قرآن کریم، مراحل شناخت انسان را از "مای شارحه" که شناخت اجمالی اوست آغاز می کند. سپس به شناخت هستی او به عنوان "هل بسیطه" می پردازد. آنگاه در پاسخ "مای حقیقیه" از حقیقت این موجود، سخن می گوید و سرانجام، "علت فاعلی و غایی" انسان را مطرح می فرماید که چه کسی و برای چه هدفی او را پدید آورد. قرآن کریم از میان این مطالب که به صورت تفصیل و یا اجمال، مورد بحث قرار داده است به بخش اخیر، اهمیت بیشتری می دهد؛ زیرا هر چه ما معرفت بیشتری به مبدأ فاعلی خود پیدا کنیم، هم جهان را و هم خویشتن را بهتر می شناسیم. چون آفریدگار هستی در خلقت خود، تجلی و ظهور می کند، پس هر چه عالم و آدم، بیشتر شناخته شوند، به دلیل این که آفرینش سراسر، نشانه های اوست، راه شناخت خدا باز تر خواهد بود. از این رو خداوند گاهی خود را معرفی می کند تا ما با شناخت آثار علمی و عملی او، خود و جهان را بهتر بشناسیم و گاهی ویژگی هایی علمی و عملی بشر را تشریح می کند تا با شناخت انسان که آیت الهی است، معرفت بیشتری به خدا پیدا کنیم.
خدای سبحان برای شناخت علت فاعلی، سه راه هماهنگ را برای انسان، تعیین فرموده است: دلیل نقلی- دلیل عقلی- کشف و شهود.
1ـ ادله نقلی: راه اول، ادله نقلی است که از زبان خود یا پیامبران گذشته و یا فرشته های خود، بیان می فرماید. این راه برای کسی که به اصل مبدأ و معاد و اعجاز و وحی و...، ایمان دارد، چنانچه از کتاب غیر محرف آسمانی گرفته شود، آرامش بخش و طمأنینه آور اسـت.
2ـ برهان های عقلی: راه دوم، اقامه برهان های عقلی است تا انسان با تحلیل عقلی به این گونه معارف، راه یابد. مانند "برهان تمانع" در اثبات توحید ربوبی و نیز "برهان عقلی بر توحید خالقی" و....
در جهت اثبات "توحید ربوبی"، قرآن کریم وجود خدایانی غیر از خدای یکتا را مستلزم فساد آسمان و زمین یعنی همه آفرینش، می خواند و می فرماید: «لو کان فیهما الهة إلا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما یصفون؛ اگر در آنها (زمين و آسمان) جز خدا خدايانى ديگر وجود داشت قطعا (زمين و آسمان) تباه مى شد پس منزه است خدا پروردگار عرش از آنچه وصف مى كنند.» (انبیاء/ 22)
صورت منطقی این برهان، چنین است که اگر در مجموعه آسمان و زمین و نظام هستی غیر از خداوند، خدایانی دیگر می بودند، آفرینش به فساد می گرایید. اما در نظام هستی، فسادی به هیچ روی، نیست. پس تعدد آلهه و وجود خدایانی چند، محال و ناممکن است. برای تکمیل هر برهانی که به صورت قیاس استثنایی تنظیم می شود، دو چیز باید تمام شود: یکی بطلان تالی و دیگری تلازم مقدم و تالی. بطلان تالی (عدم فساد در هستی)، هم با تجربه و دقت در نظم عالم، ثابت می شود و هم با دلیل قرآنی که می فرماید: «ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت؛ ذره ای تفاوت در آفرینش خدای رحمان، مشاهده نمی شود.» (ملک/ 3) همه چیز به جای خویش است و هیچ حلقه ای از سلسله ی هستی، مفقود و فوت شده نیست وگرنه حلقات دو سوی آن از هم گسیخته و تمام این مجموعه، متلاشی می شد.
پس تفاوت (نه به معنای اختلاف بل) به معنای این که چیزی در نظام آفرینش کم باشد یا گم شود یا مقدم بر مرتبه خود و یا مؤخر از رتبه علی و معلولی خویش قرار گیرد، در هیچ بخش آفرینش به چشم نمی خورد و این حقیقت را بارها اگر بنگری، همچنان می بینی، که: «ثم ارجع البصر کرتین ینقلب إلیک البصر خاسئا و هو حسیر؛ باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سويت بازگردد.» (ملک/ 4) اما تلازم مقدم و تالی (یعنی این که اگر بیش از یک خدا بود، عالم به فساد کشیده شده بود)، این گونه ثابت می شود که اگر دو خدا وجود داشته باشند، قهرا دو ذات متباین با هم دارند و از آنجا که صفات ذاتی خدا عین ذات او است و فرض بر تعدد ذات و تباین آن است پس هر کدام علمی و قدرتی متباین با علم و قدرت دیگری دارد و بین دو علم متباین و نیز دو قدرت متباین، امکان هماهنگی هم وجود ندارد.
بعضی از متکلمان و اهل تحقیق بر استنباط برهان تمانع از آیه ی شریفه، اشکال کرده اند که وجود دو خدا، مثل وجود دو مجتهد یا دو متخصص یا دو مدیر کل در یک اداره نیست که نتوانند به صورت مشترک، جامعه یا بخشی از آن را درست اداره کنند؛ زیرا دو مدیر در یکی از این سه مرحله، مشکل دارند: یا علم کافی به مصالح واقعی ندارند. یا اگر دارند، قدرت کافی در آنها نیست. یا اگر هر دو را دارند، گرفتار موانعی چون بخل و حسد و کینه و... هستند که آنان را از اداره ی صحیح یک مجموعه، باز می دارد. اما این هر سه مشکل، نسبت به دو خدا ناوارد است. چون اگر دو خدا فرض شد، "علم به مصالح" و "قدرت بر عمل" و "نزاهت از عیب و نقص مانند بخل، آز، جاه طلبی..." برای هر دو، ثابت است. بنابراین بطلان تالی نشانه ی بطلان مقدم نیست؛ زیرا اصلا بین مقدم یاد شده و تالی آن تلازمی وجود ندارد و در نتیجه فساد نیز منتفی خواهد بود.
بر اساس این شبهه، "برهان تمانع" در آیه ی مذکور را به برهان "توارد دو علت مستقل بر معلول واحد" بازگردانده و آیه را ناظر به استحاله ی این توارد، دانسته اند. اما با بیانی که گذشت، این اشکال رفع می شود؛ زیرا فرض وجود دو خدا همچون تصور وجود دو پیامبر نیست. اگر دو پیامبر در عرض هم رسالت پیدا کنند، برای آنها واقعی و مصالحی و نفس الامری وجود دارد که براساس آن، می توانند با یکدیگر همکاری کنند. ولی برای دو خدا هیچ واقع و نفس الامری نیست؛ چون با علم مستقل و قدرت مستقل در هر کدام، تازه نظامی و واقعی و مصلحتی و نفس الامری می خواهد پدید آید و هیچ حقیقت جامع و مشترکی برای هماهنگی، همکاری و همراهی در کار نیست. علم مستقل یک خدا به چیزی تعلق می گیرد که مباین با متعلق علم دیگری است و قدرت مستقل یکی به دنبال چیزی است مغایر با آنچه قدرت دیگری به دنبال اوست و این، عین فسادی است که سر مویی از آن در همه ی هستی به چشم، نمی آید.
تذکر: چنان که دو مبدأ فاعلی در جهان امکان مایه ی تباهی آن است دوگانگی درونی انسان از هدی و هوی نیز پایه سیاهی دل و غبار گرفتگی صحنه ی نفس و ساحت روح او خواهد بود که البته از چنین جانحه ای دوگانه تنها جارحه ی آلوده و تبهکار پیروی می کند.
در این برهان، قرآن کریم خلقت انسان را بدون خالق یا به خالقیت خود او و یا مثل او، ناممکن می خواند و می فرماید: «أم خلقوا من غیر شیء أم هم الخالقون؛ آيا از هيچ خلق شده اند يا آنكه خودشان خالق [خود] هستند.» (طور/ 35) یک مقدمه برای این برهان، آن است که انسان و کل هستی واقعیتی است انکارناپذیر؛ زیرا نمی توان آنها را صرفا یک پندار و سفسطه دانست. مقدمه ی دوم این که پدید آمدن هیچ شیئی خود به خود و بر اساس تصادف و شانس و بخت، ممکن نیست. بنابراین حتما فاعلی و خالقی در کار است و درباره او سه فرض، بیشتر وجود ندارد: یا خود انسان، فاعل خویش است. در این صورت برای وجود خود نیازمند به خویش است و این فرض به دلیل "استحاله ی دور"، باطل است. یا این که موجود ممکن دیگری مثل انسان، فاعل اوست. در این صورت آن فاعل ممکن که خود، نیازمند علت است یا تکیه بر اولی دارد یا نیازمند سومی است و این فرض هم به دلیل "استحاله ی دور و تسلسل"، مردود است. صورت سوم آن است که موجودی واجب و منزه از هر نقص و عیب و نیاز، یعنی همان آفریدگار هستی، خالق انسان است و این صورت، حق است.
پس قرآن کریم با این استدلال ها، راهی می گشاید که هر صاحب عقلی در آن گام نهد، بی شک به مقصد می رسد و از همین روست که در پی آیات مشتمل بر نشانه های خدا با تعبیراتی چون: "لعلکم تعقلون" و "لعلکم تتفکرون" و "لعلکم تتذکرون"، انسان را همواره به "تذکر"، "تفکر" و "تعقل"، فرا می خواند. به دیگر سخن، وحی الهی بـرای اثاره دفینه های عقلی بشر گاهی برهان اقامه می کند و به عنوان تعلیم کتاب و حکمت، انسان را از اصل برهان و کیفیت اقامه ی آن و نحوه ی بهره برداری از آن آگاه مـی نماید و زمانی انسان را به تعقل و تفکر، ترغیب کرده و با تحضیض و تشویق بـه استدلال، دفائن مستور علمی او را مشهور می نماید.
3ـ شهود مبدأ هستی: راه سوم که کمتر کسی بدان دسترسی می یابد، راه کشف و شهود و پرواز در آسمان معرفت حق با بال مشاهده است. اگر کسی فراسوی خود، این راه را گشود و به اندازه ی هستی خویش به شهود مبداء و معاد بار یافت، همان معرفت بلندی را که با علم الیقین، حاصل شدنی است به دست می آورد و در همین دنیا قادر به دیدن نشانه های نهایی مانند بهشت و جهنم می شود که: «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم؛ هرگز چنين نيست اگر علم اليقين داشتيد. به يقين دوزخ را مى بينيد.» (تکاثر/ 5- 6)
این همان شهودی است که پیامبران خدا و از جمله ابراهیم خلیل (ع) با آن به دیدار باطن هستی و ملکوت آسمان ها و زمین، نایل شده اند: «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السموات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد.» (انعام/ 75) و ابراهیم نیز به همین معنا "دیدار مناسک" را از خداوند، می خواهد که: «و أرنا مناسکنا؛ آداب دينى ما را به ما نشان ده.» (بقره/ 128) درخواست دیدار مناسک، نه به این معناست که خدایا آنها را به ما تعلیم و از راه علم حصولی، مفاهیم مناسک را در ذهن ما وارد کن. بلکه مقصود ابراهیم، آن است که خداوند، او را شاهد و ناظر قرار دهد تا اصل این مناسک را دیده و حقیقت این معارف را مشاهده کند، چنان که گوشه ای از مناسک را در جریان ذبح اسماعیل (ع) رؤیت کرد و با فرزند خویش از آنچه دیده بود، این گونه سخن گفت: «یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ماذا تری؛ اى پسرك من من در خواب [چنين] مى بينم كه تو را سر مى برم پس ببين چه به نظرت مى آيد.» (صافات/ 102) البته این راه، منحصر به پیامبران نیست. بلکه خداوند، دیگران را هم به پیمودن آن تشویق کرده و به نظر در ملکوت هستی، فرا می خواند تا آنچه را که خلیل حق، مشاهده کرد و "دید"، ما نظر کنیم و "نگاه": «أولم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض؛ آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است ننگريسته اند.» (اعراف/ 185) یعنی ابراهیم خلیل (ع) اهل بصر و رؤیت بود و پیروان او اهل نظر و نگاهند.
شاید با این نظر و نگاه، آنها هم به بصر و رؤیت، نایل آیند و ملکوت آسمان ها و زمین یعنی چهره ی ارتباط هستی با خدا را ببینند که اگر کسی این چهره را دید، زمامداری خدا نسبت به خود و همه آفرینش را نه تنها می فهمد بلکه به خوبی مشاهده می کند که: «ما من دابة إلا هو اخذ بناصیتها إن ربی علی صراط مستقیم؛ هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او مهار هستى اش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر راه راست است.» (هود/ 56) یعنی به روشنی می بیند که:
رشته ای بر گردنش افکنده دوست *** می برد آنجا که خاطـرخـواه اوست
و همین رشته ی ملکوتی را در گردن تمام موجودها مشاهده می نماید و بـا چشم دل، زمام همه ی هستی را به دست غیبی خدای سبحان، می نگـرد. پس برای شناخت علت فاعلی سه راه (به نحو مانعة الخلو، نه مانعة الجمع) فرا روی انسان است: مشهود عینی، برهان عقلی و دلیل نقلی. کسی که هر سه راه را کاملا بپیماید، میان آنها "جمع سالم" کرده است. ولی اگر به بعضی برسد و از بعضی بازماند گرچه جمع نکرده ولی به مقصد رسیده است، گروهی نیز ممکن است بین هر سه راه جمع کنند، لیکن نه به نحو تمام و کمال که این گونه جمع را "جمع مکسر"، گویند نه جمع سالم...