سخن از پیشوا و الگو در تربیت و تعالی بشر سخنی است که بسیاری متفکران خدا شناس بر آن اتفاق نظر دارند و دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان از رهگذر علم روانشناسی بر این باورند که سیر و حرکت به سوی کمال بدون رهبر حق و عدل مقدر و شدنی نیست. فیلسوف مشهور غرب، هانری برگسون – که از پایه گذاران مکتب روانشناختی است- در کتاب خود با عنوان «دو سرچشمه اخلاق و دین» می نویسد: در نهاد انسان نیرویی پنهان و در پس پرده است که سرچشمه اخلاق و بستر دین الهی است و این سخن را از خلقت آدم و درخت ممنوعه آغاز می نماید و می گوید کهن ترین خاطره ای که در پهنه ذهن و حافظه بشری وجود دارد، درخت ممنوع است و این منع را از روزهای آغازین زندگی مشاهده می کنیم؛ چرا که از دوران کودکی پدر و مادر و سپس معلم ما را از کارهایی باز می دارند و این دستورها و فورمول ها تکلیف نامیده می شود و این نظم و نظام و انضباط و قوانین اخلاقی و اجتماعی جلوه های قانون ناپیدا و پشت پرده است که در ازل بر الواح ثبت شده و علم امروز آنها را در طور سینای دیگر جست و جو می کند. برگسون به اخلاق از دو منظر نگاه می کند: اخلاق اجتماعی و اخلاق ذاتی. همه بایدها و نبایدهای اجتماعی، اخلاق اجتماعی است که در عالم ناسوت است و آنچه هست و قابل تغییر نیست، اخلاق ذاتی است که در عالم لاهوت قرار دارد. زندگی عادی و روزمره آدمی که سراسر هوس ها و درد و دریغ هاست، یک زندگی است و در سرسویدا و باطن انسان نوع دیگری از زندگی است که معتدل و مرغوب و مطلوب و ثابت و پای برجاست؛ مانند گیاهان آبی که برگ های مماس بر سطح آب دارند و در اثر حرکت آب مرتبا تکان می خورند. برگهای مماس بر آب تا حدودی گیاهان را از بالا نگه می دارند؛ اما ریشه هایی که در زمین استوارند و از ثبات بیشتری برخورداند نگهدارنده واقعی این گیاهان از پایین اند. گوهر تکلیف چیزی غیر از الزام و ایجاب عقل است؛ همه می دانیم که مکلف هستیم و این الزام و فشار نامریی است و عقل آن را می پذیرد و به همین دلیل دست به استدلال و اثبات می زند و گذرگاه عقل در استدلال همان لزوم است که آدمی در خویش احساس می نماید؛ پس اخلاق از تکلیف نشئت گرفته و هرچه بیشتر به سوی انسانیت و توحید حرکت کند، بهتر و جذاب تر خواهد بود. عشق به بشریت اخلاق بسته را باز می کند و به سوی لایتناهی حرکت می نماید.
به عبارت دیگر ما دوگونه اخلاق داریم: اخلاق محدود و تنگ و آنچه دور و بر ماست و دیگری اخلاق نامحدود و آزاد که به سوی تمام حقیقت و ارزش های واقعی حرکت می کند. این است که برای وی همه انسان ها مطرحند و «من اجتماعی» او بر «من فردی» غلبه می نماید؛ به عبارت سوم اخلاق پویا و آزاد اخلاقی است که انسان را در برابر بشریت متعهد و مکلف می سازد؛ برخلاف اخلاق ایستا که فقط به اطراف خود می اندیشد و به دیگر سو کاری ندارد.
همچنین برگسون دین را از دو دیدگاه ارزیابی نموده است: دین ایستا و دین پویا. دین ایستا در اصطلاح برگسون دینی است که در جامعه وجود دارد و مخلوطی است از وظایف دینی آمیخته با هوس ها و خواسته های شخصی آدمی با توجیه یا بدون توجیه انجام می گیرند. دین پویا و پوینده دینی است که از پیرایه ها و محدودیت ها خلاص شده و از آنچه به خود انسان مربوط می شود عبور نموده و جان انسان را در غیر محدود و لایتناهی سیر می دهد. برگسون بیان می دارد که در حقیقت عقل از حل مسائل حیات عاجز می ماند؛ اما بلافاصله راه دیگری برای گشودن این عقده مشاهده می شود و آن دین است. انسان در طول تاریخ جهشی به خارج از طبیعت داشته است که در دین پوینده و توانمند این جهش اخلاق را جلو می برد و جان را آزاد می سازد و از فراز سکوی طبیعت بالا می رود و راههایی را ترسیم می نماید و انسان زمانی در سیر و سلوک خود مسرور و شاداب است که در عرفان کامل قرار گیرد و آن علم و خلق و عشق است.
بانگ و صلای قهرمان
برگسون در این کتاب نقش رهبری و مقتدا و الگوی حرکت به سوی کمال را چنین بیان می کند: «در همه ازمنه آدمیزادگانی استثنایی قد علم می کنند و این اخلاق را در راه و رسم خود تجسم می بخشد، بشریت پیش از قدیسان مسیحی، فرزانگان یونان و انبیای بنی اسرائیل و اراهان های بودایی و دیگران را دیده است و همواره برای تخلق به اخلاق کامل یا اخلاق مطلق، بدین افراد رجوع کرده و توسل جسته است. ممکن است آدمیزاده ای هم باشد که هیچگاه ملاقاتش نکرده و فقط حکایت زندگی او را شنیده ایم؛ در این صورت در میدان خیال و تصور، سلوک خویش را به معرض قضاوت او می نهیم و از سرزنش وی می هراسیم و از تأییدش به خود می بالیم. حتی ممکن است در پرتو وجدان از ژرفنای جانمان شخصیتی که در ما زنده شده، سربرون آورد؛ شخصیتی که احساس می کنیم قادر است اندکی بعد وجود ما را به تمام و کمال فرا گیرد؛ اما از هم اکنون نیز طالب آنیم که بسان شاگردی که به استاد تأسی می جوید، خود را به وی باز ببندیم. در حقیقت از همان روزی که نمونه ای را می پذیریم، شخصیت مذکور نقش می یابد. میل به تشانه از جنبه آرمانی موجد صورتی است که باید برگزید؛ این میل کم و بیش خود، تشابه است. گفتاری را آدمی از آن خود می کند که یکی از طنین هایش را به گوش جان خود شنیده است.آری بشریت در زیر بار سنگین ترقی و پیشرفتی که به آن جامه عمل پوشانده، پشت و پهلو شکسته، ناله می کند و رنج می کشد؛ وی هنوز به خوبی نمی داند که آینده اش در گرو تصمیم خود او است؛ با او است که می فهمد آیا می خواهد به زندگی ادامه دهد یا خیر و هم بر او است که پس از این مطلب از خود بپرسد آیا بنایش تنها بر ادامه زندگی است یا علاوه بر آن در صدد است به اندازه لازم بکوشد تا موفق گردد؛ در روی این سیاره سرکش، وظیفه اساسی جهان را از آن خود کند و به مصطبه خلیفه اللهی برآید.»
برگسون از درخت ممنوعه و تکلیف و مسئولیت آدم و حوا شروع می کند و زندگی آزاد و زیبا را در انجام تکلیف اخلاقی و دین و سیر سلوک در مسیر رهبری و خلیفه اللهی ترسیم می نماید. به قول حافظ:
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
به اعتقاد برگسون مواجهه درون و برون خط تکلیف و اخلاق را ترسیم نموده و از سوی دیگر دین الهی و پوینده به کمک وجدان و اخلاق آمده و کاروان انسانیت به سوی کمال به حرکت در آمده است. از دیدگاه برگسون عوامل موثر دیگری هم در میان است؛ همچون شخصیت های بزرگ و برجسته تاریخ که بر سر دو راهی ها و پیچ و خم های مسیر بشریت ایستاده و هرجا که بیم گمراهی باشد، راه درست را به انسان می نمایانند و اینان خود را شناسان راهنما و پیشگامان مقتدای دیگرانند که باید آنها را به عنوان اسوه و الگو شناخت و پا برجای پای آنان نهاد.
کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینه لطف الهی است
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
به گفته علامه اقبال لاهوری:
کیمیا پیدا کن از مشت گلی بوسه زن بر آستان کاملی
هست معشوق نهان اندر دلت چشم اگر داری بیا بنمایمت
دل ز عشق او توانا می شود خاک همدوش ثریا می شود
در دل مسلم مقام مصطفی است آبروی ما زنام مصطفی است
چکیده سخن برگسون در دو جمله است، اول: اگر درون انسان که طالب کمال است با برون وی مطابقت یافت و همراه راه شناسان رفت و بانگ و صلای قهرمان جهان انسانیت را شنید به کمال شایسته رسیده است، اما اگر برون خراب شد، بانگ انسان کامل را نشنید، درون هم خاموش و تاریک شده است. سخن برگسون مطلب تازه ای نیست بلکه فلاسفه الهی از مسلمان و غیر مسلمان گفته اند و قبل از فلاسفه انبیاء علیهم السلام به بشر تعلیم داده اند.
صدر المتألهین می نویسد خداوند متعال برای هریک از موجودات هدف و مقصدی مقرر فرموده که به سوی آن هدف حرکت می کند و به خیر و کمال دست می یابد. قرآن کریم در آیه کریمه ".....ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی" (سوره طه / آیه 50) به حرکت و پیشروی به سوی کمال از پلکان تکامل به فراترین غایت و برترین سعادت اشاره می کند. شرط اساسی و بنیادین برای حرکت انسان به سوی کمال و ارزش های انسانی عشق به پیمودن این راه و گرایش به آن است و انسان باید با تمام نیرو بکوشد و پایداری کند تا شعله این عشق فروکش نکند و گرنه راه را گم خواهد کرد و به هدف خویش نخواهد رسید.