ما می گوییم در خلال و لابلای هر شناسایی منطقی تجربی یک شناسایی تعقلی قیاسی استدلالی محض وجود دارد که آن، تکیه گاه شناسایی تجربی است. بنابراین عقل بر تجربه تقدم پیدا می کند، یعنی اگر شناسایی عقلی برهانی که متکی بر بدیهیات اولیه است نبود، شناسایی تجربی منطقی محال بود، وجود پیدا کند. اینجاست که ما در مسئله شناسایی به یک نکته بسیار پر ارزشی می رسیم که عده کمی از فیلسوفان دنیا به آن توجه کرده اند و آن راه حل این مسئله است که چگونه شناسایی احساسی و سطحی به شناسایی منطقی تبدیل می شود؟ یکی می گوید گذار از کمیت به کیفیت است، که معنایش هیچ و پوچ و ایده آلیسم مطلق است. دیگری می گوید به اتکای این قانون است که "طبیعت جریان متحد الشکلی را طی می کند." بعد خودش از خودش سؤال می کند که خود این قانون از کجا تعمیم پیدا کرده است؟ به کمک خودش؟ اینکه دور است! پس این معما لا ینحل باقی می ماند. از این شخص یک سؤال دیگر باید کرد: شما می گویید خود این قانون به اتکای خودش نمی تواند تعمیم پیدا کند، چرا نمی تواند؟ می گویید دور است. چرا دور اشکال داشته باشد؟ مگر "دور محال است" خودش یک قانون تجربی است؟ آیا ما تجربه کردیم و دیدیم دور محال است؟ اصلا محال قابل تجربه است؟ محال یعنی آنکه وجود ندارد و محال است که وجود پیدا کند و امکان وجودش هم نیست. شیئی تجربه می شود که وجود داشته باشد. اینکه تو خودت در این معما گیر کرده ای به اتکای یک قانون عقلی محض است و آن اینکه دور محال است. نمی توانی بگویی دور محال نیست، پس "دور محال است" را از کجا آورده ای؟ این ها لغزشگاه های این دانشمندان است. از این قله ها مقدار زیادی بالا رفته اند، به خیلی چیزها رسیده اند. ما از این جهت برای حرف هایشان احترام قائل هستیم. ولی به اینجا که رسیده اند، از قله پرت شده اند. سخن این فرد در مقابل کسانی که اصلا متوجه این مسائل و اشکالات نیستند بسیار ارزش دارد. یک عده همین طور می گویند که ذهن تعمیم می دهد و دیگر مشکل حل شده است، یک آقای عکاس می آید، از ده نفر عکس بر می دارد و بعد هم عکس همه مردم را در تاریک خانه خودش بر می دارد و همه هم مطابق واقع است! مگر چنین چیزی می شود؟! تازه این یک عمل شگفت انگیز و اعجاب آور و دقیق ذهن است که ذهن می تواند شناخت را توسعه و گسترش دهد و منبسط کند. از این حیرت انگیز تر و اعجاب آور تر این است که ذهن نه تنها در ابعاد طول و عرض، شناخت را گسترش می دهد بلکه قدرت دارد در یک بعد دیگر نیز شناخت را توسعه دهد که ما آن را "شناخت عمقی" اصطلاح می کنیم؛ همان که اسمش را شناخت "استنباطی" گذاشتیم. مسئله خداشناسی در این بعد از شناخت توجیه می شود.