ورود به قلمرو غیر مشروط
آنچه در این میان براى شناخت حقیقت نیروانه مهم است، توجه به این حقیقت است که تا در انسان دلبستگى وجود داشته باشد، یعنى تا عطش و تشنگى به امور مادى و دنیوى در او زنده باشد، او در زنجیره اى از تولد و مرگ قرار مى گیرد که به سنساره معروف است. انسان آلوده یعنى انسانى که حقیقت خویش و جهان را به درستى نشناخته و آز و کینه و فریب در او زنده، و همواره در این چرخه گرفتار است، زیرا اینها در او کرمه هایى مى سازد که این کرمه ها او را دوباره دچار پنج بخش دلبستگى مى کنند و چون این پنج بخش همواره در حال تغییر و تبدیل اند، پیرى و مرگ را در پى دارند و این چرخه رنج زا به طور مستمر تکرار مى شود. نیروانه در حقیقت خلاصى از این زنجیره است، که هر بخش از آن مقید به بخش دیگرى است و به عبارت دیگر وجود هر حلقه از زنجیر لاجرم حلقه بعدى را در پى دارد. از این رو نیروانه امرى مطلق تصویر شده است که هیچ تقید و وابستگى به چیزى ندارد، و نه معلول است و نه علت، بلکه حاصل روند رهاسازى است. از اختلافات فرقه هاى هینه یانه اى مشخص مى شود که مقصود آنها از علت و معلول نبودن نیروانه، علیت و معلولیتى است که در بین درمه هاى مشروط وجود دارد، نه اینکه هیچ نوع از آن در کار نباشد. با توجه به پنج بخش دلبستگى مى توان حقیقت نیروانه را نزد هینه یانه فهمید. همانطور که مشخص شد، دانستگى آخرین بخش و ماحصل آنها است، که حتى از آن به جان و منش نیز تعبیر کرده اند. این دانستگى هر چند نوعى آگاهى است، اما آگاهى اى برخاسته از کرمه ها است. از این رو با نوعى نادانى، یعنى جهل به حقیقت همراه است که همین امر به نوبه خویش کرمه ساز است. اما نیروانه آگاهى اى است که هیچ نوع جهل به حقیقت در آن راه ندارد و انسان در این مرحله، حقیقت وجود خویش و عالم و به تعبیر بودایى، دمه را مى شناسد و همین علم و آگاهى است که او را نجات مى دهد. از این رو شکى نیست که در نظر هینه یانه نیروانه از سنخ آگاهى است و جاى جاى سخنان بودا و تعلیمات بوداییان بر این امر دلالت دارد. اما در اینجا سه مسئله مطرح است:
1. اگر نیروانه از سنخ آگاهى است، چرا نیروانه به خاموشى، تشنگى و دلبستگى معرفى گردیده است؟ پاسخ این سؤال به نظر واضح مى رسد: بدون علم و آگاهى یا به تعبیر دقیق تر روشن شدگى که در نیروانه حاصل مى شود، این خاموشى امکان ندارد و بدون از بین رفتن این تشنگى نیل به نیروانه ممکن نیست. به عبارت دیگر پاسخ این سؤال همان مطلبى است که در بحث هاى گذشته مطرح گردید که نیروانه یک جنبه مثبت و یک جنبه منفى دارد. این دو ملازم همدیگرند و به خاطر این تلازم مى توان نیروانه را به هر دو اطلاق کرد. لیکن در اینجا باید دانست که حقیقت نیروانه همان جنبه وجودى، یعنى علم است و اصولا شناخت حقیقى اینکه تشنگى و آز و مشروط ها بیمارى و رنج است، انسان را به نیروانه مى رساند.
2. اگر نیروانه علم است و علم متعلق مى خواهد، متعلق نیروانه چیست؟ به این سؤال بدین گونه پاسخ داده اند که ارهت کسى است که دو شناخت را یافته باشد؛ شناخت خاموشى و شناخت نزادن یا نه تولید. یا بودا را کسى دانسته اند که بى تعلیم به روشن شدگى و حقیقت دست یافته است. اما در این میان مهم است بدانیم که این علم از چه سنخى است. این علم به هیچ وجه از سنخ علم حسى و استنتاجى نیست، زیرا هر آنچه با این بدن مادى سروکار داشته باشد چیزى به جز دانستگى به بار نمى آورد و دانستگى راهى به نیروانه ندارد. از این رو این علم یک علم فراحسى است که از آن به یتابوتم و جنیانه تعبیر مى شود و راه رسیدن به آن نیز دیانه یا مراقبه است، نه یادگیرى مفاهیم. مى توان این علم را در تعبیر اسلامى به علم شهودى تعبیر کرد که در آن سالک عین مشهود مى شود و حقیقت را در خود مى یابد. این مفهوم در نزد بوداییان نیز رایج است. تعبیر روشن شده یا به روشنى رسیده نیز حکایت از همین روشن شدن وجودى دارد، یعنى تمام وجود رهرو در این مرحله عین علم و آگاهى مى شود، زیرا از قلمرو محدود وابستگى ها رهیده و به قلمرو مطلق دست یافته است؛ و حتى بعضى از فرقه هاى هینه یانه این امر را حتى براى بدن مادى ارهت قائل هستند که بدنش عین علم است.
3. از اینجا پاسخ یک سؤال دیگر نیز روشن مى شود، آیا نیروانه در همین قلمرو مادى حاصل مى شود یا این که سالک باید به قلمرو دیگرى وارد گردد. بر طبق بینش هینه یانه، نیروانه امر مطلقى فراسوى این دنیاى مادى است و هر آنچه به سنساره تعلق دارد به نیروانه مربوط نیست. از این جهت رسیدن به علم مطلق و شهود آن نیازمند تعالى و رفتن به فراسوى این جهان مادى است. از اینجا این حقیقت نیز آشکار مى شود که نزد آنها یک قلمرو مطلق که عین آگاهى و دانستگى است، وجود دارد و سالک با تعالى از این عالم با آن متحد مى شود. بر این مطلب شواهد بسیارى را نیز مى توان اقامه کرد که از جمله هم تراز شدن آکاشه با نیروانه است، یعنى هر دو را از جمله دمه هاى غیر مشروط شمرده اند. آکاشه در آیین بودا برخلاف آیین هندو که آن را اتر مى دانند، به معناى فضا است و فضا به دو قسم محدود و نامحدود تقسیم مى شود که اولى مربوط به مادیات و دومى یکى از شش عنصر (دهاتو) است که هویت جوهرى ندارد، اما شرط اصلى هر وجود مادى و دربردارنده تمام مظاهر مادى، چهار عنصر زمین، آب، آتش و هوا است. آن تهى، غیرممتزج با اشیاى مادى، غیر قابل تغییر و فراتر از هر تعریفى است. این تعبیرات آکاشه را همانند نیروانه وصف کرده است، به صورتى که مى توان از آن استفاده کرد که اصولا نیروانه و آکاشه یکى هستند و بعضى تعبیرات که نیروانه را به معناى آسمان و نیکان را به مرغان تشبیه مى کند که همانگونه که مرغان در آسمان پرواز مى کنند، نیکان نیز در نیروانه به این سو و آن سو مى روند،حکایت از این همانندى دارد. اما بسیارى از فرقه هاى بودایى اینها را دو چیز دانسته اند و حتى در مورد نامشروط بودن آکاشه اختلاف وجود دارد و به نظر مى رسد حتى آنهایى هم که آن را نامشروط دانسته اند، آکاشه را به اندازه نیروانه متعالى نمى دانند و آن را دروازه عالم محسوسات تلقى مى کنند. با این همه حتى نزد کسانى که آکاشه را دمه مشروط دانسته اند، این امر مسلم است که مادیت آکاشه مانند اجسام دیگر نیست، زیرا اجسام در آن روان هستند و مانعى بر سر راه آنها محسوب نمى شود. از این رو، مى توان این تصویر را از دیدگاه جهان بینى هینه یانه ارائه کرد که عالم را داراى مراتب مختلف مى داند که هرچه به نیروانه نزدیک تر شویم از اطلاق بیشترى برخوردار است و نیروانه مطلق ترین مرتبه عالم است و بدین ترتیب نیروانه ساحتى از عالم، ولى مجرد و غیرمادى است که محل دل بریدگان از عالم مادى و کسانى است که از چرخه سنساره رها گشته اند. باید توجه داشت که نزد هینه یانه رسیدن به نیروانه امرى مکانیکى است که با حصول شرایط آن خودبه خود حاصل مى شود و شخص هیچ اختیارى در نرفتن و بازماندن از آن ندارد و شاید این نیز تأییدى بر همین نظریه است که آنها نیروانه را ساحتى از عالم مى پندارند، اما ساحتى متعالى و مجرد که با رسیدن به آن، رابطه انسان با عالم مادى قطع مى شود و دیگر هیچ ارتباطى بین او و اشیاى مادى این عالم برقرار نیست.
معرفت بوداگى
دیدگاه هینه یانه درباره نیروانه که انسان براى نیل به نیروانه باید کرمه هاى بد را از بین ببرد، از سوى مکتب مادیمیکه رد شد. آنها استدلال کردند که اگر کلشه ها و اسکنده ها واقعى هستند و وجود دارند، نمى توانند از بین بروند و اگر آنها از بین نروند، نمى توان به نیروانه رسید. بدین ترتیب حذف و نابودى عناصر مادى آنگونه که در هینه یانه مطرح بود، از اندیشه مهایانه براى نیل به نیروانه رخت بست و این اندیشه مطرح شد که اصولا نیروانه و سنساره از هم جدایى ناپذیر و دو روى یک سکه اند. از اینجا تا نظریه بوداگى تمام موجودات و حضور آن در همه موجودات و اتحاد همه موجودات با همدیگر راه زیادى نمانده است. بوداى تاریخى، یعنى سیدارته گوتمه نزد مهایانه آنچنان تعالى یافت که مفهومى جدید، یعنى ترى کایه مطرح گردید. این مفهوم این حقیقت را بیان مى کند که هر چند گوتمه انسان بود و کالبدى مادى داشت، مقام او منحصر در این نبود. او تجلى یک حقیقت متعالى ترى بود که از آن به درمه کایه تعبیر مى شود و کالبد جسمانى، نیرمانه کایه است و بین این دو کالبدى قرار دارد که آن را سم بوگه کایه مى نامند. مهایانه سیر وحدت به کثرت در عالم را از طریق این سه کالبد توضیح مى دهد. درمه کایه عالم وحدانى اى است که در آن هیچ کثرتى وجود ندارد و هر کثرتى به آن بازمى گردد؛ درمه کایه حقیقت پاینده بى تعین و دربرگیرنده است؛ درمه کایه در یک کلمه، حقیقت است، یعنى آن چه هر موجودى خود باید آن را بفهمد؛ درمه کایه مقصد بوداسف ها و دیگران است و هر موجودى آن را دارد و سرشت حقیقى چیزها است؛ آن برترین حقیقت است که هر چیز، هستى و مشروعیت خود را از او مى گیرد. اما در مورد این که واقعا سرشت درمه کایه چیست، توافقى بین سوتره هاى مهایانه نیست. عده اى آن را امرى غیر شخصى دانسته اند، ولى د. ت. سوزکى درمه کایه را شخصى تلقى کرده و معتقد است که به کسى که از درمه کایه برخوردار است، روح زنده اى صاحب هنر (فضیلت)، افزوده مى شود. تلقى مکتب شین گون نیز از درمه کایه است که آن یک روان است؛ یک وجود خواهنده و داننده، داراى اراده، هوش، اندیشه و کردار است؛ یک اصل متافیزیکى انتزاعى نیست، بلکه یک روح زنده است که در طبیعت و نیز در اندیشه آشکار مى شود. نیرمانه کایه تجلى دنیوى و بدن مادى بودا است. آنگاه که بودا شرایط زندگى خاکى را به خویش گرفت تا به موجودات مدرک راه رهایى از رنج را بیاموزد، بوداى جهانى (درمه کایه) در جهان انسان ها نمودار شده است. چون نیرمانه کایه نمودگار مطلق در عالم انسانى است، متعدد است. اما درمه کایه یکى بیش نیست که نه تنها میان بوداییان مشترک است، بلکه وجه باطنى تمام عالم و موجودات مادى است.
سم بوگه کایه مرحله واسطه اى بین درمه کایه و نیرمانه
سم بوگه کایه مرحله واسطه اى بین درمه کایه و نیرمانه است. اگر نیرمانه کایه تجلى اى براى یارى رساندن به موجودات کمابیش نادان چون شاگردان، بودایان تکرو و بوداسف هاى فرو مقام است، تجلى سم بوگه کایه براى یارى به همه بوداسف ها است. آن را کالبد بهره مندى یا کالبد خوشدلى مى نامند، زیرا که همه بوداسف ها از آن بهره مند مى شوند. درمه کایه براى بسیارى از جان ها به اندیشه درنمى آید، اما سم بوگه کایه اندیشه پذیر است. از این رو، نزد برخى سم بوگه کایه شکل آمیدا را در پاک بوم مى گیرد و براى دیگران خداى مسیحى و باز براى گروه دیگر به شکل ایشوره درمى آید. سم یوگه کایه بوداى جاودانه است و بسیارى از مهایانى ها بیشتر به او رومى آورند تا به شاکیه مونى تاریخى که نماینده یا سایه اوست. با این توضیح مختصر در پیرامون ترى کایه (سه کالبد) روشن مى شود که رسیدن به نیروانه در آیین مهایانه نیل به درمه کایه است که در آن همه کثرت ها به وحدت مى رسد. در نظر مردمانى که در مراتب پایین دانش اند، بودایان بسیارند و میان آنان و جهان نمودین کشاکشى مى بینند، ولى آنان که به روشن شدگى و شناسایى برتر رسیده اند در درمه کایه همانى ذاتى و یگانگى را تجربه مى کنند، که هم همانى و یگانگى بودایان با یکدیگر است و هم همانى ذاتى و یگانگى بودایان با موجودات دیگر جهان. همین نظر است که مهر «یک اندیشى» بر مهایانه مى زند.
حقیقت نیروانه در آیین مهایانه
حقیقت نیروانه در آیین مهایانه در همین وحدت درمه کایه با تمام موجودات نهفته است. این وحدت به یک آموزه مهم در مهایانه دامن زده است که نیروانه و سنساره یکى و دو روى یک سکه اند و بنابراین نیروانه در همین جهان براى انسان حاصل مى شود. پس، در حقیقت، همه موجودات با نیروانه متحد هستند و بدون آنکه بخواهند و حتى آگاه باشند در نیروانه قرار دارند. بنابر اندیشه مهایانه آنچه انسان را در سنساره قرار مى دهد و از نیروانه منحرف مى کند، بینش نادرست است. در اندیشه بودایى مهایانه یک شناخت مطلق وجود دارد که نیل به آن با رسیدن به نیروانه تلازم دارد. در کنار این شناخت در بعضى از مکتب ها دو شناخت دیگر، یعنى شناخت توهمى و نسبى و در بعضى دیگر یک شناخت مشروط یا نسبى مطرح است. شناخت توهمى این است که در این دنیا انسان دچار یکسرى توهمات مى شود و امور غیرواقعى را واقعى مى انگارد، همانند کسى که در دل شب ریسمانى را مار مى انگارد. نمونه این نوع توهم، خودپرستى و باورهایى است که از نادانى سرچشمه مى گیرد. اما حقایق این عالم هم که از آنها به حقایق همساز تعبیر مى شود، حقایق واقعى نیستند، بلکه یکسرى حقایق نسبى و تجربى اى هستند که با حواس و ادراکات ما متناسب اند. این همان شناخت نسبى است و هر کس براى شناخت به طریق معمولى روى آورد، به بحث هاى فلسفى بپردازد یا به مباحث تجربى یا دینى، از این شناخت خارج نمى شود، زیرا شناخت مطلق شناخت بى واسطه روحى است. شناخت نسبى براى روشنى نیافتگان است و شناخت مطلق براى روشن شدگان. دریافت این شناخت حاصل تجربه درونى است و هر کوششى که براى آن به کار برده شود از حوزه نسبیت است. حقیقت نسبى بسته به شرایط این جهان نمودین است که باید آن را براى مقاصد عملى واقعى گرفت، اما اگر مى خواهیم چیزها را چنان که هست ببینیم، باید حقیقت مطلق را بشناسیم. انسان به واسطه گرفتارى در شناخت توهمى یا نسبى در چرخه سنساره قرار دارد، زیرا در این دو نوع شناخت همواره یک نوع دوبینى در شناخت او وجود دارد و هر گاه به شناخت مطلق برسد از این دوبینى نجات پیدا مى کند و به وحدت مى رسد و به نیروانه نائل مى شود، زیرا در این شناخت مطلق حتى تمایز بین توهم و علم نیز از میان برمى خیزد. بدین ترتیب حقیقت نیروانه در آیین مهایانه نیز شناخت و آگاهى است، بدین معنا که اگر شناخت درست براى انسان حاصل شود، او نیروانه را درک خواهد کرد و از چرخه سنساره و دوباره زاینده شدن نجات خواهد یافت. این شناخت صحیح، درک ساحتى از وجود است که مطلق و متعالى است، ولى در عین حال با همه چیز هست و همه عالم را دربرگرفته است و از آن به درمه کایه تعبیر مى شود و داراى چهار ویژگى ازلیت، خودانگیختگى، صداقت و سرور است. از این رو هر چیزى به نحو مطلق در آن وجود دارد؛ درمه کایه عشق، خرد، عدم دلبستگى و همه چیز است.