ارتباط مذهب و سیاست همواره از دغدغه های فیلسوفان قدیمی و فلاسفه سیاسی عصر تجدد محسوب گردیده اما این موضوع هیچ گاه به اهمیت روزگار ما نبوده است، زیرا امروزه بیش از هر زمان دیگر موضوع جدایی نهاد دین از نهاد حکومت و امر قدسی از امر دنیوی، مورد چالش واقع شده است و برخی از این چالش ها نیز بحران ساز بوده اند. ترس از تأثیر دین در کاستن از آزادیهای بشری، نخستین بار سه قرن پیش توسط فلاسفه سیاسی نظیر جان لاک مطرح شد. دو قرن بعد، راه زایل کردن نگرانی حاصل از آن، با حرکتهای بدیع فکری بنیان گذاران جامعه شناسی همچون آگوست کنت و سن سیمون، تحت عنوان بت زدایی و مقابله با دگماتیزم، توتم و تابو پیشنهاد گردید. در اواخر سده نوزدهم میلادی، این نظر در مرکز تولید فکر جهان، یعنی مغرب زمین و خصوصا اروپا انسجام یافت، که اکنون که بشر موفق به کشف برخی از گوشه های مبهم از رازهای هستی، که زمانی تا ابد سر به مهر انگاشته می شدند، شده است، دیگر آنقدر بالیده و رشد کرده که می تواند عالم قدس را فراموش کند و دست از دامان رهنمودهای آسمانی، حداقل در شئون حکومتی و اجتماعی بکشد. انسان اگر هم به دلایل شخصی نخواهد ارتباط خود را با عالم قدس قطع کند، حداکثر می تواند دین را صرفا به عنوان یک عامل غیر عقلانی برای تشفی جراحات روحی فردی مورد بهره برداری قرار دهد.
اما با بررسی صحنه سیاسی در قرن بیستم، به سادگی درمی یابیم که وقایعی بسیار در این سده رخ داد که روایی و اعتبار نظریه پیش گفته را به چالش کشید. در قرن بیستم تحولات دینی و اجتماعی حیرت انگیزی در میان مسیحیان و یهودیان و مسلمانان شکل گرفت. به طوری که این ادعا که دین تهدیدی برای توسعه سیاسی جوامع بشری است، بر خلاف گذشته مشتریان زیادی را جلب نمی کند. لطمه خوردن فاشیزم و کمونیزم در نیمه اول قرن بیستم در اروپا، به دلیل دین گرایی سیاسی، نمونه ای از این وقایع است. هرچند که حکومت های قدرتمند لیبرال و سکولار غربی از این گرایش استفاده ابزاری نمودند.
به عنوان نمونه های دیگر این اتفاقات، می توان از رشد مسیحیت رهایی بخش انقلابی، به ویژه در آمریکای لاتین و ایرلند شمالی، ایجاد جنجالی کشور اسرائیل با غصب سرزمین مسلمین و به انگیزه رسیدن به حکومت و جامعه موعود تورات و سرانجام تولد جمهوری اسلامی در ایران که یکی از غرب زده ترین حکومتها را داشت، یاد کرد. اگر این وقایع را در کنار پدیده های شگفت انگیز دیگری چون نهضت های پر شمار دینی در اقصی نقاط جهان اسلام و فروپاشی شوروی و به مانع برخوردن لیبرالیزم در فرآیند فتح جهانی و حرکتهای رجعت به ارزشهای دینی- اخلاقی در جهان غرب بررسی کنیم، متوجه می شویم که وعده آغازین سده گذشته، سرابی بیش نبوده است.
جالب اینکه حتی حکومتهای غربی که خود مبلغ لائیزم و سکولاریزم هستند و در نظام ارزشی ایشان به حاشیه راندن دین از عرصه سیاست نهادینه شده است تا به امروز نیز در هنگام هجوم و بسط نفوذ، از ابزار دین بهره می گیرند تا مردم خود را تهییج کنند. امروزه شاهدیم که به طور فزاینده، کوششهای وسیعی برای گستراندن نفوذ حرکتهای فکری و سیاسی اصول گرایانه مذهبی، توسط این حکومتها به عمل می آید، همان گونه که بوش در اعلام جنگ علیه تروریسم از مفهوم جنگ صلیبی بهره برد.
بیش از هزار سال پیش، پاپ اوربان دوم رهبر کاتولیک ها، در سال 1095 م. طی نطق تحریک آمیزی در اجتماع بزرگی از داوطلبان جنگ در حالی که از خطر اسارت مسیحیان و ویرانی کلیساهای اورشلیم به دست مسلمانها سخن می گفت، از آنان خواست تا سلاح بردارند و اختلافات خود را کنار نهند و با مهاجرت به بیت المقدس و حمله به مسلمان از کیان مسیحیت دفاع کنند.
در سال 2001، نیز علی رغم آن که غرب سه قرن شعار سکولاریزم و جدایی دین از سیاست و زندگی اجتماعی را داده است، رئیس جمهور آمریکا جرج بوش دوم، در خطابه تحریک آمیز خود که پس از ویران شدن برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک ایراد نمود، همانند پاپ اوربان دوم سخن از جنگ صلیبی دوم، به میان می آورد. او به عنوان نماینده تمام عیار آمریکا، نه تنها ضرورتی در ادامه یک رفتار سکولار و غیر دینی نمی بیند، بلکه علاوه بر سخنان حماسی مذهبی، کابینه ای تشکیل می دهد، که اعضای کلیدی آن از چهره های کلیسا رو و مقدس مآب مسیحی هستند. او در دوران مبارزات انتخاباتی، با شعارهایی مانند مبارزه با سقط جنین و مقابله با فساد اخلاقی دولتمردان، از آن نوع که کلینتون به آن دچار شده بود، بالاخره توانست رأی مسیحیان دیندار آمریکا را برای پیروزی به دست آورد.
بوش در سخنرانی کنگره در ابتدای سال 2002، همانند بنیادگرایان مسیحی و پاپهای دوران صلیبی از شهدا تجلیل می کند و بر ستیز با شیطان تأکید می نماید. گرچه او نشانی از روشنفکری ندارد، اما روشنفکران حامی دولت او، در بیانیه شصت نفره همانند مجموعه سخنان بوش، در دوره پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر، در کنار تأکید به عظمت ملت به اهمیت اخلاق آمریکایی، که ریشه در بنیادگرایی مهاجران اولیه پیورتین آمریکا دارد و ضرورت جهانگیر شدن آن پافشاری می کنند. سکولارهای مسیحی آمریکا گرچه از جدایی دین از دولت سخن می گویند، اما خاطره مذهب، را فراموش نکرده اند و همانند پدران خود، از ادبیات مذهبی و مطرح کردن شیطان برای تحلیل های اجتماعی و سیاسی بهره می گیرند. در جهان معاصر به جز در معدودی از کشورها، قانون اساسی اکثریت قریب به اتفاق ممالک روی زمین اشاره صریحی به سکولار یا لائیک بودن جامعه و کشور ندارند و بر عکس در بیشتر آنها، به خصوص در اروپا، به ارتباط با نهادهای دینی و دین اشارات صریحی شده است.
در طول تاریخ بشر، حتی در دو قرن اخیر و علی رغم ادعای پر سر و صدای سکولارها، تفکیک حوزه دینی از حوزه غیر دینی هیچ گاه به صورت مطلق در جوامع انسانی میسر نشده است. حوزه مذهب، همواره حوزه ارتباطات پیچیده انسان با نیروهای مافوق طبیعت بوده است و مذهب به عنوان یک شعور جمعی و ملازم با عمل و فعالیت جمعی، بر زندگی انسانها حاکم بوده است. در طول تاریخ، انسانها در غالب موارد، به طبیعت به عنوان همه حقیقت ننگریسته اند بلکه طبیعت را بخش نازل هستی و هستی بخش را فائق بر طبیعت تصور کرده اند. لذا همه ابعاد زندگی طبیعی و مادی، در احاطه وجود مافوق مادی یا به تعبیر قرآنی غیب است و انسانها در مناسبات و رفتار طبیعی خود، از باطن امور که نقش تعیین کننده نسبت به ظاهر دارند غافل نمی مانند و کردار فردی و اجتماعی خود را بر آن اساس تنظیم می کنند.
کسانی که به هستی آن گونه که در سطور قبل گفتیم می نگرند، حاکمیت واقعی را متعلق به هستی بخش می دانند و حاکمیت این جهانی را در پرتو حاکمیت الهی سازمان می دهند و مشروعیت حاکمان در پناه ارتباط آنان با غیب است. آنان معتقدند که بی تردید دین باید در همه لایه های جامعه مؤثر و معنادار و با نفوذ باشد و به صورت سامانمندی مقبولیت داشته باشد، در این صورت جنبش دینی منبعی الهام بخش برای علایق مشترک عمومی است و کارکردهای اجتماعی آن چشمگیر است.
مهمترین آثار قدرت اجتماعی دین، در شکل توانایی های سیاسی دین تجلی می کند. بررسی های تاریخی نشان می دهد که سیاست و دین، همواره تأثیر و تأثر متقابل بر یکدیگر داشته اند. استکهاوس جامعه شناس و فیلسوف دین، مقاله جالبی در مورد دین و سیاست در دایرة المعارف دین دارد و در بخشی از آن به زیبایی اظهار نظر می کند که: «در کار و بار سیاست، باید دین را نیز به حساب آورد. آنچه یا آنکه را که دین تاج سروری بر سرش بنهد، سیاست می تواند از اریکه قدرت به زیرش کشد و آنچه یا آنکه را که این بتواند مشروعیتش بخشد، آن می تواند از مشروعیت خلع کند. امری را که دین به تنازع بکشد، سیاست نمی تواند به آسانی به آشتی وادارد و آنچه را دین متحد کرده باشد، سیاست به سادگی نمی تواند از هم بگسلد.»
منازعات و درگیریهای نیمه دوم قرن بیستم (در لبنان، قبرس، آسام، میندانائو و ایرلند شمالی) را نمی توان بدون حمل کردن آنها بر دین فهمید. تحولات ایران بدون توجه به اسلام شیعی، همچنان که تحولات اسرائیل بدون اعتنای به یهودیت صهیونی، قابل درک نیست، به همین نحو، التهابات امریکای لاتین و فیلیپین را نیز بدون ترسیم تاریخ مذهب کاتولیک ایبریایی رومی در این مناطق و شناخت تأثیر انقلاب بنیادینی که تحت نفوذ الهیات آزادی بخش در جریان تلاش برای متحول کردن الگوهای کهن مشروعیت و شکل دادن به جوامع جدید همبستگی و مآلا بازسازی قالب های حکومتی، در دینداری مردم در حال رخ دادن است، نمی توان فهمید.
معمای آفریقا نیز بدون درک اسلام سنی در شمال، تأثیر و تأثر ادیان قبیله ای و مسیحیت در نواحی مرکزی و دین مدنی آفریقایی های اروپایی نژاد یا آفریکانرها در جنوب، همچنان ناگشوده خواهد ماند. پرداختن به سیاست هندی بدون اعتنا به آئین هندو بی معناست، همچنان که سخن گفتن از سیاست در سریلانکا، برمه یا تایلند، بدون توجه به آئین بودایی تراوادا کاملا ساده لوحانه است. در کره و تایوان، هنگ کنگ و سنگاپور و حتی جمهوری خلق چین نیز نشانه های نفوذ آئین کنفوسیوسی، آئین بودایی ماهایانا و باورهای دینی عامیانه و تائوئیستی، در آمیزه ای به نام «دین چینی»- که ناسازگاریهای اصولی با روایت «پس از مائویی» این دین دنیوی نیرومند و نوظهور، یعنی کمونیزم و نیز صورت بسیار متأخرتر مسیحیت بومی شده پروتستانی انجیلی دارد، همچنان مشهود است.
دین می تواند با تأیید وضع سیاسی موجود، به آن مشروعیت و مقبولیت بدهد و نیز می تواند با اعتراض به وضع سیاسی موجود، سبب مشروعیت اقداماتی که منجر به تغییر انقلابی یا تدریجی وضع موجود سیاسی می شوند، بشود. دین منشأ و اساس عقاید انسانی و توجیه کننده هستی و حیات انسان در عالم هستی است و همواره جزیی از فرهنگ و تمدن انسانی بوده است. در طول تاریخ زندگی بشر، آداب و آئین و سازمان و تشکیلات جهت اعمال قدرت دینی و بخش مهمی از جوامع بشر به حساب می آمده است و درک اوضاع اجتماعات انسانی و تاریخ تحول آنها، بدون مطالعه دین، امکان پذیر نمی باشد.
البته تجزیه و تحلیل ادیان را نیز نمی توان از تحول و تکامل اجتماعی جدا ساخت. ژان پل ویلم در بخشی از کتاب جامعه شناسی ادیان به نمونه های خوبی از تأثیر دین بر تقسیم بندی ها و رفتارهای سیاسی در جهان معاصر که سعی زیادی در گسترش سکولاریزم و لائیزم به منظور کنار گذاردن دین از مسائل اجتماعی داشته است، اشاره دارد: «واحد سیاسی و واحد دینی اغلب در هم آمیخته شده اند. این اصل که سلاطین دینی، مردمان قلمرو خویش را بر اساس دین خود تعیین کنند، نقشه دینی اروپا را ترسیم کرده است و مرزهای سرزمین های گوناگونی در سراسر دنیا را بر پایه معیارهای دینی متکی می باشند (مثلا توجه کنید به وضع کشور اسلامی پاکستان).»
از لحاظ تمایلات و گرایشهای سیاسی، آن گونه که می شود آنها را از طریق رفتار مردم در انتخابات درک کرد، جامعه شناسان مشاهده کرده اند که متغیر اعتقاد دینی همواره مهم بوده است. گی میشلا و میشل سیمون در کتاب خود به نام طبقه، دین و رفتار سیاسی، چاپ 1977م، نشان داده اند که عامل متغیری که رفتار سیاسی فرانسویان را بیش از عوامل دیگر روشن می سازد، میزان جذب آنها به مذهب کاتولیک است. البته این مانع توسعه نسبی نوعی کثرت گرایی (پلورالیزم) سیاسی در میان مردم کاتولیک نمی شود. در آلمان به رغم این که پیروان ادیان مختلف در هر حزبی پیدا می شوند، باز هم مشاهده می شود که در سالهای دهه هشتاد، پیوند خاصی بین آرای حزب دموکرات مسیحی و مذهب کاتولیک و آرای حزب سوسیال دموکرات و مذهب پروتستان وجود داشته است.
در آمریکای لاتین، جنبش های الهیات آزادی بخش همان گونه که بیان شد، نمایشگر گرایشی دینی هستند که براساس طرفداری که از فقرا می کند، ساختارهای اجتماعی- سیاسی موجود آن جوامع را مورد انتقاد قرار می دهد. در ایالات متحده آمریکا نیز جمعیت طرفدار ارزشهای اخلاقی به انتخاب رونالد ریگان به ریاست جمهوری آمریکا کمک کرد. اسلام گرایی رادیکال نیز، در کشورهای گوناگون حامل یک اعتراض اجتماعی- سیاسی علیه رژیمهای حاکم است. در هند، حزب بهاراتیا جاناتا طرفدار یک ملت هندو است و از غیر دینی (لائیک) بودن نظام حکومتی هند که متضمن کثرت گرایی (پلورالیزم) دینی است، انتقاد می کند.
عامل دینی در جریان ادغام ممالک اروپایی نیز دخالت می کند. امروزه، هم در سطح اتحادیه اروپا و هم در سطح شورای اروپا، بسیاری از افراد بر اهمیت میراثهای دینی در هویت تمدن اروپا تأکید می کنند. هرچند شیوه اظهار این هویت، بحثهای زیادی را در دنیای دینی و لائیک برانگیخته است. مسئله اصلی (در جوامع ارتدوکس) قبول کردن یک جامعه کثرت گرا (پلورالیست) و لائیک بودن مؤسسات و نهادهای عمومی است. قبول کردن این مطلب، به ویژه برای کشورهایی که سنت مسیحی ارتودوکسی دارند، دشوار می باشد. کلیساهای ارتودوکس عادت به الگوی کلیساهای ملی دارند، بدین ترتیب که با دولتهای متبوعه خویش، روابطی نزدیک دارند و پیوندهای بین دین و سیاست نیز در کشورهای مربوط به آنها از صورتی متنوع و پیچیده برخوردار می باشد.
برای ترکیه مسلمان نیز مسئله اصلی مربوط به حفظ هویت لائیک حکومت، علی رغم فشار اکثریت اسلام گرای آن کشور می باشد... راجع به دین یهود هم ملاحظه کنید که زعمای این دین چقدر بر تشکیل یک حکومت قومی به منظور مستحکم ساختن پایه های هویت خویش تأکید کرده اند... قوم یهود هویت خویش را همان قدر از طریق زنده نگه داشتن خاطره قتل عام یهودیان در آلمان حفظ می کند که از طریق احیای مجدد دینی.
«کشور آمریکا به خاطر این که همواره سهم بالایی از تعهد و التزام دینی را نگه می دارد (تقریبا 40% جمعیت آمریکا به وظایف دینی خود عمل می کنند) نقش قابل ملاحظه جنبشهای اصول گرایانه را می توان مشاهده کرد. در ژاپن هم بدین لحاظ که جامعه ای است که در آن صنعتی شدن در چارچوب یک نظام حاکمیت دینی انجام شده و هنوز هم در آنجا جنبش های سیاسی- دینی همواره صحنه سیاسی اجتماع را در اشغال خود دارند. راجر فینک، ضمن صحبت از یک آمریکایی غیر سکولار، این نتیجه صریح و آشکار را می گیرد که پیش بینی زوال و افول دین، بر یک مدل و الگوی سکولار شدن جامعه، مطلبی است که تحولات تاریخی ایالات متحده آن را مورد تصدیق قرارنمی دهد. نوسازی جامعه، با روند سکولار شدن آن که از دیرباز پیش بینی شده بود، همراه نبوده است.
همین امر که در ژاپن نوین، آیین نیایش اجداد و نیاکان ادامه دارد (در سطح خانواده در برابر محراب خانگی و یا در معابد شینتویی برای انجام مراسم بزرگ). و نیز این که آمار دینی نشان می دهند که همه ساله در حدود هشتاد میلیون ژاپنی، به هنگام تحویل سال نو (هاتسوموده)، برای شرکت در مراسم جشن های دینی مربوط به معابد بزرگ می روند، تا سلامتی و تندرستی برای خود کسب کنند و طلسم و تعویذات محافظت کننده خریداری نمایند، اینها می توانند نشان دهند که در ژاپن هنوز با یک جامعه غیر سکولار روبرو هستیم.»
ادیان تمدن ساز، که دعوی هستی شناسی و جهان شناسی جامع دارند، در یک تعریف کامل، همه ابعاد زندگی انسان را پوشش می دهند و خود را به قلمرو خاصی از وجود انسان یا جامعه محدود نمی کنند. پس تصور دینی که نسبت به زندگی اجتماعی یا سیاسی انسان غافل و بی تفاوت باشد و به عبارت دیگر تصور جدایی دین از سیاست مانند تصور مثلثی با دو ضلع است! ادیان که مبنای تمدن ها هستند، همگی درباره باید و نبایدهای اجتماعی، سیاسی، احکامی دارند. البته عمق و وسعت و منطق این احکام در بین ادیان مختلف بسیار متفاوت است. به عبارت دیگر باید گفت که در هیچ یک از تمدن ها، نمی توان اقتدار باثباتی بدون بهره گیری از آموزه های دینی را تصور کرد؛ زیرا اقتداری که به نوعی به قدرت ماورای بشری متصل نباشد، زور محسوب و توسط مردم جامعه پس زده می شود.
تعریف ادیان به ویژه اسلام از سیاست، صرفا بر اساس قدرت نمی باشد. بلکه این تعریف نزد ایشان بر اساس اصلاح جامعه بر مبنای اهداف خلقت و برقراری سعادت بشر از طریق تنظیم حیات معقول و معنوی است. ادیان، مدیریت حیات اجتماعی انسانها و یا دخالت در سیاست را ضروری می دانند و معتقدند رها ساختن انسانها از هر قید و بند اخلاقی و قانونی دینی، خلاف مصلحت بشری است. پس کلام الهی در هر حال حامل یک دیدگاه اجتماعی در مورد بشر است و نمی تواند خنثی باشد. وجه تمایز نگرش اسلام به سیاست با نگرش غربی را در دو محور می توان خلاصه و بیان کرد.
اولا- در هستی شناسی اسلامی، محور هستی خداست و در هستی شناسی غربی انسان محور هستی است. پس در بینش دینی و مخصوصا اسلامی، منشأ، حاکمیت خداست و ماوراء ماده ناظر به شئون مادی و معنوی جامعه است. ولی در بینش غربی، حاکمیت صرفا از مجموعه انسانها که ملت خوانده می شود، یا برگزیدگان و نخبگان ایشان، نشأت می گیرد و ربطی به ماوراءالطبیعه ندارد. در نتیجه حکومت صرفا مسئول تنظیم امور رفاهی مادی انسانهاست و مسئولیتی در قبال امور ماوراء مادی آنها ندارد.
ثانیا- در نگرش دینی و اسلامی، مبانی اجرای سیاست را تعالیم الهی تعیین کرده است و احیای دین و احکام و سنتهای آن در جامعه، هدف حکومت و سیاست است. لذا حاکم در روند اجرا نمی تواند از محدوده ملاکهای دین خارج شود و روی این ملاکها معامله و توافق نماید، همان گونه که منشور حکومت علی (ع) یعنی نامه ایشان به مالک اشتر در این زمینه تصریح دارد. اما در نگرش غربی هدف از حکومت و سیاست حفظ قدرت و منافع و رفاه انسانهایی است، که حاکمیت را به قدرت رسانده اند. در نتیجه حکومت به هر کاری دست بزند تا به هدف خود برسد و به عبارت دیگر هدف توجیه گر وسیله است. محتوای تعالیم و جهان بینی دستورات اخلاق ادیان و تقوای رهبران سیاسی معتقد به آن ادیان، نگرش و عملکرد رهبران دینی و سرانجام سازماندهی و آموزه های اجتماعی که مراکز دینی عرضه می کنند، طرقی هستند که ادیان به وسیله آنها حرکتهای سیاسی اجتماع را به وجود می آورند و بر آنها تأثیر می گذارند یا آنها را هدایت می کنند.
اعتقاد به غیب، مفهوم محتوایی مشترک جهان بینی ادیان است که از بدو تکوین جوامع تا به امروز، بر عمیق ترین لایه های اندیشه اکثریت انسانها غالب بوده است. به همین دلیل، اکثر حکام وقتی در مسند قدرت قرار می گرفتند، نهایت سعی در فراهم ساختن زمینه اجرای خوب مراسم دینی را داشتند و اگر هم چنین نمی کردند، حداقل می کوشیدند تا حرمت معتقدان و مجریان این احکام را رعایت کنند. به همین دلیل، معمولا با روحانیان به عنوان پاسداران سنت و مذهب، کم و بیش توافق داشته باشند. دکتر بشیریه، جامعه شناس سیاسی، در این مورد معتقد است که: «حتی در جوامع مدرن که دخالت مذهب و روحانیت در سیاست تحت تأثیر شرایط جامعه نو، شکل تازه تر پیدا کرده است، غیر دینی شدن سیاست و تهدیدات جامعه مدرن زمینه تازه ای برای تقویت پتانسیل مذاهب فراهم کرده است. به ویژه بنیادگرایی مذهبی، خود واکنشی در برابر تهدیدات جامعه مدرن و فرآیند تخریب نظم قدیم جهان بوده است. بدین سان با غیر دینی شدن زندگی اجتماعی و سیاست (سکولاریزم) در عصر جدید، احتمال دخالت مذهب و روحانیون در سیاست افزایش می یابد.
به طور کلی احتمال دخالت روحانیون در سیاست به طور مستقیم به عوامل چندی بستگی دارد:
1) داعیه های سیاسی و اجتماعی مذهب و موقعیت ممتاز و قوت روحانیان و معتقدان.
2) پیشینه تاریخی موقعیت ممتاز و قوت روحانیان و معتقدان.
3) تفسیرپذیری مذهب و امکان تطبیق آن با شرایط معقول تاریخی.
4) انسجام و سازمان یافتگی نهادهای مذهبی.»
طبق نظریات امیل دورکیم، یکی از پایه گذاران جامعه شناسی در قرن گذشته، اصلی ترین مکانیزم هایی که با استفاده از آن دین می تواند نقش اجتماعی و سیاسی موثری داشته باشد، خاصیت مجتمع کردن و پیوستگی های پیروان دین است. دین با ارائه و تبلیغ و گسترش ارزشهای اساسی که برای زیرساخت سیستم های اجتماعی ضروری هستند، موجب برقراری توافق گسترده ای در سطح جامعه می گردد، زیرا این ارزشهای مقدس با تغییرات مفاهیم دنیوی تغییر نمی کنند. مکانیزم دیگر تأثیرگذاری دین، موضوع تربیت است.
در جوامع بشری از قدیم الایام تا کنون ارزشهای مذهبی دارای تقدم و نقش کانونی بوده اند. این ارزشها که بیشترشان احکام نهایی روابط اجتماعی نیز هستند، در سنین طفولیت به پیروان ادیان آموخته شده و در ضمیر ایشان نقش می بندد. توانایی دین در تربیت افراد که به ارزشهای خاصی معتقدند و از ثبات و استواری درونی بهره مند هستند، موجب می شود که فعالان سیاسی دینی، عزم راسخی را در پیمودن راهی که حق می دانند، داشته باشند و کمتر دچار تغییر موضع شوند و انتخاب هدفهای اولیه ایشان نیز قابل پیش بینی باشد.
ساز و کار سومی که دین را در امور اجتماعی و سیاسی فعال می کند، داعیه اصلاح طلبی ادیان است. انسان مذهبی که در جریان زندگی اجتماعی خود، پیوسته با رویدادها و مسائل سیاسی دست به گریبان است، در برابر رشد و سعادت و اصلاح جامعه خود احساس مسئولیت و تکلیف دائمی می کند و نسبت به فهم پدیده های اجتماعی و تحلیل حوادث و وقایع پیرامونش و دخالت و اظهار نظر در تصمیم گیریهای صاحبان قدرت و سیاستمداران حساس است. در نتیجه معتقدان به ادیان، بیش از غیرمعتقدان، در مسائل سیاسی مشارکت می کنند و جامعه دینی نسبت به مسائل سیاسی، از آستانه حساسیت پایین تری برخوردار است. همه این واقعیت ها نشان از شکست روند کنار گذاشتن دین از زندگی دنیوی است، که غربیان آن را سکولاریزم خوانده اند.
تا اینجا مشخص شد پدیده سکولاریزم یکی از مهمترین مؤلفه های تمدن غرب است. سکولاریزم را به معنای غیر دینی شدن زندگی اجتماعی و امور سیاسی و حکومت تفسیر کرده اند. بسیاری از دانشمندان غرب، غیر دینی شدن را به عنوان یک فرایند درنظر می گیرند که در نتیجه نوگرایی و نوسازی جامعه و نیز پیشرفت به سوی جامعه صنعتی به وقوع می پیوندد. در این فرایند، انسان هم در عرصه اندیشه و جهان بینی و هم در ساخت زندگی و معیشت، دچار تحول می شود. به عبارت دیگر انسان در فرایند نوسازی و سکولاریزه شدن، به طور آگاهانه، دین را از عرصه های اجتماعی، اعم از سیاست، اقتصاد و اجتماع کنار می گذارد و برای اداره اجتماع فقط به علم و عقل خود اتکا می کند. علمی اندیشیدن و عقلانی عمل کردن و علمی مدیریت کردن، به معنای آنست که هیچ چیزی فراتر از عقل و علم قرار نگیرد و از هیچ کس نیز بدون برخورداری از توانایی علمی و عقلی پیروی نشود.
با این نگرش اقتصاد، سیاست و مدیریت هیچ یک در عرصه دین نمی مانند و همگی به عرصه جدایی از دین می روند. دین مقدس است و مقدس نیز می ماند، اما سیاست نمی تواند مقدس باشد، بنابراین از دین جدا می شود.از نظر سکولاریزم مقولات اقتصاد و سیاست، در طول زمان و برحسب اقتضائات آن، باید متحول شوند. در حالی که دین، دارای وجهه ثابتی است، پس امکان دخالت دین در اقتصاد و سیاست نیز وجود ندارد. بنیان گذاران غربی سکولاریزم معتقد بودند که ضرورت سکولار شدن این است که دین از اوج نفوذ فراگیر و تعیین کننده و سرنوشت ساز سقوط و به یک بخش از نظم اجتماعی تبدیل شود. به نظر ایشان دینداری دیگر تکلیفی برعهده اعضای جامعه نیست و به صورت امری دلبخواه است. گرچه انگیزه هایی مانند عادات سنتی و کسب حیثیت اجتماعی برای ترغیب افراد به مشارکت در شعائر دینی و مناسک اجتماعی وجود دارد.
برایان ویلسون محقق بررسی فرایند سکولاریزاسیون می گوید: «سکولاریزاسیون یا جدا انگاری دین و دنیا فرایندی است که طی آن وجدان دینی فعالیت های دینی و نهادهای دینی اعتبار و اهمیت اجتماعی خود را از دست می دهند و دین در عملکرد نظام اجتماعی به حاشیه رانده می شود و کارکردهای اساسی در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملی که اختصاصا به امور ماوراء الطبیعه عنایت دارند، به اصطلاح عقلانی می گردند.»
این تحول که در غرب تحت عنوان سکولار شدن زندگی اجتماعی خوانده می شود، عبارت است از تغییر شکل، کاهش و حتی فنا شدن نقش مذهب در زندگی اجتماعی. اساس منطق پشت این تحول نیز این است که سیاست به معنای قبضه کردن قدرت و ساماندهی عوامل قدرت برای اداره و بهره برداری از یک جامعه انسانی است، که امری این جهانی و ناسوتی است و ارتباطی با دین ندارد که امری آن جهانی و لاهوتی و از نظر برخی موهوم و کاذب و از نظر برخی دیگر حداکثر یک امر شخصی و خصوصی است. اما نکته مهم این است که سکولاریزم را نباید لزوما و به طور انحصاری در میان ملحدان و مخالفان دین جستجو کرد، بلکه نخست دینداران بودند که از طرفی به قصد نجات دین از خرافات و از سوی دیگر به خاطر تجلیل از فردگرایی، سکولاریزم را مطرح ساختند و سپس ملحدان به قصد نجات از دین، به ترویج سکولاریزم پرداختند. این از نمونه های بی بدیل تاریخ است که دینداران و ملحدان بدون آنکه همدلی و یا قصد قبلی داشته باشند، به همکاری نزدیک پرداختند و البته نتایجی دهشت بار برای معنویت و مدنیت به ارمغان آوردند.
به این ترتیب، مشاهده شد که از قرن نوزدهم به آن طرف، تحت عنوان دلفریب «تجدد» اندیشمندان و به ویژه جامعه شناسان بر آن شدند که این باور را شایع سازند که می توان برای اداره اجتماع، پایه های علمی یک نظام اخلاقی غیر دینی را پی ریزی کرد و حتی جامعه شناسی را به عنوان جایگزینی برای دین و فلسفه ماورای طبیعی محسوب کرد. سن سیمون، اگوست کنت و دورکیم، هر کدام با درجات گوناگونی این ایده را تبلیغ می کردند، که یک دین لائیک انسان مدار، باید جانشین ادیان سنتی معتقد به امر متعال ماوراء طبیعی، بشود. جامعه شناسان، تجدد را همراه با فروپاشی دین و فراموش شدن مفهوم قدسی تلقی می کردند. تلقی تجدد و مدرنیته به عنوان تنها معیار حق و انتقاد ناپذیر دانستن آن و محکوم ساختن منتقدان مدرنیته به غیر عقلانی بودن، تعریف ناقصی از دین و محدود کردن آن به مصداق مسیحیت رسمی کلیسایی اروپا، توجه بیش از حد به ظاهر و مناسک ادیان و بی توجهی به محتوای عقیدتی و فلسفی آنها، غفلت از آشنایی با تعریف دین های مختلف از مفهوم خدا و امر متعالی، دخالت دادن تنفرهای شخصی از نظام رسمی مسیحی کلیسایی به ویژه توسط اندیشمندان یهودی چون مارکس، فروید و دورکیم و بالاخره مشابه دانستن وضعیت همه ادیان با مسیحیت کلیسای غرب و غفلت از دینهایی چون اسلام و ادیان آسیایی و حتی مسیحیت ارتدکس و مسیحیت امریکای لاتین، همه از پیش فرضهای غلطی بوده که ذهن جامعه شناسان مبلغ سکولاریزم را آلوده ساخته و آنان را به اشتباه انداخته بود.
همانگونه که اشاره شد، سکولاریزاسیون مفهومی غربی است و جوامعی که پیرو دیگر ادیان جهان هستند، وضعی کاملا متفاوت داشته اند، زیرا نزد آنان رابطه لاهوت و ناسوت، یا مقدس و دنیوی، تفاوتهای چشمگیری با این مفاهیم در مسیحیت دارد. فرایندهای تاریخی، زمینه ساز برای جداانگاری دین و دنیا و جایگزین ساختن اصول عقلانی به مفهومی که در قرنهای هجده و نوزده در اروپا تعریف شده، در خاورمیانه و آسیا، افریقا و آمریکای لاتین قوت و استمرار کمتری داشته اند؛ زیرا نمودهای حلول لاهوت در ناسوت در این جوامع به فراوانی وجود داشته و هنوز هم وجود دارند. در نگاه دین باوران غیر غربی، که به هستی، جهان، انسان و جامعه از دیدگاه دینی می نگرند، حقیقت چندگانه نیست بلکه بالعکس حقیقت از روشنی کافی برخوردار است. مؤمنان می دانند که خیر چیست و ارزش متعالی آن کدام است و چگونه می توان به آن دست یافت. در حالی که در نگاه سکولاریستی، درک یگانه ای از خیر و نیکی وجود ندارد. از نگاه دینی، رستگاری به طور دقیق مشخص است و راه رسیدن به حقیقت نیز فقط از درون دین می گذرد. تنها، کسانی می توانند به رستگاری و بهشت دست یابند که خداوند و دین را باور داشته باشند و پایبند به مبادی و اصول دینی باشند. هر کس از حوزه دینی خارج باشد، هرگز امکان دستیابی به فلاح، رستگاری و بهشت آن جهانی را ندارد.
دولتهای کشورهایی که اندیشه سکولاریزم در آن نشو و نما یافت، در آن روزگار اربابان استعمارگر اکثریت قریب به اتفاق عالم غیر اروپا و امریکا بودند. به همین جهت توانستند به سادگی این نظریه را در میان طبقه نوپای اندیشمند و روشنفکر و متجدد این ممالک که مشتاقانه و حریصانه و به منظور جبران عقب ماندن در پی آموزه های مغرب زمین بودند، اشاعه دهند. به طوری که اگر هم در اروپا معدود روشنفکرانی پیدا می شدند که به چالش این اندیشه برخیزند، در این کشورهای عقب افتاده مصرف کننده فکر، که البته اکثرشان روزگاری تمدن ساز هم بودند، حتی جسارت به زیر سئوال بردن این نظریه نیز وجود نداشت، زیرا پیامد آن برچسب عوامی و نادانی بود.
طی چندن قرن اخیر که مرکز صدور فکر نیز، همچون کالاهای صنعتی و تکنولوژی به غرب، یعنی اروپا و سپس امریکا نقل مکان کرده است، در جوامع غیر غربی نه تنها اندیشمندان، بلکه مراکز رسمی قدرت نیز، تلاش های زیادی برای تعمیم اندیشه سکولاریزم به عموم مردم داشته اند. البته مراکز سلطه فرهنگی و سیاسی غرب نیز کمک های بسیاری به این امر کرده اند. هر چند که به دلیل عجله غربیان و عوامل بومی ایشان در سلطه ارزش های غربی، روشنفکران و اندیشه سازان نتوانستند عنایت کافی به تفاوتهای پس زمینه های فرهنگی و تاریخی این جوامع با غرب به عمل آورند. در نتیجه سکولاریزاسیون که در غرب به دلایل خاص فرهنگی بومی به صورت یک پورسه و فرآیند شکل گرفته بود، در دستور کار حکومتهای شرقی و کارگزاران فرهنگی ایشان به عنوان یک پروژه قرار گرفت.
به بهانه قرار گرفتن در مسیر تمدن صنعتی و توسعه تکنولوژی، پذیرش عقلانیت نوع غربی، روابط اجتماعی، چارچوب نظام اجتماعی و مدنی اروپا به عنوان پیش شرط معرفی شد و به همین دلیل، فشار فراوانی بر جوامع شرق وارد آمده است تا از معنا و اهمیت دین در نظام اجتماعی خود بکاهند، ولی به علت زمینه های پیش گفته و تفاوتهای زیربنای افکار شرقیان و اروپاییان، این فشارها کارساز نبوده و سیر و مراحل جریان جداانگاری دین و دنیا، در این جوامع همانند اروپا رخ نداد.
آنچه که در عمل در جهان و به ویژه در مناطق خارج از اروپا و امریکای شمالی روی داد، متفاوت از انتظار و وعده نظریه های جامعه شناسی بنیانگذار سکولاریزاسیون بود. ایجاد حرکتهای دینی جدید و اشاعه آنچه که غربیان آن را بنیادگرایی می خوانند، در سراسر جهان و حتی در جوامع غربی، هماهنگی بین دین و هویت قومی نزد کسانی که احساس تبعیض و ظلم قومی و فرهنگی می کنند، و مهمتر از همه، گسترش حرکتهای تند و فراگیر اجتماعی و سیاسی، در سراسر جهان، با الهام از ادیان مختلف چون اسلام، مسیحیت، یهودیت، هندوئیزم و بودیزم، نشان داد که تز سکولارسازی، به عنوان یک نظریه کلی، فاقد روایی و اعتبار کافی است.