نسبی بودن واقعیت از نظر برخی از متکلمین

English 2840 Views |

استنباطهای بشر در زمانهای مختلف درباره مسائل فرق می‏کند، و این مخصوص به زمانهای مختلف نیست، در زمان واحد هم استنباطها درباره بعضی مسائل فرق می‏کند، در زمانها و مکانهای مختلف، در زمان واحد و مکان مختلف، در مکتبها و تربیتهای‏ مختلف استنباطها متفاوت است، ولی آیا این دلیل آن است که یک‏ واقعیت واحد وجود ندارد؟ وقتی که استنباطها مختلف شد، واقعیت هم‏ مختلف است؟ یا واقعیت، واقعیت است، استنباطها که مختلف است، یا این است که تمام آن استنباطها غلط است و واقعیت چیز دیگر، و یا از میان آن استنباطهای مختلف، یکی درست است و باقی غلط.

مخطئه و مصوبه
این، مساله ای است که در میان متکلمین اسلامی به یک شکل طرح شده است و در میان فلاسفه قدیم و جدید به شکل دیگر. بعضی متکلمین‏ خودشان را مخطئه می‏نامند و بعضی دیگر مصوبه. متکلمین شیعه‏ می‏گویند ما مخطئه هستیم و بعضی از متکلمین اهل تسنن -نه همه- معتقد به تصویب بودند. این تصویب و تخطئه معنایش این است: مخطئه معتقد بودند که متن واقعی اسلام (حکم الله واقعی) یک چیز بیشتر نیست، ما که‏ استنباط می‏کنیم، ممکن است استنباط ما صحیح و مطابق با واقع باشد، و ممکن است خطا و اشتباه باشد، اجتهاد مجتهد ممکن است صحیح باشد، ممکن‏ است غلط باشد می‏گفتند پیغمبر هم فرموده است: «للمصیب اجران و للمخطی اجر واحد».
ولی مصوبه اجتهاد را به شکل دیگری تحلیل می‏کردند، می‏گفتند هر مجتهدی‏ هر جور که استنباط می‏کند، واقعیت همان است، یعنی واقعیت امری است‏ نسبی، اگر من در این مساله اجتهاد می‏کنم که فلان چیز حلال است، نسبت به‏ من واقعا حلال است، برای من غیر از این چیزی نیست، و اگر دیگری‏ استنباط می‏کند که فلان چیز حرام است، برای او و نسبت به او واقعا حرام‏ است، و یک واقعیتی سوای آنچه که این یا او اجتهاد کرده وجود ندارد، و در زمانهای مختلف اگر اجتهادها تغییر کرد مثلا زمانی مجتهدین به شکلی‏ اجماع و اتفاق کردند که حکم این است، در آن زمان واقعا حکم همان بوده‏ که آنها اجتهاد کردند و در زمانهای دیگر که اجتهادها تغییر می‏کند و مجتهدین جور دیگری استنباط می‏کنند، باز واقعیت همان است که آنها اجتهاد کرده اند، حال علل تغییر اجتهاد هر چه می‏خواهد باشد، مثلا تغییر یا پیشرفت فرهنگها باشد اجتهاد و واقعیت، مساوی با یکدیگر است و مانعی ندارد که اسلام در آن واحد راجع به یک موضوع، صد جور حکم داشته باشد از باب این که ما صد جور اجتهاد داریم.
مخطئه می‏گفتند این حرفها یعنی چه؟! واقعیت یک چیز بیشتر نیست، اجتهادها مختلف است، از این اجتهادهای مختلف حداکثر یکی درست است و باقی همه اشتباه و غلط در مسائل علمی و مسائل فلسفی هم عین همین مطلب در یونان قدیم مطرح‏ بوده. سوفسطاییها می‏گفتند: مقیاس همه چیز، انسان است، حقیقت و واقعیت مطلقی وجود ندارد، واقعیت نسبت به هر کس همان جوری است که‏ او استنباط می‏کند این را در محسوسات هم می‏گفتند و اتفاقا در محسوسات‏ شاید بهتر هم هست، اگر درست هم باشد، در محسوسات درست است می‏گفتند: مثلا ما می‏گوییم گرمی و سردی، گرمی و سردی، واقعیتی نیست، نسبت به افراد است یک چیز برای فردی گرم است و برای فرد دیگر سرد. سردی واقعی مطلق و گرمی واقعی مطلق نداریم که بگوییم اگر کسی شیئی را گرم‏ احساس می‏کند و دیگری سرد، واقعیت یک چیز است و حداکثر یکی از ایندو درست است، این جور نیست، و مثال می‏زدند که اگر یکی دستش را در آب‏ داغ فرو ببرد و دیگری در آب سرد، بعد آب نیم گرمی بیاوریم و هر دو دستشان را در آن آب فرو ببرند، آنکه دستش در آب داغ بوده احساس سردی‏ می‏کند و آن که دستش در آب سرد بوده، احساس گرمی، دو احساس مختلف‏ واقعیت چطور است؟ این آب نیمگرم برای یکی سرد است و برای دیگری گرم‏، خودش هم واقعیتی ندارد، و حتی اگر کسی یکی از دستانش را در آب داغ‏ کرده باشد و دیگری را در آب سرد، بعد هر دو را در آب نیمگرم ببرد، با دو دستش دو جور احساس می‏کند.
این بود که اساسا می‏گفتند هیچ چیزی واقعیت مطلق ندارد از اینجا مساله‏ تغیر علم به مفهوم واقعی آن -یعنی تغیر حقیقت، نه آن گونه که ما می‏گوییم یعنی توسعه علم- مطرح شد تغیر علم یکی به مفهوم توسعه علم است‏، چون علم درباره مسائلی اظهار نظر می‏کند، هر اظهار نظر را اگر تجزیه‏ کنیم چند جزء می‏شود، ممکن است یک جزئش صحیح باشد، یک جزئش غلط، در عصر بعد تصحیح می‏شود، یعنی غلطهایش اصلاح می‏شود این تکامل علم است‏ آنها می‏گفتند علم متکامل است. به معنای این است که اصلا حقیقت، متکامل است، یعنی در هر زمانی علم، حقیقت است و در زمان دیگر همان‏ حقیقت، غیر حقیقت است، یعنی آنچه که در قرن پیش حقیقت بوده، در این قرن حقیقت نیست، ولی در قرن پیش واقعا حقیقت بوده خود حقیقت‏ متغیر است خود علم مطابق با واقع، همان جزئی که می‏گویید مطابق با واقع دارد تغییر می‏کند نه اینکه یک جزء صحیح بوده یک جزء غلط و معنی تکامل علم این است که غلطهایش اصلاح می‏شود، صحبت اصلاح شدن غلط نیست، صحیح در یک زمان غلط در زمان دیگر است.

Sources

مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 2- صفحه 49-51

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites