جستجو

هوسرل و هایدگر

پدیدارشناسی

جنبش پدیدارشناسانه را می توان تقریبا مطابق با قرن بیستم دانست. اثری که عموما اولین اثر واقعی پدیدارشناسانه لحاظ می شود، پژوهش های منطقی ادموند هوسرل است که در دو بخش در سال های ۱۹۰۰ و ۱۹۰۱ منتشر گردید، حقیقتا فیلسوف اصیلی بود، بدین معنی که نمی توان او را ادامه دهنده سنتی دانست که پیش از او صورت گرفته بود؛ حتی مارتین هایدگر را با آنکه فیلسوف برجسته ای بود، تنها در سنتی می توان درک کرد که توسط هوسرل آغاز گردید، اما هوسرل چنین اسلافی نداشت که او را تحت الشعاع خود قرار دهند. او از آثار برنتانو و کارل استامپ روانشناس استفاده می کرد، اما اغلب از آنها فراتر می رفت. هوسرل در دوران زندگیش از خلال تعالیم و نوشته هایش باعث رشد شاخه های گوناگونی از پدیدارشناسی گردید. او از طریق مهم دیگری نیز اثرگذار بود و آن را خلال مقاله ای در حوزه پدیدارشناسی بود که در ۱۹۱۳ صورت گرفت.

گروه های متأثر از هوسرل
در طی دورانی که هوسرل مشغول به تعلیم بود، دو گروه فلسفی تحت تأثیر او قرار گرفتند، یک گروه در گوتینگن و دیگری در مونیخ. گروهی که در مونیخ بودند به طور خودانگیخته با مطالعه پژوهش های منطقی هوسرل پدید آمدند. در دانشگاه مونیخ، دانشجویان تئودور لیپس در اوایل قرن بیستم گروهی را تشکیل دادند که در ابتدا متشکل بود از افرادی چون یوهانس دابرت و بعدها نیز کسانی چون آدلف ریناچ و ماکس شلر تحت تأثیر پژوهش های منطقی هوسرل قرار گرفتند و به تدریج، مرکز پدیدارشناسی مستقلی را تشکیل دادند. اعضای این گروه بارها هوسرل را در دانشگاه گوتینگن ملاقات می کردند و او را برای سخنرانی به دانشگاه مونیخ دعوت می کردند و برخی از آنها هم به گوتینگن می رفتند تا مستقیما از کلاس درس او بهره مند شوند. آنچه که فیلسوفان مونیخ را به خود جذب کرده بود، سیطره اصالت روانشناسی هوسرل و احیاء رئالیسم توسط هوسرل در فلسفه بود. اما پرداختن و بسط دادن هوسرل به فلسفه استعلایی مورد خوشایند آنها نبود؛ چرا که از نظر فیلسوفان مونیخ این کار، بازگشتن به ایده آلیسم است در حالی که آنها کار خود را فقط پدیدارشناسی می دانستند بدون اینکه تحویلی در آن صورت گیرد. اما متعاقبا در گوتینگن گروه دیگری پدید آمد. برخی از اعضای آن گروه مانند دابرت از مونیخ به آنجا آمدند و به کسانی همچون جان هرینگ پیوستند.
رومن اینگاردن و برخی دیگر نیز به این گروه پیوستند و بعدها به همراه هوسرل به فرایبورگ رفتند. زمانی که هوسرل در سال ۱۹۱۶ به فرایبورگ سفر کرد، هیچ حلقه پدیدارشناسی در آنجا تأسیس نشده بود ولی چهره های برجسته بسیاری در آنجا با او همکاری می کردند. کسانی مانند: اینگاردن، فینک و به ویژه مارتین هایدگر. در مناطق دیگری هم در سال ۱۹۲۰ شخصیت های دیگری تحت تأثیر هوسرل قرار گرفتند مانند یاکوب کلین و هانس گئورگ گادامر که در ماربورگ بود و به طور مستقیم تر تحت تأثیر هایدگر بود.

پدیدارشناسی هایدگر

در سال،۱۹۲۰ جنبش فلسفی هوسرل، چونان پدیده ای فرهنگی، تا حدودی با ظهور مارتین هایدگر در صحنه آکادمیک و نظری آن دوران، مسیر تازه ای پیدا کرد. هایدگر در آلمان تأثیر عمیقی بر جهان فلسفی گذاشت و بر هوسرل پیشی گرفت. هایدگر زمانی که ۱۷ سال داشت در مورد ارسطو به مطالعه پرداخت و در نوزده سالگی پژوهش های منطقی هوسرل را مطالعه کرد. ترکیب این دو منبع علمی بود که عمیقا او را به لحاظ فلسفی شکل داد. او در وجود و زمان، فصل هفتم، اذعان می کند که شیوه تحلیل او پدیدارشناسانه خواهد بود و تبیین روشنی از آنچه مراد پدیدارشناسی است ارائه خواهد کرد.

تأثیرات هوسرل بر هایدگر
چه در هوسرل بود که بیشترین تأثیر را در هایدگر گذاشت؟ ما اشیاء را تجربه و درک حسی می کنیم، نه فقط ظهورات یا تأثیرات و یا انطباعاتی که آنها بر روی ما می گذارند. اشیاء از طریق تمثلات گوناگون به ما عرضه می شوند. هوسرل این رئالیسم را نه فقط با متذکر شدن تناقضات جایگاه دکارتی و لاکی، یعنی تناقضات شیوه ایده ها، بلکه همچنین با طرح کردن تحلیل های توصیفی مفصلی از صور گوناگون حیث التفاتی، یعنی تحلیل هایی که به خاطر وضوح و قاطعیتشان خودشان را ثابت کرده اند، مطرح می کند. کسی رئالیسم را اثبات نمی کند؛ چگونه می توان چنین کاری کرد؟ تنها می توان آن را به نمایش گذاشت.

تأثیر آموزۀ حیث التفاتی
آموزه حیث التفاتی، مقصود خود را در دو آموزه مشخص تر هوسرل بیان می کند: نخست، در تحلیلش از بیان مقولی و دیگری اصرار او بر اینکه ما واقعا در غیاب اشیا، آنها را قصد می کنیم. هر دوی این تعالیم به روشنی تمام در هایدگر مطرح می شوند. هوسرل در آموزه مقولی نشان می دهد که وقتی ما، اشیاء را بیان می کنیم، یعنی وقتی که ما در مورد اشیاء حکم می کنیم یا آنها را به یکدیگر مرتبط می کنیم یا آنها را سامان می دهیم یا آنها را تنظیم می کنیم، ما صرفا مفاهیم یا ایده های درونی خود را مرتب نمی کنیم؛ بلکه ما اشیایی را که در جهان هستند بیان می کنیم. ما اجزاء را درون کل ها توضیح می دهیم. مثلا قضاوت های ما تألیفات درونی نیستند که ما سعی در قرار دادن آنها در مقابل گونه ای از جهان خارجی داشته باشیم. آنها در ابتدایی ترین شکل خود، بیان قاطعانه اشیایی هستند که آنها را تجربه می کنیم؛ ما حضور اشیاء را بیان می کنیم، یعنی شیوه ای که آنها در آن به ما عرضه می شوند. بنابراین آموزه حیث التفاتی هوسرل نباید فقط در ارتباط با ادراک حسی لحاظ شود، که در آن گفته می شود اشیایی که ما درک می کنم بی واسطه خودشان را به ما می نمایانند. این آموزه باید به ویژه در ارتباط با بیان مقولی لحاظ شود که بر ادراک حسی تکیه دارد. آموزه تمثیل مقولی در هوسرل، آن گونه که در فصل ششم پژوهش های منطقی او ارائه شده است، برای هایدگر در شکل گیری پرسش از وجود، تعیین کننده بود.

غیبت اشیاء نهفته در آموزۀ حیث التفاتی

همچنین هوسرل از طریق آموزه التفاتی، می تواند بگوید که ما اشیایی را که اغلب هستند بالفعل قصد می کنیم. مسأله این نیست که وقتی ما به شیء غایبی اشاره می کنیم، واقعا در مورد یک تصویر یا یک مفهومی که از شیء که نزد ماست صحبت می کنیم تفکر بشری به گونه ای است که از شیء حاضر فراتر می رود و شیء غایب را قصد می کند؛ شیء غایبی که حضور ندارد دقیقا این گونه به ما عرضه می شود. علاوه بر این، انواع مختلفی از غیاب وجود دارد که مطابق است با مقاصدی خالی از حیث التفاتی ما: غیبت طرف دیگر اشیایی که ما آنها را درک می کنیم، غیبت اشیایی که تنها از خلال واژه ها مورد نظر قرار می گیرند، غیبت اشیایی که از خاطره ها می گذرند، غیبت اشیایی که تنها به تصویر کشیده می شوند، غیبت کسانی که بسیار دور از ما هستند در مقابل غیبت کسانی که از بین رفته اند، غیبت گذشته و غیبت آینده، غیبت امر قدسی. غیبت مهم دیگری که هوسرل آن را توصیف می کند گونه ای غیبت است که در آن آنچه که به ما عرضه می شود تنها در هاله ای از ابهام قرار گرفته است و به بیان و تصرف بیشتری نیاز دارند. این نظریه غیبت، محرکی بود برای تصور هایدگر از نامستوری از این حیث که حقیقت را در پی دارد.
هایدگر در طرح حیث التفاتی هوسرل، قابلیت های فلسفی را یافت و به شدت از آنها بهره گرفت. فیلسوفان دیگر نیز تحت تأثیر جریانی قرار گرفته بودند که هوسرل آغازگر آن بود. مثلا اعضای مکاتب مونیخ و گوتینگن به خاطر رئالیسمی که با کشفیات هوسرل میسر شده بود به وجد آمده بودند. اما هیچ یک از آنها عمق و اصالت و کارمایه (توان) فلسفی هایدگر و یا افسونگری جذاب مقام دینی او را نداشتند.

تفاوت های هوسرل و هایدگر

علیرغم تأثیری که هوسرل بر هایدگر داشت، تفاوت های آشکاری میان آن دو فیلسوف مشاهده می شود.

1- برتری فلسفی هایدگر بر هوسرل
هایدگر کار خود را با اصطلاحات کلاسیک دنبال می کرد و شناخت عمیق خود از تاریخ فلسفه را به نمایش می گذاشت. هوسرل ریاضیدانی بود که وارد عرصه فلسفه شده بود، در حالی که هایدگر از آغاز در حال و هوایی فلسفی پرورش یافته بود. وجود و زمان، همانطور که از کتاب سفر پیدایش، کالون، و ایزوپ نام می برد، همین طور از منابعی مانند ارسطو، اگوستین، قدیس توماس، سوآرز، دکارت، کانت و دیگر فیلسوفان و متکلمان نیز نام می برد و هدف خود را احیای بحث وجود می داند. هایدگر قادر بود تا مباحثی را که هوسرل دنبال کرده بود، با مباحث فلسفی کلاسیک تر تطبیق دهد. او همچنین بهتر از هوسرل می توانست از اصطلاحات فلسفی کلاسیک استفاده کند.

2- تلفیق زندگی عملی و فلسفه در تفکر هایدگر
هوسرل در سبک و محتوای کاری خود بسیار عقل گراست در حالی که سبک و محتوای آثار و تعالیم هایدگر، خواننده را به خود جلب کرد و پرسش های وجودی را برای او مطرح می کند. این امر از جهتی خوب و از جهتی بد است. از این جهت خوب است که به صراحت، این واقعیت را روشن می سازد که فلسفه صرفا تأمل نظری آزاد و بی دغدغه نیست، بلکه شیوه ای از زندگی و نیز منفعت بزرگی است، برای کسانی که آن را در زندگی خود به کار بندند، اما از این جهت بد است که هایدگر زمانی که در جستجوی طرح فلسفیش است، به نحو شایسته ای بین زندگی نظری و زندگی عملی و بین فلسفه و دوراندیشی تمایز قائل نمی شود؛ او همچنین به طور شفاف بین زندگی نظری و دین تمایز برقرار نمی کند. او می خواهد به همان اندازه که متفکر است، پیشگام و پیشوایی اخلاقی نیز باشد و نوسان و تردیدی که او بین این صورت های زندگی ایجاد می کند کار فلسفی او را آشفته کرده و بر اندیشه کسانی که تحت تأثیر او قرار گرفته اند، تأثیر گذاشته است.
اساسا هدف اصلی تحلیل هایدگر از هستی به سوی مرگ یا از اضطراب و یا از اصالت، این نیست که زمینه هایی برای نگرانی ما فراهم آورد یا اینکه ما را در مورد زندگی مصمم سازد و یا اینکه ما را به داشتن نظر خاصی در مورد زندگی سوق دهد، بلکه او از چنین پدیده هایی به عنوان رهیافت هایی به پرسش از وجود استفاده می کند. این پدیده ها کارکردی تحلیلی دارد نه کارکردی فرمایشی. اینها نشان می دهند که پرسش از وجود نه تنها در متافیزیک نظری آشکار می شود، بلکه در همه گونه های وجود بشری نیز آشکار می شود. اما حتی در نوشته های خود هایدگر، هدف تحلیلی با توصیه و برانگیختن دینی و اخلاقی آمیخته شده است. در مورد آنها چیزی پیامبرگونه وجود دارد. کسی می تواند پیامبر باشد و در انتظار ظهور تازه خدایان باشد و کسی می تواند یک فیلسوف باشد، اما این اشتباه است که در یک زمان هم پیامبر باشد و هم فیلسوف.

3- همراه بودن تفکر هایدگر با انگیزه های دینی
تفاوت دیگری که بین هوسرل و هایدگر وجود دارد این است که هوسرل با انگیزه انسانی دانشمند و ریاضیدان آغاز می کند و این انگیزه را به فلسفه منتقل می کند، اما هایدگر با انگیزه انسانی دینی آغاز می کند و این انگیزه را با انگیزه فلسفی در می آمیزد. هوسرل عقل گرا، خودش را مسیحی ای آزاد، غیر جزم گرا و بدون وابستگی به مکتبی خاص می داند و البته از مقولات دینی در آثارش بسیار کم استفاده می کند. علاقه او به فلسفه به عنوان دانشی دقیق بود. در مقابل، به نظر می رسد که هایدگر فلسفه اش را چونان راه حلی برای مسائل دینی عرضه می کند. مشاهده شده است که برخی از پیروان هوسرل به کاتولیسیزم یا پروتستانتیزم گرویدند؛ این جریان به خاطر این نبود که هوسرل چنین جریانی را تشویق می کرد (در واقع، او تا حدودی از این جریان آزرده خاطر بود)، بلکه به خاطر این بود که آثار او به بازگرداندن حرمت حوزه های گوناگون تجربه منجر شد و بنابراین به مردم اجازه می داد تا پیشرفت دینی خود را بدون هیچ مانعی گسترش دهند. اما چنین گرایش هایی به تغییر مذهب، در میان پیروان هایدگر آن را شکل داده بود، چیزی مخالف با تغییر مذهب رخ می داد. مردم به این تمایل دارند که از ایمان دینی، به سوی فلسفه به عنوان راهی برای برخورد با انگیزه دینی بروند.
پرسش هایی که در مورد فناپذیری، اصالت، قاطعیت، هرمونوتیک وجود بشری، زمانمندی و سرمدیت مطرح می شوند، با تحلیل و ترغیب فلسفی به آنها پرداخته می شود تا با استنباط و استدلال دینی، آن هم در قالب سنتی آن. به نظر می رسد که پاسخ فلسفی، اصیل تر و معتبرتر تلقی شود. هیچ کس سعی نمی کند که عهد جدید را با مقولات هوسرلی تفسیر کند، اما رودلف بولتمان سعی کرد تا چنین کاری را با مقولات هایدگری انجام دهد و ممکن است ادعا شود که دیگران نیز چنین کاری را در ارتباط با اعتقاد کاتولیکی انجام داده اند.

منابع

  • باشگاه اندیشه

کلید واژه ها

فلسفه غرب مکاتب پدیدارشناسی آلبرشت هوسرل مارتین هایدگر اندیشه

مطالب مرتبط

مرور مراحل سه گانه پدیدار شناسی هوسرل (تجربه) مرور مراحل سه گانه پدیدار شناسی هوسرل (زمینه تفکر) آغاز فلسفه و نسبت آدمی با عالم از دیدگاه هایدگر فلسفه اسلامی و پدیدار شناسی معنای پدیدارشناسی پدیدارشناسی هوسرل سیری در احوال و آثار و آراء پل ریکور (پدیدارشناسی و هرمنوتیک)

اطلاعات بیشتر

ابزار ها