شخصی آمد خدمت امام صادق (ع) و عرض کرد: به چه دلیل من به وجود خدا اعتقاد پیدا کنم؟ امام از راه تحلیل وجدانی وارد شد، فرمود: هیچ اتفاق افتاده که سوار کشتی شده باشی؟ گفت: بله. فرمود: و هیچ اتفاق افتاده که باد تندی بوزد و دریا فوق العاده متلاطم بشود (و شاید این تعبیر هم باشد که کشتی شکسته باشد) به طوری که از همه چیز مأیوس شده باشی؟ گفت: اتفاقا پیش آمده است. فرمود: در همان وقت هیچ احساس کردی که قدرتی وجود دارد که اگر بخواهد، تو را نجات می دهد؟ گفت: بله. فرمود: او همان خداست. آن وقتی که تو از تمام اسباب و علل و عوامل بریده شوی، این وجدان توست که خواه ناخواه نمی گذارد تو مأیوس باشی؛ چون واقعا چنین چیزی در وجدان تو هست، حکم می کند که هست و وقتی مشیتش بر انجام کاری تعلق بگیرد، سلسله اسباب و مسببات در مقابل آن چیزی نیست.