بدان جهت که اجتماع، غیر از ترکیب و تفاعل افراد، چیز دیگری نیست، و نیز بدان جهت که اصول حیاتی افراد، در حال زندگی اجتماعی از بین نمی رود، لذا همه عواملی را که در ایجاد کننده اتحاد ایده آل نیاز است شامل هر دو قلمرو فردی و اجتماعی است.
1-سطح طبیعی اجتماعی: این سطح نیز مانند فرد در تحول فرد در تحول و انعطاف است. گاهی این تحول آن چنان عمیق انجام می گیرد که شالوده و بنیان اجتماع را دگرگون می کند. اعتلا و سقوط بیست و یک تمدنی را که تاریخ بشر به یاد دارد، در همین پدیده بایستی جست و جو کرد. چنان که گاهی تحولات وارد بر سطح طبیعی «من» یک فرد، چنان عمیق است که می تواند به کلی شخصیت عمیق او را متلاشی، یا عالی ترین شخصیت را برای او ایجاد کند.
2- اصل کلی تازه گرایی: این اصل را در «من» فردی مشاهده می کنیم در اجتماع نیز این اصل وجود دارد. اگر این حس تازه گرایی در فرد به طور منطقی اشباع شود، باعث تکامل او خواهد بود. در اجتماع نیز چنین است حس تازه گرایی، فرد بدون شخصیت و ایده آل را، مانند، برگ ناچیز، در پای هر گونه عوامل ضعیف و قوی (بدون ثبات و استقرار و بدون تنظیم نقاط حرکت از شحصیت خود برگ)، از بین می برد. اجتماع نیز اگر بدون محاسبه و با افرادگویی در خواسته های نسل جدید گام بردارد، شخصیتی برای اجتماع باقی نخواهد گذاشت.
3-احساس اشتیاق به کمال: همانند فرد، در اجتماع احساس می شود. صعود به قله های تمدن مولود همین اشتیاق دسته جمعی به کمال است.
4-اصول فطری: این اصل را که به معنای عمومی در فرد وجود دارد، و او را به جست وجوی کمال تحریک می کند، در اجتماع نیز نظیر آن مشاهده می شود. این اصول فطری به جهت تفاعل افراد در زندگانی دسته جمعی، از خانواده دوستی و وطن دوستی ابتدایی شروع، و به بشر دوستی عمومی می رسد. اگر اجتماعی بخواهد طعم واقعی این اصول را بچشد، بایستی برای خود ایده آلی را مقرر بدارد. در غیر این صورت، این بشر دوستی یا همان «خود دوستی»، در قلمرو وسیع تری است که نتیجه مطلوب ایده آلی ندارد، یا عشق و علاقه به موضوعی است که به هیچ وجه قابل اثبات علمی و منطقی نخواهد بود.
5-وجود یک «می خواهم» به معنای عمومی: این «می خواهم » با هیچ خواسته شده ای اشباع نخواهد شد، مگر این که به یک نقطه ایده آل برسد. این حقیقت قابل تصور است که هنگامی یک فرد در اجتماع زندگی می کند، از آن جهت که خود را عضوی از آن می داند، و بدان جهت که می تواند در عین عضو بودن، به اجتماع اشراف داشته باشد و بلکه آن را در خود احساس کند، لذا می تواند بگوید: «این اجتماع که من عضو آن هستم، چه می خواهد؟». این سوال درست شبیه به این است که انسان از خود بپرسد: «من چه می خواهم؟» جواب قانع کننده ای برای این سوال نخواهد بود، مگر این که انسان احساس کند اجتماع برای خود هدف و ایده آلی دارد.
6-تمایل به داشتن شخصیت: شاید گروهی از آنان که هنوز به طور عمیق تفکر نمی کنند، نتوانند این مسأله را تصور کنند که اجتماع چگونه می تواند دارای شخصیت بوده باشد؟ ولی اندک توجهی می تواند اثبات کند که شخصیت اجتماع، درست مانند شخصیت فرد، یک مسأله بدیهی است. چگونگی شخصیت یک فرد در اشکال اندیشه و تصورات و حرکات وجدانی، و به عبارت عمومی تر، در تمامی مظاهر زندگی او جلوه می کند. هم چنین، شخصیت یک اجتماع در اشکال روابط افراد با همدیگر و با دولت و رهبران نمودار می شود.
1-اگر یک فرد در زندگانی به همان «خود طبیعی» بپردازد، برای او شخصیت ایده آل مطرح نخواهد بود. این وضع نیز برای یک اجتماع وجود دارد. بنابراین، از تشابه مستقیم میان فرد و اجتماع، این نتیجه را باید گرفت که رهبران اجتماعی که به منزله عقل و وجدان یک فرد هستند، بایستی با هماهنگ کردن روابط افراد با همدیگر و روابط آن ها با خودشان، و کوشش در راه ایده آل برای اجتماع خود، شخصیتی ایجاد کنند. در غیر این صورت، اجتماع مانند فردی که بیماری تلاشی شخصیت مبتلاست، رو به گسیختگی می رود و هیچ تضمینی به بقاء آن وجود نخواهد داشت.
7-هماهنگ کردن نقاط مثبت و منفی زندگانی: این عامل، چنان که مشروحا مورد بررسی قرار خواهد گرفت، شاید به اهمیت عامل جست و جوی ایده آل بوده باشد. آلام و لذایذ، امیدها و یأس ها، اعتلاها و سقوط ها، پیروزی ها و شکست ها، کودکی، جوانی، میان سالی، پیری.. .، همه این ها، نقاطی است که نوسانات شگفت انگیز زندگانی را به ما نشان می دهد. زیرا از این نقاط، با انواع گوناگونش، می توان حیات انسانی را از هم گسیخت، به گونه ای حیات قابل هیچ گونه تفسیری نبوده باشد. فقط «ایده آل» که می تواند نقاظ متضاد و مثبت و منفی را هماهنگ و قابل تفسیر کند. همین پدیده در زندگانی اجتماعات نیز کاملا مشاهده می شود. بنابراین، برای اجتماع، ایده آلی لازم است که بتواند این نقاط مثبت و منفی را هماهنگ تفسیر کند.