دو مطلب اساسى راه حل فلسفى نویسندگان مسیحى را طلب مى کرد: اثبات وجود خدا و مسئله سرشت او. ممکن است به نظر رسد که چنین مناقشاتى از ابتدا با اصلى که عموما پذیرفته شده، دفع شده است، یعنى این اصل که مى توان فهمید که خدا هست یا وجود دارد، اما هرگز نمى توان فهمید که او چیست، این اصل ظاهرا امر اول را ناضرور و دومى را ناممکن مى گرداند. اما حتى هنگامى که به لحاظ نظرى این اصل پذیرفته شده بود، به طور ثابت از آن پیروى نمى شد. در وهله نخست، نویسندگان مسیحى به ضرورت ارائه توجیه عقلانى دین خویش واقف بودند. آنان مى بایست به شکاکانى که از اصل منکر امکان شناخت بودند، به مبلغانى که مسیحیان را به ساده لوحى و عدم تعقل متهم مى کردند، و به ملحدانى که وجود هرگونه الوهیت را انکار مى کردند، پاسخ دهند. در ثانى، این قضیه که «خدا را نمى توان شناخت» به ندرت به معناى لفظى اى به کار مى رفت که ممکن است براى خواننده جدید داشته باشد. در واقع چنین کارى رد تعالیم ایجابى اى است که در کتاب مقدس درباره خدا یافت مى شود. معمولا این بدین معنا گرفته مى شد که شناخت مستقیم و رضایت بخش خدا براى انسان ها، حداقل در این زندگى، ناممکن است. پولس قدیس وعده داده بود که در زندگى آینده مى توانیم او را «رو در رو» ببینیم. بنابراین، مى توان سه مسئله فلسفى را تمیز داد:
1) دفاع عقلانى از آموزه هاى دین، اعتقاد به حجیت، و امکان کلى دست یابى اجمالى به شناخت
2) ادله وجود خدا
3) سرشت خدا
ایمان مسیحی
در کاربرد مسیحى، کلمه یونانى pistis تحت تأثیر مجموعه اى از کلمات عبرى است که از بن فعلى mn با معناى ریشه اى «ثبات» یا «استوارى»، گرفته شده اند، اما خود کلمه یونانى از بن فعلى pith به معناى «متقاعد کردن» گرفته مى شود. بنابراین، اسم pistis دو معنا دارد: یکى «اطمینان راسخ»، و دیگرى «آن چیزى که باعث اطمینان راسخ مى شود»، حال چه یک کیفیت شخصى (صداقت، قابل اعتماد بودن) باشد، و چه واقعیتى غیر شخصى (یک وثیقه، ضمانت یا دلیل). عملا هنگامى که مسیحیان از ایمان سخن مى گویند، چندین نکته ظریف متمایز با هم ترکیب مى شوند. ایمان را هم مى توان به صورت موهبت الهى دید و هم به صورت یک تکلیف یا وظیفه مسیحى، هم هدایت خواست و اراده، و هم به کارگیرى عقل. ایمان را مى توان به صورت ایمان به خدا، به معناى دقیق کلمه، یا به مسیح، و بالاخص ایمان به عمل خدا، چنان که در تجسد، مرگ و رستاخیز مسیح دیده مى شود، تعریف کرد. بیان چنین ایمانى را مى توان در متون مقدس، یا سنت کلیسا یا قانون ایمان (regula fidei: بیان مختصرى از اعتقاد به شکلى که تقریبا، نه کاملا، ثابت است) یافت و نیز خود کلمه pistis را مى توان براى نشان دادن محتواى اعتقاد، یا بیان مورد تأییدى از آنچه باید به آن اعتقاد داشت، به کار برد (اول تیموتائوس، 4:1 تیطس، 1:13). در این مجموعه معانى، سر و کار اولیه ما با pistis به عنوان مبناى «عادل شمرده شدن با ایمان» نیست، بلکه سر و کار ما با ویژگى اساسى آن به عنوان نگرشى به اعتقاد، و تصدیق احتمالى آن با برهان است؛ در این جا هم مانند هر جاى دیگر اندیشه مسیحى تحت تأثیر فیلسوفان قرار گرفت، به خصوص در مسئله اى که پیش تر بیان شد و آن این که آیا اساسا شناخت ممکن است، و اگر چنین است، در چه شرایطى. عهد جدید ایمان را رفتارى برخاسته از اعتقاد یا اعتماد به حساب مى آورد که در برابر اوضاع و احوال مأیوس کننده یا در غیاب شناخت عقلى و اطمینان بخش ابراز مى شود؛ براى مثال، ایمان به قدرت مسیح بر شفادهى، یا آرام کردن طوفان در دریا. تلقى پولس از ابراهیم در رساله به رومیان باب چهارم (و به خصوص شماره هاى 20-17)، اهمیت ویژه اى دارد، و برداشتى مشابه در سرود بزرگ در نیایش ایمان در رساله به عبرانیان باب یازدهم حاکم است. ایمان اعتماد به خدا است و (در بعد عقلانى اش) اعتقاد به این است که او به وعده هایش جامه عمل مى پوشاند. این ایمان با پرهیز از دلسردى (شماره هاى 11ـ12، 23ـ27، 29)، و با اشتیاق نسبت به انجام اعمال به ظاهر بى معنا یا زیانبار (شماره هاى 7ـ8، 17ـ19) در اطاعت از فرمان او، آزمایش مى شود. پولس به همین صورت در رساله دوم به قرنتیان، 5:7، بین ایمان و رؤیت واضح تقابل ایجاد مى کند؛ و تقابل بین ایمان و علم را بعدها نقادان مشرکى ابراز کردند که ایراد مى گرفتند که مسیحیان تسلیم توهمات نامعقول مى شوند. در این ضمن نویسندگان مشرک نیز pistis را براى نشان دادن اطمینان توجیه پذیر، یا اصل بدیهى که از آن بتوان نتایج صحیح گرفت، یا در واقع خود دلیل، به کار مى بردند. بنابراین، مسیحیان مى توانستند فضیلت ایمان را به گونه اى توصیف کنند که یا تأکیدش بر استوارى آرمانى اطمینان مسیحى، و یا بر عناصرى از شک و تزلزل است که هنگامى بر حیات انسانى وارد مى شود که بر وعده ها اعتماد کند و در پى برآورده شدنى از آنها باشد که تجارب حسى ما آن را تضمین نمى کند. این را نیز باید پذیرفت که پیچیدگى واژه pistis ممکن است به راحتى از چنگ افرادى که تأمل کم ترى دارند بگریزد و آنان مجال یابند فکر کنند که با یک مسئله معرفت شناختى روبه رو نیستند. در دید آنان، ایمان ممکن است صرفا طلب شود و ممکن است با صرف طلب ایجاد گردد.
سه روش دفاع از ایمان مسیحى
براى دفاع از ایمان مسیحى، حداقل سه روش ممکن بود به کار برده شود: یکى تحسین و تمجید صریح از ایمان ساده بود که ترتولیان آن را به خوبى نشان داده است او در بخش پنجم کتاب درباره جسم مسیح مى نویسد: «پسر خدا مرد، این کاملا باورکردنى است، چون بى معنا است. و پس از دفن شدن دوباره برخاست؛ این یقینى است، چون ناممکن است». کلام او در این جمله بیان شده است: «اعتقاد دارم، چون بى معنا است». اما ترتولیان به هیچ وجه این ایمان ساده اى را که خود از آن تمجید مى کند، نشان نمى دهد. بحث هاى شبهه انگیز شدید او نتیجه آگاهى از هنر معانى بیان و بدون شک روایتى است از این بحث که «هیچ کس جرأت نمى کند چنین داستان نامحتملى را جعل کند.» البته رجوع به ایمان ساده مى توانست با ضد حمله اى به فیلسوفان و تأکید بر اختلافات آنان، غرور همیشگى شان و عجز آنان نسبت به این که اصول خویش را با عمل هماهنگ سازند، تکمیل شود. مسیحیان، از جمله ترتولیان، این نوع از استدلال رابه صورت گسترده اى به کار مى بردند، هرچند او مدافعى بى باک و فرهیخته بود، اما مى توانست بدون مشکل موضع مخالفى بگیرد و هر جا به سودش بود مدعى همراهى با فیلسوفان شود.دوم این که، ممکن بود چنین استدلال شود که ایمان مسیحى شباهت هایى با رویه هاى پذیرفته شده در زمینه هاى غیر دینى دارد. سه شکل از این استدلال ها را مى توان ذکر کرد. اولى، که کلمنت اسکندرانى آن را به کار برد، این بود که هر چیز را نمى توان با دلیل اثبات کرد، اگر اصولا باید چیزى را اثبات کرد، برخى از اصول اولیه را باید فرض کرد: «همه اثبات ها به اطمینانى (pistis) اثبات ناشدنى برمى گردند». واضح است که این شکل اول و امدار ارسطو است که مى نویسد: «اصول حقیقى و اولیه آنهایى هستند که اثبات خود را نه از طریق مقدمات دیگر، بلکه از خود دارند». صورت دوم یادآورى این است که در موضوعات عملى یقین کامل غالبا دست نایافتنى است. انسان باید به این قانع باشد که بر اساس اطمینانى که عقلا قابل اعتماد است، عمل کند. این استدلال، که فیلسوفان شکاک آن را به کار مى بردند، در قسمت دوم کتاب آکادمیاى سیسرون باب 100 و مخصوصا 109 با چهار یا پنج مثال پذیرفته شده جا می افتد. شکل سوم ارزش تربیتی مسیحیت را بیان می کند، که صرفا فلسفه ای برای فرهیختگان نیست، بلکه برای همه انسان ها مناسب است و به کودکان، زنان و انسان های جاهل آموزش می دهد. البته این بحث را باید با این مدعا مقایسه کرد که مشکلات نقادان فرهیخته حل شدنی است، مدعایی که، در میان امور دیگر، سلسله ای طولانی از مدافعه نویسان مسیحی آن را مطرح کرده اند. یک شیوه، که به خصوص کلمنت و اریجن اسکندرانی به کار می بردند، این بود که قلمرو اثبات را محدود کنند و آن را رفا پذیرش تصول اعتقادی عمده مسیحی به عنوان مبنایی که می توان بر آن نظامی از شناخت یا فهم عقلی (معرفت) را بنا کرد، به حساب آوردند. عملا این معرفت اسکندرانى ها از ترکیبى از کتاب مقدس، که به صورت آزاد تفسیر مى شد، و یک فلسفه تلفیقى، که عمدتا بر مکتب افلاطونى مبتنى بود، سر درآورد. آنان به این طریق قادر بودند که این مدعاى گنوسى ها را که معرفت (sis¦gno) ایشان برتر است از اطمینان (pistis) راست کیشان، یعنى ایمان بدون شناخت، به چالش فرا خوانند. بیشتر مدافعه نویسان مسیحى مهارت اندکى در فلسفه داشتند؛ اما براى رد بیشتر گنوسى ها حتى همین مهارت اندک نیز کافى بود. کلمنت رهیافت سومى به pistis را، که کاملا متمایز است، پذیرفت، هرچند گمان نمى رود دیگر نویسندگان از او پیروى کرده باشند.حداقل او در برخى از فقرات pistis را به اطمینانى تفسیر مى کند که با یک دلیل عقلى ایجاد شده باشد. در این مورد در واقع تفاوت بین ایمان و عقل ناپدید مى شود. «عقل» نشان دهنده روش است و «ایمان» نشان دهنده عقیده یا اطمینان، که نتیجه است. در واقع این را مى توان به درستى معرفت (sis¦gno) خواند، هرچند به معنایى نسبتا متفاوت. این دیدگاه به جاى تفسیر تخیلى متون مقدس براى نشان دادن سازگارى آنها در یک شاکله فلسفى، بر روش عقلانى که براى مسائل اساسى خداشناسى به کار مى رود، تأکید مى کند.
ادله وجود خدا در فلسفه و کلام مسیحی
حتى فیلسوفان اصالت تجربى که کلمه «وجود» را بدون مستلزم بودن هرگونه کیفیت یا ارزشى صرفا به معناى «واقعى» و «ناموهوم» مى گیرند، قبول دارند که جمله «خدا وجود دارد»، هیچ معنایى نمى دهد مگر این که حداقل مفهومى از آنچه از کلمه «خدا» قصد مى شود، وجود داشته باشد. به نظر بیشتر باستانیان، ارتباط بین «وجود» و «سرشت» بسیار نزدیک تر است. کلمه اوسیا ممکن بود به معناى هر دو باشد و این کلمه غالبا شکلى از وجود را که با موضوع مورد بحث مناسب بود، مى رسانید (و همین امر در بسیارى از موارد درباره فعل einai، یعنى «بودن»، صادق است). بنابراین، اثبات وجود خدا مى تواند چیزى واقعى تر از صرف وجود چنین موجودى را نشان دهد. این امر مى تواند درک کیفیت متمایز زندگى الهى را القا کند. طبیعى بود که به این پاسخ دهند که هیچ یک از ویژگى هاى خدا باعقل محدود بشر قابل درک نیست. در نظریه هاى شناخت باستانى تمایل بود که این مسئله را به صورت «همه یا هیچ» تبدیل کنند، به گونه اى که آنچه کم تر از درک کامل است، شایسته نام شناخت نباشد. این ارتباط فکرى ممکن است به تبیین واقعیتى که به زودى با آن رو به رو خواهیم شد کمک کند. رواقیان، که خدا را با اصل عقلانى جهان یکى مى گرفتند، و ظاهرا او را حاضر در همه جا مى انگاشتند، ادله وجود خدا را با اقدامات و ابتکارات زیاد توسعه دادند. افلاطونیان، که احساس قوى ترى نسبت به تعالى خدا داشتند، براى اثبات وجود او کم تر تلاش مى کردند و تمایل داشتند که بر مسئله چگونگى شناخت خدا متمرکز شوند.
(ادامه دارد...)