تفاوت میان تحول تاریخی و تطور تاریخی

English 5734 Views |

مسأله مهمی که باید عرض کنم این است که مسأله "محرک تاریخ" یک مسأله است و مسأله "فلسفه تطور تاریخ" مسأله دیگر معمولا این دو از یکدیگر تفکیک نمی شوند. می دانیم جامعه انسانی تحولات زیادی دارد از قبیل انحطاط ها، ترقی ها، جنگ ها، صلح ها، رفاه ها، محرومیت ها و امثال اینها یک وقت ما، جامعه انسانی را از نظر تنوع، در تمام طول تاریخ گذشته یک "نوع" می دانیم که افرادش عوض می شوند، افرادش این جامعه است، آن جامعه است، این ملت است، آن ملت است، ولی افرادی هستند در یک سطح، یعنی آن هم جامعه ای است از نوع این جامعه، این هم جامعه ای است (از نوع آن جامعه)، جامعه امروز با جامعه پنج هزار سال پیش در نوعیت فرقی نکرده، یعنی یک "نوع" جامعه انسانی است در این صورت درباره اینها مسأله "محرک اصلی تاریخ" قابل بحث است که حوادث با ارزش تاریخ در کتاب تاریخ چیست؟ نیز هست که حوادث تاریخ دو گونه است: حوادث بی ارزش و حوادث با ارزش. حوادث بی ارزش حوادثی است که تاثیری در رویدادهای بعدی نداشته و در واقع بود و نبود آن تاثیری در حوادث بعدی نداشته است. حوادث با ارزش حوادثی است که در اوضاع بعدی تاثیر داشته است. علت اصلی آنها چیست؟ و به عبارت دیگر محرک اصلی تاریخ چیست؟ یعنی همین تحولات هم سطح را که تحولات، همه هم سطح است چه چیز به وجود می آورد؟ می گردیم دنبال علت اصلی این تحولات هم سطح، یک وقت می گوییم دین است، یک وقت می گوییم عامل جغرافیایی است. اما یک وقت هست که همین طور که برای انواع، از نظر زیست شناسی، تحول و تطور قائل هستیم و می گوییم یک نوع متطور و متحول می شود به نوع دیگر، برای جوامع هم تحول و تطور قائل می شویم، می گوئیم اصلا جامعه انسانی اسمش جامعه انسانی است، جامعه امروز ماهیتش با جامعه پانصد یا هزار سال پیش فرق دارد، جامعه سوسیالیستی ماهیتا با جامعه سرمایه داری متفاوت است، و جامعه سرمایه داری با جامعه فئودالی دو ماهیت دارد، با جامعه قبلش دو ماهیت دارد، ماهیتهای مختلف است، آنگاه در فلسفه این تطور بحث می کنیم، یعنی آن چیزی که سبب می شود که جامعه از نوعی به نوع دیگر متحول بشود، و به عبارت دیگر عامل این تحول چیست؟ اینکه انسان دنبال این باشد که جامعه تبدل نوعی پیدا می کند یک مسأله است، و اینکه علتش چیست مسأله دیگری است اولی پذیرفتن این مسأله است که اصلا ماهیت جامعه تغییر می کند، بدین معنی که تمام تشکیلات و نظامات جامعه از آن بن گرفته تا رو، به کلی عوض می شود و جامعه نوع دیگری شمرده می شود غیر از نوع اولش، (ولی دومی شامل این مسأله نیست)، از نظر مارکسیست ها نوع ابزار تولید که تغییر کرد، نوعیت جامعه نیز عوض می شود.
تحول و تطور تاریخ، ویژگی ذاتی ماهیت اجتماعی انسان
می دانیم که انسان موجود اجتماعی منحصر به فرد نیست، پاره ای جاندارهای دیگر نیز بیش و کم زندگی اجتماعی و موجودیت اجتماعی دارند، زندگی شان با تعاون و همکاری و تقسیم وظایف و مسؤولیت ها تحت یک سلسله قواعد و قوانین منظم صورت می گیرد. همه می دانیم که زنبور عسل این چنین جانداری است. اما یک تفاوت اساسی میان موجودیت اجتماعی انسان و موجودیت اجتماعی آن جانداران وجود دارد و آن این است که زندگی اجتماعی آن جانداران ثابت و یکنواخت است، تحول و تطوری در نظام زندگی آنها، و به تعبیر موریس مترلینگ، در تمدن آنها، اگر این تعبیر صحیح باشد رخ نمی دهد، برخلاف زندگی اجتماعی انسان که متحول و متطور است، بلکه دارای شتاب است، یعنی تدریجا بر سرعت آن افزوده می شود، لهذا تاریخ زندگی اجتماعی انسان دوره ها دارد که از نظرگاه های مختلف این دوره ها با یکدیگر متفاوت اند.
مثلا از نظر لوازم معیشت: دوره صید و شکار، دوره کشاورزی، دوره صنعتی.
از نظر نظام اقتصادی: دوره اشتراکی، دوره برده داری، دوره فئودالیسم، دوره سرمایه داری، دوره سوسیالیزم.
از نظر نظام سیاسی: دوره ملوک الطوایفی، دوره استبدادی، دوره آریستوکراسی، دوره دموکراسی.
از نظر جنسی: دوره زن سالاری، دوره مرد سالاری. و همچنین از جنبه های دیگر.
چرا این تطور در زندگی سایر جانداران اجتماعی دیده نمی شود؟ راز این تطور و عامل اساسی که موجب می شود انسان از یک دوره اجتماعی به دوره اجتماعی دیگر منتقل شود، چیست؟ به عبارت دیگر، آنچه در انسان هست که زندگی را به جلو می برد و در حیوان نیست، چیست و این انتقال و این جلو بردن چگونه و تحت چه قوانینی و به اصطلاح با چه مکانیسمی صورت می گیرد؟ البته اینجا معمولا یک پرسش از طرف فیلسوفان تاریخ مطرح می شود و آن این است که آیا پیشرفت و تکامل واقعیت دارد؟ یعنی واقعا تغییراتی که در طول تاریخ در زندگی اجتماعی بشر رخ داده در جهت پیشرفت و تکامل بوده است؟ ملاک و معیار تکامل چیست؟
برخی در اینکه این تغییرات پیشرفت و تکامل شمرده می شود، تردید دارند و در کتب مربوطه مطرح است و بعضی حرکت تاریخ را دوری می دانند، مدعی شده اند که تاریخ از یک نقطه حرکت می کند و پس از طی مراحلی بار دیگر به نقطه اول می رسد و شعار تاریخ این است: از سر. مثلا یک نظام قبایلی خشن وسیله مردمی بیابانگرد که شجاعت و اراده دارند تأسیس می شود. این حکومت به طبیعت خود منجر به اشرافیت و اریستوکراسی می گردد. انحصارطلبی در حکومت اشرافیت به انقلاب عامه و حکومت دموکراسی منتهی می شود. هرج و مرج و بی سرپرستی و افراط در آزادی در نظام دموکراسی بار دیگر سبب روی کار آمدن استبداد خشن وسیله یک روحیه قبایلی می گردد.

Sources

مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- ص 21-19

مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- ص 240-238

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information