تعصب و لجاجت یکی از حجابهای ظلمانی معرفت و شناخت از دیدگاه قرآن معرفی شده است، در ادامه آیات این مهم را آورده و به بررسی آنها می پردازیم:
1- «و منهم من یستمع الیک وجعلنا علی قلوبهم اکنه أن یفقهوه و فی آذانهم و قرا و ان یروا کل ایه لایومنوا بها حتی اذا جائوک یجادلونک یقول الذین کفروا ان هذا الا أساطیر الإولین» (سوره انعام/ آیه 25)
2- «و اذا قرات القران جعلنا بینک و بین الذین لا یومنون بالآخره حجابا مستورا وجعلنا علی قلوبهم اکنه أن یفقهوه و فی آذانهم و قرا واذا ذکرت ربک فی القرآن و حده و لوا علی أدبارهم نفورا» (سوره اسراء/ آیات 45-46)
3-«فانک لا تسمع الموتی و لاتسمع الصم الدعاء اذا و لوا مدبرین و ماأنت بهاد العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یومن بآیاتنا فهم مسلمون»(سوره روم / آیات 52-53)
4- «و لقد ضربنا للناس فی هذا القران من کل مثل ولئن جئتهم بآیه لیقولن الذین کفروا ان أنتم الا مبطلون- کذلک یطبع الله علی قلوب الذین لا یعلمون» (سوره روم/ آیات 58 -59)
5-«و قالوا قلوبنا فی أکنه مما تدعونا الیه و فی آذاننا و فرومن بیننا و بینک حجاب فاعمل اننا عاملون»( سوره فصلت/آیه5)
ترجمه:
1- «پاره ای از آنها به تو گوش فرا می دهند ولی بر دلهای آنان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند، و در گوش آنها سنگینی قرار داده ایم ( آنها به قدری لجوجند) که اگر تمام نشانه های حق را ببینند ایمان نمی آورند، تا آنجا که وقتی به سراغ تو می آیند به پرخاشگری برمی خیزند، و کافران می گویند اینها افسانه های پیشنیان است!»
2- «هنگامی که قرآن را می خوانی میان تو و آنها که ایمان به آخرت ندارند حجاب ناپیدائی قرار می دهیم. و بر دلهای آنها پوششهائی، تا آن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی، و هنگامی که پروردگات را در قرآن به یگانگی یاد می کنی پشت می کنند و از تو روی برمی گردانند.»
3- «تو نمی توانی صدای خود را به گوش مردگان برسانی، و نه سخنت را به گوش کران هنگامی که روی برمی گردانند، و (نیز) نمی توانی نابینایان را از گمراهیشان هدایت کنی، تو فقط سخنت را به گوش کسانی می رسانی که ایمان به آیات ما می آورند و در برابر حق تسلیمند».
4- «ما برای مردم در این قرآن از هرگونه مثال و مطلبی بیان کردیم، و اگر آیه ای برای آنها بیاوری کافران می گویند شما اهل باطل هستید (و اینها سحر و جادو است) اینگونه خداوند بر دلهای کسانی که آگاهی ندارند مهر می نهد.»
5- «آنها گفتند: قلبهلی ما در پوششهائی قرار گرفته، و گوشهای ما سنگین است، و میان ما و تو حجابی وجود دارد، حالا که چنین است برای خود عمل کن ما هم برای خود عمل می کنیم!»
تفسیر و جمع بندی
در شأن نزول نخستین آیه مورد بحث چنین آمده است که گروهی از سران مشرکان قریش مانند «ابوسفیان» و «ولید بن مغیره» و «ابوجهل» و جمعی دیگر خدمت رسول خدا آمدند و به سخنان او گوش فرا دادند، سپس رو به «نضربن حارث» که در جمع آنها حاضر بود کردند ( نضربن حارث مرد تاجری بود که به ایران سفر می کرد و از داستانهای قدیم ایرانیان اطلاع فراوان داشت ) و گفتند: محمد(ص) چه می گوید؟ گفت: من نمی دانم چه می گوید، ولی می بینم لبهای خود را تکان می دهد، و همان افسانمه های پیشینیان را که من برای شما بازگو می کردم بیان می کند. سپس ابوسفیان گفت: من بعضی از سخنان او را حق نمی بینم، ابوجهل گفت: ابدا. در اینجا آیه فوق نازل شد و با صراحت گفت: که بر دلهای این لجوجان متعصب و خودخواه پرده افتاده است، گوشهایشان سنگین، و عقلهایشان قادر به درک حقیقت نیست، و لذا پیوسته به جدال با تو برمی خیزند جدالی از سرلجاج و خودخواهی و غرور. بعضی از مفسران در تفسیر این آیه که چگونه خداوند می فرماید: «ما بر دلهای آنها پوشش و پرده ای قرار دادیم» گفته اند منظور این است که اصرار و لجاجت آنها بر کفر و عداوت نسبت به حق همانند پرده ای بود که مانع از ایمان می گردید.
در دومین آیه سخن از حجابی است میان پیامبر(ص) و گروهی از کفار قرار داشت به هنگامی که او مشغول تلاوت قرآن می شد. بعضی گفته اند منظور این است که واقعا خداوند پرده ای میان حضرتش و آنان ایجاد می کرد به گونه ای که او را نمی دیدند، ولی با توجه به آیاتی که در ادامه همین مطلب در همین سوره اسراء آمده است به خوبی روشن می شود که این حجاب و پرده چیزی جز «حجاب لجاجت و تعصب و غرور و جهل و نادانی» نبوده است که حقائق قرآن را از دیدگاه فکر و عقل آنها مکتوم می داشت و به آنها اجازه نمی داد آن را به خوبی درک کنند. شاهد این سخن این است که در همین آیات می خوانیم: هنگامی که پروردگات را به یگانگی یاد می کنی آنها پشت کرده فرار می کنند». از این تعبیر معلوم می شود که نخست کمی به سخنان حضرتش گوش فرا می دادند بی آنکه لجاجت به آنها اجازه درک آن را دهد، سپس وقتی سخن از توحید به میان می آمد پا به فرار می گذاشتند (و لوا علی أدبارهم نفور). در ادامه همین آیات در همان سوره تعبیرات دیگری دیده می شود که حاکی از روح لجاجت و عناد آنها است، آیا با این حال ممکن است کسی حقیقتی را درک کند؟
در سومین آیه پیامبر را مخاطب ساخته می گوید سخنان تو به گوش مردگان، و همچنین کران به هنگامی که فرار می کنند نمی رسد، کوران را نیز نمی توانی از گمراهی نجات دهی، گوش شنوا برای سخنان تو تنها گوش کسانی است که در برابر حق تسلیمند ( یعنی قلب و جانشان تشنه حق است، این قلوب همچون زمینهای مستعد و آماده ای است که در برابر تابش آفتاب و قطرات حیاتبخش باران قرار گرفته، بذرهای معرفت به سرعت در آن نمو می کند، اما قلبهائی که انواع حجابهای تعصب و جهل و لجاجت بر آن افتاده از این حقایق محرومند).
در قسمت چهارم از این آیات نیز سخن از کسانی است که سرسختانه در مقابل پیامبر (ص) قیام کرده و هرچه می شنیدند به مخالفت برمی خاستند و می گفتند: شما فقط اهل باطلید، و اینها همه سحر و جادو و افسانه های پیشین است که هیچ سخن حقی در آن یافت نمی شود! قرآن می گوید بر دلهای این جاهلان مهر نهاده شده، و لذا چیزی از این کتاب آسمانی که منبع حقائق است عائدشان نمی شود. این آیه ضمنا رابطه «جهل» و «لجاجت» را روشن می سازد.
در پنجمین و آخرین آیه مورد بحث، نمونه اتم لجاجت مخالفان منعکس است، تا به حال آنچه گفته می شد از سوی خدا با پیامبرش بود، در اینجا از قول خود آنها است که اعتراف می کنند قلبهای ما در زیر پوشها قرار گرفته، و گوشهای ما سنگین است و میان ما و تو حجاب است، ما هرگز تسلیم سخنان تو نخواهیم شد، تو به دنبال عمل خود باش و ما هم دنبال عمل خویش هستیم. این تعبیرات به خوبی نشان می دهد که عامل اصلی پوششها و حجابها و سنگینی گوش آنها چه بوده است؟ تعبیراتی است که تعصب و لجاجت از آن می بارد، و سرچشمه اصلی بدبختی آنها را روشن می سازد. ضمنا «تعصب» از ماده «عصب» در اصل به معنی پی هائی است که عضلات را به یکدیگر و یا به استخوانها متصل می کند، و وسیله انتقال فرمان مغز به آنها است، و از آنجا که ساختمان محکمی و شدیدی دارد به معنی شدت و استحکام به کار رفته است، و "یوم عصیب" به معنی روز شدید و سخت است، و به همین جهت به حالت وابستگی شدید به چیزی «تعصب» اطلاق شده است، و «عصبه» ( بر وزن أسوه) به معنی گروهی از مردان ( نیرومند) است که کمتر از ده نفر نباشند، و عصبه ( بر وزن قصبه) به معنی خویشاوندان مرد از سوی پدر است. «لجاجت» از ماده « لج» به معنی اصرار بیجا درباره چیزی، و عدم انصراف از آن است، «لجه » (بر وزن حجه) به معنی حرکت امواج دریا و یا امواج تاریک شب است و «بحر لجی» بمعنی دریای عظیم و متلاطم است و تلجلج در کلام به معنی لکنت ویا تکرار و یا آمیختن صداها به یکدیگر است.
نتیجه
تعصب و لجاجت در حقیقت لازم و ملزوم یکدیگرند زیرا وابستگی به چیزی انسان را وادار می کند که در مورد آن اصرار ورزد و پافشاری کند و دفاع بی قید و شرط نماید البته گاهی تعصب به معنی وابستگی به امر حق، استعمال می شود، ولی غالبا در مورد وابستگی به باطل است. سرچشمه لجاجت و تعصب هرچه باشد غالبا جهل و کوتاه فکری آمیخته با آن است چرا که دارنده آن چنین می پندارد که اگر دست از عقیده خود بردارد همه چیز را از دست می دهد، یا شخصیت او را درهم می شکند. گاه سرچشمه آن تکبر و خودخواهی است به طوری که حاضر نیست در مقابل حق خضوع کند، و گاه عومل دیگر. تعصب و لجاجت حجاب ضخیمی در مقابل دیدگان عقل انسانها فرو می کشد و به آنها اجازه نمی دهد واقعیتها را ببینند. افرادی را می بینیم که به هیچ قیمت حاضر نیستند از عقیده و حرف خود دست بردارند هرچند دلائل قطعی بر بطلان آن اقامه شود؛ و به اصطلاح اگر با هزار و یک دلیل ثابت کنیم مرغ دو پا دارد باز می گویند فقط پا دارد! و اگر دستشان را بگیریم و مقابل آفتاب بریم چشم خود را می بندند و می گویند شب است! آیات فوق به خوبی این حقیقت را منعکس کرده و اینگونه افراد را کوران و کران، و گاه مردگان، معرفی می کنند، و گاه می گوید بر دلهای آنها مهر نهاده شده و در محفظه ای قرار گرفته و از هر سو بسته شده است. در روایات اسلامی نیز روی این معنی تکیه بسیار شده تا آنجا که امیرمومنان می فرماید: "اللجوج لارای له"، «افراد لجوج نظر صائبی ندارند» و در جای دیگر می فرماید: "اللجاج یفسد الرای"، «لجاجت نظر صائب را از میان می برد» یا می فرماید: "لیس لللجوج تدبیر"، «لجوج تدبیری ندارد» و نیز امیرمومنان علی (ع) در خطبه قاصعه می فرماید: "فالله الله فی کبر الحمیه وفخر الجاهلیه فانه ملاقح الشنئان، التی خدع بها الامم الماضیه و القرون الخالیه حتی أعنقوا فی حنادس جهالته و مهاوی ضالته"، شما را به خدا سوگند از کبر و نخوت تعصب و تفاخر جاهلی بر حذر باشید که مرکز رویش کینه و بغض، و کانون وسوسه های شیطان است، که ملتهای پیشین و امتهای قرون گذشته را با آن فریفته است تا آنجا که در تاریکیهای جهالت فرو رفتند و در گودالهای هلاکت سقوط کردند.
این سخن را با کلام دیگری از همان امام بزرگوار پایان می دهیم که در نامه خود به گروهی از اهل شهرهای مختلف در گزارش ماجرای صفین چنین نوشت: "من لج و تمادی فهو الراکس الذی ران الله علی قلبه و صارت دائره السوء علی راسه"، «کسی که (در امور باطل) لجاجت و پافشاری کند پیمان شکنی است که خدا زنگار بر قلبش نهاده، و حکومت خودکامگان بر سر او سایه انداخته است.»
البته همانگونه که گفته شد اصرار و پافشاری بر حق، تعصب نیست، و اگر آن را تعصب نام گذاریم «تعصب ممدوح» است، لذا در حدیثی از امام علی بن الحسین (ع) آمده است: وقتی از مفهوم عصبیت از آن حضرت سوال کردند فرمود: "العصبیه التی یاتم علیها صاحبها أن یری الرجل شرار قومه خیرا من خیار قوم آخرین، و لیس من العصبیهأن یحب الرجل قومه ولکن من العصبیه أن یعین قومه علی الظالم"، «عصبیتی که انسان به خاطر آن گناه می کند این است که بدان قوم خود را بهتر از نیکان اقوام دیگر بداند، ولی این عصیبت نیست که انسان قوم خود را دوست دارد، عصیبت این است که آنها را اعانت بر ظلم کند».