ارتباط عبرت گیری از تاریخ و پیش بینی آن
English 5016 Views | یک مسئله مهم در تاریخ این است که آیا تاریخ فقط وقایع جزئی است و از این وقایع نمی شود اصول کلی استخراج کرد یا می شود؟ اگر می شود به چه دلیل می شود؟ که مؤلف این کتاب دلیلش را ذکر نکرد ما گفتیم دلیلش طبیعت انسان است و اگر نمی شود چرا نمی شود؟ آیا انسان طبیعت مشخصی ندارد؟ یا نه، از بس پیچیده است کشف کردن دقیق آن کار مشکلی است. آنچه مسلم است این است که برای تاریخ تا حدودی قوانین کلی می شود کشف کرد و تا حدود قوانین کلی، از تاریخ می توان درس آموخت و تا حدود همان قوانین کلی، پیش بینی هم می توان کرد. در اینجا باید گفت که علم در بعضی از موارد می تواند پیش بینی کند. هر اندازه موضوعات علمی ساده تر باشد پیش بینی اش هم ساده تر است. گفتیم که در طبیعت، ساده ترین علوم علم حرکات است که مربوط به جمادات می باشد چون موضوعش چندان پیچیده نیست منجمان پیش بینی می کنند و پیش بینی خیلی قطعی هم هست که اینجا ذکر نکرده خسوف، کسوف یا حوادثی مثل عبور ستاره دنباله دار را پیش بینی می کنند چرا؟ چون ضوابط این علوم ساده است، می توان روی کاغذ حساب کرد و پیش بینی نمود، اما چرا راجع به زیست شناسی نمی توان پیش بینی کرد؟
همان ها که تکامل را در گذشته تا حال صد در صد قبول کرده اند که حیوانات، این مراحل را تا اینجا طی کرده اند، از این به بعدش را نمی توانند پیش بینی کنند، چون موضوع پیچیده است، کار زیست شناسی است، یعنی با جاندار سر و کار دارند، و قهرا در علوم انسانی هم پیش بینی مشکل است پس اینکه شما مسلم گرفته اید که علوم غیر انسانی قابل پیش بینی است و پیش بینی ها قاطع است ولی تاریخ چنین نیست، نه، در آن موارد هم پیش بینی ها آنقدر قاطع نیست اینها اقامه دلیل ما بر علم بودن تاریخ نیست بلکه رد اشکال آنهاست که به این دلایل تاریخ را علم نمی دانند. می گوید: در درسهای تاریخ، ما فرض را بر این گذاشته ایم که از گذشته برای حال درس بیاموزیم اتفاقا این تأثیر، متقابل است، از گذشته برای حال درس می آموزیم و از حال برای گذشته. این حرف درستی است و علت آن این است که انسان طبیعت مشابهی دارد، افرادی که جامعه شناس اند و جامعه زمان خود را خوب می شناسند بهتر می توانند جوامع گذشته را تفسیر کنند. طلبه ها تعبیری دارند، می گویند گاهی چیزی به خاطر مقتضی پیدا می شود ولی مقتضی وقتی عمل می کند که شرایط موجود و موانع مفقود باشد، و وقتی مقتضی قطعی باشد و شرایط مشکوک و موانع هم مشکوک باشد قطعا یک پیش بینی احتمالی می شود و پیش بینی قطعی نمی شود حال، وقتی که یک بیماری پیدا می شود یک مقتضی پیدا شده ولی اینکه حتما این بچه می گیرد، این گرفتن دو چیز می خواهد، یکی آن شرط که سرایت باشد، که این را نمی شود پیش بینی کرد، و دیگر (فقدان) مانع؛ ممکن است بچه ای یک حالت طبیعی داشته باشد، مثلا مقاومتی در بدنش باشد که با اینکه شرط هم محقق می شود ولی مانع نمی گذارد این بیماری را بگیرد اینجا هم نمی شود پیش بینی کرد ولی اصل مقتضی وجود دارد. در تاریخ هم همین طور است مثلا ما می گوییم اوضاع آماده یک انفجار است، یعنی مقتضیات کاملا فراهم است اما این دلیل نمی شود که صد در صد این انفجار رخ دهد درست مثل اینکه در یک محیط گاز پخش می شود، می گوییم شرایط برای انفجار فراهم است، اما کبریت کوچکی می خواهد، اگر نباشد انفجار رخ نمی دهد، یا گاهی موانع نمی گذارد انفجار رخ دهد این است که در تاریخ پیش بینی صد در صد وجود ندارد تاریخ همین مقدار می تواند به ما درس بدهد که ما از راه شناخت مقتضیات بتوانیم حوادث را به همین صورت پیش بینی کنیم چون مقتضی حادثه را شناختیم پس خود حادثه را به همین شکل پیش بینی کنیم که وقتی می گوییم فلان حادثه مترقب است یعنی مقتضیاتش موجود است. مقتضیات را از کجا شناختیم؟ از تجربه هایی که در گذشته داریم از گذشته، مقتضی حاضر را کشف می کنیم اما این دلیل نمی شود که پیش بینی ما صد در صد درست باشد. عدم وقوع پیش بینی های مارکس در تاریخ همین طور است که پیش بینی های مارکس همه خلاف از آب در آمد. البته این بدان جهت بود که او صرفا برای یک مقتضی پیش بینی نکرده بود بلکه همه مسائل را به خیال خود هضم کرده بود مثلا گفت در هر جا که جامعه سرمایه داری باشد لازمه سرمایه داری این است که روز به روز بر تولید افزوده شود و بعد مصرف زیاد شود، بعد مزد کارگر کم می شود و بعد انقلاب می شود ولی پیش بینی نکرد که ممکن است مثلا اختراعاتی هم به وجود آید که نیاز به کارگر را کم کند نیاز به کارگر که کم شد مزد کارگر بالا می رود مزد کارگر که بالا رفت کارگر راضی می شود و اصلا آن خصلت انقلابی خود را از دست می دهد. اینها را دیگر پیش بینی نکرد و نتیجه این شد که در جوامعی که پیش بینی می کرد انقلاب رخ می دهد انقلاب پیش نیامد یا مثلا حکم می کرد روی رقابتهای سرمایه داران که لازمه سرمایه داری رقابت است (چون انسان را اینطور توضیح می دهد)، بعد دیدیم رقابت هم نیست، این کارتل ها و تراست ها که تشکیل می شود با همدیگر سازش می کنند، هیچ رقابت نمی کنند، دنیا را کنترل می کنند و هیچ حادثه ای هم پیش نمی آید. (گربه و موش چون به هم سازند تخم بقال را براندازند). بنابراین تاریخ را به صورت قاطع نمی شود پیش بینی کرد و این امر در نهایت برمی گردد به بغرنج بودن انسان.
دلیل عدم وقوع برخی از پیش بینی های تاریخی
این امر بدان جهت است که موضوع پیش بینی در تاریخ، "انسان" است می بینید خود پیش بینی، گاهی علت عدم وقوع حادثه است و گاهی علت تسریع در وقوع آن، اما این که پیش بینی علت عدم وقوع است یعنی اگر پیش بینی اظهار نشود حادثه واقع می شود مثال: شخصی پای یک دیوار مشرف به خرابی نشسته است شما پیش بینی می کنید که این آدم یک ساعت دیگر می رود زیر آوار اگر این پیش بینی را نکرده بودید او می رفت زیر آوار وقتی پیش بینی به گوش او می رسد بلند می شود وقتی بلند شد پیش بینی واقع نمی شود، یعنی پیش بینی مانع وقوع خودش می شود گاهی بر عکس، اظهار پیش بینی وقوع آن را تسریع می کند مثال: یک نفر برای انتخابات مجلس کاندید می شود مردم دو دسته می شوند: دسته موافق و دسته مخالف. او در مجمع آنهایی که به او رأی نمی دهند می گوید من به هر حال وکیل می شوم به این دلایل در نتیجه مردم می گویند به هر حال وکیل می شود پس به او رأی بدهیم حال بسا که اگر این سخن را نگفته بود رأی نمی آورد ولی وقتی پیش بینی می کند و آنها را به اینکه او رأی می آورد معتقد می کند همین خودش سبب می شود که رأی بیاورد.
این همان مطلبی است که گفتیم مقتضی یک چیز است، شرط چیز دیگر و مانع چیز دیگر، یعنی گاهی خود پیش بینی به شکل یک مانع ظهور می کند و گاهی یک پیش بینی به شکل یک شرط ظاهر می شود. نفس پیش بینی به صورت یک عامل است در باب مانع ایجاد کردن، این حقه بازهایی که می گویند جادو می کنند وقتی می خواهند طرف را بفریبند، مثلا می گویند من به تو یک دعایی می دهم، این دعا را باید با این شرط و این شرط بخوانی و بعد در شب هفتم بروی در یک قبرستان، در فلان جا یک میخ بکوبی ولی به شرط اینکه در آن وقت گرگ سیاه در ذهنت نیاید، اگر بیاید فایده ندارد اگر این جادوگر نمی گفت "گرگ سیاه" در ذهنش نمی آمد ولی تا می رود آنجا می خواهد میخ را بکوبد به یاد گرگ سیاه می افتد بعد می گوید دعای او خوب بود، من نتوانستم شرطش را عمل کنم همچنین است نیت.
شخصی وسواس پیدا کرده بود، رفت نزد مجتهد و گفت من در نیت وسواس دارم، هر کار می کنم نمی توانم نیت کنم مجتهد گفت تو مقلد کی هستی؟ گفت مقلد شما هستم گفت: اگر مقلد منی بر تو نیت کردن واجب نیست، اصلا نماز بی نیت از تو قبول است، نیت نکن گفت خدا پدرت را بیامرزد رفت چند ساعت دیگر برگشت و گفت هر کار می کنم نیت به ذهنم می آید گفت چه بیاید چه نیاید نمازت صحیح است کارش درست شد. حال در تاریخ هم همین طور است، چون انسان می تواند مانع وقوع پیش بینی شود زیرا از گذشته درس می گیرد و به علت پیش بینی، بعضی از پیش بینی ها در تاریخ غلط از آب در می آید و اتفاق نمی افتد.
محدود بودن قدرت شناخت و پیش بینی انسان
مشکل است، که کسی بتواند با کشف قوانین گذشته، خط سیر آینده بشر و دستورالعملش را که چه باید بکند مشخص کند. این، امری است که علم از آن عاجز است و این همانجاست که مسأله دین مطرح است مسأله دین برای همین جهت مطرح است که می گوییم از قدرت بشر خارج است که خط سیر تکاملی آینده را در مورد انسان رسم کند آن حرفی که از اگوست کنت نقل شده بالاخره منتهی می شود به نظریه ادیان وقتی که انسان می رسد به آنجا که خودش می شود مجهول ترین مجهولات و به قول کارل انسان می شود "موجود ناشناخته"، یعنی انسان که همه چیز دیگر را به دقت شناخته، از اعماق دریا و از ماوراء جو اطلاعات زیادی به دست آورده ولی هنوز با آنهمه مطالعه نتوانسته از درون خودش (اطلاعات کافی)، به دست آورد و خودش را آنچنان که هست نشناخته و سیرش در گذشته را که چگونه بوده است درست نشناخته، چگونه می تواند برای آینده خودش طرح بدهد؟! این است که یک نیاز خیلی مبرم برای طرح آینده خودش پیدا می کند و این همان مسأله نیاز به وحی است. پس این که آیا انسان قادر است ضوابط کلی حاکم بر تاریخ را کشف کند یا قادر نیست که ما نمی گوییم قادر نیست یک مسأله است و این که تاریخ ضابطه دارد یا ندارد مسأله دیگری است حرف ما این است: ضابطه دارد ولی بشر نمی تواند (به آسانی به آن دست یابد)، بشر با این که قانون تکامل تا امروز را به این دقت شناخته، راجع به آینده حتی در تکامل زیست شناسی درمانده است بشر که راجع به تکامل زیست شناسی هنوز به طور قطع نمی تواند اظهار نظر کند که آینده چه خواهد شد و ساکت است، به طریق اولی در مسائل روحی، معنوی و اجتماعی نمی تواند اظهار نظر کند، و لذا امثال مارکس که راجع به گذشته اظهار نظر کرده اند گزاف گفته اند تا چه رسد که راجع به آینده بتوانند پیش بینی کنند که چه می شود و چه نمی شود.
Sources
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- ص 186-173
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites