دلایل سه گانه وجود روح
English 1567 Views |هر فردی از افراد انسان، افعال و کارهای خود را به خویش نسبت می دهد و می گوید: گفتم، شنیدم، دیدم و.... «میمی» که در آخر این افعال قرار می گیرد، همان واقعیت انسان است که در فارسی از آن به «من» و در عربی به «أنا» و در انگلیسی به «آی» تعبیر می کنند. عده ای معتقدند انسان واقعیتی جز بدن ندارد و حقیقت حیات و زندگی، جز آثار مادی بدن و واکنش های فیزیکی و شیمیایی مغز و سلسله اعصاب، چیز دیگری نیست، و به عبارت دیگر: روح و روان و یا «من»، «أنا» و «آی»، جز بدن انسانی و انعکاس ماده و خواص آن چیز دیگری نیست و با بطلان این خواص و از میان رفتن تأثیرات متقابل اجزای بدن در یکدیکر، روح و روان انسان نیز باطل شده و حقیقتی از انسان، جز یک مشت رگ و پوست و استخوان باقی نمی ماند؟ طرفداران این نظر از اصول «ماتریالیسم» الهام می گیرند. در این مکتب، انسان مانند یک ماشین کار است که از ابزار و آلات مختلف ترکیب یافته و تأثیرات متقابل اجزای ماده، نیروی تفکر و درک در او پدید آورده و با پراکندگی اجزاء آثار تفکر و حیات به کلی نابود می شود. در برابر این نظر، نظر دیگری است که فلاسفه بزرگ جهان، بالأخص حکمای اسلامی، با دلایل روشن آن را ثابت کرده و به اصالت وجود جوهری اصیل و مستقل، که واقعیت انسان به آن بستگی کامل دارد، و از ماده و آثار آن، مجرد و پیراسته است، معتقد گردیده اند و بر وجود چنین جوهر به نام روح که مبدأ حرکت و احساس در حیوان، و تدبر و اندیشه در انسان است، با دلایل فلسفی استدلال نموده اند. در میان آن همه دلایل، سه دلیل روشنی دارند که چون جنبه همگانی دارد، ما آن را نقل می کنیم:
1- «من» یگانه با مضاف های متعدد
هر انسانی، ناخودآگاه، اعضای بدن و حتی خود بدن را به واقعیت دیگری به نام «من» نسبت می دهد و می گوید: دست من، پای من، مغز من، قلب من و بدن من. چنین نسبت، در حالت ناخودآگاهی، حاکی است که هر فردی خود را به واقعیت دیگری به نام «من» وابسته می داند که در پشت پرده شخصیت ظاهری و مادی او قرار گرفته است و همه اعضا و حتی بدن خود را به آن نسبت می دهد. ممکن است گفته شود که چه بسا انسان روح و نفس خود را نیز به همان «من» نسبت می دهد و می گوید روح من و نفس من. آیا می توان گفت که روح انسان غیر از «من» او است. پاسخ این سوال روشن است، زیرا یک چنین تعبیر از باب ضیق بیان است، و اگر می گفت: «روح»، بی آنکه آن را به «من» نسبت دهد، معلوم نمی شد که به کدام روح اشاره می کند و لذا ناچار است بگوید: به جانم سوگند و به روحم قسم. فخر رازی در کتاب النفس والروح از این سوال به شیوه دیگری جواب داده می نویسد: «عرب، گاهی می گوید نفسی و ذاتی، هرگاه مقصود از نفس، همان مرادف من در فارسی و أنا در عربی باشد، یک چنین تعبیر و اضافه صحیح نخواهد بود ولی هرگاه مقصود از آن، همان هیکل انسان و جثه بشری باشد، چنان که گاهی الفاظ نفس و ذات در آن به کار می روند، در این صورت انتساب صحیح خواهد بود.» این پاسخ در مثال های مورد نظر او صحیح است، اما در مثال هایی که ما یادآور شدیم مانند: سوگند به جانم، سوگند به روحم و در قرآن می فرماید: «لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون» (سوره حجر/ آیه 72)، «به جان تو سوگند اینها در مستی خود سرگردانند»، هرگز صحیح نیست زیرا نمی توان گفت مقصود از جان و روح همان بدن و جثه انسانی است و پاسخ صحیح و جامع همان است که گفته شد.
2. «من» ثابت در جهان ناآرام
افرادی که هفتاد یا هشتاد سال عمر می کنند، شاهد یک واقعیت انکارناپذیر می باشند و آن اینکه در طول عمرشان همه چیزشان عوض شده، جز ذات و واقعیت آنان که در گردونه های تحول ثابت می باشد. او در مرحله تحلیل، همه حوادث و دگرگونی ها را به یک «من» ثابت نسبت می دهد که همه تبدلات بر سر او ریخته ولی او کوه آسا در مسیر عوامل ویرانگر، باقی و پایدار است. می گوید: کودک بودم، نوجوانی و جوانی را پشت سر نهادم و الآن پیر شدم، اکنون سوال می شود: «من پایدار» در مسیر این گردباد چیست؟ اگر واقعیت انسان را وجود مادی او تشکیل می دهد، در این فرض چیزی از آن باقی نمانده و پیوسته وجودی جایگزین وجود دیگر شده است. در این صورت چاره ای جز این نیست که بگوییم که برای انسان علاوه بر اعضا و جوارح مادی، واقعیتی پشت سر آنها است، که با تبدل و دگرگونی در جهات مادی، واقعیت او دگرگون نمی شود، و تغییرات مادی خراشی در آن ایجاد نمی کند، و آن جز روح و روان چیز دیگری نیست. این نه تنها شعور فردی است که آن را تایید می کند، بلکه شعور اجتماعی نیز پشت سر او می باشد. اگر انسانی در دوران جوانی جنایتی کند و محکوم گردد و از چنگال عدالت فرار نماید، سپس در دوران پیری گرفتار شود، حکم دادگاه بدون چون و چرا در حق او اجرا می گردد، دیگر به فکر کسی نمی رسد که جنایت در دوران جوانی، چه ارتباطی با دوران پیری دارد؟ اعضا و جوارح، چند بار عوض شده و دگرگونی های عمیقی در جسم و بدن او پدید آمده است؟ بلکه همگان می گویند: آنچه تحول و تبدل یافته، جنبه های ظاهری او است و باطن به حال خود محفوظ است. این دلیل، با دلیل پیشین تفاوت روشن دارد، در بیان پیش از این راه وارد شدیم که انسان همه افعال و اعضای بدن را به یک «من» نسبت می دهد و این حاکی است که ورای بدن و اعضا و افعال، واقعیتی به نام «من» وجود دارد، در حالی که در برهان دوم روی ثبات ذات در جهان نا آرام تکیه کرده و گفتیم که در جهان حرکت و ناآرام این «من ثابت» چیست که بسان سنگ زیرین آسیاب تکان نخورده و همه تحولات را با ثبات خود پذیرفته است.
3. «من» آگاه در فضای سراسر ناآگاه
وجود «من» آگاه در فضای سراسر ناآگاه دلیل بارز بر وجود روح و روان است. فرض کنید انسان سالم و تندرستی در یک هوای نه سرد و نه گرم، در محیط دور از غوغا و کاملا بی سر و صدا، فارغ از هر چیزی که انسان را به خود مشغول می سازد «درازکش» بخوابد. او به خود چنین تلقین کند که هم اکنون پدید آمده است به گونه ای که رابطه را از گذشته و خاطرات پیشین قطع کند تا با نیروی اندیشه، بدن و کلیه اعضای خود را به دست فراموشی بسپارد، و چیزی در فضای ذهن او، خودنمایی نکند. در این حالت که در فضای فراموشی بزرگ و دریای غفلت فرو رفته، احساس می کند که: همه چیز را فراموش کرده جز خود و ذات خویش را و به حکم اینکه، فراموش شده غیر از فراموش نشده است، باید نتیجه گرفت در وجود ما گوهری است غیر از تن و اعضای ما، که مورد فراموشی قرار می گیرند ولی آن هرگز در چنین هاله ای قرار نمی گیرد. این براهین سه گانه، در عین همگانی بودن، جنبه تجربی نیز دارند، و همه طبقات می توانند از آن بهره بگیرند.
Sources
جعفر سبحانی – اصالت روح از نظر قرآن – از صفحه 16 تا 20
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites