به طور مسلم زندگى هر بشرى از نا آگاهى شروع شده و کم کم به محیط آگاهى وارد مى گردد و به تدریج روزنه هایى به دنیاى خارج از ذهن، پیدا مى کند. نخست از طریق حواس ظاهرى به حقایقى دست مى یابد، سپس بر اثر تکامل دستگاه تعقل و تفکر، کم کم با حقایقى که از قلمرو حس و لمس بیرون مى باشد آشنا مى گردد و در نتیجه یک فرد عقلانى و استدلالى گشته و از یک رشته حقایق کلى و قوانین علمى آگاه مى شود. گاهى در میان افراد بشر "ابر آگاهانى" پیدا مى شوند که از طریق الهام، از مطالبى آگاه مى گردند که هرگز از طریق استدلال راهى به کشف آنها وجود ندارد از این جهت دانشمندان، ادراک بشر را به سه نوع ادراک تقسیم کرده اند: «ادراک توده مردم»، «ادراک استدلال گران و متفکران» و «ادراک عارفان و روشن بینان». مثل اینکه ظاهر بینان به کمک حس، متفکران به مدد استدلال و روشن بینان به یارى الهام و اشراق از جهان بالا، به کشف حقایق مى پردازند.
نوابغ جهان، فیلسوفان و دانشمندان تأیید مى کنند که یافته ها و ساخته ها و پرداخته هاى بى سابقه آنان، بیشتر بر اثر جرقه هاى روشنى بخش و الهام آمیز، به ذهن آنان خطور کرده و سپس آنها به یارى شیوه هاى تجربى و یا روش استدلالى به پرورش و تکمیل و تحقیق آنها مبادرت جسته اند. از این بیان استفاده مى شود که بشر براى نیل به مقصود، سه شاهراه در اختیار دارد، توده مردم غالبا از طریق نخست و گروهى از راه دوم و افراد انگشت شمارى بر اثر تکامل روحى از راه سوم استفاده مى کنند:
1 ـ راه تجربى و حسى:
مقصود از این قسم، آن رشته ادراکاتى است که از طریق حواس برونى وارد قلمرو ذهن مى گردند مثلا هر یک از دیدنی ها و چشیدنی ها و بوییدنی ها و...از طریق ابزار ویژه خود، در محل ادراکات ما قرار مى گیرند و امروز اختراع تلسکوپ و میکروسکوپ و رادیو و تلویزیون و...کمک هاى شایان تقدیرى به ادراکات بشر نموده و او را بر دور و نزدیک مسلط ساخته است.
2 ـ راه استدلالى و تعقلى:
متفکران جهان با به کار انداختن دستگاه تعقل و اندیشه، از یک رشته مقدمات بدیهى و روشن و ثابت در علوم، یک سرى قوانین کلى خارج از حس را کشف مى کنند و قله هایى از معرفت و کمال را تسخیر مى نمایند. قوانین کلى علوم به قید کلیت، مسائل فلسفى و آگاهى هاى مربوط به خدا و صفات و افعال او و مسایلى که در علم عقاید و مذاهب مطرح مى گردد، همگى مولود دستگاه تفکر و نتیجه به کار افتادن نیروى عقل انسانى است.
3 ـ راه الهام و اشراق:
بنابراین مى توان معرفت هاى سه گانه را به شرح زیر نام گذارى کرد:
1 ـ راه حس یا حس آگاهى.
2 ـ راه عقل یا خرد آگاهى.
3 ـ راه الهام یا دل آگاهى.
امروز علم روانشناسى، الهام را به صورت یک واقعیت روانى پذیرفته و آن را چنین توصیف مى کند: «ادراک ناگهانى، آگاهى بخش توضیح دهنده یکباره و بدون مقدمه که چون برقى لامع در صفحه ذهن مى درخشد بى آن که حتى غالبا پیشاپیش درباره آن اندیشیده باشد». اهمیت و نفوذ الهام در اکتشافات علمى مورد تأیید دانشمندان قرار گرفته است «آلبرت اینیشتین» (1879 ـ 1955 م)، با بسیارى از فلاسفه و عرفا هم آهنگ گشته و بسان برخى از دانشمندان اسلامى که الهام را کلید معارف مى دانند، وى الهام را عامل پر ارج در اکتشافات علمى مى داند.
در سال 1931 م دو دانشمند شیمیدان امریکایى به نام «یلات» و «پیکر» پرسش نامه اى براى تحقیق درباره اهمیت الهام در کشف و حل مشکلات علمى، میان گروهى از دانشمندان شیمى پخش کردند و نتایج بسیار ارزنده آن را منتشر کردند. یکى از دانشمندان، مورد سؤال را این طور پاسخ داده است: «درباره حل مسئله اى کار و فکر مى کردم ولى در اثر اشکالات و ابهامات فراوان آن، تصمیم گرفتم که دیگر به کلى آن کار و تمام افکار مربوط به آن را کنار بگذارم، فرداى آن روز در حالى که سخت مشغول کارى دیگر بودم یک باره فکرى ناگهانى مانند جهش برق، در خاطرم خطور کرد و آن همان حل مسئله اى بود که مرا به کلى مأیوس کرده بود!».
نظیر این گزارش از هانرى یوانکاره (1912 ـ 1854 م) ریاضیدان نامى فرانسه و بسیارى دیگر از دانشمندان طبیعى، ریاضى و فیزیک نقل شده است. جالب توجه این است که بسیارى از الهام هاى علمى که سبب کشف واقعیتى پر ارج شده است نه تنها با اشتغال و تمرکز فکرى دانشمندان در زمان فعالیتشان ارتباط نداشته است، بلکه حتى با رشته تخصصى آنان نیز داراى رابطه نزدیک نبوده است. شاهد گویاى این مطلب این است که مثلا لوئى پاستور (1822 ـ 1895 م) با اینکه متخصص در علم شیمى بوده، بیشتر اکتشافات و خدمات ارزنده او به جامعه بشریت، در زمینه علم زیست شناسى و پزشکى بوده است!.
نظریه الکسیس کارل در مورد الهام
از میان دانشمندان معاصر آقاى «الکسیس کارل» از جمله افرادى است که براى الهام، ارزش خاص قائل شده است و معتقد است که روشن بینان بدون استفاده از حواس خود، افکار دیگران را درک مى کنند و حوادث دور، از لحاظ مکان و زمان را کم و بیش مى بینند و آن را یک موهبت استثنایى مى داند که جز افراد معدودى از آن برخوردار نیستند. این دانشمند روانکاو کوشیده است که در این بحث مطالب علمى و یقینى را از احتمالات جدا کند و انسان را مجموعه اى از مطالعات و تجربیاتى که در تمام اعصار و در همه کشورها انجام شده، در نظر بیاورد و از این طریق توانسته است بسیارى از شکل هاى فعالیت انسانى را مطالعه کند.
خلاصه گفتار این دانشمند درباره الهام عبارت است از:
«به یقین اکتشافات علمى تنها محصول و اثر فکر آدمى نیست و نوابغ علاوه بر نیروى مطالعه و درک قضایا، از خصایص دیگرى چون اشراق برخوردارند، با اشراق چیزهایى را که بر دیگران پوشیده است مى یابند و روابط مجهول را بین قضایایى که ظاهرا با هم ارتباط ندارند، مى بینند و وجود گنجینه هاى مجهول را به فراست در مى یابند، تمام مردان بزرگ الهى از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دلیل و تحلیل، آنچه را که دانستنش اهمیت دارد مى دانند، یک مدیر واقعى احتیاجى به محک هاى هوش و اوراق اطلاعاتى براى انتخاب مرئوسین خود ندارد، یک قاضى خوب بدون توجه به جزئیات مواد و تبصره هاى قانون، و حتى گاهى به گفته «کاردوزو» با در دست داشتن ادعا نامه غلط مى تواند حکم صحیح بدهد، یک دانشمند بزرگ، خود به خود به سوى راهى که منجر به کشف تازه اى خواهد شد کشانده مى شود این همان کیفیتى است که پیشتر، الهام نامیده مى شد».
«دانشمندان را مى توان به دو دسته تقسیم کرد: یکى منطقى و دیگرى اشراقى، ترقى علوم مرهون این هر دو دسته است، در علوم ریاضى که اساس و پایه کاملا منطقى دارد نیز اشراق سهم به سزایى دارد میان ریاضى دانان هم اشراقى مى توان یافت و هم منطقى. «هرمیت» و «ایرشتراس» اشراقى، «برتران» و «ریمان» منطقى، بودند. روشن بینان بدون استفاده از اعضاى حس خود، افکار دیگران را درک مى کنند و حوادث دور از لحاظ زمان و مکان را کم و بیش مى بینند و از بعضى اشیا و قضایا اطلاعات مطمئن ترى -از آنچه با اعضاى حس درک مى شود- مى دهند، براى فرد روشن بین، خواندن افکار شخصى دیگران، به اندازه توصیف چهره وى آسان است ولى کلمات «دیدن» و «حس کردن» براى بیان آنچه در شعور وى مى گذرد کافى نیست چون چیزى را نمى بیند در جایى جستجو نمى کند، بلکه فقط مى داند».
«در بسیارى از موارد هنگام مرگ یا هنگام مواجه شدن با یک خطر بزرگ، بین فرد با فرد دیگر ارتباطى برقرار مى شود و کسى که در بستر مرگ افتاده و یا قربانى حادثه اى شده است براى یک لحظه، به شکل عادى خود، به نظر یکى از دوستان نزدیکش مى رسد، اغلب این شبح خیالى، خاموش و ساکت مى ماند و گاهى نیز سخن مى گوید و مرگ خود را خبر مى دهد، و نیز گاهى روشن بین از فاصله بعید مى تواند منظره یا شخص یا صحنه را ببیند و آن را با دقت ترسیم و توصیف کند و چه بسیار کسانى که در حال عادى روشن بین نیستند ولى در طول عمر خود یکى دو بار این قبیل ارتباطات را تجربه کرده اند».
«به این ترتیب گاهى شناسایى دنیاى خارج، از راه هاى دیگرى به جز اعضاى حسى، براى ما میسر مى شود. شکى نیست که فکر مى تواند حتى از فواصل دور، دو فرد انسانى را مستقیما با هم مربوط کند. این قضایا که مطالعه آنها به عهده علم جدید «متاپسیشیک» است باید همان طورى که هست پذیرفته شود زیرا حقایقى در بردارد و جنبه اى از وجود انسانى را که هنوز خوب شناخته نشده است معرفى مى کند و شاید بتواند علت روشن بینى فوق العاده برخى ها را براى ما روشن سازد».
بنابراین، ادراک حسى و تعقلى دو وسیله است براى روح انسانى که تسلط او را بر قسمتى از جهان خارج تأمین مى کند ولى در عین حال براى روح انسان وسیله توصیف نشدنى دیگرى وجود دارد که ارتباط او را با جهان خارج برقرار مى نماید و نتیجه آن امور زیر است که مورد تصدیق همه دانشمندان مى باشد:
1 ـ اکتشافات علمى محصول و اثر تنها فکر آدمى نیست و نوابغ علاوه بر نیروى مطالعه و درک قضایا از نیروى الهام نیز برخوردارند.
2 ـ روشن بینان بدون استفاده از اعضاى حسى خود افکار دیگران را درک مى کنند تا آنجا که براى فرد روشن بین خواندن افکار شخص دیگر، به اندازه وصف چهره وى آسان است.
3 ـ هنگام مرگ یا پیش آمدن خطر، ما بین فرد و فرد دیگر، ارتباطى برقرار مى شود و کسى که در بستر مرگ افتاده، براى یک لحظه به شکل عادى خود به نظر یکى از دوستانش مى رسد.
4 ـ روشن بین مى تواند از فاصله بعید، منظره یا شخص یا صحنه اى را ببیند و آن را با دقت ترسیم و توصیف کند.
شهود و فلسفه برگسن
در میان دانشمندان مغرب زمین، برگسن (1859 ـ 1941 م) بیش از افراد دیگر به شهود اهمیت داده تا آنجا که مخالفان مکتب وى، او را مظهر ضد عقلانى و استدلالى معرفى کرده و گروهى او را از ایده آلیست ها خوانده اند و این نوع حق کشى ها در تاریخ علم فراوان است. او بسان دیگر دانشمندان شهود را در مقابل حس و عقل را جزو منابع معرفت قرار داده است. انکار الهام و آگاهى هاى غیبى، معلول غرور بى جا است که دامنگیر جمعى از مادى هاى قرن هجدهم و نوزدهم شده است، آنان تصور مى کردند که همه چیز را فهمیده اند و در دایره هستى براى آنان مجهولى باقى نمانده است و بر تمام پیچیدگی هاى جهان دست یافته و علل طبیعى پدیده ها را کشف کرده اند و دریافته اند که هر حادثه اى علت مادى دارد. نتیجه یک چنین غرور علمى، این است که به همه چیز بى اعتنا شده و به آنچه از پیشینیان به یادگار مانده است، با دیده شک و تردید و احیانا انکار بنگرند.
این غرور علمى که در قرن بیستم در هم شکست و یا از حرارت و شدت آن کاسته شد، کم کم بشر را آگاه ساخت که بسیارى از رموز خلقت هنوز در پس پرده جهل مانده، و هنوز بیش از اندکى از اسرار شگفت آور جهان آفرینش، براى بشر فاش نشده است.
مردان محقق و شخصیت هاى بارز علمى، فریب پیروزى هاى جزئى را در میدان علم و دانش نخورده و با جرأت و جسارت به انکار آنچه که هنوز درستى یا نادرست بودن آن ثابت نشده و در ردیف علوم قرار نگرفته است، برنمى خیزند. این راه، واقعیت شناسى سومى است که در وراى دستگاه حس و تعقل قرار دارد. یک نوع واقعیت شناسى خاصى است که امکان آن از نظر علم و دانش قابل انکار نیست، البته نظام جهان بینى محدود مادى، نمى تواند یک چنین ادراک غیر حسى و تعقلى را بپذیرد. اما از نظر اصول علمى راهى براى انکار آن وجود ندارد. به گفته یکى از روان شناسان، «جنبه هاى تجربى به وسیله حواس شناخته مى شود، و جنبه هاى عقلانى به واسطه اندیشه منطقى و ریاضى به مرحله ادراک مى رسد و سرانجام بر اثر اشراق و الهام، جلوه هایى از جنبه هاى ماوراى حس و استدلال، روشن بینى هاى برق آسا و جرقه هاى روشنگر که ذهن حساس نوابغ از آنها برخوردار است به مقام رؤیت مى رسند».
پرفسور «سوروکین» روان شناس معروف یکى از آن افرادى است که وجود سه شاهراه حقیقت شناسى را به روشنى تصدیق کرده و براى ادراک عرفانى و به اصطلاح الهام، مقام و منزلتى ویژه قائل است و صریحا مى گوید: «نمى توان این راه را تخطئه و تحقیر نمود، مگر مى توان آموزش گسترده ادیان بزرگ را یکسره به تقلید کوته بینان نظام مادى ناچیز و بى حکمت شمرد و براى آن ارزشى قائل نگشت؟!»