در ناحیه دریافتها و شناختها این مسأله هست که آیا انسان دارای یک سلسله معلومات فطری یعنی معلومات غیر اکتسابی هست یا خیر؟ ما الان هزارها تصور و تصدیق در ذهن خودمان داریم که بدون شک اکثریت قریب به اتفاق اینها اکتسابی است. قرآن کریم می فرماید: «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالیکه چیزی نمی دانستید و برایتان گوش و چشم ها و دلها قرار داد، شاید که شکرگذار باشید» (نحل/ 78). ظاهر آیه این است که وقتی خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد هیچ چیز نمی دانستید، یعنی لوح ضمیر شما صاف و پاک بود و هیچ نقشی در آن نبود، چشم و گوش به شما داده شد که مسلما به عنوان نمونه ای از حواس است و منحصر به چشم و گوش نیست و دل به شما داده شد که مقصود مایه تفکر است، یعنی در لوح ضمیر شما چیزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و با قلم دل و عقل است که روی این لوح صاف چیزهایی نوشته می شود. این یک نظریه است.
از این آیه در نگاه اول چنین برمی آید که وقتی نوزاد به دنیا می آید لوح ضمیرش از همه چیز صاف و پاک است. ولی در عین حال قرآن بعضی از مسائل را به شکلی طرح می کند که فهمیده می شود که آن مسائل بی نیاز از استدلال است. مثلا خود مسأله توحید در قرآن چگونه مطرح شده و این آیات چگونه با یکدیگر جور در می آید؟ مسأله توحید در قرآن که آیاتش را می خوانیم امری است فطری. پس این «لاتعلمون شیئا؛ چیزی نمی دانستید» و این مطلب که شما خدا را به نوعی در باطن و در ضمیر می شناسید چگونه با هم جمع می شوند؟ نه، باید بگوییم که اینها با یکدیگر قابل جمع اند.
باز از خصوصیات قرآن است که دم از تذکر می زند. خیلی عجیب است! در عین اینکه آن نظریه افلاطون به آن شدت در قرآن رد شده است. می بینیم قرآن به پیامبر اکرم می فرماید: «فذکر انما انت مذکر* لست علیهم بمصیطر؛ پس پند بده که تو فقط پند دهنده ای* بر کافران گماشته و مراقب نیستی» (غاشیه/ 21-22). حتی خود قرآن ذکر نام گرفته است. همچنین به خود رسول اکرم کلمه ذکر اطلاق شده است: «قد انزل الله الیکم ذکرا* رسولا یتلوا علیکم آیات الله مبینات...؛ به تحقیق خداوند به سوی شما تذکاری را نازل کرده است* رسولی که آیات روشنگر خداوند را برایتان تلاوت می کند...» (طلاق/ 10-11). پس این آیات نشان می دهد که در عین حال قرآن قائل به مسائلی است که برای آن مسائل، تذکر و یادآوری کافی است و استدلال نمی خواهد. مثلا در آیه: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؛ آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند برابرند؟» (زمر/ 9) استفهام تقریری می کند. (یعنی با این که سوال می کند، اما محتوای آن را تصدیق و تایید می کند).
قرآن در این روش خود -که یک روش خاصی در قرآن است- مسائل را به صورت سؤال طرح می کند. وقتی می خواهد دعوت به ایمان و عمل صالح کند می فرماید: «ام نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار؛ آیا ما کسانی را که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند مانند مفسدان در زمین قرار می دهیم؟ یا آیا پرهیزکاران را چون فاجران قرار می دهیم؟» (ص/ 28) یعنی ما سؤال می کنیم شما خودتان جوابش را بدهید. در دنباله همین نوع آیات است: «انما یتذکر اولوا الالباب؛ صاحبان عقلها خودشان متذکر می شوند» (زمر/ 9).
پس فطریاتی که قرآن قائل است از نوع فطریات افلاطونی نیست که بچه قبل از اینکه متولد شود اینها را می دانسته و مجهز به اینها به دنیا می آید، بلکه به معنای این است که استعداد اینها در هر کسی هست به طوری که همین قدر که بچه به مرحله ای رسید که بتواند اینها را تصور کند، تصدیق و تایید اینها برایش فطری است. پس آیه «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون» با این مسأله که توحید، فطری است و با این مسأله که قرآن بسیاری از مسائل را به عنوان تذکر ذکر می کند منافات ندارد؛ چون فطری است به معنی این است که احتیاج به آموزش و استدلال ندارد، نه به این معنا که قبل از آمدن به این دنیا آنها را می دانسته تا در این صورت این دو آیه با یکدیگر منافات داشته باشند. این مساله در باب فطریات علمی مطرح می شود.
روش استفهام تقریری
روش استفهام تقریری را در متد تعلیم و تربیت روش سقراطی می گویند. می گویند سقراط در تعلیمات خودش از همین روش استفاده می کرده است، وقتی می خواست مطلبی را به طرف ثابت کند از بدیهی ترین مسائل شروع می کرد و به صورت سؤال می گفت: آیا این مطلب اینطور است یا آنطور؟ چون مسأله روشن بود، او همان طرفی را که سقراط می خواست انتخاب می کرد. همین که آن را به صفحه روشن ذهن طرف می آورد یک سؤال بالاتری مطرح می کرد. باز او همان طرفی را که سقراط می خواست انتخاب می کرد. این را هم که در صفحه روشن ذهنش می آورد یک سؤال دیگر طرح می کرد و باز جواب می گرفت. این کار را ادامه می داد تا اینکه یکدفعه طرف مقابل متوجه می شد که خودش به مدعای سقراط اعتراف کرده بدون اینکه سقراط یک کلمه حرف زده باشد؛ یعنی از درون مخاطب جوابها را بیرون می کشید. چون استاد فن بود و یک روانشناس بسیار دقیق بود و روان و سیر ذهن و سیر فکر را خیلی خوب می شناخت از یک مقدماتی شروع می کرد که بدون اینکه یک کلمه حرف زده باشد، ذهن مخاطب، خودش قدم به قدم پیش می آمد.
مادر سقراط ماما بوده است. خود سقراط می گفته است من مانند مادرم ماماگری می کنم. ماما بچه را به دنیا نمی آورد، طبیعت مادر است که بچه را به دنیا می آورد. کار ماما فقط این است که مادر را راهنمایی می کند. سقراط می گفت کار من همان ماماگری است، یعنی کاری می کنم که ذهن، فکر تولید می کند؛ همانطور که مادر بچه را می زاید، من فقط ذهنها را کمک می کنم که فکرهای جدید را بزایند.