مناظره شیخ سلیم بشری با سید شرف الدین درباره خلافت امیرالمؤمنین

هرگاه سخن در استدلال و استشهاد به حدیث غدیر است و جریان نصب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) به امامت و خلافت، به دست خود پیامبر اکرم (ص) و در حضور 120000 تن از مسلمانان، آن هم در میان راه و در دل بیابانی تفتیده و در شرایطی مهم، ممکن است یک سئوال برای برخی پیش آید که چرا در روز سقیفه که جریان به خلافت رسیدن خلیفه ی اول، ابوبکر بن ابی قحافه، پیش آمد، خود امام به حدیث غدیر استشهاد نکرد؟

پرسش شیخ سلیم بشری مصری (نامه 101)
خوب است این پرسش و پاسخ آن را، از زبان دو عالم بزرگ سنی و شیعه بشنویم. این دو عالم، یکی شیخ سلیم بشری مالکی مصری شبرخیتی (1248-1335ه.ق) است، از عالمان بزرگ مصر در سده ی اخیر که دو بار به ریاست الزهرا رسید. و دیگری، مصلح علامه سید عبدالحسین شرف الدین موسوی عاملی لبنانی (1290 -1377) از بزرگان علما و مراجع و مصلحین و فقهای اجتماعی و آزادیخواه شیعه.
میان این دو عالم مسلمان، 112 نامه، در مسائل دقیق دینی و ایدئولوژیکی اسلامی رد و بدل شده است. نامه های شیخ سلیم بشری نوعا به صورت پرسش است و طرح موضوع، و نامه های شرف الدین پاسخ و توضیح. البته در آخرین نامه های سلیم بشری به یک سلسله اعترافات بر می خوریم در برابر حقایقی که سید شرف الدین ابراز داشته است. این نامه ها بجز نثر بلیغ و بلندی که دارد و نمونه ی عالی بلاغت عربی است، حاوی بسیاری از حقایق اسلام است، با بیانی روشن و منطقی و جذاب. مجموعه ی این نامه ها کتاب کم مانند «المراجعات» را پدید آورده است، که متن عربی آن تا کنون بارها به چاپ رسیده است و به چند زبان نیز گردانیده شده است.
شیخ سلیم بشری، در نامه ی 101 با اشاره به پذیرفتن حقایقی که شرف الدین در نامه های پیشین بر او عرضه داشته است چنین می گوید:
«حقیقت محض آشکارا شد، خدا را شکر. تنها یک چیز مانده که ناشناخته است و من از آن تصور روشنی ندارم. آن را با تو در میان می گذارم تا پرده از آن برگیری و علتش را بازگویی. چرا امام، در روز سقیفه با ابوبکر و بیعت کنندگان با او به نصوصی (احادیث صریحی) که درباره ی خلافت او بود، و شما شیعه همواره تکیه تان بر این نصوص است، استدلال نکرد؟ آیا شما شیعه از خود علی بهتر از این امور خبر دارید؟»

پاسخ شریف الدین (نامه ی 102)
همه ی مردم می دانند که امام و دیگر دوستانش از بنی هاشم و غیر بنی هاشم در بیعت با ابوبکر حضور نداشتند و پا به سقیفه نگذاشتند. آنان از سقیفه و آنچه در سقیفه می گذشت دور بودند: مرگ پیامبر، و به وظیفه ی واجب و فوری کفن و دفن پیامبر (ص) پرداخته بودند. و جز به این حادثه به چیزی نمی اندیشیدند. از طرف دیگر، تا آنان مشغول جمع کردن بدن پیامبر و ادای مراسم نماز و دفن او بودند مردم سقیفه کار خود را کردند و مسئله ی بیعت با ابوبکر را سر و صورت دادند. و از باب رعایت احتیاط و دوراندیشی، در برابر هر نظر یا حرکت مخالف،که باعث در هم ریختن تشکیلات آنان می شد، به اتفاق ایستادگی می کردند.
بنابراین، علی کجا بود و سقیفه کجا؟ علی کجا بود و ابوبکر کجا؟ علی کجا بود و بیعت کنندگان با ابوبکر کجا، تا بتواند بر آنان استدلال کند؟ و پس از آنکه جریان سقیفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند، شد آنچه شد، از سویی زیرکی کردند و از دیگر سو قلدری و خشونت نشان دادند و چنان شد که نه علی و نه غیر علی، هیچ کس نمی توانست به حدیث استدلال کند. کسی گوش شنیدن یا امکان انعطاف به طرف مضمون حدیث نداشت؟ آیا در زمان ما چند نفر می توانند با کسان که قدرت را در دست دارند درافتد، به طوری که قدرت آنان را از میان بردارند و دولتشان را سرنگون کنند؟ و آیا اگر کسی قصد چنین کاری داشته باشد آزادش می گذارند؟ هیهات، هیهات. و اکنون تو گذشته را با زمان حاضر بسنج که مردم همان مردمند و زمانه همان زمانه است.
از اینها گذشته علی در آن روز، برای استدلال و استشهاد، نتیجه ای نمی دید جز برپا شدن فتنه و آشوب و در آن شرایط (که اسلام دوران نخستین خویش را می گذرانید و نهال دین تازه کاشته شده بود)، ترجیح می داد که حق او ضایع شود اما شر و آشوبی برپا نگردد. علی به خوبی متوجه خطرهایی بود که دین اسلام و کلمه ی «لا اله الا الله» را تهدید می کرد. در واقع، علی بن ابی طالب در آن ایام به مصیبتی گرفتار شده بود که احدی بدان گونه مصیبت گرفتار نشده است، زیرا بار دو امر بزرگ بر دوش علی سنگینی می کرد: یکی خلافت اسلام، با آن همه نص و وصیت و سفارشی که از پیامبر درباره ی آن رسیده بود، و اینهمه متوجه علی بود و در گوش او فریاد می کشید و با شکوه ای دلگداز و جگرخراش او را به شور و حرکت فرا می خواند. دوم آشوبها و طغیانهایی که ممکن بود منتهی شود به از هم پاشیدن جزیرة العرب و مرتد شدن اعراب نومسلمان، و ریشه کن شدن اسلام و میدان یافتن منافقان مدینه و دیگر اعراب منافق و دورویی که به نص قرآن، اهل نفاق و دورویی بودند و کافر ماجراتر و نفاق پیشه تر از هر کس دیگر بودند و از هر کس دیگر دورو تر بودند از فهم و هضم حدود احکام خدا. و اینان با از میان رفتن پیامبر (ص) قوت یافته بودند.
آری مسلمانان در آن روز، پس از رحلت پیامبر مانند گله ای بودند سیل زده، در شبی زمستانی، گرفتار شد میان گرگهای خونخوار و حیوانات درنده و مسیلمه کذاب و طلیحة بن خویلد و سجاح بنت حارث، و رجاله هایی که دور و بر اینان گرد آمده بودند و برای محو اسلام و مسلمین پای می فشردند. علاوه بر این دو امپراطوری روم و ایران، در آن روزگار در کمین اسلام بودند. و به جز اینها همه، دهها مانع و مشکل دیگر بود که همه در حال کینه توزی با محمد و خاندان محمد و اصحاب محمد بودند و برای گرفتن انتقام خود از اسلام (که همه ی اعتبارات اشرافی و امکانات مختلف استثمار را نابود کرده بود)، به هر وسیله ای دست می زدند. می خواستند اسلام را براندازند و ریشه اش را بکنند. و در راه این مقصود با نشاط و شتاب گام بر می داشتند. چون می دیدند که با مرگ رهبر اسلام، برای کارشکنی و تخریب، فرصت خوبی پیش آمده است. از این رو می کوشیدند تا این فرصت را مهار کنند و از بی سرپرست شدن مسلمانان، پیش از استقرار یک نظام داخلی بهره گیرند.
آری، در چنین شرایطی، علی بر سر دو راهی بزرگ رسید. و طبیعی بود که مانند علی بن ابی طالب، حق خلافت خویش را فدای اسلام و مسلمین کند و چنین هم کرد. نهایت برای اینکه نظریه ی خلافت حقه ی اسلام را، که خلافت شرعی او بود، حفظ کند و در برابر کسانی که حق اسلامی خلافت را از او سلب کردند موضعگیری لازم را کرده باشد (البته آن هم باز به صورتی که شق عصای مسلمین نشود و فتنه برنخیزد و فرصت به دست دشمن داده نشود) برای این مقصود، در خانه نشست و بیعت نکرد، تا اینکه او را به زور (اما بی خونریزی) از خانه به مسجد آوردند. چرا؟ چون اگر علی خود به پای خود برای بیعت رفته بود، حجتی برای خلافت او نمی ماند و برای شیعه (و هر طالب حقی) برهان حق آشکار نمی گشت. اما علی با این روش خود، دو کار کرد: هم اسلام را حفظ کرد و هم صورت شرعی خلافت حقه ی اسلام را نفراموشاند. و چون نگریست که در آن روز و آن شرایط، حفظ اسلام و خنثی کردن فعالیت های دشمنان اسلام، متوقف است بر عدم درگیری او (با سران امت) چنین کرد و با خلافت سقیفه درنیاویخت. و اینهمه برای حفظ امت بود و حراست شریعت و نگهداشت دین، و چشم پوشی از مناصب خویش برای خدا، و ادای امری که شرعا و عقلا بر او واجب بود، یعنی عمل به اهم (حفظ اسلام و مسلمین) و ترک مهم (حفظ خلافت حقه)، در مرحله ای که دو تکلیف تعارض کنند.
این است که شرایط و محیط آن روز نه به علی اجازه می داد که شمشیر در میان مردم گذارد، و نه جامعه ی آن روز مدینه را (جامعه ی نومسلمانان را) زیر ضربه های استدلال و سخنرانی و تکفیر و تخطئه، خرد و متزلزل و متشنج سازد. و با اینهمه که گفتیم، علی و اولاد علی و عالمان شیعه، از آن روز تا امروز همواره با روشنی حکیمانه، احادیث وصایت را ذکر کرده اند و نصوص روشن نبوی را در این باره نشر داده اند. چنانکه بر مردم آگاه پوشیده نیست. والسلام.


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- حماسه غدیر- صفحه 45-50

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211594