در اینجا دو داستان از نتائج ترتب آثار بر اعمال که در همین زمانهای قریب واقع شده و در تحقق آن جای شبهه و تردید نیست بیان می کنیم، زیرا تعداد این قضایا که بر عامه روشن است و هر کس به نوبۀ خود در عمر خود مشاهده کرده است از حد و حصر بیرون است .
داستان اول
پیرمردی صادق القول میگفت: پس از انقلاب مشروطیت که سربازهای محمدولی خان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود دیدم که روزی در نواحی قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاکی السلاح بطوریکه قطارهای فشنگ را مرتبا در روی سینۀ خود بسته بودند، از وسط خیابان به طرف غرب یعنی به سمت امامزاده حسن میگذشتند و یکی از آنها چپقی بلند در دست داشت و مشغول کشیدن بود. در کنار دیوار خیابان، درویشی فقیر که سر خود را تازه با تیغ تراشیده بود نشسته و سر به روی زانوهای خود گذارده، و به حال خود مشغول بود. همینکه این دو نفر تفنگچی از آنجا عبور میکردند و چشمشان به این مرد سرتراشیده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روی اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روی سر او خالی کرد و رفت. درویش سر خود را از روی زانو برداشته و نظری کرد و گفت: این کدو صاحب دارد. هنوز یک میدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسیده بودند که من چون در راه خود بدانجا رسیدم دیدم جماعتی از دور مشغول تماشا کردن آن تفنگچی هستند. اسب او را به زمین زده بود و یک دست در روی سینۀ او گذارده، و با دست دیگر مرتبا بر سر و سینه و بدن او میکوفت تا او را در زیر دست و پای خود خرد و له ساخت. این داستان دربارۀ سرعت حساب در دنیا راجع به کیفر عمل زشت بیان کردیم.
داستان تولد آیت الله حائری یزدی
و اما داستان دوم دربارۀ سرعت جزا در دنیا راجع به اجر و مزد عمل نیک است. حضرت استاد ثقة معتمد و مجاهد با نفس و مراقب رتبۀ تزکیه و طهارت، آیت الله آقای حاج شیخ مرتضی حائری دام ظله العالی فرزند ارشد مرحوم شیخ الفقهاء و المجتهدین آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی رضوان الله علیه بیان میکردند که پدر من مرحوم حاج شیخ عبدالکریم فرزند فرید پدر و مادر بود، و جد و جدۀ ما غیر از ایشان هیچ اولاد دیگر نیاوردند و من عمو و عمه ندارم. توضیح آنکه جد من مرحوم محمد جعفر که از زمره اهل علم نبود -بلکه در طایفه ما غیر از پدرم هیچکس از اهل علم نبود- با آنکه سالیان دراز با جده ما ازدواج کرده بود، اولادی از آن دو به هم نمی رسید. جد ما پیوسته متعه میگرفت تا شاید خداوند از او فرزندی مقدر فرماید و خداوند مقدر نمی نمود.
مدتها گذشت، و از آن متعه ها خبری نشد. تا یک روز که فصل زمستان و هوا سرد بود و جد من در منزل یک متعه برای نماز رفته بود، آن متعه چنین تصور کرد که برای معاشقه آمده است، دختر بچه خود را که از شوهر سابق خود داشت میخواست به هر طریق از منزل به بهانه ای خارج کند و چون هوا سرد بود دخترک بیرون نمی رفت تا نماز جد ما به پایان میرسد. از این عمل زن خیلی متغیر و عصبانی میگردد که چرا در این هوای سرد، دختر را میخواهی از منزل بیرون بفرستی ؟! همان ساعت حق متعه را میدهد و مدتش را می بخشد و میرود. مدت سایر متعه ها را می بخشد و حقوق آنان را میدهد و میگوید که من دیگر ابدا متعه نمیگیرم و پیرامون این کارها نمی گردم. خداوندا! تا کی من به خاطر یک فرزند دست بسوی غیر تو دراز کنم؟ که موجب آزار و اذیت دخترک یتیم در این هوای سرد زمستان گردد؟!
بعد از این واقعه خداوند به او از همان عیال دائمیه خود که اولادش نمیشد و سالیان دراز در محرومیت بسر میبردند، یعنی از جده ما، به او فقط و فقط یک پسر عنایت کرد که نام وی را عبدالکریم نهادند. مرحوم پدرم چون دارای هوش و استعداد سرشار بود و از طفولیت از عهده خواندن نامه و فهمیدن آن بر می آمد، او را برای تحصیل، از ده به شهر فرستادند و سپس عازم کربلا شد و در آن مکان مقدس درس میخواند. مرحوم فاضل اردکانی که معاصر با مرحوم میرزای بزرگ شیرازی، حاج میرزا محمد حسن بود، و در علم و فضیلت بسیاری او را بر مرحوم شیخ مرتضی انصاری مقدم میدانستند چون استعداد وافر پدرم را دید، او را به سامرا فرستاد، و نامه ای بر مرحوم میرزای بزرگ نوشت و مرحوم پدرم که هنوز بیست سال بیشتر نداشت با نامۀ فاضل به سامرا، به خدمت میرزای بزرگ مشرف شد و در خدمت آن استاد تلمذ میکرد ولی عمدۀ درس هایش نزد مرحوم آقا سید محمد فشارکی اصفهانی بودـ انتهی کلام حضرت آقای حائری.
مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم رضوان الله علیه حقا از رجال علم و تقوی بود و از مقام عبودیت حضرت رب کریم در مرتبۀ علماء تجاوز نکرد. وهبة الله، وعطآء الله بود و با آن مشکلات زمان قدرت طاغوت ایستادگی و تحمل کرد و بالاخره با مرض دق، دار فانی را ارتحال گفت و به سرای باقی پیوست. ایشان را میتوان از نقطهة نظر صداق و امانت و اعراض از دنیا و اهتمام به تربیت طلاب و تشکیل حوزۀ علمیه و تأسیس دارالعلم جعفری در بلدۀ طیبة قم، از مفاخر شیعه در عصر اخیر شمرد.
شاهد ما از بیان این قضیه سرعت اجر و پاداش نیت صالح پدر ایشان است که به مجرد آنکه دست بسوی خدا دراز کرد و قطع امید از وسائل و اسباب نمود و برای ترحم به دختر یتیم، دست از فرزند دلبند شست و از پدید آوردن اولاد صرف نظر کرد، خداوند از همان زن مأیوس از توالد و تناسل، چنین عبدالکریمی عنایت میکند که در میان اقران شاخص میگردد و از آن ده کوچک به شهر آمده و در دارالعلم کربلا و سامرا میشود و بالاخره رئیس اسلام و مسلمین میگردد و از هر گونه مواهب ظاهریه و باطنیه متمتع میشود.
دنیا اخلاق انسان داستان اخلاقی عذاب الهی پاداش الهی حسابرسی تربیت