یکی از اقسام فلسفه های مضاف، فلسفه هنر است. فلسفه هنر به تبیین چیستی هنر و مبانی نظری و فلسفی آن می پردازد. گاهی از این مبانی نظری با عنوان مبانی متافیزیکی و مابعدالطبیعی هنر اسم برده می شود. باید توجه داشت که در این کاربرد، متافیزیک یا مابعدالطبیعه به معنای عام به کار رفته و معادل الهیات نیست. اساسی ترین پرسش ها در فلسفه هنر عبارتند از: «هنر چیست؟»، «ویژگی ذاتی هنر که در همه هنرها محفوظ و ثابت است، کدام است؟»، «منشأ هنر چیست؟»، «غایت و هدف هنر چیست؟»، «مصادیق هنر کدامند؟»، «کارکردهای هنر برای شخص هنرمند و مخاطب ها چیست؟»، «کاربردهای هنر چیست؟»، «آیا هنر می تواند معرفت زا یا معرفت افزا باشد یا نه؟». همچنین می توان گفت فلسفه هنر به تبیین مبادی و مبانی غیر هنری هنر یا مبانی تئوریک و فلسفی هنر می پردازد.
• ریشه شناسی واژه هنر
واژه هنر در زبان های اروپایی به یونانی تخنه (techne)، به لاتین آرتوس و آرتیس (artis) و آرس (ars)، به فرانسه آر (ar) و به انگلیسی آرت (art) و به آلمانی کونست (kunst) گفته می شود که از ریشه هندی و اروپایی ar به معنای ساختن و به هم پیوستن و درست کردن آمده است. این الفاظ در تاریخ گذشته اروپا فقط برای هنرهای خاص به کار نمی رفته؛ بلکه به معنای فضیلت هم به کار می رفته است. هر چند بیشترین کاربرد آن در فرهنگ یونانی در اصطلاح هنرهای هفتگانه یونان و در قرون وسطا در اصطلاح هنرهای آزاد بوده است که هنرهای فکری بوده اند.
اصل و ریشه هنر در زبان فارسی به سانسکریت باز می گردد و با لفظ سونر (sunar) و سونره (sunara) که در اوستایی و پهلوی به صورت هونر (hunar) و هونره (hunara) (سو= هو به فارسی نیک و خوب، نر و نره به فارسی به معنای مردی و زنی) به معنای نیک مردی و نیک زنی، هم ریشه است. در زبان فارسی قدیم نیز چهار هنران به معنای فضایل چهارگانه شجاعت، عدالت، عفت و حکمت (به معنای فرزانگی) آمده است. واژه هنر در قلمرو زبان فارسی در طول تاریخ معانی متنوع داشته؛ از جمله به معنای کمالات، فضایل، حسنات، برتری ها، صفات نیک، توانایی، قابلیت ها، توانمندی، قدرت، صنعت، حرفه، کسب، و خطر و تهدید به کار رفته است.
چون غرض آمد هنر پوشیده ماند *** صد حجاب از دل به سوی دیده شد (حافظ)
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند *** قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است (سعدی)
گر هنر داری و هفتاد عیب *** دوست نبیند بجز آن یک هنر
اگر مرد هست از هنر بهره ور *** هنر خود بگوید نه صاحب هنر (سعدی)
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست *** راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو *** نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
عشق می ورزم و امید که این فن شریف *** چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود (حافظ)
با صرف نظر از معنای عام هنر که حتی امروزه هم کاربردی گسترده دارد، هنر در معنای خاص خود به مصادیق ویژه ای از قبیل شعر، نقاشی، فیلم، عکاسی، خطاطی، تئائر، منبت کاری، مجسمه سازی، نمایشنامه نویسی، و... اطلاق می شود.
• ماهیت هنر
مفهوم هنر از جمله مفاهیمی است که در طول تاریخ اندیشه، ده ها تعریف برای آن ارائه شده، در حالی که هنوز هم عقیده بر این است که تعریف تام و تمام برای هنر عرضه نشده است. مفهوم هنر از این حیث با مفاهیمی از قبیل دین، فرهنگ و... شباهت دارد؛ از این رو در بیان ماهیت هنر نباید به دنبال جنس و فصل حقیقی و حد تام گشت؛ بلکه باید به تعریفی که تا حدودی جامع افراد و مانع اغیار باشد، بسنده و قناعت کرد. چنان که می دانیم، در تعاریف منطقی به دنبال ویژگی های ذاتی معرف می گردند. تعیین این که ویژگی ذاتی هنر که در همه آثار هنری موجود باشد چیست، از محوری ترین مباحث فلسفه هنر در محافل آکادمیک است.
• دیدگاه افلاطون در هنر
از دیدگاه افلاطون ویژگی ذاتی در هنر تقلید است. مبسوط این نظریه در کتاب دهم جمهور افلاطون آمده است. به عبارت دیگر، تقلید، اساس و بنیاد هنر را تشکیل می دهد؛ از این رو در هر اثر هنری و در همه اقسام هنرها تقلید به چشم می خورد؛ برای مثال نقاش یا از طبیعت تقلید می کند و تصویر و شکل یک اسب یا یک منظره طبیعی مانند کوه و جنگل را می کشد یا از مصنوعات انسانی تقلید می کند و مثلا ساختمان یا میز و غیره را به تصویر می کشد. مجسمه ساز مقلد است. چون شکل انسان یا حیوانی را در قالب مواد فلزی یا چوبی به تصویر می کشد. همین طور به عقیده افلاطون هنر شعر و شاعری هم نوعی تقلید است. چون شاعری مثل هومر هنرش این است که به وصف شاعرانه جنگ های یونان باستان می پردازد و سرداران بزرگ یونانی را تعریف و تمجید می کند یا در رسای کشته شدن آن ها اشعار تراژدیک می سراید؛ پس هومر خودش سردار و جنگاور و شجاع نیست؛ بلکه تصویر و شکل و جلوهای شجاعت دیگران را به تصویر می کشد. به عقیده افلاطون، هنرمند گاهی دو مرحله و گاهی سه مرحله از حقیقت دور است؛ چون به نظر افلاطون حقایق اشیا همان ایده های اولیه یا حقیقت های مثلی هستند که یکی دیدگاه معروف دیگر در تعریف هنر، نظریه مکتب احساس گروی یا اکسپرسیونیسم است. بنیانگذار و چهره معروف این مکتب لئون تولستوی نویسنده نامدار اهل روسیه است. در دوره معاصر، متفکر نامدار گالینگوود بیان جدیدی از این نظریه ارائه کرد و سرانجام سوزان لنگر از دیگر شخصیت های شاخص این مکتب است.
شرح اصیل و دقیق این نظریه در کتاب هنر چیست؟ تولستوی آمده است. این نظریه معتقد است ویژگی ذاتی در هنر، بیان و انتقال احساسات درونی هنرمند به مخاطب است. به عبارت دیگر، یک اثر هنگامی اثر هنری است که احساسات هنرمند را به مخاطبان انتقال دهد. اگر این ویژگی در یک اثر وجود نداشته باشد نمی توان آن را اثر هنری نامید؛ بنابراین، بنیاد و بنیان هنر بر سرایت احساسات از هنرمند به مخاطب بنا نهاده شده است.
• تولستوی
هنر یک فعالیت انسانی است و عبارت است از این که انسانی آگاهانه و به یاری علائم مشخصه ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کرده است، به دیگران انتقال دهد؛ به طوری که این احساسات به ایشان سرایت کند و آن ها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از همان مراحل حسی که او گذشته است، بگذرند. هنر، تولید موضوعات دلپذیر نیست. مهم تر از همه، لذت نیست؛ بلکه وسیله ارتباط انسان ها است. برای حیات بشر و برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی، موضوعی ضروری و لازم است؛ زیرا افراد بشر را با احساسات یکسان، به یکدیگر پیوند می دهد.
فقدان تعریف واحد و معیار مشخص برای زیبایی و هنر در دوران معاصر به پیدایی نوعی هرج و مرج در تعریف آثار هنری انجامید. چه بسا تابلو نقاشی از دید یک ناظر زیبا تلقی می شد و از دید ناظر دیگر زیبا نبود. در نتیجه هرج و مرج در معنای زیبایی و هنر، در قرن بیستم مکتبی شکل گرفت که تعریف فوق العاده باز و عامی برای هنر ارائه کرد که در پرتو آن، بسیاری از آثار پدید آمده که در تعاریف دیگر، هنر تلقی نمی شدند، اثر هنری نام گرفتند. فورمالیسم یا صورت گرایی که گاهی شکل گرایی، نمودگرایی و فرم گرایی هم نامیده می شود، ابتدا به وسیله کلیو بل (Clive Bell) ارائه شد؛ سپس افرادی مثل راجر فرای (Roger Fry) آن را حمایت کردند. این دیدگاه معتقد است که ویژگی ذاتی هنر چنانچه در نظریه محاکات ابراز می شد، در بازنمایی طبیعت و جهان بیرون نیست و همچنین ویژگی ذاتی هنر بیان و انتقال احساسات نیست؛ چنان که در مکتب اکسپرسیونیسم بیان می شد؛ بلکه ویژگی ذاتی آثار هنری ارائه صورت، نمود یا شکل جالب توجه است. هر اثر و صنع بشری که صورتی ارائه دهد و آن صورت و شکل، توجه دیگران را به خود جلب کند، اثر هنری است. ضرورتی ندارد که این صورت ارائه شده به نظر همه یا عده ای زیبا باشد؛ بلکه همین که توجه انسانی را به خود جلب کرد اثر هنری خواهد بود.
در کتاب های فیلسوفان اسلامی برای هنر (یا معادل عام آن یعنی فن وصنعت) به معنای امروزی آن که شامل مصادیق متعددی می شود، تعریفی نیافتیم؛ بلکه به طور عمده به تعریف جداگانه مصادیق هنر از قبیل شعر، موسیقی و غیره پرداخته شده است. برای مثال در تعریف شعر به معنای عام گفته شده است؛ «کل کلام مخیل یقتضی لنفس قبضا وبسطا؛ شعر هر سخن خیال انگیزی است که باعث قبض و بسط روح می شود». یا در تعریف شعر به معنای خاص گفته شده است: «کل کلام موزون متساوی الارکان مقفی؛ هر سخن موزونی که دارای ارکان مساوی و قافیه باشد».
اما با در نظر گرفتن مجموعه نوشته ها و سخنان فیلسوفان اسلامی می توان تعریفی برای هنر بازسازی کرد که در آن، عنصر زیباآفرینی، ذاتی هنر است. در هر اثر و فعالیت هنری ویژگی زیبا آفرینی، حضور دارد. بدون عنصر زیباآفرینی، هنر، هنر نیست. اگر تابلو نقاشی یا فرش دستباف، دلنواز به نظر می رسد و اگر تابلو خطاطی یا قطعه شعری را اثر هنری تلقی می کنیم، بدان سبب است که جلوه های زیبایی در همه آن ها محسوس و مشخص است. قوام هنر به زیبایی است. هر چند در تعریف زیبایی و چگونگی آن و این که آیا مطلق است یا نسبی می توان بحث و مناقشه ها کرد. تردیدی نیست که ما زیبای مطلق و زیبایی که بین همه انسان های دارای فطرت سالم، زیبا تلقی شود، داریم. از طرف دیگر، خیلی از زیبایی ها هم هستند که نسبی اند و طبق ذائقه افراد تفاوت می کنند. نتیجه این که صرف نظر از هر تعریفی که برای زیبایی داشته باشیم، در ذات هنر، زیبایی و زیبایی آفرینی نهفته است؛ بنابراین می توان هنر را این گونه تعریف کرد: فعل زیبا آفرینی انسان. تقریبا همه مصادیق فعلی هنر که عرف جامعه به آن ها عنوان هنر اطلاق می کند، داخل این تعریف می گنجند؛ به ویژه این که افزون بر زیبایی مطلق و مشترک به وجود زیبایی های نسبی هم قائل باشیم. از طرف دیگر، زیبایی را به زیبایی محسوس محدود نکنیم؛ بلکه آن را به زیبایی معنوی تعمیم دهیم که شامل زیبایی نهفته در شعر یا در برخی شاخه های دیگر هنر مثل تئاتر و سینما هم بشود. هنر خطاطی به راحتی در این تعریف می گنجد؛ در حالی که در تعریف ارسطو نمی گنجید؛ چون در هنر خطاطی نمی توان گفت تقلید از طبیعت وجود دارد؛ چرا که طبیعت خطاطی نمی کند یا در مورد شعر هم همین طور.
• فن و صنعت به جای هنر
فیلسوفان اسلامی از کلمه هنر استفاده نکرده اند. (ناگفته نماند که در گذشته نزدیک در زبان و ادبیات فارسی واژه هنر به معنایی که امروزه به کار می رود و شامل مصادیقی مثل شعر و نقاشی و... می شود، به کار نمی رفته است؛ افزون بر این که اکثر متون فلسفی فیلسوفان اسلامی به زبان عربی است. فیلسوفان اسلامی به جای واژه هنر از دو کلمه فن و صنعت استفاده کرده اند؛ اما این دو واژه هم فقط در مورد هنر به کار نرفته اند؛ بلکه کاربرد گسترده و عامی دارند که فقط یکی از کاربردهای آن ها در کتاب های فیلسوفان اسلامی در معنای هنر است.