در قسمت قبل به مفهوم زلف در نزد حافظ اشاره شد در این بخش به ابعاد ادبی و عرفانی مفهوم باده در نگاه وی می پردازیم.
یکی از ویژگی های عرفا در بیان افکار و آراء، سمبولیک سخن گفتن است. زبان سمبولیک به متکلم امکان می دهد مفاهیم و مضامین بلند را در قالب الفاظ فرودین و عامی به سیلان درآورد و ضمن آنکه اسرار کلام خود را به مخاطبان حقیقی خود ارائه می دهد، کوته نظران و نااهلان را از وصول به کنه معانی عاجز ساخته و در درک مقصود دچار تردید می نماید. خاصیت زبان سمبولیک آن است که توأم با رمز و کنایه و مجاز است، و تا کسی با اسرار و اشارت های اهل دل آشنا نباشد، بشارت نکته های کلام آنان را درنخواهد یافت:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند *** نکته ها هست بسی محرم اسـرار کجاست
و آن که سخن شناس اهل دل نیست دچار خطا می شود:
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست *** سخن شناس نه ای جـان من خطـا این جاست
یکی از تعابیر رایج در لسان عرفا خصوصا در قالب نظم، واژه باده است. این لفظ نیز همانند دیگر الفاظ همچون شاهد، دلبر، صنم، زلف، رخ، قامت سرو و غیره ظاهری غلط انگیز دارد که حمل به معنای ظاهر نتیجه ای جز عیش و نوش و مستی و لهو و لعب ندارد. اما در زبان سمبولیک استعمال این کلمه ضمن تشابهاتی با معنای ظاهر، اهدافی بلند و کاملا متغایر با مفاهیم فوق را دنبال می کند.
شراب ظاهر از انواع رجس و ام الخبائث و در شرع مقدس نجس و نوشیدنش حرام است، اما می عرفانی مقوله ای دیگر است، هرچند اثر آن هم مستی و بی خودی است، لیک مستی آن با مستی باده انگور متفاوت است؛ همان گونه که ساقی آن هم با ساقی دنیوی متفاوت است. شاعری گفته است:
شراب عشق نبود ز آب انگور *** ره نوشیدنش هم از گلو نیست
ساقی باده حقیقی، ذات اقدس حق تعالی است و شراب هم از عالمی دیگر است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز گوید:
شرابی جو ز جام وجه باقی *** سقاهم ربهم او راست ساقی
آری این همان شراب پاکیزه است که جلوه ای از آن در بهشت برین، نوشیدنی سعادتمندان است. اشاره به آیه 21 از سوره دهر: «وسقاهم ربهم شرابا طهورا؛ پروردگارشان باده اى پاك به آنان مى نوشاند.» و اگر نوشیدن خمر ظاهر حرام است به تعبیر ابن فارض ننوشیدن خمر حقیقی گناه است:
وقـالوا شـربت الاثـم کلا و انمـا *** شربت التی فی ترکها عندی الاثم
و اما مراد از شراب در لسان عرفا چیست؟ بزرگان و شارحان آثار ادبی و عرفانی، تعاریف زیادی برای این لفظ آورده اند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
باده عبارت است از ذوق و وجد و حال که از جلوه محبوب حقیقی بر دل عاشق وارد شده و او را مست و بیخود می کند. [ملامحسن کاشانی در مقدمه دیوان]
باده کنایت از سکر و آن محبت و جذبه حق است، پس شراب ذوق است و سکر. [شرح گلشن راز]
باده عبارت است از معرفت و علم و شوق و محبت خدا. [شرح دیوان ابن فارض]
سکر در عرف صوفیان عبارت است از رفع تمیز میان احکام ظاهر و باطن به سبب اختطاف نور عقل در اشعه نور ذات. [مصباح الهـدایه]
شراب عبارت است از علم برای کسی که تجلیاتی از اسماء الهیه را دریافته است. [عوارف المعارف شیخ شهاب الدین سهروردی]
به طور خلاصه می توان گفت «می» عبارت است از عنایتی از جانب حق تعالی که آدمی را علم و معرفت می بخشد و به ذوق و وجد و محبت و بی خودی وا می دارد. لذا این خمر مادی نیست و به تعبیر ابن فارض:
صفاء ولا ماء ولطف ولا هوا *** ونور ولانار و روح ولا جسم
[صفا و طراوت است، اما آب نیست و لطافت است، اما هوا نیست، نور است و آتش نیست و روح است و جسم نباشد.]
و البته عنایات حق تعالی اشکال گوناگون دارد و نسبت به ظرفیت افراد و موقعیت های گوناگون حالی و زمانی و مکانی، صور مختلفی می یابد. گاه شراب الهی با تجلی بر کوه و درخت است و شاربی چون موسی را مست و مدهوش می سازد. در گلشن راز می خوانیم:
ز شـاهد بر دل موسی شرر شد *** شرابش آتش و شمعش شجر شد
و گاه در نیمه شبی دل عاشقی را به آتش می کشد و او را به عالم عشق و وحدت سوق می دهد:
برقی از منـزل لیـلی بدرخشیـد سحـر *** وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
با دید گسترده تری می توان گفت جمله عالم در حال شرب می حضرت حق و در حال مستی و وجد هستند؛ چرا که عنایات و فیوضات او دائمی و فراگیر است. حضرت مولانا گوید:
همه عالم چو یک خمخانه اوست *** دل هــر ذره ای پیمــانه اوست
خرد مست و ملایک مست و جان مست *** هوا مست و زمین مست آسمان مست
ز بوی جرعه ای کافتـاد بر خاک *** برآمـد آدمی تا شـد بر افلاک
به تعبیر حافظ همه جرعه نوش این باده از جام الست در عهد ازل هستند:
ســر ز مستـی بـر نگیـرد تـا بـه صبـح روز حشــر *** هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
مولانا فرماید:
جرعه ای چون ریخت ساقی الست *** بر سر این خاک شد هر ذره مسـت
و ابن فارض مصری در خمریه مشهور خود می گوید:
شربنا علی ذکـر الحبیب مدامـه *** سکرنا به من قبل ان یخلق الکرم
[به یاد یار شرابی نوشیدیم و از آن سرمست شدیم، پیش از آنکه درخت انگور خلق شده باشد]
پس همه عالم در وجد و شور و مستی است و این ترجمان این آیت قرآنی است که «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است خدا را تسبيح مى گويند.» (جمعه/ 1)
در میان ستارگان آسمان ادب و عرفان، خواجه حافظ محمد شیرازی بیش از همه به وصف باده در غزلیات نغز خویش پرداخته است و کمتر غزلی را در دیوان گران سنگ او می بینیم که به نحوی از این معجون سحرآمیز سخن نگفته باشد. وی به تصریح خود از این باده نوشیده و آثار آن را دریافته و اشعار او ترجمان این باده پیمایی و تبعات این اکسیر ازلیست:
خرم دل آن که همچو حافظ *** جـامی ز مـی السـت گیـرد
و عاقبت هم در همین ره از دنیا رخت برمی بندد:
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی *** دعای اهـل دلت بـاد مونس دل پاکـت
و معتقد است در سرای آخرت نیز از شراب کوثر و حور بی نصیب نخواهد بود:
فردا شراب کوثر و حور از برای ماست *** و امروز نیز ساقی مـه روی و جـام می
و هراس قیامت را با پیاله ای از این باده زایل می کند:
پیاله برکفنم بند تا سحـرگه حشر *** به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
و بی جهت نیست که این باده را مقدمه باده اخروی (حوض کوثر) می داند:
بهشت عـدن گر خواهی بیــا با ما به میخـانه *** که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم
همین تصریح حافظ نشان می دهد که مراد وی از شراب درخت انگور نیست، زیرا شراب انگور را با بهشت و حور و کوثر هیچ سازگاری در بین نیست، بلکه مقصود او باده حقیقی و عرفانی و مقوله ای است معنوی با صبغه ای الهی و اخروی. از این رو زمانی که در میخانه باز است بر آستان دوست روی نیاز دارد:
المنـه لله که در میکــده باز اسـت *** زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
در جایی حافظ تأکید دارد بادة واقعی این است و شراب ظاهر، مجازی و غیر حقیقی است:
خـم ها همـه در جـوش و خروشنـد ز مستـی *** وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
به دست دادن تعریف دقیقی از باده در لا به لای آثار حافظ چندان آسان نیست، اما اوصاف و آثار فراوانی برای این معجون الهی برشمرده که با توجه به قراین آن می توان مراد او را دریافت. این آثار عبارت است از:
1- مستی و بی خودی: اگر سالک از شراب معنوی بنوشد مست و بی خود می شود، زیرا محو جمال ذات معشوق شده و خود را نمی بیند:
غفلت حافظ در این سراچه عجیب نیست *** هـر که به میخـانه رفـت بی خبـر آیـد
میخانه مکانی است که انسان در آن می تواند از این شراب بنوشد و مصداق مشخصی ندارد. هر جا انسان در آن جلوه ای از یار بیند و محو جمال و جلال او گردد، حکم میخانه را دارد. همان گونه که ساقی هم مصداق ویژه ندارد و هر که واسطه اتصال آدمی به منبع جمال حق شود، ساقی شراب عشق خواهد بود. مستی و محو انسان از این شراب به معنای لایعقلی و جنون نیست، بلکه عارف با نوشیدن آن از انانیت و خودی رهیده و به تعبیر خواجه شیراز به فرزانگی و عقل حقیقی دست می یابد:
صوفی مجنون که دی جام و قدح می شکست *** دوش به یک جرعـه می عاقـل و فرزانه شـد
در جای دگر گفته:
ایـن خـرد خـام به میخـانه بـر *** تا می لعل آوردش خون به جوش
زیرا چنانچه خواهیم گفت از دیگر آثار باده، درک حقایق و درست اندیشی است و آن کس به درک حقایق نایل می گردد که به رشد عقلانی رسیده باشد. در عرفان مقام بی خودی یا به عبارتی محو و خرابی، ارزشی بسیار دارد. در مباحث اخلاقی می توان از آن به تواضع و افتقار در آستان حضرت حق تعبیر کرد. در این مرتبه سالک خود را نمی بیند و نفس خود را به چیزی نمی انگارد، از غرور و عجب و تکبر رسته و به توحید افعالی دست می یابد. خاصیت می همین خرابی انیت و زدودن کدورت های ریا و خودبینی است و حافظ در ابیات بسیاری بدان اشارت دارد:
زان پیش تر که عالم فانی شود خراب *** ما را ز جـام باده گلگون خـراب کـن
و باز گوید:
چون ز جام بی خودی رطلی کشی *** کم زنـی از خویشتـن لاف منـی
و با می پرستی به مقابله با خودپرستی می رود:
به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم *** که تـا خـراب کنــم نقـش خـودپرستیـدن
و غبار زرق و ریا را با این معجون فرو می شوید:
بیار می که به فتوای حافظ از دل پاک *** غبار زرق به فیض قـدح فـرو شوییم
و در جایی گفته:
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است *** مکنم عیـب کـزو رنگ و ریـا می شویم
و از دلق ارزق و باد غرور به باده پناه می برد:
ساغر می بر کفم نه تا زبـر برکشم این دلق ارزق فام را *** باده در ده چند از این باد غرور خاک بر سر نفس بد فرجام را
و چون از کدورت سالوس و صومعه تنگ دل می شود، طلب دیر مغان و شراب ناب می کند:
دلم از صومعه بگرفت و خرقه سالوس *** کجاست دیر مغان و شراب ناب کجـا
از این منظر، دنیا پایه ای سست دارد؛ لذا در قصر امل نشاید غنود و باده باید خورد؛ چرا که بنیاد جهان بر باد است:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است *** بیار بـاده که بنیــاد جهــان بر بادست
و برای ره یابی به میکده باید خود فروشی را کنار گذارد و یک رنگ بود:
بر در میخــانه رفتـن کـار یکرنگـان بود *** خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
این مقام سکر و بی خودی آن چنان ارزشمند و والاست که حتی اگر متاع های مشروع و مقدسی چون علم و دانش و زهد وتقوی بخواهند مانع آن شوند، سالک باید با باده به مقابله با آنها برخیزد:
دفتر دانش ما جمله بشویید به می *** که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
و طاق و رواق مدرسه و علم و دانش را فدای میکده و ساقی می کند:
طاق و رواق مدرسـه و قیل و قال علم *** در راه میکده و ساقی مه رو نهاده ایم
و حافظ درس سحری را در ره میخانه می نهد:
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم *** محصول دعا در ره جـانانه نهادیم
زیرا به تعبیر مولانا در حکایت نحوی و کشتی بان، نجات در «محو» است نه «نحو»:
محو می باید نه نحو اینجـا بدان *** گر تو محوی بی خطـر در آب ران
و احکام شریعت و عبادت هم آنگاه ارزش و مقبولیت دارد که با می عشق عجین شود:
ثواب روزه و حـج قبول آن کس برد *** که خاک میکده عشق را زیارت کرد
و در روایات هم نسبت به اخلاص به عنوان شرط قبولی اعمال تأکید زیادی می بینیم «بالاخلاص یکون الخلاص»
لذا حافظ از زهد ظاهری صوفیان دل خوشی ندارد؛ چرا که شوائب ریا و دورنگی در جان آنان خلیده و از درد عشق بی خبرند:
در این صوفی و شان دردی ندیدم *** که صافی باد عیـش درد نوشــان
(در قسمت بعدی به دیگر ابعاد واژه باده در ذیل مطالبی چون: تاثیر شراب عرفانی در درک حقایق و آسودگی از غم و اندوه و رسیدن به طهارت و کامرانی و سعادت و... پرداخته خواهد شد.)