زیانکارترین مردم
اگر شرک مقارن با عمل شایسته، مایه بطلان عمل نیک است، کفر مقارن (هر چند به صورت شرک نباشد) نیز مایه حبط عمل است. مانند اینکه در حال انکار معاد، عمل نیکی را انجام دهد. خداوند در مقام بیان احوال آنها ابتدا به معرفى زیانکارترین انسانها و بدبخت ترین افراد بشر مى پردازد، اما براى تحریک حس کنجکاوى شنوندگان در چنین مساله مهمى آن را در شکل یک سؤال مطرح مى کند و به پیامبر دستور مى دهد: «قل هل ننبئکم بالأخسرین أعمالا؛ بگو آیا به شما خبر دهم زیانکارترین مردم کیست؟!» (کهف/ 103) بلافاصله خود پاسخ مى گوید تا شنونده مدت زیادى در سرگردانى نماند: «الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا؛ زیانکارترین مردم کسانى هستند که کوششهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده با این حال گمان مى کنند کار نیک انجام مى دهند.» (کهف/ 104) مسلما مفهوم خسران تنها این نیست که انسان منافعى را از دست بدهد بلکه خسران واقعى آن است که اصل سرمایه را نیز از کف دهد، چه سرمایه اى برتر و بالاتر از عقل و هوش و نیروهاى خداداد و عمر و جوانى و سلامت است؟ همین ها که محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى است از نیروها و قدرتهاى ما.
هنگامى که این نیروها تبدیل به اعمال ویرانگر یا بیهوده اى شود گویى همه آنها گم و نابود شده اند، درست به این مى ماند که انسان سرمایه عظیمى همراه خود به بازار ببرد اما در وسط راه آن را گم کند و دست خالى برگردد. البته در صورتى که انسان بداند سرمایه خویش را از دست داده گرچه خسران کرده، اما خسران خطرناکى نیست، چرا که این زیان درسهایى براى آینده به او مى آموزد که گاهى این درسها معادل آن سرمایه یا بیشتر از آن است و به این ترتیب در واقع چیزى را از دست نداده است. اما زیان واقعى و خسران مضاعف آنجا است که انسان سرمایه هاى مادى و معنوى خویش را در یک مسیر غلط و انحرافى از دست دهد و گمان کند کار خوبى کرده است، نه از این کوششها نتیجه اى برده، نه از زیانش درسى آموخته، و نه از تکرار این کار در امان است. جالب اینکه در اینجا تعبیر به "اخسرین اعمالا" شده در حالى که باید "اخسرین عملا" باشد (چون تمیز معمولا مفرد است) این تعبیر ممکن است اشاره به این باشد که آنها فقط در یک بازار عمل گرفتار زیان و خسران نشده اند بلکه جهل مرکبشان، سبب خسران در همه برنامه هاى زندگى و تمام اعمال و کارهایشان شده است.
به تعبیر دیگر گاه انسان در یک رشته تجارت زیان مى کند، و در یک رشته دیگر سود، و در پایان سال آنها را روى هم محاسبه کرده مى بیند چندان زیانى نکرده است، ولى بدبختى آن است که انسان در تمام رشته هایى که سرمایه گذارى کرده زیان کند. ضمنا تعبیر به "گم شدن" گویا اشاره به این حقیقت است که اعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمى شود، همانگونه که ماده و انرژیهاى جهان هر چند دائما تغییر شکل مى دهند اما به هر حال از بین نمى روند، ولى گاه گم مى شوند، چون آثار آنها به چشم نمى خورد و هیچگونه استفاده از آن نمى گردد، همانند سرمایه هاى گم شده اى که از دسترس ما خارج و بلا استفاده است. درباره اینکه چرا انسان گرفتار چنین حالتى از نظر روانى مى شود بحث خواهیم کرد.
توضیح اینکه خسران و خسارت در کسب و کارهایى صورت مى گیرد که به منظور استفاده و سود انجام مى شود و وقتى خسران تحقق مى یابد که کاسب از سعى و کوشش خود به غرضى که داشته، نرسد، بلکه نتیجه عمل این شود که مثلا چیزى از سرمایه هم از بین برود، و یا حداقل منفعتى عاید نگردد در نتیجه سعیش بى نتیجه شود. و این همان است که آیه شریفه آن را "ضلال سعى" خوانده، کانه راه استفاده گم شده، و راهى که پیموده به خلاف آن هدفى که داشته است منتهى گردیده. حال که این مطلب روشن گردید مى گوییم چه بسیار مى شود که انسان در کسب و کارش خاسر مى شود و به خاطر استاد نبودن در کسب و یا در راه آن و یا به خاطر عواملى دیگر که احیانا اتفاق مى افتد از نتیجه بى بهره مى شود. و این خسرانى است که امید زوالش هست، چون معمولا پس از یکى دو بار اشتباه، تجربه مى آموزد و مافات را جبران مى کند. و چه بسا مى شود که آدمى خاسر مى گردد ولى به خیال خود نتیجه گرفته است. ضرر مى کند و به خیال خود سود برده است. اینچنین خسران و ضررى امیدى به زوال و جبرانش نیست.
آدمى در زندگى دنیا جز سعى براى سعادت خود کارى نمى کند، و جز کوشش براى رسیدن به چنین هدفى همى ندارد، و این انسان اگر طریق حق را بپیماید و به غرض خود نائل شود و سعادتمند بشود که هیچ، و اگر راه خطا را برود و نفهمد که دارد خطا مى رود خاسر است لیکن همین خاسر خسرانش قابل زوال است و امید نجات دارد. اما اگر راه خطا رفت و به غیر حق اصابت کرد و همان باطل را پذیرفت تا آنجا که وقتى هم که حق برایش جلوه کرد از آن اعراض نمود، و دلباخته استکبار و تعصب جاهلانه خود بود، چنین کسى از هر خاسرى خاسرتر است و عملش از عمل هر کس دیگرى بى نتیجه تر، زیرا این خسرانى است که زایل نمى شود، و امید نمى رود که روزى مبدل به سعادت شود و به همین جهت است که خداى تعالى مى فرماید: «الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا» و اینکه کسى با روشن شدن بطلان اعمالش، باز هم آن را حق بپندارد از این جهت است که دلش مجذوب زینت هاى دنیا و زخارف آن شده، و در شهوات غوطه ور گشته لذا همین انجذاب به مادیت او را از میل به پیروى حق و شنیدن داعى آن و پذیرفتن نداى منادى فطرت باز مى دارد، هم چنان که در جاى دیگر قرآن آمده: «و جحدوا بها و استیقنتها أنفسهم؛ حق را انکار کردند در حالى که دلهایشان بدان یقین داشت.» (نمل/ 14) و نیز آمده: «و إذا قیل له اتق الله أخذته العزة بالإثم؛ و چون به او گفته شود از خدا بترس غرورش او را به گناه و لجبازى وا مى دارد.» (بقره/ 206) پس پیروى هواى نفس و از در عناد و استکبار و عشق به شهوات نفس به اعراض از حق ادامه دادن همان خشنودى از باطل خویش بودن و آن را نیکو پنداشتن است. زیانکارترین زیانکاران که کارهاى بى نتیجه خود را نیکو مى پندارند و اعمالشان حبط شده، در قیامت وزنى ندارد.
آیات بعد به معرفى صفات و معتقدات این گروه زیانکار مى پردازد و چند صفت که ریشه تمام بدبختیهاى آنها است، بیان مى دارد: نخست مى گوید: «أولئک الذین کفروا بآیات ربهم؛ آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان کافر شدند.» (کهف/ 105) آیاتى که چشم و گوش را بینا و شنوا مى کند، آیاتى که پرده هاى غرور را درهم مى درد، و چهره واقعیت را در برابر انسان مجسم مى سازد، و بالاخره آیاتى که نور است و روشنایى، و آدمى را از ظلمات اوهام و پندارها بیرون آورده به سرزمین حقایق رهنمون مى گردد.
دیگر اینکه آنها بعد از فراموش کردن خدا به "معاد" و "لقاء الله" کافر گشتند (و لقائه). آرى تا ایمان به "معاد" در کنار ایمان به "مبداء" قرار نگیرد و انسان احساس نکند که قدرتى مراقب اعمال او است و همه را براى یک دادگاه بزرگ و دقیق و سختگیر حفظ و نگهدارى مى کند، روى اعمال خود حساب صحیحى نخواهد کرد، و اصلاح نخواهد شد.
سپس اضافه مى کند: «فحبطت أعمالهم؛ به خاطر همین کفر به مبدء و معاد، اعمالشان حبط و نابود شده است.» درست همانند خاکسترى در برابر یک طوفان عظیم. وجه اینکه چرا اعمالشان حبط (بى اجر) مى گردد این است که آنها هیچ عملى را براى رضاى خدا انجام نمى دهند، و ثواب دار آخرت را نمى جویند و سعادت حیات آخرت را نمى طلبند و محرکشان در هیچ عملى یاد روز قیامت و حساب نیست.
و چون آنها عملى که قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، «فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا؛ لذا روز قیامت وزن و میزانى براى آنان برپا نخواهیم کرد.» (کهف/ 105)
چرا که توزین و سنجش مربوط به جایى است که چیزى در بساط باشد، آنها که چیزى در بساط ندارند چگونه توزین و سنجشى داشته باشند؟! این آیه تفریعى است بر حبط اعمال، زیرا سنجش و وزن در روز قیامت به سنگینى حسنات است، به دلیل اینکه مى فرماید: «و الوزن یومئذ الحق فمن ثقلت موازینه فأولئک هم المفلحون* و من خفت موازینه فأولئک الذین خسروا أنفسهم؛ سنگ سنجش امروز حق است پس هر کس میزان اعمالش سنگین شد آنان رستگارند و کسانى که میزان اعمالشان سبک گشت آنها کسانى خواهند بود که زیان کردند.» (اعراف/ 8- 9) و نیز به دلیل اینکه با حبط عمل دیگر سنگینى باقى نمى ماند و در نتیجه دیگر وزنى معنا ندارد.
سپس ضمن بیان کیفر آنها سومین عامل انحراف و بدبختى و زیانشان را بیان کرده مى گوید: «ذلک جزاؤهم جهنم بما کفروا و اتخذوا آیاتی و رسلی هزوا؛ کیفر آنها جهنم است به خاطر آنکه کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را بباد استهزاء و سخریه گرفتند.» (کهف/ 106) و به این ترتیب آنها سه اصل اساسى معتقدات دینى (مبداء و معاد و رسالت انبیاء) را انکار کرده و یا بالاتر از انکار آن را به باد مسخره گرفته اند.