سنت، مجموعه اموری است که افراد یک جامعه، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، به طور مسلم و بدون چون و چرا پذیرفته اند. همیشه گزاره هایی هستند که ما بدون این که در باب آن ها چون و چرا کنیم، آنها را قبول کرده ایم. این گزاره هایی که بدون چون و چرا مورد قبول ما واقع شده اند و ما نه فقط در باب آنها چون و چرا نمی کنیم، بلکه نزاع های دیگر را هم که با یکدیگر پیدا کنیم با رجوع به این گزاره ها فیصله می دهیم را سنت می نامیم. سنت یک جامعه همیشه بر آرا و عقاید، احساسات و عواطف و اعمال مردم آن جامعه و بر هر سه ساحت تأثیر می گذارد. وقتی ما یک سلسله امور سنتی را پذیرفته باشیم، خواه علت پذیرفتن، تلقینات دوره کودکی پدران و مربیان باشد، خواه القائات محیط آموزشی و پرورشی سال های بعدی زندگی مان و خواه به علت عشق ها یا نفرت ها، بیم ها یا امیدها، منافع فردی، منافع جمعی و یا به هر علتی دیگر، به هر حال وقتی که این امور سنتی را پذیرفتیم، این امور هم بر آرا و عقاید ما تأثیر می گذارند و هم بر احساسات و عواطفمان و هم بر اعمال ما اثر می نهند. سنت به این معنا که مجموعه امور چون و چرا ناشده مردم یک جامعه است، خود در درونش به اقسام مختلفی قابل تقسیم است.
نواندیش دینی کیست؟
نواندیش دینی کسی است که سعی دارد دین را (که طبعا مراد از دین، دین خودش و جامعه ای است که در آن زندگی می کند) برای مردمش قابل فهم و حتی المقدور قابل قبول کند. مشغله یک نواندیش دینی، از آن حیث که نواندیش دینی است، همین است. این که از آن حیث که نواندیش دینی است، یعنی اینکه ممکن است یک نواندیش دینی، استاد دانشگاه و یا رجل سیاسی و... باشد. نواندیش دینی تمام هم و غمش مصروف به این است که دین را برای مردم روزگارش قابل فهم و حتی المقدور قابل قبول بسازد، یعنی گزارشی از دین به دست دهد که این گزارش با ذهنیت مردم زمانه اش، به لحاظ حد ادراکی و ظرفیت های ذهنیشان، قابل فهم باشد و تا آن جا که ممکن است علاوه بر این که قابل فهم است، قابل قبول هم بشود.
سه ساحت دین
سنت دینی سه بخش دارد و نباید این سه بخش را به هم بیامیزیم. واقعا سه ساحت مختلف است که هر سه ساحت را می توان تعبیر به سنت دینی کرد. به هر حال این سه ساحت در عین داد و ستد، تعاطی و تأثیر و تأثری که در یکدیگر و از یکدیگر دارند، سه ساحت متفاوتند. این سه ساحت دینی اختصاص به اسلام ندارد، بلکه در همه ادیان و مذاهب چنین چیزی را داریم. از این رو در باب هر دین و مذهبی می توان این سه ساحت را از هم جدا و تفکیک کرد. پس سنت دینی به سه قسم قابل تقسیم است:
1 - ساحت اول: مجموعه متون مقدس دینی و مذهبی. این ساحت دینی اول است. مثلا در مورد اسلام، اسلام در این ساحت یعنی قرآن و مجموعه روایات معتبر. بخشی از سنت دینی ما همین اسلام ساحت اول است.
2 - ساحت دوم: مجموعه همه شرح ها، تفسیرها، بیان ها و تبیین هایی که درباره اسلام ساحت اول در 1400 سال پیش ظهور کرده است. این ساحت دینی دوم است. شکی نیست که در 1400 سال گذشته، عالمان دین از اسلام از مجموعه متون مقدس دینی و مذهبیش شرح ها، تفسیرها، بیان ها و تبیین هایی ارائه کرده اند. به مجموعه این شرح ها، تفسیرها، بیان ها و تبیین هایی که از اسلام ساحت اول صورت گرفته، می گوییم اسلام ساحت دوم. در همه کتاب ها، رسایل و مقالاتی که در طول این 1400 سال، فقیهان، عالمان اخلاق، متکلمان، فیلسوفان و حکما و عارفان نوشته اند. مجموعه همه این میراث فرهنگی دینی، اسلام ساحت دوم است. این اسلام ساحت دوم همیشه دور محور اسلام ساحت اول چرخیده است. اگرچه مدعی است که اسلام ساحت اول را معرفی می کند، ولی به هر حال معرف همیشه غیر از معرف است: معرفی کننده غیر از معرفی شده است.
3- ساحت سوم: مجموعه کارهایی که مسلمانان در طول تاریخ انجام داده اند. به آثار و نتایجی که بر این کارها مترتب شده است، می گویند ساحت دینی سوم. در واقع این سنت ساحت دینی سوم یعنی تحقق عملی اسلام یا تحقق اسلام در ظرف تاریخ حال وقتی گفته می شود.
نواندیشان دینی با سنت دینی چه کار باید بکنند تا بتوانند از سنت دینی در جهت کاهش درد و رنج آدمیان سود جویند. نواندیش دینی باید همه تلاشش مصروف این باشد که اگر می خواهد دین را برای مردم زمانه خود قابل فهم و احیانا قابل قبول بسازد، این امر را برای کاستن درد و رنج مردم زمانه اش انجام دهد. دین برای [مداوای] درد و رنج آدمیان آمده است. به تعبیر قرآن «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم؛ و تکالیف سنگین و قید و زنجیرهایى را که بر آنها بود بر مى دارد.» (اعراف/ 157) دین آمده است برای این که غل و زنجیرها را از دست و پاهایمان بردارد و ما را در رفتارمان چالاک تر و چابک تر بکند و اصر ما را، یعنی بارهایی را که بر دوش ما هستند، سبک تر کند. اگر نمی تواند یکسره این بارها را از دوش ما بردارد، ولی در عین حال می تواند تا آن جا که امکانپذیر است کاهش دهد.
درباره پیامبر (ص) نیز در قرآن آمده است که «عزیز علیه ما عنتم؛ بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد.» (توبه/ 128) یعنی برایش گران است که ما رنجیده و رنجه حال باشیم. اصلا دین برای همین است. نمی گوییم باید درد و رنج آدمیان را نابود کند، بلکه از کاهش درد و رنج بکاهد، آن هم به جهت این که بعضی درد و رنج ها هستند که زوال ناپذیرند. این درد و رنج های زوال ناپذیر را دین هم نمی تواند زایلشان کند، ولی می تواند معنادارشان سازد و درد و رنجی که معنادار شد، قابل تحمل می شود. نه فقط قابل تحمل می شود، بلکه انسان می تواند تسلیمش شود و نه فقط می تواند تسلیم شود، بلکه می تواند با رضا و رغبت آن را بپذیرد.
چرایی داد و ستد با سنت
اما سؤال اینجاست که نواندیش دینی چرا با سنت دینی داد و ستد پیدا می کند؟ چون دینی است. اما نواندیش دینی علاوه بر آن که دینی است، نواندیش هم هست. از این رو که نواندیش است با سلسله مسائلی مواجه است و آن این که با انسان متجدد سر و کار دارد و با انسان متجدد سر و کار داشتن یک سلسله لوازمی دارد که اگر به آن لوازم توجه نکند، نمی تواند از درد و رنج انسان روزگار خود که انسان مدرن است، بکاهد. پس نواندیش دینی باید مخاطبش را بشناسد. اگر نواندیش دینی مخاطبش را در نظر نگیرد و بگوید دین من چه راه حل هایی برای مسائل ارائه کرده و دیگر فرقی نمی کند که مخاطب چه کسی باشد، آن وقت می بیند این حرف نواندیش دینی چقدر سخیف است. این سخن مانند حرف پزشکی است که نسخه ای بنویسد و به منشی اش بگوید ده هزار نسخه از روی این زیراکس کن و هر مریضی که مراجعه کرد، نسخه ای در اختیارش بگذار! آیا می شود نسخه ای نوشت و ده هزار از روی آن تکثیر کرد؟ خیر. چرا؟ چون هر مریضی بیماری خاصی دارد و معالجه خاصی می طلبد و به همین جهت نسخه باید متناسب با وضع جسمانی و بیماری خاص آن مریض باشد.
بنابراین نواندیش دینی فرقش با روحانی سنتی و یا هر کسی که سنتی می اندیشد، این است که او مانند دیندار سنتی که یک نسخه را برای همه مردم در همه زمان ها و مکان ها می پیچد، دست به چنین کاری نمی زند، زیرا شخص سنتی پیش خود در نظر می گیرد که این نسخه را تکثیر کند و به انسان قرن اولی بدهد و به انسان قرن پنجمی ارائه کند و در اختیار انسان قرن بیستمی نیز بگذارد. بله، از دل دانش پزشکی برای همه بیماری ها می توان نسخه پیچید، اما آن نسخه ها مثل هم نیستند، بلکه بسته به وضع جسمانی بیمار است. از دل دین هم می شود کاهش درد و رنج آدمیان را حاصل کرد، اما درد و رنج آدمیان هر عصری با شناخت آدمیان آن عصر میسر است و بنابراین نواندیش دینی باید توجه کند که با چگونه آدمی سر و کار دارد. نواندیش دینی زمانه ما با انسانی سر و کار دارد که مدرن است. این انسان های مدرن از پانصد سال پیش به این سو، آهسته آهسته پدید آمدند. ابتدا در اروپای غربی، بعد در آمریکای شمالی، سپس در کانادا و آهسته آهسته به طرف شرق رو کردند و الان کل جهان به استثنای جوامع اندکی کم و بیش مدرن هستند.
فرق اول این است که انسان مدرن به شدت استدلال گرا و تعبد گریز است. انسان مدرن این فرم استدلال اصلا با ذائقه اش سازگار نمی آید. این که کسی بگوید: «الف، ب است؛ شما آن وقت بگویید به چه دلیل الف، ب است؟ و او در پاسخ بگوید چون x می گوید چنین است.» این استدلال بدون هیچ جرح و تعدیلی، اصولا برای انسان متجدد قابل قبول نیست. ذهنیت انسان سنتی آن را می پذیرفت، چرا که انسان سنتی تا حد زیادی تعبد گرا بود. برای انسان سنتی طبیعی بود که بپذیرد الف، ب است چون کنفوسیوس، بودا یا زرتشت گفته است. اما انسان جدید که استدلال گر است، این فرم استدلال را با فرم استدلال دیگری عوض می کند و می گوید: «الف، ب است چون الف، ج است و ج، ب است پس الف، ب است.» این استدلال گرایی و تعبد گریزی ویژگی یک انسان مدرن است. اما از سوی دیگر، دین متکی به تعبد است. هیچ دین و مذهبی نیست مگر این که در آن دین و مذهب تا حد فراوانی باید به کس یا کسانی تعبد ورزید. به این معنا باید گفت ذهنیت انسان جدید با آن مؤلفه از دین، که از آن به تعبد گرایی تعبیر می کنیم، ناسازگار است.
فرق دوم انسان جدید با انسان سنتی این است که شکی نیست که هیچ دینی نیست مگر این که در آن دین، دو یا سه واقعه تاریخی را باید قبول داشته باشید. مثلا یک فرد مسیحی نمی تواند خود را مسیحی بداند و در عین حال داستان شام آخر یا داستان به صلیب کشیده شدن عیسی یا داستان زنده شدن عیسی را در فاصله میان سه روز تا چهل روز بعد از به صلیب کشیده شدنش قبول نداشته باشد. لااقل این سه واقعه را هر مسیحی باید قبول داشته باشد. برای مسیحی بودن یک فرد، پذیرفتن این مسائل شرط لازم و نه شرط کافی است. کما این که فرض کنید اگر شما شیعه باشید می توانید بگویید من شیعه ام ولی غدیر خم را قبول ندارم؟ نمی خواهیم تعداد این وقایع را بی جهت زیاد کنیم، ولی به هر حال هیچ دینی نیست مگر این که متدینان به آن در این که در طول تاریخ چند تا واقعه رخ داده است، همداستانند و به دلیل همین همداستانی است که همه متدینان به یک دین یا مذهب به حساب می آیند.
انسان جدید مخصوصا از قرن هجدهم به این سو، با پیشرفت متدولوژی علوم تاریخی به این نکته تفطن یافت که در باب حوادث تاریخی، سخن قطعی نمی توان گفت، یعنی اگر واقعه ای تاریخی شد، تاریخی شدن فقط به این معناست که آن واقعه گذشت ولو یک ثانیه پیش گذاشته باشد یعنی از زمان حاضر بیرون رفت و متعلق به زمان گذشته شد، در باب این واقعه سخن قطعی ای که هیچ گونه خدشه ای نتوان در آن وارد کرد، نمی توان گفت، چرا؟ برای این که سخن قطعی را جایی می توانیم بگوییم که معلوم حاضر باشد و ادعا را با خود معلوم با هم مطابقت دهیم و بعد ببینیم این ادعا چقدر با آن می خواند.
پس در باب وقایعی که به تاریخ می پیوندند و به گذشته راجعند چنین چیزی نمی توانیم داشته باشیم، چرا که معلوم ما حاضر نیست و ما درباره چیزی سخن می گوییم که بنابر فرض خودش معدوم است. بنابراین، به گفته فیلسوفان تحلیلی و یا فیلسوفان نقدی تاریخ، درباره آنچه مربوط به تاریخ می شود همه وقت درصدی از احتمال و عدم یقین وجود دارد. از این رو نمی توان سخن به قطعیت راند. انسان مدرن خوش باوری قدما را ندارد و تا اندازه ای جانب احتیاط را می گیرد. برای او آنچه که از دین تکیه بر وقایع تاریخی خاص دارد، همواره با نوعی احتیاط، اگر نگوییم بدگمانی و سست باوری، همراه است.
توقف دین به تعبد و تاریخ
حال اگر نواندیشی بخواهد دین را، که هم بر تعبد تکیه فراوان زده است و هم بر تاریخ تکیه دارد، برای انسان مدرن که نه به تعبد روی خوش نشان می دهد و نه بر تاریخ تکیه دارد، ارائه کند، چه باید بکند و چه راهی در پیش بگیرد؟ ممکن است به طور مبهم گفته شود دین را به قسمی ارائه کند که تا آن جا که می شود کمتر بر تعبد و تاریخ تکیه کند. این جواب درست، اما کمی مبهم است. چطور می شود کاری کرد که توقف دین به تعبد و تاریخ به حداقل ممکن برسد؟ ظاهرا به نظر می آید که راهش جز این نیست که ما دین را چنان معرفی کنیم که آن را در زندگی خودمان به تجربه بیاموزیم و اگر بتوان چنین کاری را کرد، طبعا عمل موفقیت آمیزی صورت گرفته است. اولین کاری که نواندیش دینی باید انجام دهد این است که سنت دینی را هرچه می تواند صادقانه و با جدیت تجربه کند. صادقانه برای این که نخواهد عالمانه و آمرانه دین را تحریف کند و یا صورتی کاریکاتوری از دین به دست دهد، بلکه در کمال وفاداری به دین و با جدیت عمل کند.
ما باید به جای تعبد ورزی و تاریخ گرایی ما نوعی تجربه گرایی پیشه کنیم (هرچند که شک نیست تجربه گرایی نسبت به پزشک با تجربه گرایی نسبت به احکام و تعالیم دینی با هم متفاوت است). ولی به هر صورت با در اختیار گذاشتن خودمان نسبت به اندکی از احکام و تعالیم دینی ببینیم وعده ها تحقق می یابند یا نه؟ اگر محقق شد گام بعدی و همین طور گام های بعدی. درواقع ما نسبت به دین باید چنین کاری را انجام بدهیم. نمی شود دائما گفت که این کار را بکنید و یا آن کار را نکنید، چون که فلان کس گفته است. ذهنیت انسان جدید این است و چون این طوری است، ما باید بگوییم یک مقدار هم بیازمایید. اگر آزمودی، به میزان توفیقی که در این آزمایش برای احکام متعالی دینی نصیب تو شد، گامی جلوتر بردار و گام های بعدی. مثلا فرض کنید قرآن می گوید: «الا بذکرالله تطمئن القلوب؛ با یاد خدا دل ها آرام می گیرد.» (رعد/ 28) شما اول بیایید ایضاح مفهومی کنید که یاد خدا یعنی چه؟ و آرامش دل یعنی چه؟ این ها را برای طرف مقابل خود ایضاح مفهومی کنید و بگویید مقداری هم بیازما و ببین آیا یاد خدا واقعا دل را آرام می کند یا نه؟
وقتی قرآن می گوید انسانی که یک هدف دارد آرامش روانی بیشتری دارد تا انسانی که چند هدف دارد «ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا؛ خدا مثلى زده است مردى است كه چند خواجه ناسازگار در [مالكيت] او شركت دارند [و هر يك او را به كارى مى گمارند] و مردى است كه تنها فرمانبر يك مرد است.» (زمر/ 29) یعنی شما بنده ای، برده ای، غلامی، کنیزی، نوکری یا کلفتی را در نظر بگیرید، اگر یک ارباب داشته باشد یا چند ارباب که خود این اربابان با هم نزاع دارند، این برده و غلام و کنیز و نوکر در کدام یک از این دو حالت در آرامش بیشتری هست؟ و اگر چند ارباب داشته باشند ببینید چه وضع روانی اسفناکی را خواهند داشت.
در واقع قرآن می خواهد بگوید کسانی که سر بر آستان یک هدف نهاده اند از لحاظ روانی آرامشی دارند و آن هایی که چندین آرمان پیش چشم و روی دلشان هست، این آرامش را ندارند. خب این را در درونتان بیازمایید. ما باید نوعی تجربه نگری را به جای تعبد گرایی و تاریخ گرایی در دین متعارف کنیم و این امر البته به معنای این نیست که ما سوء ظن به کسی داریم، خیر. ولی ما چون انسان مدرن هستیم، نمی توانیم به سادگی دل بسپاریم. اگر بنا به تعبد گرایی و تاریخ گرایی باشد، مگر فقط یک پیامبر آمده است. پیامبران زیادی آمده اند به کدامشان باید تعبد بورزیم؟ هر کدام را قبول کنیم ترجیح بلامرجح است. پس باید حداقلی از آزمودن وجود داشته باشد و آن گاه بگوییم من پیرو این مکتب هستم و نه آن مکتب. بالاخره این رجحان نوعی تجربه گرایی را اقتضا می کند و متأسفانه این مسئله در میان ما متعارف و متعادل نبوده است. تجربه گرایی در این جا با آنچه در تاریخ فلسفه به نام امپریسم رایج بوده، فرق دارد؛ تجربه گرایی در این جا یعنی هر چیزی را خودم بیازمایم. رویکرد تجربه گرایانه به احکام و تعالیم دینی است که این رویکرد ضرورتش را از این جا می آورد که انسان متجدد نمی تواند چنان که انسان سنتی تعبدگرا و متکی به تاریخ بوده، چون او باشد.
دریافت پیام اصلی دین
همه ادیان جهان قبل از دوران مدرنیته ظهور کرده اند، یعنی ادیان زنده جهان که اکنون وجود دارند سه دین غربی یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام و شش دین شرقی یعنی آیین هندو، آیین بودا، آیین دائو، آیین کنفوسیوس، آیین شینتو، آیین جین و دینی که در برزخ میان شرق و غرب است، یعنی دین زرتشت. این ادیان همه پیش از مدرنیته ظهور کردند، بنابراین به لحاظ تاریخی، همه ادیان به دوران قبل از مدرنیته تعلق دارند. البته صرفا به لحاظ تاریخی، نه به این معنا که این ادیان امروز اعتباری ندارند. این ادیان وقتی در آن زمان ها ظهور می کردند بنیانگذارانشان، برای این که بتوانند با مخاطبان خود سخن بگویند باید از فرهنگ قابل فهم و قبول مردم زمان خودشان استفاده کنند. آنها چاره ای جز این نداشتند؛ چون اگر ما بخواهیم با شما صحبت کنیم و شما زبان روسی ندانید، ما که نمی توانیم با آن زبان با شما سخن بگوییم. بنابراین چاره ای نداریم که از شما بپرسیم: شما چه زبانی دارید تا ما با شما با آن زبان صحبت کنیم؟ این سخن فقط در باب زبان صادق نیست، بلکه در باب ذهن هم صادق است، یعنی وقتی ما می خواهیم با شما سخن بگوییم، اگر به زبان فارسی ای که شما سخن می گویید ما هم با همان زبان با شما سخن بگوییم، ولی فراتر از حد فهم شما، باز هم سودی ندارد. هرچند در این جا سخن به فارسی گفته شده، اما اگر این سخنان فراتر از حد فهم مخاطب بوده مثل این است که با فارسی زبانان به زبان روسی سخن گفته ایم. بنابراین هم تنگنای ذهنی و هم تنگنای زبانی هر دو سبب می شوند که مخاطبان را در نظر بگیرند و وقتی مخاطبان را در نظر می گرفتند، طبعا در سخنانشان یک سلسله از فرهنگ انسان پیش از مدرنیته راه پیدا می کرده است.
ما امروزه باید بتوانیم کند و کاوی در سخنان بازمانده در دین کنیم و پیام اصلی را در پشت این ظاهر بنگریم. وقتی می گوییم باید بتوانیم انجام بدهیم، کسانی گمان می برند که این ها بهانه جویی است برای آن که می خواهند تکه هایی از دین حذف شود. بحث بر سر این است که هر سخنی ظاهری دارد که ظاهر این سخن طبعا باید ذهن و زبان مخاطب این سخن در آن ملحوظ باشد. ما می خواهیم ظاهر این سخن را کنار بزنیم و ببینیم که پیام پشت این ظاهر که پیامی است برای همه زمان ها و مکان ها و همه اوضاع و احوال چیست؟ اگر کسی بگوید جعبه یا کارتی را دست نزنید، این اصلا نفهمیده است که فونکسیون جعبه چیست؟ جعبه برای آن است که چیزی را در آن بگذارند و اگر آن چیزی را که در جعبه می گذارند و ما بخواهیم از آن استفاده کنیم، چاره ای جز شکافتن جعبه نداریم.
الفاظ و ظاهر در متون مقدس ادیان و مذاهب در حکم جعبه ای است که باید بتوان آن جعبه را شکافت و سپس پیام اصلی دین را از ورای این ظاهر کشف کرد. وقتی ما این جعبه را می شکافیم کسی نباید بگوید که چرا این کار را می کنید. مثال: مگر قرآن نگفته است که شما نباید لات، عزا و منات را بپرستید؟ این بت ها شدیدا مورد نهیند. اکنون شما اگر نخواهید این الفاظ را کنار بزنید، این آیات برای من و شما چه سودی دارد؟ ما که الان این بت ها را نمی پرستیم. پس باید این فهم را یافت که آن زمانی که پیامبر (ص) با مردم سخن می گفت یا به تعبیر بهتر خدا از زبان پیامبر و با وساطت زبان پیامبر سخن می گفت آنچه که پرستیده می شد، لات و عزا و منات بودند. بنابراین پیامبر می گفت که آن بت ها را نپرستید. پس ما دیگر نباید روی لات و عزا و منات تکیه کنیم، بلکه باید ببینیم که این ها چه عیبی داشته اند که نمی توانسته اند خدا باشند. آن وقت باید ببینیم که در زمانه ما چه پدیده ای همان ایراد را دارد و آن را نباید بپرستیم. حال اگر ما چنین کردیم آیا از دین عدول کرده ایم یا دین را قابل فهم امروزی کرده ایم؟ در قرآن آمده «تبت یدا ابی لهب؛ مرگ بر ابولهب.» (مسد/ 1) اگر بخواهید بر این الفاظ جمود بورزید این مرگ بر ابولهب امروزه به چه درد می خورد؟ و امروز این سخن برای من چه مشکلی را می گشاید؟ مگر این که بتوانیم بفهمیم که چرا ابولهب مستحق نوعی تخفیف است و چرا خدا او را خوار کرده است؟
باید بفهمیم که درباره ابولهب و در این زمانه هرکسی که ابولهب وار است طرز تلقی ما چگونه باید باشد؟ و این معنایش این است که ما دیگر به لغت ابولهب جمود نورزیم. این دشواری ها برای این است که آن زمان مخاطبان در ارتباط مستقیم با قرآن زندگی می کردند. آن زمان سلسله پدیده ها و طرز تلقی هایی وجود داشته که پیامبر چاره ای نداشت جز این که از ورای این طرز تلقی ها سخن خود را بگوید. وظیفه ما این است که امروزه این طرز تلقی ها را بشکنیم. ما به نوعی شالوده شکنی متون دینی نیاز ضروری داریم تا بتوانیم پیام پشت سر متون دینی را از ظاهرشان جدا کنیم. این هم کار دیگری است که اگر روشنفکر دینی انجام ندهد، پیام دین برای مردم زمانه او هیچ گونه کاهش درد و رنج به همراه نخواهد داشت. این کار به معنای جدا کردن باطن دین از ظاهر آن است. یا به تعبیر رودولف بولتمان، الهی دان پروتستان، اسطوره زدایی. اسطوره در این جا نه به معنای افسانه و دروغ بلکه به این معنا که هر سخنی را اگر به ظاهر بچسبید، گمراه کننده است ولی اگر از پشت ظاهرش، باطنش را ببینید، کاملا کارساز است، چه کارسازی نظری و چه کارسازی عملی. این کاری است که باید نواندیشان دینی با سنت دینی انجام بدهند و اگر این کار را نکنند و بر فرم و ظاهر جمود بورزند، در آن صورت بشر امروز نه چیزی از آن درک می کند و نه چیزی را قبول می کند.
نکته دیگری که نواندیش دینی همیشه باید به آن توجه کند، این است که پیام دین پیامی است برای این که ابتدائا در درون ما آدم ها دگرگونی ایجاد بکند و بر اثر دگرگونی در درون، دگرگونی در بیرون ایجاد شود و این نکته بسیار مهمی است که نباید به آن بی التفات بود. برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی، می گوید: «در طول تاریخ، بشر با سه مشکل عمده مواجه بوده است. مشکل اول، در ارتباط بین انسان و طبیعت رخ می دهد. مثل زلزله، آتشفشان و.... مشکل دوم در ارتباط انسان با انسان های دیگر است؛ مثل ظلم، بی عدالتی، تجاوز، سرکوب ها، جنایت ها، دزدی ها، فریبکاری ها و... اما مشکل سوم در ارتباط انسان با خودش است. انسان مشکلات فراوانی با خودش دارد، مثلا ممکن است ما از خودمان راضی نباشیم یا گاهی ممکن است از خود متنفر باشیم. به هر حال این سه دسته مشکلات وجود دارد.»
راسل گفته است تا وقتی که بشر هر سه دسته مشکلاتش را حل نکند، نمی توانیم بگوییم بشر سعادتمندی داریم، ولی در عین حال راسل معتقد است که مشکل ترین مشکلات و دیرپاترین و ماندگارترین آنها، مشکلاتی است که هر کدام از ما با خودمان داریم، یعنی تا با خودمان مشکل داریم، مشکلات دیگر هم اگر حل شوند، سودی ندارد. نه فقط مشکلاتی که با خودمان داریم حلشان از آن دو دسته مشکلات دشوارتر است، بلکه بالاتر از آن اگر مشکلاتی که ما با خودمان داریم حل نشود، مشکلاتی که ما با طبیعت و انسان های دیگر هم داریم، حل شدنی نیست؛ یعنی تا در درون ما یک سلسله دگرگونی هایی رخ ندهد، هیچ دگرگونی بیرونی قابل رخ دادن نیست. این پیام مشترک همه ادیان است. این امر از جمله در قرآن هم هست که می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.» (رعد/ 11)
خداوند وضع آفاقی و بیرونی هیچ مردمی را دگرگون نخواهد کرد مگر آن که خودشان وضع درونی و انفسی خود را عوض کنند. یعنی ما و هر یک از انسان ها تا درون خودمان را دگرگون نکنیم و تن به تحول نسپاریم و حاضر نباشیم از این وضع موجود و نامطلوب در درون دست برداریم و برویم به طرف وضع ناموجود و مطلوب، هیچ مشکل دیگرمان حل نمی شود. پس می فهمید که مشکل از درون ما شروع می شود. به این معنا باید گفت مادر همه مشکلات، مشکلات فرهنگی است. نواندیش دینی باید به این مسئله توجه جدی داشته باشد و از سنت دینی تفسیری به دست دهد که قبل از آن که بخواهد مشکلات بیرونی انسان ها را مرتفع کند، به مشکلات درونی آن ها بذل توجه کند. ما نباید به جای این که تفسیرمان از دین معطوف به درون باشد، معطوف به بیرون شود.
دین برای چه آمده است؟
در همین جاست که باید بگوییم دین برای چه آمده است؟ می گویند دین آمده است تا جامعه ما تغییر کند، اقتصادش چنان شود، سیاستش متفاوت شود و... به نظر می رسد این گونه نیست. دین آمده که ما را عوض کند. یک آیه در قرآن وجود ندارد که گفته باشد ما آمده ایم روی زمین بهشت برپا کنیم. درست خلاف این در قرآن وجود دارد. وقتی قرآن می گوید آدم و حوا را از بهشت زمینی بیرون کردند، معنایش این است که در زمین بهشت پدید نخواهد آمد. پس دین می خواهد در درون ما بهشت پدید بیاید و هر کدام از ما انسانی بهشتی شویم. بنابراین عطف توجه دادن دین به مسائل بیرونی چیزی نیست که خواسته دین باشد. دین می خواهد ما در درون عوض شویم. در آیین هندو متداول است وقتی کسی می خواهد وارد پرسشتگاه شود، یک شاخه گل نیلوفر در دستش بگیرد و یا یک شاخه نیلوفر به لباسش بزند و سپس وارد شود. تفسیری که از این کار در آیین هندو شده این است که می گویند: «ما وقتی نیلوفری در دست می گیریم، درواقع می خواهیم خطاب به خداوند بگوییم که خدایا تو کسی هستی که می توانی از دل منجلاب ها، مزبله ها و مرداب ها گل نیلوفر برویانی (چون باتلاق ها و مرداب ها بهترین مکان برای رشد نیلوفر است). خدایا تو که می توانی از دل منجلاب ها چنین گلی بپرورانی، دلم می خواهد در دل مرداب جامعه من هم یک نیلوفر باشم. جامعه تمامش گلستان شدنی نیست، ولی من اگر متدینی واقعی باشم، دلم می خواهد لااقل در این منجلاب، یک گل نیلوفر باشم.»
در واقع نمی خواهیم بگوییم که دین اگر اجرا شود، بد است، نه خیر. ما نمی گوییم اگر جامعه ای آرمانی روی زمین پدید بیاید بد است، کیست که بگوید بد است؟ هر انسانی می گوید خوب و کمال مطلوب است، اما آرمان ها و ایده آل ها و کمال مطلوب ما به این که پدید بیاید یک چیز است، این که پدید می آید چیز دیگری است. این دومی را می گوییم دین وعده نداده است؛ زیرا دین دائما گفته است در راه کاهش بدی ها و افزایش نیکی ها فعالیت کنید. هر دینی این را می گوید، اما این که بگوییم در راه کاهش بدی ها و افزایش نیکی ها فعالیت کنید یک سخن است، و این که بگوییم روزی خواهد رسید که جامعه ای پدید بیاید که هیچ بدی در آن وجود ندارد، حرف دیگری است. امر به افزایش خوبی ها و نهی از کاهش بدی ها یک حرف است، وعده دادن به این که در آینده یک جامعه ای چنان و چنین پدید می آید چیز دیگری است.
این دومی را هیچ دینی وعده نداده است و همه کسانی که این وعده را از قول دین به مردم داده اند در طول تاریخ، دین و دنیای مردم را از بین برده اند و در واقع سبب شدند که مردم گمان کنند دین این وعده را داده و بعد نتوانسته آن را محقق کند. پس دین وعده هایش نامحقق است. در حالی که از اول، دین چنین وعده ای را نداده بود، پس دین برای این است که انسان ها در درون، بهشتی شوند. بدون شک، وقتی ما و شما وارد بهشتی شویم، به همان میزانی که بهشتی می شویم، ارتباطات بیرونی ما بیشتر می شود، اما این که جامعه ای پدید خواهد آمد که همه ارتباطاتش کمال مطلوب باشد، مطلب دیگری است و این دومی را دین وعده نداده است.
بنابراین نواندیش دینی باید به سنت دینی رویکردی کاملا فرهنگی داشته باشد. مراد از فرهنگ در این جا به درون انسان ها مربوط می شود. نواندیش دینی باید دین را به گونه ای تلقی کند که اولین کاری که دین می کند ما را در درونمان متحول سازد. حال به میزانی که در درونمان متحول شویم، البته مناسبات بیرونی ما یعنی مناسبات سیاسی، اقتصادی و... بهتر خواهد شد. به این معنی، دین به هیچ وجه تفسیر سیاست زده را برنمی تابد و تفسیر سیاست زده یعنی کسی گمان نکند علت العلل مشکلات یک جامعه یا بزرگ ترین و یگانه ترین مشکل یک جامعه، رژیم سیاسی حاکم بر آن جامعه است. هرکه گمان کند علت العلل همه مشکلات یک جامعه رژیم حاکم بر آن جامعه است، این سیاست زده است و این سیاست زدگی واقعا خلاف تلقی دین است.
دین می گوید بزرگ ترین مشکلات یک جامعه فرهنگ آن جامعه است و اگر فرهنگ یک جامعه اصلاح نشود، صدها رژیم سیاسی را در آن جامعه با انقلاب یا بدون انقلاب با رفرم و با هر وسیله دیگری تغییر کنند، جامعه هیچ تغییری نمی کند. چرا؟ چون اگر وضع فرهنگی مردم جامعه ای همان باشد که هست، هر رژیم جدیدی روی کار بیاید، به دست خودشان مثل رژیم قبلیش می کنند و بعد مانند بختک روی سرشان می افتد. در واقع هرچه در عالم سیاست می بینیم بازتاب کمرنگی است از آنچه در عالم فرهنگ وجود دارد و اگر می خواهیم وضع سیاسی عوض شود باید وضع فرهنگی تغییر کند.
مردم را بشناسیم
نکته دیگر این است که نواندیش دینی وقتی با سنت دینی مواجه می شود و می خواهد آن را به مردم عرضه کند باید تیپولوژی روانی مردم را هم مورد توجه قرار دهد و این نکته بسیار مهمی است. بنابراین نباید گمان کند که از دل این دین، نظامی یکسان برای همه مردم قابل استخراج است، بلکه باید توجه کند انسان ها به لحاظ تیپولوژی روانی خیلی با هم متفاوتند و این تیپولوژی متفاوت اقتضایش این است که ما در واقع برای هر تیپ روانی چیزی متناسب با او عرضه کنیم. نواندیش دینی باید از گنجینه سنت دین برای تیپ های روانی مختلف چیزهای مختلف استخراج کند و برحسب تیپ های روانی گوناگونی که انسان ها دارند، پیام های مختلفی را به آن ها برساند.