مغز و روان انسانها نیست. تیز گوش ترین انسانها که دریافت درونی از معنای موسیقی ندارند، هچ درکی درباره آن نمی توانند داشته باشند، حتی تفسیر و چگونگی برداشت انسان هایی که در یک جامعه و در پوشش یک فرهنگ و یک محیط سرگذشت زندگی می کنند، گوناگون می باشد، اگر چه همه آنان از حس شنوایی مساوی برخوردار بوده باشند، به نظر می رسد منظور هگل نیز از مخاطب، نخستین وسیله ای است که نواهای موسیقی و دیگر صداها با آن ارتباط برقرار می کنند.

مطلب سوم- معنای توالی اصوات یا نواها در زمان:
چون نظریة هگل دربارة «زمان» کاملا مشخص نیست، لذا نمی توانیم بگوییم: زمان از دیدگاه هگل یک امتداد عینی درجهان خارجی است که مواد وصور در آن، در جریانند، یا زمان از دیدگاه وی عبارت است از امتداد دریافت شده در ذهن که ازحرکات عینی برونی یا درونی انتزاع می گردد، همان گونه که کانت و گروهی دیگر از فیلسوفان گفته اند.
اگر نظریه هگل دربارة زمان، نظریه دوم باشد، جمله «توالی اصوات یا نواها در زمان است» مورد اشکال می باشد؛ زیرا بنا نظریه دوم زمان عبارت است از امتدادی دریافت شده در ذهن که از حرکات عینی درونی یا برونی انتزاع می گردد»، اصوات ونواها با ترتیبی که یکی پس از دیگری دارند، می توانند درصورت توجه به توالی آنها منشأ انتزاع زمان باشند، واگر توجه مستقل به جنبه توالی آنها وجود نداشته باشد، حرکات دیگری می توانند منشأ انتزاع زمان برای کسی که در حال برقرارای ارتباط با موسیقی می باشد چه نوازنده و چه شنونده، بوده باشند.
مطلب چهارم- آیا موسیقی هنری مطلقا ذهنی است؟
«این نفی کامل مکان، موسیقی را به هنری مطلقا ذهنی مبدل می کند»، حتما منظور هگل از «ذهن» در اینجا و جملات دیگر از عباراتش سطح خودآگاه ذهن که مجاورت طبیعت است، نیست؛ زیرا هگل در همین عبارات که مورد تحقیق ما است، چند بار تصریح کرده است که: این جان آدمی است که از موسیقی متأثر می گردد. این موارد عبارتنداز:
الف- «از این رو نغمه موسیقی تا بن جان شنونده را می یابد و با عوالم ذهنی او یکی می شود.»
ب-«جان در عین جذب می شود، یا بهتر بگویم: جان با عین وحدتی می یابد.»
ج-«میزان و ضرب در موسیقی، همچون شعر، کار ویژه خود دارند. حکمت ضرب و راز تسلط شگفت آور آن برجان شنونده در این نکته نهفته است که نفس آدمی چیزی مطلقا معادل خویشتن در آن می یابد.»

مطلب پنجم- مقایسه تصویر با موسیقی:
«هر تندیسی، وجودی مستقل از خویش در مکان دارد و چیزی مستقل است. در نقاشی این عینیت تا اندازه ای از میان برداشته می شود. هر تصویری فقط ظاهر را نشان می دهد، با این وصف خود عکس نیز به عنوان یک چیز وجود خارجی دارد، ولی نوای موسیقی هرگز پاینده نیست، بلکه از همان لحظه ای که از ساز برمی خیزد، نابود می شود، بدین سبب از هر گونه عینیت واقعی بی بهره است.»

چند مسأله در این عبارات باید مطرح شود:
الف- می گوید «هر تصویری فقط صورت ظاهر را نشان می دهد»، قطعا مقصود هگل ازصورت ظاهر «پدیده فیزیکی» است؛ زیرا هر صورتی که نشان دهنده موجودی که دارای معانی و کیفیات خاص باشد، بدون تردید موجب انتقال همان معانی و کیفیات به ذهن می باشد. شما وقتی که به صورت یک انسان عادل و وارسته و برازنده تماشا کنید، در دریابی از عظمت های انسانی غوطه ور می شوید. درون عاشق با دیدن صورت معشوقش ممکن صدها تأثر و فعالیت وتلاطم و هیجانات برانگیزد. بنابراین، می توان صورت را با توجه به معنی و موجود واقعی که نشان می دهد، با موسیقی مقایسه نمود.

مطلب ششم- نوای موسیقی پاینده نیست، چه معنا می دهد؟
ب- «با این وصف خود عکس نیز به عنوان یک چیز وجود خارجی دارد، ولی نوای موسیقی هرگز پاینده نیست، بلکه در همان لحظه ای که از ساز برمی خیزد، نابود می شود، بدین سبب از هرگونه عینیت واقعی بی بهره است.»

این موضوع را از جریر نیزحکایت کرده اند: گروهی از جریر پرسیدند از سماع؟ گفت:
«برق ها بود که به جهد و انوار بود پدید آید پس پنهان شود. چه خوش بود اگر به پاید با یک طرقة العین»
بدیهی است که منظور هگل از اینکه «نوای موسیقی هرگز پاینده نیست» یعنی در عرصه فیزیکی تحقق نمودی ندارد؛ زیرا اگر مقصودش ظاهر همین عبارت باشد که می بینیم (پاینده نبودن نوای موسیقی) دو اشکال به وجود می آید:

اشکال یکم- لازم است که این تحلیل و یا تفکیک را مطرح کنیم که اگر مقصود از فنا و عدم پایندگی، تأثرات و هیجانات فعلی روان آدمی در موقع شنیدن موسیقی است، صحیح است و اگر منظور هویت اصلی موسیقی است، محصول تأثرات و هیجانات فعلی روان است. این هویت در درون آدمی (به اصطلاح روانشناسی و روانکاوی جدید در سطح عمیق «من» یا روان که جایگاه نا خود آگاه است)، باقی می ماند و در شرایط خاص که عاملی برای تداعی پیدا شود، وارد صحنه خود آگاه گشته و تأثر و هیجان مربوط را هم به وجود می آورد.

اشکال دوم- اگر منظور هگل نا بودی کل آهنگ و نغمه موسیقی بوده باشد، قابل قبول به نظر نمی رسد؛ زیرا تمامیت تحقیق یک آهنگ بستگی به بقاء اجزاء به وجود آمده آن آهنگ دارد که با پیوستن اجزاء بعدی اهنگ تحقق پید کند.

Sources

محمدتقی جعفری- موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی- صفحه 121-114

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites