زیدیان پس از امام زیدبن علی علیه السلام به گروههایی چند قسمت شدند و فرقه های مختلف زیدیه را پدید آوردند. بخشی از این انشعابهای درونی زیدیه معمولا در پی درگذشت هر امام و بر سر تعیین جانشین او روی داده و برخی دیگر نیز جنبه کلامی به خود گرفته است. ابن خلدون در گزارش خود درباره انشعابهای زیدیان از انشعابهایی سخن به میان می آورد که از نوع نخست هستند. او یادآور می شود که زیدیان در حالی که به امامت علی علیه السلام، حسن علیه السلام، حسین علیه السلام، زیدبن علی، یحیی بن زید و محمد بن عبدالله نفس زکیه اعتقاد داشتند، پس از کشته شدن نفس زکیه چند گروه شدند: گروهی امامت را از آن ابراهیم برادر وی دانستند، و گروهی دیگر گفتند پس از نفس زکیه امامت به محمد بن قاسم بن علی بن عمر- و این عمر برادر زید بن علی بود – رسیده است. گروهی هم پیش از آن گفتند پس از یحیی بن زید امامت به نفس زکیه نرسیده و اساسا عیسی بن زید که در قیام ابراهیم بن عبدالله برادر نفس زکیه در بصره با او همراهی کرد امام بوده است. این گروه امامت را پس از عیسی بن زید از آن فرزندانش دانستند. در این میان گروهی دیگر با اعتقاد به امامت نفس زکیه پس از او امامت را از آن برادرش ادریس بن عبدالله پنداشتند. این افتراقها که به گفته ابن خلدون تا قیام حسن بن زید در طبرستان استمرار داشته در واقع به «فرقه» های زیدیه در اصطلاح صاحبان کتب ملل و نحل نظر ندارد و عمدتا به پراکندگی جغرافیایی زیدیان مربوط می شود. اما در آثار فرقه شناختی و آنجا که به شرح فرقه های زیدیه پرداخته اند - هر چند عمدتا به انشعابهایی از نوع دوم پرداخته می شود- گزارشهایی متفاوت درباره شمار این انشعابها و نام فرقه ها یا گروههای منشعب شده از زیدیه به دست داده شده است. ملطی بعنوان یکی از نخستین نویسندگان کتابهای فرقه شناختی تنها از چند فرقه برای زیدیه سخن بمیان آورده و بی آنکه بر فرقه های یکم تا سوم نامی بنهد، چهارمین فرقه از زیدیان را معتزله بغداد معرفی کرده است. اشعری که به شرح عقاید اهتمام دارد از شش فرقه برای زید سخن می گوید. او بر پنجمین فرقه نامی نگذارد و دیگر فرقه ها در گزارش او جارودیه، عقبیه، نعیمیه و یعقوبیه هستند. بغدادی، اسفراینی و شهرستانی نیز از سه فرقه جارودیه، سلیمانیه و بتریه برای زیدیان سخن می گویند، با این تفاوت که شهرستانی فرقه صالحیه را نیز به بتریه ضمیمه می کند و یک ردیف به این دو فرقه اختصاص می دهد و بنابراین در این گزارش او، عملا فرقه های زیدیه چهار مورد هستند. فخر رازی هم از سه فرقه برای زیدیه اما با نامهای جارودیه، سلیمانیه و صالحیه سخن به میان می آورد. گزارش ابن حزم نیز در این باره انتظام چندانی ندارد. وی شیعیانی را که «سخنانی ناپذیرفتنی دارند» شامل سه طایفه دانسته، طایفه نخست را جارودیه- از زیدیه – طایفه دیگر را امامیه و سومین طایفه را هم غالیان معرفی کرده و آنگاه برای جارودیه اختلاف نظرهایی را نقل کرده که تصویری از عقاید گروههای مختلف زیدی در باب مهدویت برخی کسان است. در منابع شیعی فرقه شناختی نیز نوعی اختلاف نظر – هم با یکدیگر و هم با منابع سنی – دیده می شود. برای نمونه نوبختی شیعه را دارای سه فرقه می داند و معتقد است شیعیان پس از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله بر سه گروه شدند: گروهی علی علیه السلام را افضل دانستند و گفتند روا نیست کسی دیگر جایگزین او شود. گروهی دیگر گفتند علی علیه السلام افضل است، اما رواست که مفضول جای او را بگیرد، و گروهی هم گفتند علی علیه السلام افضل است و هیچکس حق ندارد جای او را غصب کند و هر که چنین کرده باشد کافر است، هرچند این چند نفر درباره امامت اینگونه اظهار نظر کردند که امامت از آن علی علیه السلام، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و پس از آن نیز به شورا در میان فرزندان حسن علیه السلام و حسین علیه السلام است و هرکس از میان فرزندان این دو امام قیام کند و البته شایستگی امامت را نیز داشته باشد همو امام است. به گزارش نوبختی گروه نخست همان بدنه اصلی شیعه امامی هستند، گروه دوم بتریه نخستین هستند، و گروه سوم همان جارودیه اند که دیگر فرقه های زیدی از آن منشعب شده اند. اما اشعری قمی از فرقه های جارودیه ( جوبیه)، صاحبیه، یعقوبیه، عجلیه، بتریه و حصینیه ( حسینیه ) برای زیدیان یاد می کند. از این منابع که بگذریم در منابع تاریخی هم روایتهایی متفاوت درباره فرقه های زیدیه فراروی نهاده می شود، در حالی که مسعودی از هشت فرقه جارودیه، مرئیه، ابرقیه، یعقوبیه، عقبیه، ابتریه، جریریه و یمانیه یاد می کند و یادآور می شود که گروهی از مولفان کتب ملل و نحل همانند ابوعیسی محمد بن هارون وراق گزارش کرده اند که زیدیه در روزگار آنان شامل هشت فرقه بوده اند، در برخی از دیگر آثار چون خطط، مقریزی از چهار فرقه جارودیه، جریریه، بتریه و یعقوبیه برای زیدیه سخن به میان می آید، و یا در برخی از آثار چون البدء و التاریخ، مقدسی تنها از دو فرقه جارودیه و جریر یاد می شود. به رغم این تفاوتها در مورد برخی از فرقه های مهمتر زیدیه اتفاق نظر دیده می شود و بیشتر اختلاف ها درباره فرقه های فرعی تر است. این نیز ناگفته نماند که به گزارش برخی از تحقیقات معاصر از میان همه طوایفی که برای زیدیان بر شمرده اند آنچه در برایند کلی می توان گفت این است که زیدیه بر دو طایفه اند: متقدمان، و آنان کسانی اند که رافضه بشمار نمی روند و به امامت ابوبکر و عمر اعتراف دارند، و متأخران و آنان کسانی اند که این امامت را نمی پذیرند. مذهب زیدی ای که اکنون در یمن وجود دارد به مذهب زیدی نزد متقدمان نزدیکتر است. اینک با این مقدمه به فرقه ها یا انشعابهای مهم زیدی می پردازیم:
1- جارودیه
این فرقه که آن را سرحوبیه نیز گفته اند و نخستین یا از نخستین فرقه های زیدیه است، پیروان ابوجارود را در می گیرد. ابوجارود که نام کاملش ابونجم زیاد بن منذر عبدی همدانی خراسانی است و گاه او را کوفی رضوی نیز گویند نخست از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام بود و سپس از آنها جدا شد و به زیدیه گروید. از امام باقر علیه السلام روایت شده که او را «سرحوب» نامید و این لقب را به شیطانی دریایی تفسیر کرد. از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده که او را لعن کرد و «کوردل» خواند. این در حالی است که اهل سنت هم در تراجم و رجال خود او را متروک دانسته و به جعل متهم کرده اند. ابوجارود هنگامی که زیدبن علی در کوفه بود با او آشنایی یافت و به هنگام قیام وی نیز زمانی که دیگر شیعیان وی را ترک گفتند در کنار او ایستاد. به نظر می رسد ابوجارود پیش از آشنایی با زید عقاید خود را شکل داده و از این رو زمانیکه با وی برخورد کرده همراهش شده و امامت او را پذیرفته است. ابوجارود در فاصله سالهای 150 تا 160 ق./ 767تا 776 م. درگذشته است. جارودیه از سویی با امامیه و از سویی دیگر نیز با زیدیان اختلاف دارند. مهمترین اختلاف نظر جارودیه با دیگر گروههای زیدی آن است که معتقدند پیامبر صلی الله علیه وآله به امامت علی علیه السلام تصریح کرده است، البته نه آنچنان که امامیه معتقدند به نام، بلکه به اوصاف. از همین رو نیز شیخ مفید که ملاک شیعه بودن را عقیده به «نص بر امامت» می داند جارودیه را بر خلاف دیگر طایفه های زیدیه در شمار شیعیان جای می دهد. اما اختلاف عمده جارودیه با شیعه امامیه که خود زمینه لعن و نفرین ابوجارود را فراهم ساخته در نوع نگرش آنان به مسأله امامت و جانشین پس از حضرت علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام است، چه، این گروه عقیده دارند امامت پس از این سه امام علیهم السلام در میان فرزندان حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و به شورا در میان آنان است و هرکه از این نسل با داشتن دیگر شرایط قیام کند همو امام است. همچنین از ابوجارود نقل شده که امامت «آنکس را که در پرده نشیند و از قیام خودداری ورزد و مردم را به خویش بخواند» نامقبول دانست و البته همین نکته است که نوعی تعرض به امام سجاد علیه السلام، امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام تلقی گردیده است. این گروه امامت را حق علی علیه السلام می دانستند و معتقد بودند هرکس بر جای آن حضرت نشسته باشد غاصب و کافر است. آنان از این رو به ابوبکر رضی عنه الله و عمر رضی عنه الله نسبت فسق، و کفر دادند و حتی بیشتر صحابه را نیز تکفیر کردند. جارودیه درباره امامان تا اندازه ای گرفتار غلو بودند و اهل بیت را دارای علوم ویژه فطری و ضروری و بدون تعلم می دانستند و عقیده داشتند آنان صرف نظر از سن و سال با همدیگر دانش یکسان دارند. همین عقیده سبب شده است. برخی از منابع اهل سنت این گروه را از کوفیان غالی بشمرند. جارودیه همچنین به رجعت امامان اعتقاد داشتند، هرچند درباره اینکه چه کسی غایب است و رجعت خواهد کرد به چند دسته شدند:
- دسته ای مدعی شدند محمد نفس زکیه نمرده و همو امام غایبی است که ظهور خواهد کرد و زمین را به دادورزی خواهد آکند.
- دسته ای دیگر محمد بن قاسم را زنده پنداشتند و با این دعوی که وی نمرده است گفتند او ظهور خواهد کرد.
- دسته ای دیگر نیز درباره یحیی بن عمر بن حسین بن زید چنین عقیده ای داشتند.
رهبران این فرقه ها به ترتیب در دوران منصور، معتصم و مستعین عباسی سرکوب شدند. گفتنی است که کسانی چون ابوخالد واسطی، فضیل بن زبیر رسان و منصور بن ابی الاسود از پیروان جارودیه اند. ابن ندیم این سه تن را از متکلمان مذهب زیدی دانسته است.
2- بتریه یا صالحیه
نام بتریه و صالحیه را بر پیروان دو تن از رهبران زیدی یعنی ابواسماعیل کثیر بن اسماعیل بن نافع نواء ملقب به کثیرالنواء و الابتر و نیز حسن بن صالح بن حی همدانی نهاده اند. کثیرالنواء از اصحاب حدیث و معاصران امام باقر علیه السلام و امام زید است که عمدتا در مسأله تبری یا تولی نسبت به ابوبکر و عمر با زید اختلاف داشت و همین امر سرچشمه نامگذاری او و پیروانش به بتریه شد. هرچند گاه نام کثیرالنواء در سلسله اسناد حدیث شیعی نیز به چشم می خورد، اما چونانکه روایت کرده اند امام باقرعلیه السلام او و ابومقدام و تمار را گمراه کننده خوانده و امام صادق علیه السلام نیز از او بیزاری جسته و او را همراه با سالم و ابوجارود دروغگو و بی باور دانسته و لعنشان کرده است. دیدگاههای کثیرالنواء سبب شده است برخی او را در شمار اهل سنت بدانند. از کثیرالنواء در ردیف کسانی چون سلمه بن کهیل(د.121ق.)، ابومقدام ثابت بن حداد، سالم بن ابی حفصه ( د.137ق.) و حکم بن عتیبه (د.114ق.) و نیز حسن بن صالح بن حی یاد می شود، و پیروان این گروه مجموعا بتریه دانسته می شوند. کثیرالنواء در سده دوم هجرت در گذشته است. اما حسن بن صالح، دیگر رهبر بتریه، که به اعتبار نام وی این فرقه را صالحیه هم نامیده اند از بزرگان زیدیه و فقیه و متکلم بوده است. در منابع اهل سنت او را به تقوا، ورع و عبادت ستوده و افزون بر این وی را توثیق کرده و احادیثی نیز از طریق او در منابع حدیثی آورده اند. همچنین بغدادی او و پیروانش را دارای وضعیتی بهتر نزد اهل سنت دانسته است. حسن بن صالح که به روایت وکیع در سال 100ق. زاده شده از کسانی چون سلمه بن کهیل، عبدالله بن دینار، علی بن اقمر، سماک بن حرب، اسماعیل سدی، بیان بن بشر و دیگر مشاهیر این طبقه نقل حدیث کرده و وکیع، ابن مبارک، مصعب بن مقدام، ابونعیم و کسانی از این دست از او نقل حدیث کرده اند. از کتابهایی چون کتاب التوحید، کتاب امامة ولد فاطمة، و الجامع فی الفقه برای وی نام برده شده است. هرچند دیدگاههای ابن صالح درباره خلافت ابوبکر، عمر و عثمان سبب شده است در منابع اهل سنت او را بستایند و از او حدیث نقل کنند، اما از دیگر سو عقیده وی به قیام با شمشیر بر ضد ستمگران و نیز واگذاردن نماز جمعه ای که به امامت ستمگر برگزار می شود زمینه آن را پدید آورده است که او را بنکوهند و با احتیاط با او برخورد و یا مردمان را از او برحذر دارند. ابن صالح با همین عقیده است که با عیسی بن زید و قیام وی همراهی کرد، او را در میان طایفه خود از دیدگان پنهان بداشت و به سازماندهی مردم در طرفداری از او پرداخت. حسن بن صالح در سال 168 ق./ 784م. و به روایتی نیز 169ق./785م. و اندکی پس از درگذشت عیسی بن زید بدرود حیات گفت. صالحیه به لحاظ دیدگاهها و اندیشه ها و در مقایسه با جارودیه فرقه ای معتدلتر است و عقیده دارد امامت به شورا در میان مردم و گاه رواست در شرایطی که افضل نیز وجود دارد مفضول امام شود، البته مشروط به آنکه افضل به چنین امامتی رضایت داده باشد. صالحیه با همین نظریه در برخورد با مسأله خلافت ابوبکر و عمر این خلافت را صحیح دانستند و گفتند: هرچند علی علیه السلام برترین فرد پس از پیامبر صلی الله علیه وآله بوده، اما وی خود از حق امامت خویش دست شسته و بنابر مصالح این امر را به ابوبکر و عمر واگذارده و با آنها بیعت نیز کرده است و از همین روی بدانچه او خود بدان خرسند بود و آن را پذیرفته است خرسندیم. صالحیه در مورد عثمان هم دست کم خلافت وی را در دوره نخست خلافتش صحیح می دانستند و از آن پس، چونانکه از ابن صالح نقل شده، از او تبری جستند و بنابر گزارش دیگری نیز در این باره توقف گزیدند. بتریه یا صالحیه به اصل امربه معروف و نهی از منکر عقیده داشتند و برهمین پایه معتقد بودند هرگاه کسی از فرزندان فاطمه علیهم السلام قیام کننده و عالم و شجاع باشد همو امام است و همراهی با او واجب است. سومین نکته شایسته اشاره در عقاید بتریه، مخالفت آنان با تقیه است که در این زمینه راه خود را از شیعیان امامی جدا می کنند. بتریه بر پایه همین اصل امامت کسی را که به تقیه گرویده و در خانه نشسته باشد صحیح ندانسته اند. صالحیه در فقه نیز عمدتا به مسلک حنفی نزدیک هستند و چونانکه شهرستانی درباره زیدیان روزگار خود گزارش می کند در فروع بر مذهب ابوحنیفه اند. در منابع، گزارش چندانی از انشعابهای درونی صالحیه در دست نیست، هرچند که نوبختی این فرقه را اصولا انشعاب یا فرقه ای از عجلیه دانسته است.
3- سلیمانیه یا جریریه
این فرقه که یکی از سه فرقه بزرگ زیدیه است پیروان سلیمان بن جریر رقی زیدی را در برمی گیرد. سلیمان که در آغاز بر اندیشه امامیه و جزو آن جماعت بوده در دوران منصور دوانیقی قیام کرده است. ظاهرا مخالفت سیلمان بن جریر با امام صادق علیه السلام و شیعه امامی به رد نظریه بداء از سوی او و بدان هنگام باز می گردد که از سوی امام صادق علیه السلام، اسماعیل به عنوان جانشین ایشان معرفی شد و چون اسماعیل در دوران حیات آن حضرت درگذشت این جانشینی به فرزند دیگر امام یعنی موسی علیه السلام تغییر یافت و آنگاه از رهگذر اندیشه بداء این جایگزینی تفسیر یافت و با علم امام نسبت به آینده – چونانکه از طوایفی از شیعه نقل می شود – سازگاری پیدا کرد. نکته دیگری که در آن سلیمان بن جریر با امامیه اختلاف ورزید مسأله تقیه بود، چرا که وی تقیه را برنمی تافت و چونانکه روایت کرده اند آن را دستاویزی برای توجیه چندگانگی پاسخهای داده شده به مسائل شرعی می پنداشت. این دیدگاهها که از سوی سلیمان ابراز داشته می شد به جدایی گروهی از طرفداران امام باقر علیه السلام و نیز نپذیرفتن امامت امام صادق علیه السلام از سوی آنان انجامید. اصول اندیشه های سلیمانیه با دیگر فرقه های زیدیه اختلاف فراوانی ندارد و تنها تفاوت در این است که سلیمانیه عقیده داشتند هرچند علی علیه السلام برترین کس برای خلافت پیامبر صلی الله علیه وآله بوده، اما خلافت ابوبکر و عمر نیز پذیرفته است، و خطایی که امت در این باره کردند خطایی در اجتهاد است که نمی توان آن را موجب تفسیق و تکفیر دانست. سلیمانیه همچنین، به رغم موضع مسالمت جویانه در مسأله خلافت ابوبکر و عمر در برخورد با عثمان و خلافت وی، او را سخت نکوهیدند و به کفر او و فسق طرفدارانش حکم کردند و عایشه و طلحه و زبیر را هم کافر شمردند. همین موضع سبب شده است اهل سنت سلیمان بن جریر و گروه او را تکفیر کنند. سلیمانیه در مسأله اسماء و صفات بر این عقیده بودند که خداوند عالم است به علمی که آن علم نه خود اوست و نه غیر او، و علم او یک «شیء» است. آنان درباره قدرت و حیات و دیگر صفات نیز چنین عقیده ای داشتند. در مسأله استطاعت، عقیده سلیمانیه آن بود که استطاعت پیش از فعل انسان وجود دارد و جزئی از وجود مستطیع است. به نظر می رسد سلیمان بن جریر در اندیشه برخی از معتزلیان اثر گذار بوده است، چه، برای نمونه شهرستانی از این سخن به میان می آورد که گروهی از معتزله چون جعفر بن مبشر و جعفر بن حرب در نظریه جواز امامت مفضول بابت وجود فاضل از سلیمان بن جریر پیروی کردند. اینها کلیاتی از اندیشه های سلیمانیه به روایت منابع فرقه شناختی و تاریخی است. افزون بر سه فرقه یاد شده که عمده ترین انشعابهای زیدیه را در خود جای می دهند از فرقه های دیگری نیز برای زیدیه یاد شده که بدانها نگاهی گذرا می افکنیم.
4- قاسمیه
این نام بر پیروان قاسم رسی نهاده شده و چونانکه پیشتر گذشت اندیشه و مسلک قاسم رسی نماینده مذهب زیدی کنونی یمن است. از دیدگاه این گروه، امامت پس از پیامبر صلی الله علیه وآله از آن علی علیه السلام، حسن علیه السلام، حسین علیه السلام، و سپس از آن هر کسی از فرزندان این دو امام است که قیام کند و شرایط امامت را هم داشته باشد. به باور قاسمیه، موالات اولیای خدا در هر کجا و در هر حال که باشند و نیز تبری از دشمنان خدا در هر جا و هر حال که باشند لازم است.
5- هادویه
این نام را بر پیروان یحیی بن حسین بن قاسم مشهور به الامام الهادی الی الحق (د. 298ق./910م.) نهاده اند و او – آن گونه که گذشته - همان کسی است که برای نخستین بار دولت زیدیان را در صعده پایه گذاشت و پس از او این منطقه پایگاه سنتی زیدیه شد. این گروه بسان دیگر گروههای زیدی، امامت را از آن علی علیه السلام، حسن علیه السلام، حسین علیه السلام، و کسانی که از تبار این دو امام هستند می دانند که قیام کند و انسانی درستگار و پرهیزگار باشد، و از دید آنها هرکس در هر حالی که امام حق را نشناخته باشد بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است.
6- ناصریه
این نام را بر پیروان ناصر اطروش که همزمان با یحیی در طبرستان قیام کرد نهاده اند.
7- صباحیه
این نام از آن پیروان صباح بن قاسم مری یا مزنی است. چونانکه قاضی عبدالجبار روایت کرده است صباحیه در برخورد با ابوبکر و عمر از جارودیه فراتر می رفتند و در حالی که جارودیه به فسق این دو حکم کرده اند صباحیه به تکفیر آنها گراییده بودند. بنابر روایت اشعری قمی این گروه علنا از ابوبکر و عمر برائت می جستند و به رجعت نیز عقیده داشتند. اما بر خلاف این گزارشها در گزارش مقریزی این گروه به امامت ابوبکر و عمر عقیده دارند و معتقدند درباره علی علیه السلام، نصی نرسیده است. برخی نام صباح را صباح بن قیس بن یحیی مزنی دانسته اند و این صباح از کسانی است که در سلسله اسناد روایات یعی امامی هم به نامش برمی خوریم و برخی او را توثیق کرده اند.
8-عقبیه
این نام را بر پیروان عبدالله بن محمد عقبی نهاده اند. این گروه امامت را منحصر به فرزندان حسن علیه السلام و حسین علیه السلام نمی دانستند و آن را در عموم علوی تباران صحیح می شمردند. این فرقه به روایت یحیی بن حمزه به فضیلت اهل بیت و نیز امام علی علیه السلام بر دیگر صحابه عقیده داشتند.
9- نعیمیه
پیروان نعیم بن یمان را به این نام خوانده اند. این گروه در حالی که امامت ابوبکر و عمر را درست می دانستند و بر این عقیده بودند که امت در انتخاب آنان و واگذاشتن علی علیه السلام خطا کرده و این خطا از نوع خطاهای در اجتهاد است، عثمان را تفسیق می کردند و به برائت از مخالفان علی علیه السلام عقیده داشتند.
10- یعقوبیه
این نام را بر پیروان یعقوب بن علی ( یا عدی ) کوفی نهاده اند این گروه در حالیکه ابوبکر و عمر را پذیرفته بودند از کسانی که از این دو بیزاری بجویند بیزاری نمی جستند و در شرایطی که به برتری علی علیه السلام عقیده داشتند ابوبکر و عمر را کافر و فاسق نمی دانستند و آنان را لعن و نفرین نمی کردند. این گروه همچنین منکر رجعت بودند و بسان خوارج، بتریه و جارودیه مرتکب کبیره را کافر می پنداشتند.