از منظر غربیان «تسامح و تساهل» در اصطلاح، به معنای عدم مداخله و ممانعت انسان یا اجازه دادن از روی قصد و آگاهی نسبت به اعمال و عقایدی است که مورد پسند و پذیرش او نباشد. با توجه به این تعریف، عناصر زیر را در اصطلاح تساهل لحاظ کرده اند:
الف. وجود تنوع و اختلاف: تساهل باید در میان افرادی باشد که به نحوی با هم اختلاف دارند. بنابراین مدارا و همزیستی مسالمت آمیزی که در میان افراد جوامع یکرنگ و هم عقیده وجود دارد، از تعریف تساهل خارج است.
ب. ناخشنودی و نارضایتی: با این ویژگی، آن تساهلی که از روی بی اعتنایی و بی تفاوتی باشد، خارج است.
ج. آگاهی و قصد: بنابراین تساهل نباید از روی جهل و بدون انگیزه صورت گیرد.
د. قدرت و توانایی بر مداخله: به همین جهت مدارای عاجزانه و از روی ناچاری تساهل خوانده نمی شود. تعریف مذکور در فرهنگ غرب متداول است و اندیشمندان غربی شروط چهارگانه فوق را به عنوان شرط لازم برای تسامح و تساهل در نظر می گیرند. هرچند این شروط را کافی ندانسته و شرط های دیگری نیز بر آن افزوده اند.
مراد از تسامح و تساهل چیست و آیا این اصطلاح در اسلام به همان مفهومی است که در غرب رایج است؟
تعریف لغوی تسامح و تساهل از دیدگاه اسلام
تساهل واژه ای است عربی از ریشه «سهل» به معنای آسان گیری و عملی که در آن شدت و تنگی نیست. و نیز به معنای ارفاق و گذشت، ملایمت و چشم پوشی آمده است. در کتب لغت فارسی نیز به معنای سهل گرفتن بر یکدیگر، آسان گرفتن و به نرمی رفتار نمودن، آمده است. تسامح از ریشه «سمح» به معنای بزرگواری، جوان مردی، بلند نظری و بخشش است. مسامحه به معنای آسانی و نرمی کردن و آسان گرفتن بر یکدیگر است، و سماح به معنای چشم پوشی، گذشت و بخشش است. این واژه نیز با تساهل مرادف است، تنها فرق ظریفی که با آن دارد این است که تسامح به معنای نوعی کنار آمدن همراه با جود و بزرگواری و جوان مردی و توانایی است، در حالی که واژه تساهل و تحمل، با ضعف و فرودستی و ناتوانی منافات ندارد.
تعریف اصطلاحی تسامح و تساهل در اسلام
تساهل در اصطلاح اسلامی یعنی آسان گیری و مدارا و بردباری و رفق نسبت به منافقان، که در معارف دینی ما مکرر به آن اشاره شده است. و نیز تحمل هر طریقه نو و کهنه ای که مخالف با طریقه مقبول خود انسان است و اظهار نفرت نکردن از آداب و اعتقادات دینی و مذهبی دیگران. البته تحمل عقاید، سلوک و رفتار دیگران صرفا به معنای قبول حقانیت و مشروعیت نیست؛ همان گونه که در صدر اسلام عقاید گوناگونی در مواجهه با اسلام بوده است، که در صورت عدم برخورد خصمانه می توانستند به راحتی در حکومت اسلامی زندگی کنند و در امنیت کامل به سر برند. «به همین جهت تسامح جنبه جوان مردی داشته و طرفینی است؛ یعنی همه مردم نسبت به هم آسان بگیرند و جوان مردی نمایند و نخواهند عقاید و اعمال همدیگر را در مواردی که منافی با آزادی و زندگانی خودشان است در فشار حدود و قیود ناشی از تعصب بگذارند.»
ویل دورانت نیز در کتاب تاریخ تمدن خود مطالبی دارد که سخنان بعضی از معاصران را تأیید می کند.
برخی معتقدند که این دو واژه اگر با هم استعمال شوند، هم معنی هستند، اما اگر یکی بدون دیگری به کار رود، معنایشان متفاوت است؛ چون تساهل نوعی بی تفاوتی و اباحه گری را در خود دارد، بر خلاف تسامح که در آن مدارا و گذشت با بزرگواری نهفته است. از دیگر واژگان نزدیک به مفهوم تسامح و تساهل که به جای آن به کار رفته است، می توان واژه های زیر را نام برد: مدارا (که واژه ای عربی است و در لغت به معنای لطف روا داشتن، کسی را فریفته خود کردن، نرمی نشان دادن و کسی را تحمل کردن است و به معنای دورویی، چاپلوسی، خدعه و نیرنگ نیز آمده است. در فارسی نیز به معنای با مهربانی برخورد کردن و نرمش در رفتار و گفتار و تحمل ناملایمات است.) رواداری (جایز دانستن و اجازه دادن)؛ اغماض؛ سعه صدر؛ نرمی؛ ملایمت؛ حلم و بردباری؛ رحم و شفقت؛ که تا حدودی برابر همان تسامح و تساهلند.
تاریخ پیدایش اندیشه تساهل در غرب، مربوط به بعد از قرن شانزدهم است که با عملکرد کلیسا در دوره حاکمیت خود در قرون وسطا پیوند دارد. کلیسا به سبب عرضه رفتار خشونت آمیز، گرایش های انحرافی بسیاری را در اروپا فراهم کرد. در حوزه عقاید، کلیسا، دگم اندیشی ها و جزم گرایی های فراوانی داشت که در نتیجه افکار و عقاید را نسبت به خدا دچار خدشه ای بزرگ کرد. مهمتر از همه، خشونت های عملی کلیسا بود، که این خشونت ها اسباب رهیدگی و رمیدگی از دین را فراهم کرد و آن گونه که برخی نوشته اند: «خطای عمده کلیسا در جهات مختلف بود؛ از جمله کلیسا با نوعی رژیم پلیسی خشن در جستجوی عقاید افراد بود و کوشش می کرد کوچکترین نشانه ای از مخالفت با عقاید مذهبی در فرد یا جمعی پیدا کند و با خشونتی وصف ناشدنی، آن فرد یا جمع را مورد آزار قرار دهد. این بود که دانشمندان جرأت نداشتند بر خلاف آن چه کلیسا آن را علم می داند، بیندیشند.»
محکمه تفتیش عقاید باعث شد که نوآوران علمی و کسانی را که در برابر خشونت ها و خفقان های کلیسا به نوآوری و اظهار نظر علمی پرداخته بودند، تکفیر کنند و آن گاه آنان را به قتل برسانند، که داستان غم بار این خشونت ها را ویل دورانت در کتاب خویش آورده است. این زمینه ها سبب پیدایش عصیان های فکری فراوانی در جامعه و در نهایت عصیان های اجتماعی علیه کلیسا شد. طرح مسئله به قرن های شانزدهم و هفدهم میلادی بازمی گردد که در آن، حال و وضعیت فرقه های پیش رو در حال رشد جامعه، اقتدار کلیسا را به چالشی عظیم برده و ضربه ای کاری بر پیکر کلیسا وارد کردند؛ آن ها که هنوز در هوای اندیشه الاهی بودند، «پروتستانتیسم» را در مسیحیت ایجاد کردند. افرادی همانند جیمز میلتون، جان لاک و جان استوارت میل، برای از بین بردن آن فضا و با هدف اشاعه اصول، آرمان ها و افکار خود و به این اعتبار که عنصر حقیقت فقط با زمینه های اجتماعی «رقابت آزاد» رخ می نماید، تولرانس را مطرح کرده، بر دفاع از اندیشه تساهل اصرار ورزیدند. آنان گفتند مسیحیت یعنی تحمیل عقیده و فکر؛ عقیده نباید تحمیل شود؛ نباید عقاید دیگران را نفی کرد و خود را مطلق دانست.
البته در این گفتمان ها اغلب حمله ستیزی علیه مسیحیت وجود دارد و در همین راستا «پلورالیزم» ترویج شده، «مونیسم» محکومیت شدیدی پیدا کرد. به گفته برخی، ریشه اندیشه تساهل در غرب را باید در تحولات جنبش اصلاح دین و نزاع کلیسا و دولت جستجو کرد. از آنجا که مذهب در آن زمان از اهمیت بسیاری برخوردار بود، در واقع تساهل در زمینه عقاید مذهبی به معنای تساهل نسبت به هر عقیده ای تلقی می شد. تساهل در اصل نه از بی تفاوتی و شکاکیت، بلکه از ایمان شدید زاده شد؛ هرچند بعدها اومانیسم و ناسیونالیسم و فراگرایی نیز آن را پرورش دادند. چنان که عقیده ای هرچند مثبت، در ابتدای پیدایش، حالت عصیانی داشته و در آن مسایل، حقی جلوه گر باشد و در گذر زمان در دامن همان عقیده گسترش های ناموزونی رخ می دهد و آن را از حرکت اولیه به صورت افراطی می کشاند؛ در نتیجه همان عقیده که در نخست لازم جلوه می کرد به منزله ابزاری انحرافی در دست منحرفان قرار می گیرد. به همین جهت مسیر اندیشه تساهل به همین گونه بوده است و امروزه دیگر در غرب تساهل به دلیل ترویج بی تفاوتی دینی هرگز معنای نخستین خود را نمی دهد.
سیر تاریخی اندیشه تساهل و تسامح و مدارا به زمان ظهور اسلام می رسد و هم زاد با تولد این آیین مقدس است؛ به طوری که آسان گیری و مدارا در مقام مناظره، بحث و گفتگو و نیز در مقام عمل و رفتار در سیره پیامبر اکرم (ص) و در عصر ظهور پیشوایان معصوم و تربیت یافتگان مکتب اهل البیت (ع) جلوه گری خاصی داشته است. در قرن چهارم و پنجم هجری که تمدن اسلامی بر اوج اقتدار می نشیند، تساهل دینی مسلمانان همانند برگی زرین بر دفتر تابناک این تمدن درخشیده و در همه شریان های اسلام جریان می یابد. و آن گونه که برخی از محققان گفته اند: «این سعه صدر و تسامح مسلمین نه فقط مناظرات دینی و کلامی را در قلمرو اسلام ممکن ساخت، بلکه سبب عمده ای شد در تعاون اهل کتاب با مسلمین در قلمرو اسلام؛ مثلا موقعیت یهود در اسلام بهتر از موقعیت آنان در قلمرو کلیسا بود و نصارای شرقی آن تسامح و تساهل را که در قلمرو اسلام می دیدند در حوزه کلیسا نیافتند.»
بنابراین شیوه حاکم بر رفتارها و افکارها در جوامع اسلامی سهل گیری و نگاه کریمانه همراه با دقت نظر و بهره وری بوده. آموختن را حتی از کفار و حتی در چین ممدوح دانسته و بنیاد اسلام را بر «رحمه للعالمین» بودن پیامبر قرار داده که شامل حال همه مسلمانان از هر گروه و قشری شده است؛ زیرا بدون تسامح و تساهل دینی یعنی بدون همزیستی مسالمت آمیز مسلمانان با غیر مسلمانان، گرفتن علوم و فنون از غیر مسلمانان امکان پذیر نخواهد بود. یکی از عوامل رشد علمی جامعه مسلمانان همین تسامح و تساهل مسلمانان است که اجازه می داد تا اندیشمندان اهل کتاب به راحتی وارد جامعه اسلامی شده و مسلمانان مقدم آنان را محترم شمارند. به همین جهت در همان عصر اول، مسلمانان معلومات خویش را از آنان گرفته و در عصر دوم، خود مسلمانان در رأس جامعه علمی قرار گرفته اند.در همان آغاز اسلام بود که پیامبر اسلام (ص) به اسرای کفار فرمود هرکس از شما به ده نفر از مسلمانان سواد بیاموزد، آزاد است. این است که جامعه عرب آن روز تبدیل به یک جامعه رشد یافته و متمدن شد؛ زیرا آموختن در اسلام رشد است و در تمدن اسلامی، علم در صورتی که در کنار ارزش های دیگر باشد، ارزش است. و این در حالی بود که اروپاییان، قرن ها بعد به این نتیجه رسیدند که دروازه های تمدن را با کلید «رواداری» باید گشود.
1. گوستاولوبون در زمینه ترقی تمدن اسلام می گوید: «هیچ مذهبی مانند اسلام با این درجه از تسامح و تساهل در دنیا دیده نشد. همین گذشت و اغماض (تساهل مذهبی) سبب دوام این فتوحات گشت و دین اسلام در همه جا مورد قبول واقع شد و اقوامی که آن را قبول نمودند در ایمان و عقیده خود به صورت محکم باقی ماندند.» و نیز در جای دیگر می فرماید: «زور شمشیر، موجب پیشرفت قرآن نگشت؛ زیرا رسم اعراب مسلمان این بود که هر کجا را فتح می کردند، مردم آن جا را در دین خود آزاد می گذاشتند؛ این که مردم مسیحی از دین خود دست برداشته و به اسلام می گرویدند و زبان عرب را بر زبان مادری خود برمی گزیدند، به جهت عدل و دادی بود که از عرب های فاتح می دیدند و از زمام داران پیشین خود ندیده بودند.»
2. ویل دورانت می گوید: «اسلام طی پنج قرن از سال 700 تا سال 1200 میلادی از لحاظ نیرو، نظم، بسط قلمروی حکومت، تصفیه اخلاق و رفتار، سطح زندگانی، وضع قوانین منصفانه انسانی، تساهل دینی، ادبیات، دانش علم طب و فلسفه پیشاهنگ جهان بود.»
3. میشو: «هنگامی که مسلمانان در زمان خلیفه دوم بیت المقدس را فتح کردند هیچ گونه آزاری به مسیحیان نرساندند، ولی بر عکس هنگامی که نصارا این شهر را گرفتند، با کمال بی رحمی مسلمانان را قتل عام کردند و یهود نیز وقتی به آن جا آمدند، بی باکانه همه را سوزاندند... باید اقرار کنم که این سازش و احترام متقابل به ادیان را که نشانه رحم و مروت انسانی است ملت های مسیحی مذهب از مسلمانان یاد گرفته اند.»
4. روبرتسون: «تنها مسلمانان هستند که با عقیده محکمی که نسبت به دین خود دارند، یک روح سازگار و تسامحی با ادیان دیگر نیز در آن هاست.»
5. کوئت هانری دی کاستری، نویسنده فرانسوی، بقای نسل یهود را معلول مدارای دول اسلامی با آنان می داند: «اگر از جنس یهودی تا به حال کسی در این جهان به جای مانده است، در اثر همان دولت های اسلامی بود که در قرون وسطا آنان را از دست مسیحیان خون آشام نجات دادند. در صورتی که اگر نصارا هم چنان به حال قدرت باقی می ماندند و بر جهان حکومت می نمودند، نسل یهود را از جهان برمی داشتند.»
6. آدام متز: «کلیساها و صومعه ها در دوران حکومت اسلامی چنان می نمودند که گویی خارج از حکومت اسلامی به سر می برند و به نظر می رسید بخشی از سرزمین دیگری هستند که این خود موجب می شد چنان فضایی از تسامح برقرار گردد که اروپا در سده های میانه با آن آشنایی نداشتند.»
جامعه شناسی جهان بینی اسلام جهان غرب مدارا روابط اجتماعی تاریخ