نسخ از نظر آیات قرآن
فارسی 2438 نمایش |در حدیث آمده است: «القرآن یجری کما یجری الشمس و القمر؛ قرآن جریان دارد، همانطور که خورشید و ماه جریان دارد.» همانطور که ماه و خورشید در یک جا ثابت نیستند که فقط بر یک سرزمین معین بتابند و از آن سرزمین تجاوز نکنند، قرآن کتابی نیست که مال مردم معینی باشد، از مختصات یک ملت نیست، بلکه دائما در حال طلوع کردن است. اگر مردمی از قرآن رو برگردانند خیال نکنید قرآن از بین رفت، اقوام دیگری خواهند بود که خیلی بهتر و بیشتر از آنها قرآن را استقبال می کنند. یکی از اعجازهای قرآن که واقعا برای کسی که اهل مطالعه باشد اعجاز است، نسبتی است که قرآن با تفسیرهای قرآن دارد. قرآن 14 قرن است که نازل شده است. از همان قرن اول مفسرین آن را تفسیر کرده اند. بسیاری از مفسرین از صحابه بوده اند؛ مانند عبدالله ابن عباس و عبدالله ابن مسعود. طبقه بعد طبقه تابعین بوده اند مثل "سدی" و "ابن شبرمه". در هر دوره ای مردم از قرآن همان را می فهمیدند که تفسیر می کرده اند.
بعد دوره عوض شده، علوم و فهم مردم تغییر کرده است. تفاسیری آمده و تفاسیر قبل را نسخ کرده است. مردم می دیدند تفاسیر قبل قابل مطالعه کردن نیست ولی خود قرآن زنده است. می دیدند قرآن با آنچه که امروز تفسیر شده بهتر تطبیق می کند تا آنچه که در گذشته تفسیر کرده بودند. یعنی در حقیقت خود قرآن جلو می آید، تفسیر قرآن اول را همانجا می گذارد. در قرن دوم هم تفاسیری بر قرآن نوشته اند. در قرن سوم علوم توسعه پیدا می کند، بشر عالمتر می شود، تفسیر دیگری نوشته می شود. مردم این قرن می بینند این تفسیر انطباق بهتری با خود قرآن دارد و آن تفسیر قبلی دیگر این تطیق را ندارد و دیگر نمی شود آن را زنده کرد. این قرآن است که قرن به قرن جلو آمده و تفاسیر را کنار گذاشته است.
خداوند می فرماید:« ما ننسخ من آیة او ننسها نات بخیر منها او مثلها الم تعلم ان الله على کل شیء قدیر الم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر؛ ما هیچ آیه اى را نسخ نمی کنیم و از یادها نمی بریم مگر آنکه بهتر از آن و یا مثل آن را می آوریم مگر هنوز ندانسته اى که خدا بر هر چیزى قادر است. مگر ندانسته اى که ملک آسمانها و زمین از آن خداست و شما به غیر از خدا هیچ سرپرست و یاورى ندارید.» (بقره/ 106- 107) این دو آیه مربوط به مسئله نسخ است، و معلوم است که نسخ به آن معنائى که در اصطلاح فقها معروف است، یعنى به معناى (کشف از تمام شدن عمر حکمى از احکام)، اصطلاحى است که از این آیه گرفته شده، و یکى از مصادیق نسخ در این آیه است.و همین معنا نیز از اطلاق آیه استفاده می شود. ما ننسخ من آیة کلمه (نسخ) به معناى زایل کردن است، وقتى می گویند: (نسخت الشمس الظل)، معنایش این است که آفتاب سایه را زایل کرد، و از بین برد، در آیه: «و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبى، الا اذا تمنى، ألقى الشیطان فى امنیته، فینسخ الله ما یلقى الشیطان؛ هیچ رسولى و پیامبرى نفرستادیم، مگر آنکه وقتى شیطان چیزى در دل او می افکند، خدا القاء شیطانى را از دلش زایل می کرد.» (حج/ 52) به همین معنا استعمال شده است.
معناى دیگر کلمه نسخ، نقل یک نسخه کتاب به نسخه اى دیگر است، و این عمل را از این جهت نسخ می گویند، که گوئى کتاب اولى را از بین برده، و کتابى دیگر به جایش آورده اند، و به همین جهت در آیه: «و اذا بدلنا آیة مکان آیة، و الله اعلم بما ینزل، قالوا: انما انت مفتر، بل اکثرهم لا یعلمون؛ و هنگامى که آیه اى را به آیه دیگر مبدل کنیم [حکمى را نسخ نماییم] و خدا بهتر می داند چه حکمى را نازل کند آنها می گویند: تو افترا میبندى! اما بیشترشان (حقیقت را) نمی دانند!» (نحل/ 101) به جاى کلمه نسخ کلمه تبدیل آمده، می فرماید: چون آیتى را به جاى آیتى دیگر تبدیل می کنیم، با اینکه خدا داناتر است به اینکه چه نازل می کند می گویند: تو دروغ می بندى، ولى بیشترشان نمی دانند.
به هر حال منظور ما این است که بگوئیم: از نظر آیه نامبرده نسخ باعث نمی شود که خود آیت نسخ شده به کلى از عالم هستى نابود گردد، بلکه حکم در آن عمرش کوتاه است، چون به وضعى وابسته است که با نسخ، آن صفت از بین می رود. و آن صفت صفت آیت، و علامت بودن است، پس خود این صفت به ضمیمه تعلیل ذیلش که می فرماید: (مگر نمی دانى که خدا بر هر چیز قادر است)، به ما می فهماند که مراد از نسخ از بین بردن اثر آیت، از جهت آیت بودنش می باشد، یعنى از بین بردن علامت بودنش، با حفظ اصلش، پس با نسخ اثر آن آیت از بین می رود، و اما خود آن باقى است، حال اثر آن یا تکلیف است، و یا چیزى دیگر. و این معنا از پهلوى هم قرار گرفتن نسخ و نسیان به خوبى استفاده می شود، چون کلمه (ننسها) از مصدر انساء است، که به معناى از یاد دیگران بردن است، همچنانکه نسخ به معناى از بین بردن عین چیزیست، پس معناى آیه چنین می شود که ما عین یک آیت را به کلى از بین نمی بریم، و یا آنکه یادش را از دلهاى شما نمی بریم، مگر آنکه آیتى بهتر از آن و یا مثل آن می آوریم. و اما اینکه آیت بودن یک آیت به چیست؟
در جواب می گوئیم: آیتها مختلف، و حیثیات نیز مختلف، و جهات نیز مختلف است، چون بعضى از قرآن آیتى است براى خداى سبحان، به اعتبار اینکه بشر از آوردن مثل آن عاجز است، و بعضى دیگرش که احکام و تکالیف الهیه را بیان می کند، آیات اویند، بدان جهت که در انسانها ایجاد تقوى نموده، و آنان را به خدا نزدیک می کند، و نیز موجودات خارجى آیات او هستند، بدان جهت که با هستى خود، وجود صانع خود را با خصوصیات وجودیشان از خصوصیات صفات و اسماء حسناى صانعشان حکایت می کنند، و نیز انبیاء خدا و اولیائش، آیات او هستند، بدان جهت که هم با زبان و هم با عمل خود، بشر را به سوى خدا دعوت می کنند، و همچنین چیزهائى دیگر. و بنابراین کلمه آیت مفهومى دارد که داراى شدت و ضعف است، بعضى از آیات در آیت بودن اثر بیشترى دارند، و بعضى اثر کمترى، همچنانکه از آیه: «لقد راى من ایات ربه الکبرى؛ او در آن جا از آیات بزرگ پروردگارش را بدید.» (نجم/ 18)، نیز بر می آید، که بعضى آیات از بعضى دیگر در آیت بودن بزرگتر است.
از سوى دیگر بعضى از آیات در آیت بودن تنها یک جهت دارند، یعنى از یک جهت نمایشگر و یاد آورنده صانع خویشند، و بعضى از آیات داراى جهات بسیارند، و چون چنین است نسخ آیت نیز دو جور است، یکى نسخ آن به همان یک جهتى که دارد، و مثل اینکه به کلى آن را نابود کند، و یکى اینکه آیتى را که از چند جهت آیت است، از یک جهت نسخ کند، و جهات دیگرش را به آیت بودن باقى بگذارد، مانند آیات قرآنى، که هم از نظر بلاغت، آیت و معجزه است، و هم از نظر حکم، آنگاه جهت حکمى آن را نسخ کند، و جهت دیگرش همچنان آیت باشد. این عمومیت را که ما از ظاهر آیه شریفه استفاده کردیم، عمومیت تعلیل نیز آن را افاده می کند، تعلیلى که از جمله، «الم تعلم ان الله على کل شیء قدیر؛ آیا نمیدانى که حکومت و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست؟ هر کس را بخواهد (و مستحق بداند)، کیفر می کند و هر کس را بخواهد و شایسته بداند، می بخشد و خداوند بر هر چیزى قادر است.» (مائده/ 40)، «الم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض؛ آیا نمی دانستى که حکومت آسمانها و زمین، از آن خداست؟!» (بقره/ 107) و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلى در احکام خود طبق مصالح بدهد؟! بر می آید، چون انکاری که ممکن است درباره نسخ توهم شود، و یا انکاری که از یهود در این باره واقع شده، و روایات شان نزول آن را حکایت کرده، و بالاخره انکاری که ممکن است نسبت به معناى نسخ به ذهن برسد، از دو جهت است.
جهت اول اینکه کسى اشکال کند که: آیت اگر از ناحیه خدای تعالى باشد، حتما مشتمل بر مصلحتى است که چیزى به غیر آن آیت آن مصلحت را تامین نمی کند و با این حال اگر آیت نسخ شود، لازمه اش قوت آن مصلحت است، چیزى هم که کار آیت را بکند، و آن مصلحت را حفظ کند، نیست، چون گفتیم هیچ چیزى در حفظ مصلحت کار آیت را نمی کند، و نمی تواند فائده خلقت را (اگر آیت تکوینى باشد)، و مصلحت بندگان را (اگر آیت تشریعى باشد)، تدارک و تلافى نماید. شان خدا هم مانند شان بندگان نیست، علم او نیز مانند علم آنان نیست که به خاطر دگرگونگى عوامل خارجى، دگرگون شود، یک روز علم به مصلحتى پیدا کند، و بر طبق آن حکمى بکند، روز دیگر علمش به مصلحتى دیگر متعلق شود، که دیروز تعلق نگرفته بود، و در نتیجه به حکم دیگرى حکم کند، و حکم سابقش باطل شود، و در نتیجه هر روز حکم نوى براند، و رنگ تازه اى بریزد، همانطور که بندگان او به خاطر اینکه احاطه علمى به جهات صلاح اشیاء ندارند، این چنین هستند، احکام و اوضاعشان با دگرگونگى علمشان به مصالح و مفاسد و کم و زیادى و حدوث و بقاء آن، دگرگون می شود، که مرجع و خلاصه این وجه این است که: نسخ، مستلزم نفى عموم و اطلاق قدرت است، که در خدا راه ندارد.
وجه دوم این است که قدرت هر چند مطلقه باشد، الا اینکه با فرض تحقق ایجاد، و فعلیت وجود، دیگر تغییر و دگرگونگى محال است، چون چیزی که موجود شد، دیگر از آن وضعى که بر آن هستى پذیرفته، دگرگون نمی شود، و این مسئله ایست ضرورى. مانند انسان در فعل اختیاریش، تا مادامى که از او سر نزده، اختیارى او است، یعنى می تواند آن را انجام دهد، و می تواند انجام ندهد، اما بعد از انجام دادن، دیگر این اختیار از کف او رفته، و دیگر فعل، ضرورى الثبوت شده است. و برگشت این وجه به این است که نسخ، مستلزم این است که ملکیت خدای را مطلق ندانیم، و جواز تصرف او را منحصر در بعضى امور بدانیم، یعنى مانند یهود بگوئیم: او نیز مانند انسانها وقتى کارى را کرد دیگر زمام اختیارش نسبت به آن فعل از دستش می رود، چه یهود گفتند: «ید الله مغلولة؛ دست خدا بسته است.»
به همین جهت در آیه مورد بحث در جواب از شبهه اول پاسخ می گوید، به اینکه: «الم تعلم ان الله على کل شیء قدیر؛ مگر نمی دانى که خدا بر همه چیز قادر است.» و مثلا می تواند به جاى هر چیزی که فوت شده، بهتر از آن را و یا مثل آن را بیاورد؟ و از شبهه دوم به طور اشاره پاسخ گفته به اینکه: «الم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض؟ و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر؛ آیا نمی دانستى که حکومت آسمانها و زمین، از آن خداست؟! (و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلى در احکام خود طبق مصالح بدهد؟!) و جز خدا، ولى و یاورى براى شما نیست. (و اوست که مصلحت شما را می داند و تعیین می کند.)» (بقره/ 107) یعنى وقتى ملک آسمانها و زمین از آن خداى سبحان بود، پس او می تواند به هر جور که بخواهد در ملکش تصرف کند، و غیر خدا هیچ سهمى از مالکیت ندارد، تا باعث شود جلوی یک قسم از تصرفات خداى سبحان را بگیرد، و سد باب آن کند. پس هیچ کس مالک هیچ چیز نیست، نه ابتداء و نه با تملیک خدای تعالى، براى اینکه آنچه را هم که خدا به غیر خود تملیک کند، باز مالک است، به خلاف تملیکى که ما به یکدیگر می کنیم، که وقتى من خانه خود را به دیگرى تملیک می کنم در حقیقت خانه ام را از ملکیتم بیرون کرده ام، و دیگر مالک آن نیستم، و اما خدای تعالى هر چه را که به دیگران تملیک کند، در عین مالکیت دیگران، خودش نیز مالک است، نه اینکه مانند ما مالکیت خود را باطل کرده باشد.
پس اگر به حقیقت امر بنگریم، می بینیم که ملک مطلق و تصرف مطلق تنها از آن او (خدا) است، و اگر به ملکى که به ما تملیک کرده بنگریم، و متوجه باشیم که ما استقلالى در آن نداریم، می بینیم که او ولى ما در آن نعمت است، و چون به استقلال ظاهرى خود که او به ما تفضل کرده بنگریم (با اینکه در حقیقت استقلال نیست، بلکه عین فقر است به صورت غنى، و عین تبعیت است به صورت استقلال) مع ذلک می بینیم با داشتن این استقلال بدون اعانت و یارى او، نمی توانیم امور خود را تدبیر کنیم، آن وقت درک می کنیم که او یاور ما است. و این معنا که در اینجا خاطر نشان شد، نکته ایست که از حصر در آیه استفاده می شود حصری که از ظاهر، (ان الله له ملک السموات و الارض) بر می آید پس می توان گفت: دو جمله (الم تعلم ان الله على کل شیء قدیر) و (الم تعلم ان الله له ملک السموات و الارض) دو جمله مرتب هستند، مرتب به آن ترتیبى که میانه دو اعتراض هست.
دلیل بر اینکه اعتراض بر مسئله نسخ دو اعتراض است، و آیه شریفه پاسخ از هر دو است، این است که آیه شریفه بین دو جمله فصل انداخته، و بدون وصل آورده یعنى بین آن دو، واو عاطفه نیاورده است، و جمله (و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر)، هم مشتمل بر پاسخ دیگرى از هر دو اعتراض است، البته پاسخ جداگانه اى نیست، بلکه به منزله متمم پاسخهاى گذشته است. می فرماید: و اگر نخواهید ملک مطلق خدا را در نظر بگیرید، بلکه تنها ملک عاریتى خود را در نظر می گیرید، که خدا به شما رحمت کرده، همین ملک نیز از آنجا که بخشش اوست، و جدا از او و مستقل از او نیست، پس باز خدا به تنهائى ولى شما است، و در نتیجه می تواند در شما و در مایملک شما هر قسم تصرفى که بخواهد بکند. و نیز اگر نخواهید به عدم استقلال خودتان در ملک بنگرید، بلکه تنها ملک و استقلال ظاهرى خود را در نظر گرفته، و در آن جمود به خرج دادید، باز هم خواهید دید که همین استقلال ظاهرى و ملک و قدرت عاریتى شما، خود به خود براى شما تامین نمی شود، و نمی تواند خواسته شما را بر آورد، و مقاصد شما را رام شما کند، و به تنهائى مقصود و مراد شما را رام و مطیع قصد و اراده شما کند، بلکه با داشتن آن ملک و قدرت مع ذلک محتاج اعانت و نصرت خدا هستید، پس تنها یاور شما خدا است، و در نتیجه او می تواند از این طریق، یعنى از طریق یارى، هر رقم تصرفى که خواست بکند، پس خدا در امر شما از هر راهى که طى کنید، می تواند تصرف کند. در جمله: (و مالکم من دون الله) به جاى ضمیر، اسم ظاهر آمده، یعنى به جاى اینکه بفرماید: (دونه) فرموده (دون الله)، و این بدان جهت بوده که جمله مورد بحث به منزله جمله مستقل، و جدا از ما قبل بوده، چون جملات ما قبل در دادن پاسخ از اعتراضات تمام بوده، و احتیاجى به آن نداشته است.
پس از آنچه که گذشت پنج نکته روشن می شود:
اول اینکه نسخ تنها مربوط به احکام شرعى نیست بلکه در تکوینیات نیز هست.
دوم اینکه نسخ همواره دو طرف می خواهد، یکى ناسخ، و یکى منسوخ، و یا یک طرف فرض ندارد.
سوم اینکه ناسخ آنچه را که منسوخ از کمال و یا مصلحت دارد، واجد است.
چهارم اینکه ناسخ از نظر صورت با منسوخ تنافى دارد، نه از نظر مصلحت چون ناسخ نیز مصلحتى دارد، که جا پر کن مصلحت منسوخ است، پس تنافى و تناقض که در ظاهر آن دو است، با همین مصلحت مشترک که در آن دو است، برطرف می شود، پس اگر پیغمبرى از دنیا برود، و پیغمبرى دیگر مبعوث شود، دو مصداق از آیت خدا هستند که یکى ناسخ دیگرى است.
اما از دنیا رفتن پیغمبر اول که خود بر طبق جریان ناموس طبیعت است که افرادى به دنیا آیند، و در مدتى معین روزى بخورند و سپس هنگام فرا رسیدن اجل از دنیا بروند و اما آمدن پیغمبرى دیگر و نسخ احکام دینى آن پیغمبر، این نیز بر طبق مقتضاى اختلافى است که در دوره هاى بشریت است، چون بشر رو به تکامل است و بنابراین وقتى یک حکم دینى به وسیله حکمى دیگر نسخ می شود، از آنجا که هر دو مشتمل بر مصلحت است و علاوه بر این حکم پیامبر دوم براى مردم پیامبر اول صلاحیت ندارد، بلکه براى آنان حکم پیغمبر خودشان صالحتر است و براى مردم دوران دوم حکم پیامبر دوم صالحتر است، لذا هیچ تناقضى میان این احکام نیست و همچنین اگر ما ناسخ و منسوخ را نسبت به احکام یک پیغمبر بسنجیم، مانند حکم عفو در ابتداى دعوت اسلام که مسلمانان عده اى داشتند و عده اى نداشتند و چاره اى جز این نبود که ظلم و جفاى کفار را نادیده بگیرند و ایشان را عفو کنند و حکم جهاد بعد از شوکت و قوت یافتن اسلام و پیدایش رعب در دل کفار و مشرکین که حکم عفو در آن روز به خاطر آن شرائط مصلحت داشت و در زمان دوم مصلحت نداشت و حکم جهاد در زمان دوم مصلحت داشت، ولى در زمان اول نداشت.
از همه اینها که بگذریم آیات منسوخه نوعا لحنى دارند که به طور اشاره می فهمانند که به زودى نسخ خواهند شد و حکم در آن براى ابد دوام ندارد، مانند آیه: «فاعفوا و اصفحوا حتى یاتى الله بامره؛ فعلا عفو کنید و نادیده بگیرید تا خداوند امر خود را بفرستد.» (بقره/ 109)، که به روشنى می فهماند: حکم عفو و گذشت دائمى نیست و به زودى حکمى دیگر می آید، که بعدها به صورت حکم جهاد آمد. و مانند حکم زنان بدکاره که فرموده: «فامسکوهن فى البیوت، حتى یتوفیهن الموت أو یجعل الله لهن سبیلا؛ ایشان را در خانه ها حبس کنید تا مرگشان برسد و یا خدا راهى برایشان معین کند.» (نساء/ 15)، که باز به وضوح میفهماند حکم حبس موقتى است و همین طور هم شد و آیه شریفه با آیه تازیانه زدن به زناکاران نسخ گردید، پس جمله: (حتى یاتى الله بامره) در آیه اول و جمله (أو یجعل الله لهن سبیلا) در آیه دوم خالى از این اشعار نیستند که حکم آیه موقتى است و به زودى دستخوش نسخ خواهند شد.
پنجم اینکه آن نسبت که میانه ناسخ و منسوخ است، غیر آن نسبتى است که میانه عام و خاص و مطلق و مقید، و مجمل و مبین است، براى اینکه تنافى میانه ناسخ و منسوخ بعد از انعقاد ظهور لفظ است، به این معنا که ظهور دلیل ناسخ در مدلول خودش تمام است و با این حال دلیل دیگر بر ضد آن می رسد که آن هم ظهورش در ضدیت دلیل منسوخ تمام است آن گاه رافع این تضاد و تنافى، حکمت و مصلحتى است که در هر دو هست. به خلاف عام و خاص، و مطلق و مقید، و مجمل و مبین، که ظهور دلیل عام و مطلق و مجمل، قبل از جستجو از دلیل مخصص و مقید و مبین ظهورى تمام نیست وقتى دلیل مخصص پیدا شد، با قوتى که در ظهور لفظى آن هست، دلیل عام را تخصیص می زند و همچنین وقتى دلیل مقید پیدا شد، با قوت ظهور لفظیش دلیل مطلق را تفسیر می کند و نیز وقتى دلیل مبین پیدا شد، با قوت ظهورش بیانگر دلیل مجمل می شود که تفصیل آن در فن اصول فقه بیان شده است و هم چنین است تنافى میانه دو آیه ای که یکى محکم است و یکى متشابه. (او ننسها) این کلمه به صورت نون مضمومه و سین به صداى کسره قرائت شده که بنابراین مشتق از انساء خواهد بود که به معناى بردن چیزى از خزینه علم و خاطر کسى است.
این خود کلامى است مطلق و بدون قید و یا به عنایتى دیگر، عام و بدون مخصص که اختصاصى به رسول خدا (ص) ندارد و بلکه می توان گفت اصلا شامل آن جناب نمی شود، براى اینکه آیه: «سنقرئک فلا تنسى، الا ما شاء الله؛ به زودى به تو قدرت خواندن می دهیم، به طوری که دیگر آن را فراموش نخواهى کرد مگر چیزی را که خدا بخواهد.» (اعلی/ 6) که از آیات مکى است و قبل از آیه نسخ مورد بحث که مدنى است نازل شده، فراموشى را از رسول خدا نفى می کند و می فرماید: تو دیگر هیچ آیه اى را فراموش نمی کنى، با این حال دیگر چگونه انساء آیه اى از آیات شامل رسول خدا (ص) می شود؟ خواهى گفت: در آخر آیه هفتم از سوره اعلى، جمله: (الا ما شاء الله) آمده و از آن فهمیده می شود که اگر خدا بخواهد، رسول خدا (ص) نیز فراموش می کند، در پاسخ می گوئیم: این استثناء مانند استثناء در آیه: «خالدین فیها ما دامت السموات و الارض، الا ما شاء ربک، عطاء غیر مجذوذ؛ در حالى که همواره و جاودانه در آن بهشت ها هستند، مادام که آسمانها و زمین هستند و این عطائى است که قطع شدن برایش نیست.» (هود/ 107) می باشد که در آیه اى قرار گرفته که سه بار جاودانگى بهشتیان را تکرار کرده، هم با کلمه (خالدین) و هم با جمله: (ما دامت السموات و الارض) و هم با جمله: (عطاء غیر مجذوذ).
پس می فهمیم که این استثناء براى این نیست که بفهماند یک روزى اهل بهشت از بهشت بیرون می شوند، بلکه تنها به این منظور آمده که بفهماند خدا مانند شما انسانها نیست که وقتى کارى از شما سر زد دیگر قدرت و اختیار قبل از انجام آن از دستتان بیرون می شود، بلکه خدا بعد از انجام هر کار باز قدرت قبل از انجام را دارد، در آیه مورد بحث هم استثناء براى همین معنا آمده، نه اینکه بخواهد بگوید: تو آیات قرآن را فراموش نمی کنى، مگر آن آیاتى را که خدا بخواهد، چون اگر منظور این بود، دیگر جمله: (فلا تنسى؛ پس دیگر فراموش نمی کنى) معنا نداشت چون از این جمله بر می آید که فراموش نکردن یک عنایتى است که خدا به شخص آن جناب کرده و منتى است که بر آن جناب نهاده و اگر مراد این بود که بفرماید: هر چه را فراموش کنى به مشیت خدا فراموش کرده اى، اختصاصى براى رسول خدا (ص) نمی شد چون هر صاحب حافظه اى از انسان و سایر حیوانات، هر چه را به یاد داشته باشند و هر چه را از یاد ببرند، همه اش مشیت خدا است. رسول خدا (ص) هم قبل از نزول این آیه و این اقراء امتنانى که آیه: (سنقرئک فلا تنسى) وعده آن را می دهد، هر چه به یاد می داشت و یا از یاد می برد به مشیت خدای تعالى بود، و آیه نامبرده هیچ عنایت زائدى براى آن جناب اثبات نمی کند، در حالى که می دانیم در مقام اثبات چنین عنایتى است. پس استثناء در آن جز اثبات اطلاق قدرت، هیچ منظورى ندارد می خواهد بفرماید ما قدرت خواندن به تو می دهیم و تو دیگر تا ابد آن را از یاد نمی برى و خدا با این حال قدرت آن را دارد که آن را از یادت ببرد.
منـابـع
مرتضی مطهری-اسلام و مقتضیات زمان- صفحه 4-263
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر الميزان- جلد 1 صفحه 376
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها