اثر دین اسلام در همبستگی انسان ها در طول تاریخ
English 5097 Views | احساس ملی یا ناسیونالیسم عبارت است از وجود احساس مشترک با وجدان و شعور جمعی در میان عده ای از انسان ها که یک واحد سیاسی یا ملت را می سازند و این وجدان جمعی است که در درون شخصیت افراد حاضر جامعه و بین آنها و گذشتگان آنها رابطه و دلبستگی هایی ایجاد می کند و روابط و مناسبات آنها را با هم و با سایر ملل رنگ می دهد و آمال و آرمان های آنان را به هم نزدیک و منطبق می سازد. فرانتس فانون، نویسنده و جامعه شناس آفریقایی که در زمینه بیداری شعور ملی در میان ملل آفریقایی تحقیقات روانی و جامعه شناسی جالبی کرده است. به این نتیجه رسیده که عوامل تاریخی، زبان، سنن و شرایط اقلیمی مشترک در پیدا شدن شعور ملی نقشی لحظه ای دارند نه دائمی. برای مثال در کشورهای درگیر مبارزه برای استقلال طلبی و آرمان های اصلی و اساسی انسان در عواملی نظیر سنت ها و تاریخ و زبان مشترک پیاده می شوند، ولی به محض پیروزی و وصول به این اهداف. یعنی در صبحگاه استقلال باز وجوه تفرقه و تنازع ظاهر می شود. اغنیاء راه خود را از توده فقیر جدا می کنند و در پی کسب و تحکیم مقام و موقعیت خویش از آنها بهره برداری می کنند و بدین ترتیب همین ملت به دو یا چند، طبقه که آرمان های متضاد دارند، تقسیم می شوند، در حالیکه افراد این طبقات همگی دارای یک زبان و یا سلسله رسوم و فرهنگ و تاریخ هستند و شواهد بسیاری از مبارزات طبقاتی و مذهبی درون ملت ها موجود در دست داریم که همگی حاکی از عدم اصالت دایمی عوامل زبان، تاریخ، سنن، فرهنگ و شرایط اقلیمی هستند. به عنوان مثال غرب امروز به لحاظ فرهنگ و اقتصاد به صورت یکپارچه در برابر جهان سوم قرار گرفته است، بنابراین رنگ های ملی و تضاد های ناسیونالیستی را لااقل در حیطه منافع اقتصادی مشترک منطقه ای کنار گذاشته اند و این ها همه نشان از این دارد که ملک های روشنفکران غربی برای تقسیم ملت ها و ملیت گرایی نمی تواند ملاک های دائمی باشد، بلکه باید با دید عمیق تری عوامل ایجاد همبستگی ملت ها را جستجو کرد. از سویی دیگر، حقیقت این است که ادعای جدا بودن خون ها و نژادها خرافه ای بیش نیست. زیرا نژاد سامی و آریایی و غیره به صورت جدا و مستقل از یکدیگر تنها در گذشته ای دور بوده است اما به دلیل امتزاج و اختلاط و نقل و انتقالات صورت گرفته در طول تاریخ بر اثر حوادث گوناگون، دیگر اثری از نژادهای مستقل باقی نمانده است. چه بسا، بسیاری از مردم ایران که ایرانی و فارسی زبانند و داعیه ایرانی گری دارند، یا عربند یا ترک و یا مغول، هم چنان که بسیاری از اعراب که با حماسه زیادی دم از عربیت می زنند از نژاد ایرانی، ترک یا مغول می باشند، اگر ما به مکه و مدینه توجه کنیم و اکثر مردم ساکن آنجا در اصل اهل هند، ایران و یا بخارا و یا جای دیگری هستند. به عنوان مثال اگر ما ایرانیان بخواهیم بر اساس نژاد قضاوت کنیم و کسانی را ایرانی بدانیم که نژاد آریا داشته باشند، بیشتر ملت ایران را باید غیر ایرانی بدانیم و به این ترتیب بسیاری از مفاخر خود را از دست بدهیم. بنابراین ملاک نژاد، خون، قومیت جغرافیا که در طول زمان دچار تغییر و نقل و انتقال شده اند. نمی توانند به طور دائم هویت بخش جمعی باشند، بلکه عامل همبستگی انسانی را بایستی در میان سایر خصوصیات بشری که ویژگی فرازمانی و فرا مکانی دارند، جستجو کنیم. این عامل چیزی جز دین نمی تواند باشد و به خصوص دین اسلام این نقش را به نحو احسن اعمال نموده است. ناسیونالیسم، اگر تنها جنبه مثبت و اصلاحى داشته باشد، یعنى موجب همبستگى بیشتر و روابط حسنه و احسان و خدمت افزون تر به کسانى که با آنها زندگى مشترک داریم بشود، ضد عقل و منطق نیست و از نظر اسلام نیز مذموم نیست و اصولا اسلام براى کسانى که مشترکات و نزدیکى بیشترى دارند، از قبیل همسایگان و خویشاوندان، حقوق قانونى زیادترى قایل است. ناسیونالیسم، آن گاه محکوم و مردود است که جبنه منفى به خود مى گیرد؛ یعنى افراد را تحت عنوان ملیت هاى مختلف، از یکدیگر جدا مى کند و روابط خصمانه اى میان آنها به وجود مى آورد و حقوق واقعى دیگران را نادیده مى گیرد.
اسلام و داعیه جهانى اسلام
منطقى عالى تر از منطق احساسات ملى و ناسیونالیستى وجود دارد که طبق آن، علم، فلسفه و دین، فوق مرحله احساسات است. احساسات قومى و غرورهاى ملى، هر کجا هم که مطلوب باشد، در جستجوهاى علمى و فلسفى و دینى مطلوب نیست. یک مسئله علمى یا نظریه فلسفى یا یک حقیقت دینى را هرگز به دلیل این که ملى و وطنى است، نمى توان پذیرفت، همچنان که به بهانه این که بیگانه و اجنبى است، نمى توان نادیده گرفت و رد کرد. علم و دین و فلسفه، وطن ندارد؛ همه جایى و همگانى است. با این مقدمه، کدام علم، دین و فلسفه اى مانند تعالیم اسلامى، ملاک ها و معیارها و خطوطى را که در عالم، موجب جدایى ملت ها و جنگ و جدال میان کشورها شده، مردود اعلام کرده است؟ زبان، قوم، نژاد، کشور و هر مؤلفه اى که موجب اختلاف و تفرقه شود، همه، در برابر آموزه هاى حیات بخش و وحدت آفرین اسلام، چون یخى آب و نابود مى شوند و چه مکتبى روشن تر از اسلام، این قیود و زنجیرها را به کنار زده است؟ اسلام به پیروان خود آموخته است که اختلاف رنگ و نژاد و زبان، اصیل و جوهرى نیست و آن مردمى عزیز و شریف ترند که در راه تکامل انسانیت قدم بردارند.
قرآن، یعنى همان قانونى که خدا آن را «یادآورى اى براى تمامى جهانیان»، خوانده است، با آیه: «اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید. به درستى که ارجمندترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست»،(حجرات/ 13) خط بطلان بر همه مرزهاى خودساخته بشرى کشید و پیامبرش را آموزگار همه بشر خواند، که: «و ما تو را جز به سمت بشارتگر و هشدار دهنده براى تمام مردم، نفرستادیم» (سبأ/ 28) و «اى مردم! من پیامبر خدا به سوى همه شما هستم». (اعراف/158) در هیچ جاى قرآن، خطاب «یا أیها العرب» یا «یا ایها القریش» و مثل اینها وجود ندارد و حتى قرآن کریم، از عرب، اظهار بى نیازى کرده است: «اگر اینان (مشرکان عرب)، بدان کتاب، داورى و نبوت کفر ورزند، بى گمان، گروهى دیگر را بر آنان گماریم که بدان کافر نباشند».(انعام/ 89) و این نمونه ها، شواهدى بر جهانى بودن تعالیم اسلامى است.
پیامبر (ص) سلمان ایرانى و بلال حبشى را در کنار ابوذر غفارى و مقداد کندى با آغوش باز پذیرفت و بارها براى نفى همه تعصبات قومى و نژادى فرمود: «اى مردم! همه شما فرزندان آدم و آفریده از خاکید. هیچ عربى بر غیر عرب، برترى ندارد، مگر با پرهیزگارى». (تحف العقول، ص 34) او همه انسان ها را در برابر فضیلت و حق، برابر اعلام کرد، آن جا که فرمود: «همه مردمان، در برابر حق، یکسان اند».(نهج السعادة، ج 2، ص 97). ظاهرا تنها راه براى جامه عمل پوشاندن به «انترناسیونالیسم» و «وحدت ملل» و یا «حکومت جهانى» یک اصل فکرى است؛ اصلى که بتوان با اتکاى به آن، عضویت میلیارد ها بشر را با سنن و آداب گوناگون، یک جا داشت. در این باب، مهم ترین اصلى که اسلام اعلام نموده است، «وحدت، یکپارچگى، برابرى و برادرى همه انسان ها با یکدیگر» است. مبارزه آشتى ناپذیر با هرگونه عامل اختلاف و پراکندگى که از نتایج قطعى این فکر است، خود، مرحله مقدماتى تأسیس جامعه جهانى محسوب مى شود. از دیگر اصولى که از همین فکر منشعب مى شود و در قرآن کریم و تعالیم اولیاى اسلام بارها مورد تأکید قرار گرفته است و از اصول جهان شمول است، مى توان به این موارد اشاره کرد: اعتقاد به حرمت انسان، پرهیز از سلطه جویى، لغو هر نوع امتیاز طبقاتى، تعاون و همکارى و رعایت عدالت و توازن اجتماعى. بدون شک، مسلمانان در برابر آزمونى بزرگ قرار گرفته اند که: چگونه مى توانند گوهر معارف قرآنى و پیام عدل آسمانى و احسان و صبر و برادرى اسلامى را نه فقط در حیات خود، بلکه به عنوان آرمانى جهانى و نیازى همگانى، زنده نگاه دارند و انسان هاى افسرده و سرخورده را و نیز جهان پر از ظلم و ستم و تعدى را، به حیات طیب ه اى که قرآن، نوید آن را به جامعه بشرى داده است،(اعراف/ 96) «اگر اهل شهرها ایمان بیاورند و پروا پیشه کنند، برکاتى از آسمان و زمین بر آنها ارزانى مى داریم» رهنمون گردند و البته دلیلى براى کنار نشستن مسلمانان و یا موضع انفعالى گرفتن در برابر «جهان وطنى» و «جهانى شدن» وجود ندارد و یقینا با این استدلال که نظام سرمایه دارى در صدد القاى فرهنگ خود است، نمى توان دست از تبلیغ و ترویج حقایق و اصول جهانى اسلام برداشت.
Sources
مجله حدیث زندگى- شماره 14
مهدى سلیمانى- ملّى گرایى- فراملّى گرایى و اسلام
حسین بشر- جامعه شناسى سیاسى
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites