در مورد زندگی و تاریخ تولد یا ازدواج یا هر تاریخ دیگری که شاعر در شعرش به آن اشاره نکرده است، اختلاف نظر بسیار زیاد است. در قدیمی ترین نسخه ی دائرة المعارف بریتانیا که در کتابخانه ی لندن موجود است سال تولد خواجه را نامعلوم دانسته اند اما به یقین این تاریخ ما بین سالهای 700 تا 726 است. دائرة المعارف بزرگ فرانسه نیز همین نکته را در نظر دارد. ضمنا در باب تولد این شاعر علاوه بر منابع اروپایی معتبر منابع ایرانی نیز نتوانسته اند این پراکندگی آرا را کم نمایند. در ابتدا باید متذکر شویم آنست که آنچه مهم است افکار بلند و نغز و شیوای اوست حال تفاوتی در تولد وی چه در سال 701 یا در سال 730 وجود ندارد. ولی طبق قصیده زیر این سال باید ما بین 716 تا 721 باشد. وی این قصیده را در مدح سلطان جلال الدین مسعود شاه اینجو سروده است:
خســرو دادگـرا شــیر دلا بـــحر کفــا *** ای جــــلال تـــو بـه انــواع هنر ارزانی
هم آفاق گرفت و همه اطراف گشاد *** صیت مسعودی و آوازه ی شه سلطانی
لذا چون شاه مسعود در سال 743 در جنگی که با یکی از امرای مغول کرد شکست خورد و قبل از آن نیز در سال 740 در مقابل امیر پیر حسین به هزیمت افتاد و فرار کرد و اینکه بعید است که این قطعه سراسر مدح برای پیش از اینها باشد، حافظ باید در آن سالها حداقل 25 سال داشته باشد، پس باید تقریبا در سالها ی 715 تا 716 ه. ق به دنیا آمده باشد. در این بین مرحوم دکتر غنی معتقد است به سال 717 ه. ق و مرحوم دستغیب شیرازی از قول فرصت، تولد را به سال 725 ه. ق می داند.
شاعر شیرین سخن، خواجه شمس الدین محمد حافظ که در اوئل قرن هشتم هجری قمری پا به عرصه وجود گذارد، پس از تولد محمد نامیده شد و با توجه با القابی که در آن دوران بنابر دلائل معقول به اشخاص می داند و او نیز که حافظ قرآن کریم بود به حافظ مقلب شد. همچنین به خاطر آنکه وی در علوم و فنون دیگر هم کمالات زیادی داشت به او القاب دیگری نیز دادند که از آن جمله: شمس الدین و الدنیا، لسان الغیب، کاشف الحقائق، زبدة المتکلمین و ترجمان الاسرار و... و همچنین چون در آن زمان به بزرگان و دانشمندان خواجه اطلاق می شد به وی نیز که از بزرگان زمان بود خواجه اطلاق شده است.
موطن اصلی حافظ ظاهرا کوهپایه اصفهان و محل سکونت جدش غیاث الدین اصفهان بوده است. غیاث الدین پسری به نام بهاء الدین داشت که همان پدر حافظ می باشد. غیاث الدین همواره زندگی خود را از قیل و غال دور نگه می داشت و همواره به تجارت سرگرم بود، به همین دلیل زندگی مرفه و آرامی داشت. در اثر تشنجات نیمه دوم قرن هفتم ه. ق که اصفهان کانون بلوا شد، غیاث الدین به همراه خانواده به شیراز هجرت کرد. این در زمانی بود که آبش خاتون از اتابکان فارس بر شیراز حکومت می کرد. (660 تا 680 ه. ق) غیاث الدین پس از ورود به شیراز در محله ای نزدیک دروازه کازرون خانه ای خرید و به تجارت مشغول شد و پس از مدتی از افراد سرشناس و موفق شد. در این زمان به دلیل آنکه شیراز و ملوک تابعه در دست امرای طیبی بود، از مزاحمتها و حملات گاه و بیگاه سپاه مغول در امان بود. زیرا شیوخ این مناطق از ثروتمندان منطقه نیز بودند غالبا به تقوی و پاکدامنی شهرت داشتند و از ایلخانان به عزت اسلام شهرت یافتند و امتیازات بسیاری می گرفتند، ایلخانان چون پاکدامنی آنها را دیده بودند سرپرستی املاک خاصه را در بسیاری از مناطق به عهده ی آنها داده بودند. بهاالدین پس از چندی مورد توجه شیخ عبدالله کازرونی که در همسایگی حجره ی آنها بود قرار گرفت و به بهاالدین گفت که حاضر است دخترش را به عقد او درآورد. پس از آن با قبولی بهاالدین آن دختر به عقد او درآمد.
زمانی نگذشته بود که غیاث الدین فوت کرد. پس از آن بهاالدین به تنهایی به کسب و کار مشغول شد و پس از مدتی صاحب 3 پسر به نامهای خلیل، عادل و محمد و یک دختر گردید. رونق کار آنها بسیار زیاد شده بود که بهاالدین دچار بیماری شد. در ابتدا وی فکر می کرد یک مریضی ساده است ولی بعد از مدتی بیماری وی رو به شدت گذارد تا جایی که بهاالدین توان رفتن به حجره را پیدا نکرد. حکما نیز کاری از پیش نبردند و حال بهاالدین روز به روز وخیم می گشت. بیماری او چند ماهی به طول انجامید و هیچ کدام از اطبا نتوانستند کاری از پیش ببرند تا آنکه بهاالدین در یک شب سرد زمستانی فوت کرد. این در حالی بود که محمد تنها هشت سال داشت. پس از فوت پدر، پسران به امور تجاری حجره پرداختن تا اینکه بعد از دوسال به دلایلی نا معلوم از آن شهر کوچ نمودند و حافظ و مادر و خواهرش در شیراز باقی ماندند و به علت عدم کسب و کار فشار زیادی به آنها آمد. در این زمان حتی از خانواده ی همسر بهاالدین نیز هیچ اطلاعی در دست نیست که چرا در آن اوضاع به آنها کمک نکردند.
خواجه پس از مدتی در سن 8-9 سالگی به مردی که در همسایگی آنها بود سپرده شد، ولی پس از مدتی آثار سوء اخلاق در این مرد ظاهر گشت و لذا حافظ از نزد او بیرون رفت. پس از مدتی وی توانست در یک نانوایی کار پیدا کند. در مجاورت نانوایی که حافظ در آن مشغول به کار بود مکتبی بود که دوستداران علم و ادب و بخصوص طالبین علوم و فنون قرآنی را به خود جذب می کرد. حافظ نیز با پرداخت کمی از دستمزد خود در آنجا به تعلیم و آموزش مشغول شد و بدین کار تا حدی جدیت ورزید تا حافظ کل قرآن گردید. این گونه نقل شده استکه حافظ آنقدر فعال بود که استاد نیز از کار او به وجد می آمد و مورد توجه قرارش می داد. نقل شده است که در آن نزدیکی مردی بود که بزازی داشت این مرد علاوه بر آن شعر می گفت از قوانین شعری نیز آگاه بود و حافظ نیز اشعار سروده ی خود را به منظور تصحیح یا تایید برای او می خواند، اما اشعار حافظ از اصول بر خوردار نبود و به همین دلیل مورد استهزاء دیگران قرار می گرفت.
در این زمینه نکته ای در کتابها ثبت شده است و آمده است که: حافظ در یادگیری علوم و سرودن اشعار دچار مشکل بود لذا نذر نمود که به مدت چهل شب به عبادت بپردازد تا حاجت روا گردد. آنگاه با خلوص چهل شبانه روز با ریاضت به عبادت پرداخت. گویند حافظ در شب چهلم در اثر خستگی فراوان به حالت نیمه هوشیار بود که امیرالمؤمنین در هیبت سقایی به او جام آبی تعارف کرد، حافظ پس از چندین بار رد کردن بالاخره جرعه ای از آن آب خورد و بقیه را دور ریخت و جام را پس داد و ناگهان نه جام و نه درویش در آنجا بودند. پس از آن فهمید که کلمات زیبای قرآن در برابر چشمش رژه می روند و آن آب جرعه ای از دریای علم و دانش و ادب بوده است. حافظ نیز در اشاعرش به این نکته اشاره ی صریحی دارد و می گوید:
دوش وقت ســحــر از غـصـه نـجاتم دادند *** و انــدر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخــود از شــعشعه ی پرتوی ذاتم کردند *** باده از جــام تـجـــلی صفـــاتـم دادنــد
چه مبارک سحری بود چه فرحنده شبی*** آن شـــب قـدر کـه این تازه براتم دادند
گویند در آن زمان معتقد بودند هر کس چهل شبانه روز با ریاضت به عبادت بپردازد در شب چهلم حاجت روا گشته و چشمش به جمال پر نور امیرالمؤمنین روشن خواهد شد. قابل ذکر است در آن موقع حکما فارس غالبا در دوران صلح، برای جلب توجه مردم از دانشمندان حمایت می کردند و از علم و ادب نیز حمایت می کردند کما اینکه سعدی و حافظ مربوط به همین دوره اند.
قوام الدین عبدالله شیرازی که حافظ علوم حکیمانه و دروس دینی را نزد وی آموخته است در مورد اشعار حافظ گفته است: اشعار او سخن دیگری است و کلماتش را باید به بند کشید (نگهداری کرد). از جمله اساتید حافظ می توان به علامه میر سیدشریف جرجانی (حمکت، فلسفه، اخلاق و علوم قرآنی) اشاره کرد. گویند حافظ در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشت.
قرآن کریم: حافظ در محضر قوام الدین عبدالله شیرازی به آموزش قرآن کریم پرداخته است و با پشتکار حافظ قرآن شد و توانست قرآن را در چهار ده روایت از حفظ بخواند.
عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ *** قرآن ز بر بخوانی در چهار ده روایت
منظور از چهار ده روایت چه بوده است؟
در قرن دوم ه. ق هفت نفر حافظ قرآن بودند که قرائت آنان مورد تائید همگان بود. این قاریان که قراء سبعه هستند هر کدام دو راوی دارند که در نتیجه چهارده روایت از قرائت قرآن از راویان این هفت قاری شکل می گیرد و منظور چنین است که حافظ به سبک و سیاق تمام این چهار ده نفر راوی، قرآن را می توانست از حفظ بخواند که خود هنری بس بزرگ بود.
کشاف زمخشری: از دیگر کتبی که حافظ به مطالعه و تحقیق در آن پرداخت و حتی تفسیری به آن نیز نگاشت کتاب کشاف زمخشری می باشد که مطالب آن پیرامون مباحث قرآنی و توضیح و تفسیر آیات مبارکه است.
کشف الفنون: این کتاب نوشته ی سراج الدین عمر عقلانی بود که حافظ آن را مطالعه نموده است.
حکمت و الهیات: وی در این باره نیز کتب بزرگانی چون بیضاوی، قطب الدین رازی، بوعلی سینا و دیگر دانشمندان متقدم بهره برده است، که عبارتند از: مطالع شرح مطالع، طوالع انوار، مطالع فی شرح اطوالع و...
زبان و ادبیات عرب: حافظ به قدری در این علم پیشرف کرد که وی استاد مسلم زبان عرب گردید و توانست اشعاری در غالب و موزون عربی بگوید که تنها از کسانی بر می آید که به زبان عربی مسلط باشند. حتی در این زمینه از شیخ اجل سعدی نیز برتر است. خواجه در مدت عمر خود همواره در صدد کسب دانش بوده است و می توان گفت وی هرگز عمر خود را به بطالت نگذرانده است:
علم و فضلی که به چهل سال دلم جمع نمود *** ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
لکن خواجه پس از دورانی طولانی که در مکاتب مختلف به تحصیل علوم و فنون روز پرداخت به این نتیجه رسید که علوم ظاهری انسان را به یقین نمی رساند و در همین راستا با خانقاه و صوفیان نیز حشر و نشر داشت و با اتکا به خداوند متعال طی طریق نمود.
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم *** که من بخویش نمودم صد اهتمام و نشد
آنچنانکه از این شعر بر می آید خواجه ظاهرا در این مرحله از سیر و سلوک عرفانی به نادیده هایی آگاه گردیده و مراحل کمال را گام به گام پیموده است و می فرماید:
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش *** که من این مسئله بی چون و چرا می بینم
در خــــرابــات مـــغــان نــور خــدا مــی بــیـنم *** این عـجـب بـین که چه نوری زکجا می بینم
غزلیات عارفانه این حکیم خردمند و شاعر فرزانه در این دوران آیینه تمام نمای افکار و روحیات خدا جویانه او بوده است و اگر شاعر هر شعری را بنا به تاریخ سرودن آن در جای خود قرار می داد به راحتی می توانستیم سیر عرفانی او را درک کنیم ولی بعد از مرگ حافظ اشعار وی بصورت الفبایی منظم شد.
طبق اطلاعات کسب شده از دائرة المعارف بریتانیا و فرانسه و همچنین مندرجات متون کهن خواجه تا اواسط عمر خویش مجرد بود و به دلائلی که شاید فقر و نداری بوده است ازدواج ننموده است. خواجه در اواسط عمر خویش ازدواج نموده است و از این ازدواج بسیار شاد و خرسند بوده است و در این باره شعر خود وی شاهد خوبی بر این مدعاست:
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم *** هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مرا در خانه سـروری هـست کـاندر سـایه قدش *** فراغ از سـرو بستانی و شمشاد چمن دارم
ولی روزگار با روح لطیف و سراسر نوازشگر وی سر جنگ داشته بطوریکه از گفتارش بر می آید همسر از جان عزیزترش ناگهانی رخت از این جهان بربست و راه سرای باقی را در پیش گرفت:
آن یــار کــزو خــانه مــا جـــای پــری بــود *** سرتا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش *** بیچاره نـدانـسـت که یارش سفری بود
طبق مندرجات مرات الصفا خواجه دو فرزند داشت که یکی را در کودکی از دست داده و دیگری را که شاه نعمان نامیده می شده در عنفوان جوانی. وی در سفری به هندوستان مریض و بیمار گشت و همان جا فوت کرد. او را در شهر برهان پور در نزدیکی قلعه ی اسیر خاکش کردند. گویند حافظ بسیار پریشان بود و می گوید:
بلبلی خون دلی خورد و گلی حـاصـل کرد *** باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
طوطی را به هوای شکرش دل خوش بود *** ناگهان سـیل فـنـا نـقـش امـل باطل کرد
اما در مورد وفات خواجه اختلاف نظر بسیار کم است. زیرا اشعاری وجود دارند که در آنها به سال ابجد، سال وفات وی ذکر گردیده است و به این دلایل می توان سال وفات وی را 791 تا 792 ذکر کرد. پس اگر سال تولد وی را 715 تا721 و وفات وی را 791 تا 792 ه. ق فرض کنیم، حافظ تقریبا 70 تا 76 سال عمر کرده است. حافظ که در شیراز چشم به جهان گشوده بود همواره به سرزمین و موطن خود علاقه وافر داشته است. او بارها در اشعارش از اماکنی که در این خطه بوده است یاد کرده است و با آنچنان عشقی سخن گفته که در اعماق قلب خواننده اثر می گذارد:
زرکــن آبــــاد مـــا صـــد لـــوحــش الله *** که عمر خضر می بخشد زلالش
نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر *** نسیم بـاد مصلا و آب رکن آباد
گویند که در آن دوران ظاهرا تفریحگاههای زیادی بوده است که زیباترین آنها گلگشت مصلی بوده است. حتی سعدی نیز به آن اشاره کرده است. خواجه بارها در شعرش به کلمه ی گلگشت و مصلی اشاره کرده است که نشانه ی عشق فراوان وی به این مکان بوده است. او در سال 791 یا 792 ه. ق وفات نمود. او را پس از وفات در محل مورد علاقه اش گلگشت مصلی به خاک سپردند. در سال 856 به فرمان «ابوالقاسم بابر» که از نوادگان شاهرخ ابن تیمور بود بر مزارش آرامگاهی زیبا ساختند و اطراف آرامگاه را به گل و سبزه آراسته و باغ زیبای حافظ را ایجاد نمودند. این مکان در زمان کریم خان زند تجدید بنا گردید و با شکلی بسیار زیبا تزیین شد.
بنای اصلی آرامگاه حافظ از آثار دوره ی کریم خان زند می باشد و مربوط به سال 1187 ه. ق می باشد. بنای اولیه دارای ایوانی با چهار ستون سنگی در وسط بوده است که از جانب شمال و جنوب محل عبور داشته است و در دو سمت آن دو اتاق بنا کرده بودند. قبر حافظ خارج از این بنا و در وسط قبرستان پشت آن قرار داشت. در دوره های بعد نرده های آهنی در اطراف قبر گذارده بودند که صورت مناسبی نداشت. بارگاه حافظ بین سالهای 1314 تا 1317 ه. ش به صورت کنونی درآمده است. سنگهای ابنیه کریم خانی که جهت ادامه ی خیابان زند شیراز خراب گردید( ؟) به محوطه ی این آرامگاه منتقل شده است. با حفظ بنای قبلی و چهار ستون آن، شانزده ستون یکپارچه ی سنگی نظیر آن تهیه نمودند و ایوان بزرگ بیستونی کنونی را به طول 56 متر با تزئینات نقاشی و گچ بری و کاشیکاری تماما به سبک قدیم شیراز ایجاد نمودند. بنای اصلی آرامگاه نیز به صورت سکویی با هشت ستون سنگی یکپارچه و سقف مسین و تزیینات کاشی کاری و اشعار در محل قبر وسط ایوان بزرگ در باغ دوم ایجاد گردید. در کنار قبر حافظ مقبره ی اهلی شیرازی و فرصت الدوله شیرازی نیز وجود دارد.