ذهن و فکر انسان در بسیاری موارد دچار اشتباه می شود. این موضوع نزد همه ما شایع و رایج است. البته منحصر به عقل نیست بلکه حواس و احساسات نیز مزتکب خطا می شوند، مثلا برای قوه باصره (بینایی) ده ها نوع خطا ذکر کرده اند. در مورد عقل بسیار اتفاق می افتد که انسان استدلالی ترتیب می دهد و بر اساس آن نتیجه گیری می کند اما بعد احیانا در می یابد که استدلال از پایه نادرست بوده است.
اینجا این سؤال مطرح می شود که آیا باید به واسطه عملکرد نادرست ذهن در پاره ای موارد، قوه اندیشه را تعطیل کرد یا آنکه نه، با وسایل و اسباب دیگری می باید خطا های ذهن را پیدا کرد و از آنها جلوگیری نمود؟ در پاسخ این پرسش، سوفسطائیان می گفتند اعتماد بر عقل جایز نیست و اساسا استدلال کردن کار لغوی است. فلاسفه در این زمینه جواب های دندان شکنی به اهل سفسطه داده اند که از جمله آنها یکی این است که سایر حواس هم مانند عقل اشتباه می کنند ولی هیچکس حکم به تعطیل و استفاده نکردن از آنها را نمی دهد. از آنجا که کنار گذاردن عقل ممکن نبود، ناچار متفکرین مصمم شدند تا راه خطا را سد کنند.
در بررسی این موضوع متوجه این نکته شدند که هر استدلال از دو قسمت تشکیل شده است؛ ماده و صورت، درست نظیر یک ساختمان که مصالحی نظیر گچ و سیمان و آهن و .... در ساختن آن بکار رفته (ماده) و شکل خاصی نیز به خود گرفته است (صورت). برای آنکه ساختمان، از هر جهت خوب و کامل ساخته شود، لازم است هم مصالح مناسبی برای آن در نظر گرفته شود و هم آنکه نقشه اش صحیح و بی نقص باشد. در استدلال هم برای تضمین صحت آن لازم است هم ماده اش درست باشد و هم صورتش. برای بررسی و قضاوت درباره صورت استدلال، منطق ارسطویی یا منطق صوری به وجود آمد. وظیفه منطق صوری این بود که درست یا نادرست بودن صورت استدلال را مشخص کند و به ذهن کمک نماید تا در صورت استدلال دچار خطا نشود. اما مسئله عمده این است که تنها منطق صورت برای تضمین صحت استدلال کافی نیست. این منطق تنها یک جهت را تأمین می کند. برای حصول اطمینان از درستی ماده استدلال، منطق ماده را نیز لازم داریم. یعنی به معیاری نیاز داریم که به کمک آن بتوانیم کیفیت مواد فکری را بسنجیم.
از جمله اشتباهاتی که حدود چند قرن است در جهان علم صورت گرفته و منشأ سوء فهم های بسیاری شده است، این مطلب است که گروهی پنداشتند وظیفه منطق ارسطو، تعیین صحت یا عدم صحت ماده استدلال نیز هست و چون این کار از منطق ارسطویی ساخته نبود، حکم به بی فایده بودن آن دادند. متأسفانه این اشتباه در زمان ما نیز بسیار تکرار می شود و البته این امر نشان می دهد که گویندگان شناخت درستی از منطق ارسطویی ندارند و آن را نفهمیده اند. اگر بخواهیم برای روشن شدن مطلب مثالی بزنیم باید بگوییم وظیفه منطق ارسطویی در تعیین صحت استدلال، درست شبیه شاقول در تعیین راست بودن دیوار است. به کمک شاقول نمی توان فهمید که آجر و ملات و سیمان به کار رفته در دیوار از جنس مرغوب است یا نامرغوب. تنها چیزی که شاقول نشان می دهد، راست یا کج بودن دیوار است. منطق ارسطو که البته بعد ها به وسیله سایر اندیشمندان تکامل یافته و بسیار غنی شده است، تنها راجع به صورت استدلال قضاوت می کند و در مورد ماده استدلال نفیا و اثباتا ساکت است و چیزی نمی تواند بگوید.
دانشمندانی نظیر بیکن و دکارت تلاش کردند تا همان طور که ارسطو برای صورت استدلال منطقی وضع کرد، آنها نیز برای ماده استدلال، منطق مشابهی تأسیس کنند. در این زمینه نیز تا حدودی توانستند معیارهایی به دست دهند که گرچه از نظر کلی بودن، نظیر منطق ارسطو نبود، اما تا حدودی می توانست به انسان کمک کند و او را از خطای در استدلال باز دارد. اما شاید تعجب کنید اگر بدانید که قرآن در جهت جلوگیری از خطای درباره استدلال، مسائلی را عرضه کرده است که بر پژوهش های امثال دکارت تقدم فضل و فضل تقدم دارد.