این تفکر که اسلام و غرب همواره در تعارض تاریخى با یکدیگر قرار داشته اند، مشروعیت بخش اصلى حرکتهاى احیاطلبانه اسلامى بود، خواه این حرکتها از جانب دولتهاى اسلامى باشد، خواه از جانب اپوزسیون هاى اسلام گرا. آنچه که از ظاهر این تعارض بر مى آمد، دشمنى اسلام با فرهنگ منحط غربى بود. البته تعارض اسلام و غرب بسیار عمیق تر از این بود و حتى در نگرشهاى کاملا متفاوت این دو تمدن نسبت به زندگى سیاسى-اجتماعى ریشه داشت. غرب با رهایى از خفقان قرون وسطى و ورود به عصر روشنگرى، به طور عمده در فکر دستیابى به پیشرفت بشرى و پى ریزى آینده اى درخشان بود، اما پیروان حرکتهاى اصلاح طلبانه اسلامى در فکر حاکمیت مجدد اسلام راستین و همگون سازى جوامع اسلامى کنونى با جامعه صدر اسلام بودند. به زعم ایشان، حکومت صدر اسلام به رهبرى پیامبر (ص)، مظهر حکومتهایى است که بشر را به سوى کمال رهنمون مى کنند و نیز عقیده دارند که رمز کمال و سعادتمندى در قرآن و فرمایشات پیامبران و عالمان دینى ائمه نهفته است.
اصلاح طلبان اسلامى که خواهان برقرارى مجدد اسلام راستین هستند، قرآن و شریعت را از قانون اساسى برتر مى دانند. قرآن و شریعتى که بر اساس آن حاکمیت مطلق از آن خداست، نه بشر. اینان معتقدند از آنجا که حاکمیت از آن خداست، هر نوع قانون اساسى که به دست بشر وضع شده باشد، مشروعیت ندارد. خدا که دمکرات نیست! پیروان اسلام راستین نه تنها لیبرالیسم و مشارکت نهادینه مردم در تعیین سرنوشت خویش از دیدگاه غرب را زاید، بلکه غیراسلامى نیز مى دانند. بسیارى از مسلمانان معتقدند دولتهاى اسلامى باید اصل شورا و مشورت را سرلوحه امور خویش قرار دهند، اما دموکراسى در نظر مسلمانان از آن ارزشى که در غرب دارد، برخوردار نیست.
در جوامع اسلامى، هیچ گاه هنجارها و نهادهاى دموکراتیک بر شرع اسلام ارجحیت و تقدم ندارد. از جمله نمادهاى تحجر و عقب ماندگى اسلام در نزد غربیان، وجود قوانین جزایى است که قطع اعضا و اعدام در ملا عام را مجاز مى شمارد و همچنین قوانین مربوط به زنان غیرمسلمان است. اما پیروان اسلام راستین که روز به روز هم بر جمعیتشان افزوده مى شود با حذف این قوانین و رفع این محدودیتها مخالفند. از منظر اسلام گرایان، لیبرالیسم، نماد انحراف و انحطاط بوده و اشاعه ارزشهاى دموکراتیک از سوى غرب در راستاى تحقق منافع استثمارى و امپریالیستى آنها، البته در شکل نوین آن مى باشد.
گسترش کنش گرایان اسلامى
دشمنى احیاطلبان با غرب تنها در جبهه نظریات سیاسى و تبلیغات و القاهاى فرهنگى نبود. در خلال دهه هاى 1980-1970 حرکتهاى اصلاح طلب به خشونت نیز متوسل شدند. اوج گیرى روندهاى احیاطلبانه اسلامى پس از دهه 1970 در تمام کشورهاى خاورمیانه طنین انداز شد و این پرسشها را در اذهان غربیان مطرح ساخت که آیا تمدن اسلامى با تمدن غربى سر خصومت دارد؟ آیا به یک نیروى قدرتمند منطقه اى و تهدیدگر منافع غرب، تبدیل خواهد شد؟ ظهور خشونتهاى اسلامى پس از دهه 1970 آشکارا مبین انزجار مسلمانان از غرب بود. از سوى دیگر در اذهان غربیان نیز نوعى بدبینى نسبت به اسلام وجود داشت. غرب، اسلام را همزاد خشونت، اغتشاش و تعصب مى یافت. غربیان در پى یافتن پاسخى به این پرسش ها بودند که:
1- آیا اوج گیرى روندهاى احیاطلبانه اسلامى از جمله نمودهاى محدود و منطقه اى تنازعات سیاسى است؟
2- آیا این امر حکایتگر خیزشى است عظیم در سرتاسر امت اسلامى؟ به بیان دیگر، آنچه که در ذهن غربیان مساله ساز بود این بود که آیا درگیرى و تقابل تمدنى مشخصى میان تمدن اسلامى و تمدن غربى به وجود خواهد آمد؟
به هر حال مدرنیزه سازى به غرابتهاى اجتماعى گسترده اى در خاورمیانه انجامیده است. جهانگرایى، بیشتر نخبگان کشورهاى منطقه را از آمال و آلام مردمشان غافل ساخته است. از این رو، اسلام سیاسى قدم به میان نهاده، سعى در پر نمودن این خلاءهاى سیاسى-اجتماعى دارد. اسلام احیاطلب با غرب تعارض فرهنگى دارد. پیروان اسلام راستین، فرهنگ عمومى غرب و همچنین عقاید سیاسى لیبرال آن را منحط مى دانند و آن را محکوم مى کنند. اوج گیرى خشونت در حرکتهاى اصلاح طلبانه اسلامى در دهه هاى 1970 و 1980 بر این تصور که تعارض تمدنى آشکارى میان اسلام و غرب وجود دارد، مهر تایید زد.
شفافیت تهدیدات تمدن اسلامى براى غرب
بحث بر سر این که آیا اسلام نوعى چالش تمدنى براى غرب محسوب مى شد یا خیر بسیار مهم مى نمود، زیرا زمانى این مباحث در اوج خود بود که جنگ سرد رو به پایان و متفکرین غربى در تلاش بودند تا جهان را بر پایه هاى عقلایى تازه اى استوار کنند. این تیپ سازى هاى جدید ممکن بود بار دیگر اسلام را در نظر غربیان به شکل یک بیگانه جلوه گر سازد. براى مثال، ساموئل هانتینگتن معتقد بود که موازنه فرهنگها جایگزین ملاحظات سنتى در مورد قوا و ایدئولوژى سیاسى مى شود که زمانى مبناى اصلى همکارى و تشکیل اتحادیه ها و ائتلافها بود. به عقیده وى، با گذر زمان همگرایى به تدریج میان کشورهاى اسلامى تقویت خواهد شد. این تیپ سازى جدید موجب مى گشت که اسلام و غرب علیه یکدیگر موضع گیرى و سنگربندى کنند و ملل اسلامى با رواج واژگانى چون تروریسم اسلامى و بنیادگرایى اسلامى از سوى غربیان به گونه اى ناعادلانه و کلى عقب مانده، متحجر و غیرمتمدن جلوه گر شوند. گرچه ردپاى غرب ستیزى در میان مسلمانان پیدا بود، اما صحبت از وجود یک تمدن واحد و مشخص اسلامى، موضوعى دیگر است. واقع امر این بود که تفرقه هاى بسیارى میان مسلمانان وجود داشت و هر کشور اسلامى تنها خود را سخنگوى اسلام مى دانست. در طول تاریخ، هیچگاه از عدم اتحاد و اختلافات میان دو مذهب اصلى اسلام یعنى شیعه و سنى کاسته نشده است و تقسیم بندى این دو مذهب به فرقه هاى متعدد که بیشتر از آن سخن به میان آمد نیز باعث پیدایش چندصدایى و هیاهو و نه تک صدایى رسا که مبین اسلام باشد، شده است. گذشته از اینها، پتانسیل منطقه اى اسلام در قالب کشورهاى متعدد اسلامى گنجانیده شده است و بى تردید نظام کشوردارى نیز با محدودیتها و موانعى روبروست که مانع پایبندى همیشگى به مفاهیم اسلامى مى گردد.
اعراب تا حدودى از پذیرش تقسیم بندیهاى کشورى که پس از جنگ جهانى اول از سوى استعمارگران غربى به منطقه تحمیل شده بود امتناع مى ورزیدند، اما در میان اعراب نخبگانى نیز بودند که پیرو نظریه پیدایش کشورهاى مستقل و داراى حق حاکمیت بر سرنوشت خویش بودند. براى نمونه، حتى در عربستان سعودى که سخت پایبند شعائر اسلامى است نیز شاه عبدالعزیز در اواخر دهه 1920 جنگهاى داخلى گسترده اى را براى سرکوب برخى از گروههاى مسلمان به نام اخوان که حاضر به تسلیم شدن در محدودیتهاى ناشى از پیدایش نظام کشوردارى نبودند، آغاز کرد. البته شخص شاه عبدالعزیز نیز به قدرت استعمارگر اصلى منطقه یعنى امپراطورى بریتانیا پى برده بود و محدودیتهایى را که این امپراطورى بر کشورش تحمیل کرده بود احساس مى کرد. چنین انتظار مى رفت که مردم کشورهاى مختلف منطقه خاورمیانه تا حدودى به دلیل همگرایى عربى و همگرایى اسلامى، مشروعیت پرسش برانگیز حکومت هایشان را نپذیرفتند، اما در حال حاضر کشورها به عنوان نهادهاى مستقل، جایگاه خود را در منطقه مستحکم کرده اند. حکومت، اهرمهاى قدرت را در دست دارد و تقریبا تمامى گروههاى سیاسى نیز هم خود را صرف پرداختن به سیاست در سطح کشورى کرده اند. اسلام یک دین جهانى است، با آیین ها و احکام فرا ملى و فرا کشورى، اما در دوران معاصر اسلام گرایان تنها در چارچوب مرزهاى کشورى به نشر عقاید و مواضع و دیدگاههاى خویش پرداخته اند و هرگز از آن پا فراتر نگذاشته اند؛ یعنى دست به فعالیتهاى اسلام خواهانه منطقه اى یا حتى جهانى نزده اند. حتى چنین مى توان گفت که از جمله اهداف اصلى بنیادگرایان اسلامى، فقط به قدرت رسیدن در یک کشور اسلامى و اسلامى کردن آن بوده است.
گنجاندن بحر اسلام در ظرف کشور نه تنها از قدرت جهانى اسلام نکاسته، بلکه موجب گسترش حرکتهاى احیاطلبانه اسلامى شده است. گروههاى اسلامى خاورمیانه در راه رسیدن به اهداف خود با مانع عظیمى به نام کشور مواجه شده اند، نهادى که عموما از توانمندى جبارانه بسیارى برخوردار است. شکافى که در میان گروههاى مختلف احیاطلب اسلامى به وجود آمده نقشى اساسى در تحولات دنیاى اسلام دارد. گرچه تمامى این گروهها اهداف مشترکى را در سر مى پرورانند که همانا ایجاد کشور مستقل اسلامى و پیاده کردن شریعت اسلامى است، اما بر سر نحوه رسیدن به این اهداف اختلافاتى در میان آنان مشهود است. اغلب گروههاى اصلاح طلب اسلامى از اینکه درگیر جنگى تمام عیار با دولتهاى ضد دین اسلام شوند اکراه دارند و در عوض در صدد گشودن باب گفتگو و تفاهم و تزریق تدریجى اصول و شرایع اسلامى به نظام سیاسى حاکم هستند. همچنین اکثریت سازمانهاى اخوان المسلمین نیز عزم خود را جزم تقویت جایگاهشان به عنوان موسسات و انجمنهاى خیریه و گسترش نفوذشان در درون سازمانهاى حرفه اى کرده اند.
استفاده از زبان مجاب کننده و آموزش از سوى اکثریت اصلاح طلبان اسلامى با استفاده از زبان جنگ و جهاد از جانب برخى گروههاى احیاطلب اسلامى که نسبت به گروه پیشین در اقلیت هستند، تفاوتهاى فاحشى دارد. اغلب این گروههاى در اقلیت، دولتهاى کنونى را فاسد دانسته، آماده اند به منظور سرنگونى آن دست به اقدامات خشونت آمیز زنند. از این رو، دغدغه هاى عمده دولتهاى خاورمیانه و آفریقاى شمالى، جلوگیرى از پیوستن اکثریت گروههاى اصلاح طلب اسلامى به گروههاى اقلیت بنیادگرا بوده است. در اردن، گروه اخوان المسلمین با موفقیت به نظام سیاسى حاکم پیوست و جزئى از آن شد. در مصر نیز دولت سعى داشته است مانع پیوستن سازمان اخوان المسلمین به گروهها و سازمانهاى ستیزه جوى مخفى شود. ولى در الجزایر، دولت به رهبرى ارتش دست به اتخاذ تدابیر غلطى زد که منجر به همصدا شدن دو گروه اکثریت و اقلیت و توافق آنها بر سر نحوه و راه رسیدن به اهداف اصلاح طلبانه اسلامى و در نهایت جنگ خونین داخلى شد که هنوز هم فروکش نکرده است.
توجه دولتهاى اسلامى به منافع حیاتى ملى، تلاشهاى گروههاى احیاطلب در درون این کشورها را براى ایجاد یک کشور احیاطلب اسلامى با شکست روبرو ساخته است. حقیقت انکارناپذیر براى نیروى تمدن اسلام این بود که گل اسلام تنها مى توانست درون گلدان حکومت نشو و نما بیابد، اما به هر حال اسلام سعى دارد به تقویت جایگاه خود در درون کشورهاى اسلامى اهتمام نماید. به نظر نمى رسد که هیچ کشور اسلامى بتواند به تنهایى رهبرى امت اسلامى را به دست گیرد، حتى ایجاد اتحاد میان کشورهاى اسلامى همانند همان اقداماتى که جمال عبدالناصر در اتحاد محدود میان کشورهاى عربى انجام داد، ناممکن مى نماید. رهبران بالقوه امت اسلامى یعنى جمهورى اسلامى ایران و عربستان سعودى نیز هر یک برداشتهاى مختلفى از اسلام دارند و این برداشتها نیز در فعالیتهاى تبلیغى شان در سراسر دنیا انعکاس یافته است و به قول جیم پیسکاتورى معلوم نیست که سخنگوى اسلام کیست. افزون بر این شکافهاى عمیقى نیز در برداشتها و اصول مذهبى-سیاسى این دو کشور نمودار است.
اسلام جهان غرب فرهنگ تضاد جامعه شناسی تاریخ تمدن اصلاح طلبی سیاست