مفاهیمى که حکایت از کمالات وجودى مى کنند و دلالتى بر هیچ نوع نقص و محدودیتى ندارند قابل اطلاق بر ذات مقدس الهى هستند و همه آنها را مى توان از صفات ذاتیه الهى بشمار آورد مانند نور و بهاء و جمال و کمال و حب و بهجت و دیگر اسماء و صفاتى که در آیات کریمه قرآن یا روایات شریفه یا ادعیه حضرات معصومین (ع) وارد شده است و ناظر به مقام فعل نیست ولى آنچه معمولا بعنوان صفات ذاتیه ذکر مى شود حیات و علم و قدرت است و اکثر متکلمین، صفات دیگرى مانند سمیع و بصیر و مرید و متکلم را اضافه کرده اند.
حیات
موجوداتى که مورد شناسایى انسان قرار مى گیرند به دو دسته کلى جاندار و بى جان قابل تقسیم هستند موجودات جاندار که با شعور و حرکت ارادى شناخته مى شوند متصف به صفتى بنام حیات مى گردند و به همین مناسبت در زبان عربى کلمه حیوان بر موجودات جاندار اطلاق مى شود ولى با دقت روشن مى گردد که صفت حیات براى موجودات مادى از قبیل وصف بحال متعلق است و در واقع حیات وصفى ذاتى براى جان آنهاست و بالعرض به بدنشان نسبت داده مى شود. بعد از آنکه دانستیم که نفس حیوانى مرتبه اى از تجرد را دارد هر چند تجرد مثالى باشد نتیجه مى گیریم که حیات ملازم با تجرد است بلکه تعبیر گویاترى از آن مى باشد زیرا تجرد چنانکه قبلا اشاره کردیم مفهومى سلبى است. به دیگر سخن همچنانکه امتداد خاصیت ذاتى اجسام مى باشد حیات هم از خواص ذاتى موجودات مجرد بشمار مى رود و همچنین علم و اراده هم که از لوازم حیات هستند، مجرد مى باشند. بنابر این مفهوم حیات دلالت بر کمال وجودى مى کند و قابل توسعه به موجوداتى که تعلق به ماده هم ندارند مى باشد و از اینروى همه مجردات داراى صفت ذاتى حیات هستند و بالاترین مرتبه حیات مخصوص ذات مقدس الهى است پس با توجه به مجرد بودن ذات الهى نیاز به برهان دیگرى براى اثبات حیات بعنوان صفات ذاتى براى خداى متعال نداریم.
در اینجا باید چند نکته را خاطرنشان کنیم: یکى آنکه گاهى حیات و زندگى بمعناى دیگرى بکار مى رود که شامل نباتات هم مى شود ولى این معنى مشتمل بر جهت نقص است زیرا لازمه آن رشد و نمو و تولید مثل است که از خواص مادیات مى باشد و چنین معنایى در این مبحث منظور نیست. دیگرى آنکه هر چند حیات به معناى مورد نظر در این مبحث ملازم با علم و اراده و قدرت است ولى این تلازم به معناى تساوى مفهومى نیست و بهترین شاهدش این است که حیات، مفهومى نفسى و فاقد هرگونه اضافه اى است به خلاف سایر مفاهیم یاد شده که اضافه اى به متعلق خودشان معلوم و مراد و مقدور علیه دارند و از مفاهیم ذات الاضافه بشمار مى روند. بنابر این اگر حیات به علم و قدرت و اراده تعریف شود تعریفى به لوازم خواهد بود. نکته سوم آنکه ممکن است حیات خداى متعال را از این راه نیز اثبات کرد که حیات یکى از کمالات وجودى مخلوقات است و محال است که علت هستى بخش فاقد کمالى باشد که به مخلوقاتش افاضه مى فرماید بلکه باید ضرورتا آن را بصورت کاملترى داشته باشد و نیز بعد از آنکه علم و قدرت براى خداى متعال ثابت شد ملزوم آنها که حیات است ثابت مى شود.
علم
بحث درباره علم خداى متعال یکى از دشوارترین مباحث فلسفه الهى است و به همین جهت است که فلاسفه و متکلمین اختلافات زیادى در این مبحث دارند که در کتب مفصل کلامى و فلسفى مطرح و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است مثلا بعضى از فلاسفه هم علم به ذات و هم علم به مخلوقات را عین ذات الهى دانسته اند و بعضى علم به ذات را عین ذات و علم به مخلوقات را صورتهایى قائم به ذات و خارج از آن شمرده اند و بعضى دیگر علم به مخلوقات را عین وجود آنها دانسته اند و از متکلمین اقوال مختلف و بعضا عجیبى نقل شده است تا آنجا که بعضى از ایشان منکر علم الهى به ذات مقدس خودش شده اند و حق این است که ذات الهى در عین وحدت و بساطتى که دارد هم عین علم به ذات خویش است و هم علم به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى.
علم به ذات
کسى که تجرد و عدم مادیت ذات الهى را شناخته باشد به آسانى مى تواند درک کند که ذات مقدسش عین علم به خویش است چنانکه در هر موجود مجرد مستقل غیر عرض چنین است. و اگر کسى در لزوم علم به ذات در هر موجود مجردى شک داشته باشد در مورد خداى متعال مى توان براى وى چنین استدلال کرد علم به ذات یکى از کمالات وجودى است که در بعضى از موجودات مانند انسان یافت مى شود و خداى متعال همه کمالات وجودى را بطور نامتناهى دارد پس این کمال را هم در بالاترین مرتبه اش خواهد داشت. به هر حال اثبات علم الهى به ذات مقدسش بر اساس مبانى حکمت متعالیه کار آسانى است.
علم به مخلوقات
اما اثبات علم به مخلوقات مخصوصا قبل از پیدایش آنها و تبیین فلسفى آن به این آسانى نیست و در این جاست که اقوال و آراى گوناگونى وجود دارد و مهمترین آنها از این قرار است:
1- قول پیروان مشائین مبنى بر اینکه علم به مخلوقات بوسیله صورتهاى عقلى است که از لوازم ذات الهى مى باشند. این قول اشکالات قابل ملاحظه اى دارد زیرا اگر این صورتها عین ذات الهى فرض شوند لازمه اش وجود کثرت در ذات بسیط الهى است و اگر خارج از ذات فرض شوند چنانکه از تعبیر لوازم ذات بر مى آید ناچار معلول و مخلوق خداى متعال خواهند بود و لازمه اش این است که وجود الهى در مقام ذات و صرف نظر از این صورتهاى علمى علم به مخلوقاتش نداشته باشد و خود این صورتها را هم بدون علم آفریده باشد. افزون بر این علمى که بواسطه صورتهاى عقلى حاصل مى شود علمى حصولى خواهد بود و لازمه اثبات چنین علمى براى خداى متعال اثبات ذهن در ذات الهى است در صورتى که ذهن و علم حصولى ویژه نفوس متعلق به ماده مى باشد.
2- قول اشراقیین مبنى بر اینکه علم الهى به مخلوقات عین وجود آنهاست و نسبت مخلوقات به ذات الهى نظیر نسبت صورتهاى ذهنى به نفس است که وجود آنها عین علم مى باشد. این قول هر چند مستلزم نسبت دادن علم حصولى به خداى متعال نیست ولى در اشکال نفى کشف تفصیلى در مقام ذات با قول قبلى شریک است.
3- قول صدرالمتألهین مبنى بر اینکه علم به ذات عینا علم حضورى به مخلوقات است. مهمترین اصل براى تبیین این قول همان اصل تشکیک خاص در وجود مى باشد که بر اساس آن وجود معلول شعاع و جلوه اى از وجود علت بشمار مى رود و علت هستى بخش در ذات خود، داراى کمالات معلولاتش هست پس حضور ذات براى خودش عین حضور آنها خواهد بود. اما وى معتقد است که هیچ علمى مستقیما به وجود مادى تعلق نمى گیرد و همانگونه که تجرد شرط وجود عالم است شرط معلوم بالذات هم مى باشد ولى چنانکه در درس چهل و نهم اشاره شد غیبوبت اجزاء مکانى و زمانى مادیات از یکدیگر منافاتى با حضور همه آنها نسبت به علت هستى بخش ندارد. بنابر این خداى متعال علم حضورى به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى دارد علمى که عین ذات مقدسش مى باشد. نکته اى را که باید در اینجا خاطرنشان کنیم این است که در ساحت قدس الهى به هیچ وجه زمان و مکان راه ندارند و وجود مقدس الهى بر همه زمانها و مکانها احاطه دارد و گذشته و حال و آینده نسبت به او یکسان است بنابر این همچنانکه تقدم وجود او را بر مخلوقات نمى توان از قبیل تقدم زمانى دانست همچنین تقدم علم او را بر وجود مخلوقات نمى توان تقدم زمانى شمرد بلکه منظور از تقدم علم او تقدم سرمدى است چنانکه وجود و علم سایر مجردات نسبت به جهان مادى تقدم دهرى دارد.
قدرت
موجودى که فاقد کمال خاصى باشد نمى تواند آن را به دیگرى بدهد و به دیگر سخن صدور فعل از فاعلى که با آن سنخیت ندارد محال است اما صدور فعل از فاعلى که واجد کمال آن است ممکن غیر محال خواهد بود و در مورد چنین فاعلى گفته مى شود که نیرو و توان انجام فعل قوه فاعلى را دارد و هنگامى که این مفهوم را به فاعل حى داراى شعور و اراده اختصاص دهیم و دایره فاعلیت را به فاعلهاى مختار فاعل بالقصد و بالعنایه و بالرضا و بالتجلى محدود کنیم، مفهوم قدرت بدست مى آید. بنابراین قدرت عبارت است از مبدئیت فاعل حى مختار براى افعالش و اگر چنین فاعلى داراى کمالات نامتناهى باشد، داراى قدرت نامتناهى خواهد بود و با توجه به این تحلیل نیازى به برهان دیگرى بر اثبات قدرت نامتناهى براى ذات مقدس الهى نداریم. طبق این بیان قدرت مفهومى است مشکک که مصادیق آن داراى مراتب مختلفى هستند و این مفهوم شامل قدرت حیوان و انسان و مجردات تام و نیز شامل قدرت الهى مى شود، چنانکه مفهوم وجود و حیات و علم و... هم چنین هستند. اطلاق اینگونه مفاهیم بر خداى متعال بدین معنى نیست که لوازم مصادیق ناقص هم براى ذات مقدس الهى اثبات شود بلکه باید مفهوم را بگونه اى تجرید کرد که اینگونه لوازم حذف گردد. مثلا قدرت حیوان و انسان بر انجام کارهاى ارادى خودشان مبدئیت فاعلى مشروط به تصور و تصدیق و پیدایش انگیزه روانى براى انجام کار است ولى اینگونه امور از لوازم نفوس متعلق به ماده مى باشند و مقام مجردات تام و بخصوص ساحت قدس الهى منزه از آن است که علم حصولى و تصور و تصدیق و داعى زائد بر ذات داشته باشند اما آنچه در همه موارد قدرت معتبر است وجود علم و حب بمعناى عام آنهاست که عالیترین مصداقش علم و حبى است که عین ذات مقدس الهى مى باشد.
نکته اى را که باید در اینجا یادآور شویم این است که اثبات قدرت براى خداى متعال مستلزم اثبات اختیار نیز هست زیرا قدرت چنانکه اشاره شد ملازم با علم و اختیار است و اختصاص به فاعل حى مختار دارد. بالاترین مراتب اختیار مخصوص به ذات مقدس الهى است که تحت تأثیر هیچ عامل درونى و بیرونى قرار نمى گیرد. نکته دیگر آنکه قدرت الهى نامتناهى است و شامل هر چیز ممکن الوجودى مى شود اما مقدور بودن هر چیزى مستلزم تحقق آن نیست و تنها امورى تحقق مى یابند که اراده الهى به ایجاد آنها تعلق گرفته باشد. به دیگر سخن معناى قادر این نیست که هر چیزى را که بتواند انجام دهد بلکه معنایش این است که هر چیزى را که بخواهد انجام دهد بنابراین محالات ذاتى از دایره مقدورات خارج است و سؤال از اینکه آیا قدرت الهى به آنها تعلق مى گیرد یا نه سؤال غلطى است، از سوى دیگر همه مقدورات مورد اراده الهى واقع نمى شوند و وجود نمى یابند پس دایره مرادات و موجودات اضیق از مقدورات است.
خلاصه
1- حیات عبارت است از نحوه وجود مجردات و ملازم با علم و قدرت و اراده است ولى بر خلاف آنها که از مفاهیم ذات الاضافه هستند حیات از مفاهیم نفسیه مى باشد.
2- مفهوم حیات به معنایى که شامل نباتات هم بشود و ملازم با تغذیه و تولید مثل باشد مستلزم نقص بوده قابل اطلاق بر خداى متعال نیست.
3- با توجه به مجرد بودن ذات مقدس الهى مفهوم حیات بعنوان یکى از صفات ذاتیه براى خداى متعال اثبات مى شود.
4- حیات الهى را از دو راه دیگر نیز مى توان اثبات کرد یکى از این راه که اگر فاقد حیات مى بود نمى توانست به مخلوقات خودش حیات ببخشد و دیگرى از این راه که علم و قدرت از لوازم حیاتند و با اثبات آنها ملزومشان هم ثابت مى شود.
5- وجود خداى متعال مجرد است و هر مجرد مستقلى عین علم به ذات خودش مى باشد پس وجود خداى متعال عین علم به ذات خودش خواهد بود.
6- درباره علم به مخلوقات اقوال مختلفى وجود دارد که مهمترین آنها قول اتباع مشائین و قول اشراقیین و قول صدرالمتألهین است.
7- قول اول این است که علم الهى به مخلوقات عبارت است از صورتهاى عقلى که از لوازم ذات وى مى باشند.
8- این قول دو اشکال عمده دارد یکى آنکه اگر صورتهاى مفروض عین ذات باشند لازمه اش وجود کثرت در ذات بسیط الهى است و اگر خارج از ذات باشند ناچار معلول و مخلوق خداى متعال خواهند بود و لازمه اش این است که در مقام ذات علم به مخلوقات نباشد. اشکال دیگر آنکه علمى که بوسیله صورتهاى عقلى حاصل مى شود علم حصولى است که مخصوص نفوس متعلق به ماده مى باشد و ساخت قدس الهى از چنین علمى منزه است.
9- قول دوم این است که علم الهى به مخلوقات عین وجود آنهاست همانگونه که علم انسان به صورتهاى ذهنى خودش عین وجود آنهاست.
10- این قول نیز در این اشکال شریک است که علم تفصیلى به مخلوقات در مقام ذات را نفى مى کند.
11- نظریه صدرالمتألهین این است که چون وجود خداى متعال در عین وحدت و بساطت واجد همه کمالات مخلوقات مى باشد علم به ذات خودش عین علم به آنها خواهد بود.
12- اما نظر به اینکه وى براى تحقق علم تجرد معلوم بالذات را هم شرط مى داند در اینجا هم ملتزم شده است که علم الهى مستقیما به مادیات تعلق نمى گیرد.
13- در جاى خودش توضیح داده شد که در علم حضورى علت هستى بخش چنین شرطى معتبر نیست و پراکندگى اجزاء مادیات در گستره زمان و مکان منافاتى با حضور همه آنها براى خداى متعال ندارد.
14- نتیجه آنکه علم به همه مخلوقات اعم از مجرد و مادى عین علم بذات مى باشد.
15- قدرت عبارت است از مبدئیت فاعل حى مختار براى افعال اختیاریش.
16- با توجه به اینکه خداى متعال داراى همه کمالات وجودى مى باشد روشن مى گردد که قدرت بر انجام هر کارى را خواهد داشت.
17- قدرت مفهومى است مشکک که شامل قدرت حیوان و انسان و مجردات تام هم مى شود ولى عالیترین مصداق آن مخصوص خداى متعال است و اطلاق چنین مفهومى بر ذات مقدس الهى مستلزم امورى که از لوازم مصادیق ناقص آن مى باشند نخواهد بود.
18- آنچه لازمه اثبات قدرت براى خداى متعال است عبارت است از علم و حبى که عین ذات مقدس وى مى باشد نه علم حصولى و نه شوق و داعى زائد بر ذات.
19- اثبات قدرت مستلزم اثبات اختیار نیز هست زیرا مفهوم قدرت اختصاص به فاعل مختار دارد.
20- سؤال از تعلق قدرت به محالات غلط و مشتمل بر تناقض است و از اینروى دائره مقدورات منحصر به ممکنات خواهد بود اما لازمه مقدور بودن چیزى مراد بودن آن نیست و از این جهت دائره مرادات الهى اضیق از مقدورات وى مى باشد.