فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست *** هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست
شاید در قلمرو تفکر ومعرفت، کمتر شخصیتی پیدا شود که تحقیق دربارۀ تفکر و معارف او، به اندازۀ حافظ دشوار باشد. این دشواری به حدی است که گاهی شخصیت حافظ تا سر حد معمایی بالا می برد. مسلم است که تا کنون در پیرامون علل دشواری معما گونگی این شخصیت، تحقیقاتی انجام گرفته است. برای اشخاصی که بخواهند دربارۀ حافظ و تأثیر تفکرش در فرهنگ ادبی ما تحقیق کنند، لازم است که آن تحقیقات را دقیقا مورد مطالعه قرار بدهند. برای توضیح علت دشواری تحقیق دربارۀ طرز تفکر حافظ، قاعده ای را متذکرمی شویم که توجه به آن بسیار با اهمیت است. آن قاعده این است که فعالیت های مغزی اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان و فلاسفه و کسانی که در عرفان نظری اظهار نظر کرده اند یعنی زمینه های کلی تفکرات آنان اصول و مبانی و حلقه های واسطی است که معارف خود را بر آن ها استوار می کنند. به این وسیله می توان همۀ تفکرات آنان رابه نحو منطقی بررسی کرد. به این معنی که با درک مطلبی از یک متفکر می توان فهمید که آن مطلب در حوزۀ تفکرات آن متفکر بر کدامین اصل و مبنا مبتنی است.
اما در دیوان حافظ که فعلا تنها اثر باقی مانده از این شخصیت است به دلیل تنوع و تخالف و بلکه تضاد شدید گفته های او دست یابی به آن زمینه ها و اصول و مبانی و حلقه های واسط دشوار است. شما با مطالعۀ دقیق در سروده های نظامی، ناصر خسرو و مولوی می توانید مبانی و اصول طرز تفکر آنان را تا حدودی که عناصر اصلی شخصیت آنان را ولو اجمالا برای شما مطرح کند دریافت کنید. مثلا مولوی در جایی از جبر دفاع می کند در جای دیگر اختیار را اثبات می کند در موردی دیگر در دفتر پنجم حقیقتی شبیه به امر بین الامرین را مطرح می کند و بالاخره جباری خدا را عنوان می کند و می گوید:
«این نه جبر این معنی جباری است» در واقع با این چهار نظریه معارف خود را در مسألۀ جبر و اختیار نظم می بخشد. گفته شده است که این نظم و انسجام را در معلومات و معارف حافظ نمی توان پیدا کرد لذا بعضی از محققان به این نتیجه رسیده اند که بگویند: حافظ هم از گروه شعرایی است که هر وقتی در حالی است و مجموع دریافت های او را نمی توان در یک وحدت کلی (زمینۀ مشترک و اصول و مبانی کلی) متشکل کرد. به نظر می رسد چهار عامل اساسی پیدا کردن زمینۀ مشترک و اصول و مبانی کلی طرز تفکر حافظ را با دشواری مواجه می کند.
شکوه و زیبایی بیان هنری شعر حافظ به اندازه ای است که شخص را چه بداند و چه نداند حتی چه بخواهد و چه نخواهد چنان متحیر می کند که آن معنی را که در حال شنیدن یا مطالعه و احساس عمیق آن است مانند حقیقت مطلق و مستقل از دیگر واقعیات در می یابد. هنگامی که معنی دیگری از همان موضوع را در جای دیگری از بیان شعری حافظ درک می کند بدون اندیشیدن به ارتباط واقعی آن دو معنی، معنی دوم را جدا از معنای اولی تلقی می کند به عنوان مثال وقتی حافظ می گوید:
وجود ما معمایی است حافظ *** که تحقیقش فسون است و فسانه
این طور گمان می شود که وی وجود آدمی را معمایی غیر قابل حل و توضیح می داند و هر کس هم بخواهد در این مسأله تحقیقی کند حاصلی جز افسانه گویی نخواهد داشت. این نوعی از شکاکیت تا سر حد پوچ گرایی است! ولی اگر ابیات دیگر حافظ که قطعا از قابل دریافت بودن وجود ما حاکی است بررسی شود افق هایی گشوده می شود که وجود ما را قابل دریافت می داند.
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است *** غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
یعنی من این مقدار از حقیقت وجود آدمی را که دو رکن اساسی آن دل و جان است فهمیدم و دانستم که هدف اعلای آن دو نیل به شرف حضور در صحبت جانان است یا این که با تهذیب نفس و ریاضت:
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند *** پاک شو اول و پس، دیده بر آن پاک انداز
فهمیدم که وجود من هر چه باشد اگر به وسیلۀ تهذب و عرفان اعلا به پاک کردن و طهارت آن موفق شوم خدا را که از همه نقایص پاک است دریافت خواهم کرد. همچنین وقتی که می بینم دست یافتن به آزادی معقول مقدمه ای برای ورود به حوزۀ اعلای آزادی الهی است پس باید همت کرد واز هر چه رنگ تعلق دارد آزاد شد:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود *** زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
با امکان پذیر بودن تحصیل این همه معارف که در دیوان حافظ در بیش از یک صد بیت به زیباترین بیان هنری آمده است معلوم می شود که معما بودن وجود آدمی، با نظر به تحقیقات معمولی است که ابزار و وسایلش، حواس و کمک حواس و تعقل های رسمی عادی است. برای درک و دریافت وجود انسان و بهره برداری از آن شیوۀ دیگری باید به کار برد. در واقع جریان معارف ما و حقایق والای هستی همین است که نه تنها حافظ بلکه همۀ متفکران شرق و غرب و دیروز و امروز با عبارات مختلفی به آن اشاره کرده ند. این مطلب را که در کشف وحدت نظم تفکر حافظ گفتیم او خود با کمال وضوح اشاره می کند:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز *** دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد
راز درون پرده ز رندان مست پرس *** کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
دوستان عیب من بی دل حیران نکنید *** گوهری دارم و صاحب نظری می جویم
می بینم که حافظ نه تنها به هیچ وجه منکر تماشاگه راز نیست حتی آن دست غیبی را که ورود نامحرمان غوطه ور در شهوات و مطلق گرایان قلمرو حواس و عقل نظری جزیی، به آن تماشاگه جلوگیری می کند قبول و تأیید می کند. خلاصه شکوه و زیبایی بیان هنری شعر حافظ چنان خیره کننده است که هر موضوعی را که مطرح می کند مطلق و مستقل از همه چیز انسان را در خود فرو می برد. بدین گونه حافظ وحدت و نظم فکری را که با طرح معنی موضوعی به وجود آورده با طرح معنی در ظاهر مخالف همان موضوع مختل می کند. بنابراین باید مجموعه سروده های حافظ مربوط به آن موضوع را مورد مطالعه و بررسی قرار داد.
وقتی که حافظ مسأله ای را بیان می کند از مطالب مربوط به آن مسأله مانند خواص علل معلولات طرز برخورد مردم با آن مطلب و امکان دگرگون کردن آن چنان ماهرانه استفاده می کند که مطلب طرح شده مانند قضایای قیاسها معما جلوه می کند. شما می دانید که بعضی از قضایا با این که بدیهی به معنای اصطلاحی آن نیست ولی مقبول و موجب حصول یقین است که حکم بدیهی را دارد. زیرا اگر آن را تحلیل کنید به اصول بدیهی می رسد مانند ضرورت عدالت. مثلا وقتی که شما با این قضیه: «عدالت در حیات اجتماعی ضروری است.» مواجه می شوید صدق این قضیه برای شما به قدری واضح است که گویی باقضیه ای بدیهی روبرو شده اید. در صورتی که قضیه مزبور اگر چه بالضروره صادق است ولی بداهت آن مانند: «کل بزرگتر از جزء است» نیست. حال اگر قضیه را تحلیل کنیم و مفهوم حیات اجتماعی و عدالت را به خوبی درک کنیم خواهیم دید این استدلال بسیار روشن که: «حیات اجتماعی در عرصه ای تشکل یافته از افراد انسان امکان پذیر است.» و «تشکل افراد انسانی بدون قانون و اجرای فراگیر آن که همان قانون عدالت است محال است.» پس «حیات اجتماعی بدون قانون واجرای آن محال است.»
حافظ در بیان هنری واقعیت ها اشراف خاصی نسبت به آن ها از خود نشان می دهد. این اشراف بر واقعیت موجب می شود که خواننده یا شنوندۀ شعر حافظ مخصوصا اگر نسبت به حقائق بسیار عالی و فراوانی که در دیوان حافظ وجود دارد آگاهی داشته باشد در جاذبۀ مطلب قرار بگیرد مانند:
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد *** آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گرچه وصالش نه به کوشش دهند *** هرچقدر ای دل بتوانی بکوش
با این که از نظر منطقی هیچ تشبیه و مثالی اگر چه با بهترین وجه اداء شده باشد نمی تواند مطلوب و مدعا را اثبات کند با این حال گاهی تسلط فراوان حافظ بر تشبیه و تمثیل می تواند در اثبات مطلب نقش دلیل را ایفا کند وقتی که حافظ می گوید:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود *** کآن شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند *** در دایرۀ قسمت اوضاع چنین باشد
اگر بخواهیم در مورد دو تشبیه فوق که تا حدی می تواند بر جبر گرایی حافظ شهادت بدهد بررسی کنیم و دوباره در واقعیات منظور بیندیشیم خواهیم دید زیبایی مثال و لطافت آن از یک طرف و بیان اشرافی و مدعا از طرف دیگر دست به هم داده مطلب منظور حافظ را مانند یک واقعیت انکار ناپذیر تلقین می کند.