تحقیق درباره چگونگی پیدایش نخستین مراحل ساختمان جسمانی و جنبه های ادراکی و روحی اولین انسان، از دیرزمان مورد توجه علمای دین، فلاسفه و راویان تاریخ بوده و از جمله موضوعات مورد علاقه بشر بوده است، چرا که برای انسان که یکی از ویژگیهای مهم او پرسشگری و تلاش برای دانستن است، شناخت ریشه ها و چگونگی پیدایش نسل و نوع و نژاد او جالب و شایان توجه است. تبارشناسی، به گونه جدید، با عنوان انسان شناسی ادامه دارد، عنوانی که در قرن شانزدهم سر زبانها افتاد و در بهترین تعریف خود عبارت است از: بررسی اصل و تبار انسان همراه با رشد مادی، اجتماعی، فرهنگی و رفتاری او، در گذشته و حال. برجسته ترین زیر عنوان انسان شناسی عبارت است از انسان شناسی طبیعی و انسان شناسی فرهنگی که در انسان شناسی طبیعی پیدایش، ریشه و تبار انسان به عنوان یک پدیده زیست شناختی مورد مطالعه قرار می گیرد و در انسان شناسی فرهنگی، بررسی جنبه های فرهنگی او را پوشش می دهد. تاریخ انسان شناسی طبیعی، دیدگاه های متنوعی را درباره چگونگی پیدایش نخستین انسان، از زبان فلاسفه و متون مذاهب و ادیان روایت می کند.
1. رویش از زمین
باور به رویش انسان از زمین یکی از دیدگاه های کهن درباره پیدایش انسان است که شاید نخستین بار توسط فردی به نام (لوکرتیوس) در یونان باستان مطرح گردید.
2. خاستگاه کیهانی انسان
نظریه (پان اسپرمی) یکی دیگر از دیدگاه های انسان شناختی کهن و برگرفته از تعالیم فیلسوف یونانی، آنکسا غورس (یا آناکساگوراس) (428- 500 ق، م) می باشد که می گفت: «حیات از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد داشت و آفرینش و فنا به آن راه ندارد، جنینهای اثیری یا تخمهای تغییر ناپذیر بسیار خرد به نام (اسپرماتا) در پهنه عالم پراکنده اند و از هوا توسط باران به زمین منتقل می شوند و در خاک مرطوب زمین بارور می گردند و از همین نطفه هاست که موجودات زنده، حتی آدمی پدید می آیند.» عقیده پان اسپرمی در قرن 19 و 20 نیز دانشمندانی مانند (یوستون فون لبیگ) (1873 - 1803م) شیمی دان آلمانی و هرمان فون هلمهولتز (1894- 1821 م) فیزیکدان آلمانی را تحت تأثیر قرار داد.
3. نظریه ترانسفورمیسم
ترانسفورمیسم یا تکامل انواع، زنده ترین و پرماجراترین دیدگاه درباره شناخت نخستین انسان است که هم ریشه در تاریخ دارد و هم در عصر دانش تجربی به صورت جدی به بحث گرفته شده و می شود.
در میان فلاسفه پیش از میلاد که به عنوان طراحان نظریه ترانسفورمیسم شناخته شده اند، سخن فیلسوف چینی (تسون تسه) که 2500 سال پیش می زیسته قابل توجه است که می گوید: «تمام سازمانها اصولا از یک واحد شروع شده اند. این نوع واحد به مرور زمان، مراحل گوناگون و تغییرات مداوم یافته است که موجب پیدایش شکلهای مختلف و اجسام و موجودات متنوع گشته است، این موجودات تازه بلافاصله صورت های مختلفی پیدا نمی کردند و با نوع قبلی خود تفاوت زیاد نداشته اند، بلکه بر عکس، اختلاف و تمایز آنها بر اثر تغییرات تدریجی و در طی نسلهای پشت سر هم صورت گرفته است.»
انسان شناسی طبیعی در غرب، کالبدشناسی را می طلبید که از نگاه توده مردم آن دیار با نوعی حرمت شکنی و قداست زدایی همراه بود، بدین دلیل که انسان بر مبنای آموزه های کتاب مقدس، به عنوان موجود فوق طبیعی قلمداد می شد و شایسته گرامیداشت بود، بدین رو حتی پس از قرون وسطی کالبد شکافی، جرم تلقی می شد. در سال 1543 میلادی حرمت کالبد آدمی، از سوی پزشکی بلژیکی با نام (اندرآس و سالیوس) (1564 - 1514 م) شکسته شد و او اطلس دقیقی از کالبد انسان چاپ کرده و راه را برای بررسی دقیق تر جسم انسان باز کرد. طبیعی شدن ارگانیزم انسانی، نخستین گام به سوی پرسشهای جدید بود و برای پویندگان این وادی، این سؤال پدید آمد که: آیا میمون آدم نما یک حیوان است یا یک انسان؟
مطالعه تاریخ طبیعی انسان، زمانی وارد مرحله جدید شد که نمونه های میمون آدم نما در اروپا شناخته شد و نخستین توصیف از آن به وسیله پزشک هلندی (نیکولائوس تلب) ارائه گردید. و (کار ادوارد تیس) طبیب انگلیسی در پایان سده هفدهم میلادی، مطالعه ای روی بقایای یک شامپانزه و یک انسان انجام داد که بر اساس آن 48 خصوصیت وظایف الاعضائی، همانندی بین آن دو را نشان می داد و 34 ویژگی میمون را به جانوران پیوند می داد. بر اساس این تحقیق، مفهوم تداوم رابطه نسبی بین حیوانیت و انسانیت، بر شکاف بین آن دو می چربید، و با این تصور، فرضیه زنجیره عظیم هستی که بیانگر نظم و به هم پیوستگی در میان موجودات طبیعی، از ساده ترین تا پیچیده ترین بود، مطرح شد و بدین ترتیب زمینه برای توجه بیش تر به نظریه ترانسفورمیسم فراهم آمد.
ارزمس داروین (1831 - 1802م) پدربزرگ داروین نیز عقیده داشت که جانوران در همه مراحل تکامل در پیکارند، در جریان این پیکار، جانداران با پدید آوردن اندامهای تازه برای پاسخگویی به نیازمندی ها و مقتضیات خویش در سایه تلاش و کوشش (نه با انتخاب طبیعی گونه های برتر بر حسب اتفاق، آن گونه که چارلز داروین یک قرن بعد گفت) مراحل تکامل را می پیمایند. چارلز داروین که در پرتو دانش دیرین شناسی، دانش تشریح و دانش جنین شناسی، به مطالعه اسکلتهای فسیل شده موجودات حیوانی، استخوان بندی حیوان و انسان و نحوه رشد جنین پرداخته و بدین نتیجه رسیده بود که آدمی از بعضی حیوانات اشتقاق یافته است; بر این باور بود که تفاوتهایی بین افراد یک نوع وجود دارد، وقتی که به دلیل ناکافی بودن مواد معیشتی، پیکار برای زنده ماندن شروع می شود، آن فرد و افرادی که تمایز مناسب بهره بردن و زنده ماندن را دارند، در میدان رقابت; برنده می شوند، و ناتوانها راه نابودی را پیش می گیرند و تمایزها از طریق وراثت به نسل بعدی منتقل می شوند و شکل کامل تری را پدید می آورند و تمام این تغییرات اتفاقی می باشند و در دامن طبیعت به وجود می آیند و خواست و تلاش خود حیوان در آنها دخالتی ندارد.
ترانسفورمیسم به گونه داروینیستی اش، با واکنش منفی ارباب کلیسا و پژوهشگران حوزه دانش تجربی رو به رو گردید و موفقیت چشمگیری به دست نیاورد. کلیسا و متون مقدس که با دانش تجربی (از اخترشناسی گرفته تا زمین شناسی جدید) همخوانی نداشت و تضعیف شده بود، این بار نیز توان رویارویی جدی با نظریه تکامل را که با نص کتاب مقدس در تضاد بود، نداشت. نص گرایان به قصد دفاع از کتاب مقدس، به توجیه مبانی نظریه تکامل دست یازیدند. فلیب گوس (1815 - 1888 م) طبیعی دان انگلیسی بر این بود که خداوند، به همه آن سنگواره ها (فسیلها) نقش دو پهلو و غلط انداز داده است تا ایمان انسان را بیازماید. پژوهندگان پروتستان، روایت کتاب مقدس را تعبیر شاعرانه و کنایی از اذعان به اتکای جهان به خداوند گرفتند، اذعانی که از نظر آنان با قول به تکامل (همچون شیوه آفرینش گری خداوند) ناسازگار نبود.
نواندیشان (تجدد خواهان) می گفتند کتاب مقدس سراپا و تنها یک سند و ساخته بشری است. کاتولیکها که کتاب مقدس و تفسیر مجتهدانه کلیسا را با هم حقایق منزل دانسته و معتقد بودند که حقیقت، سطوح و ساحتهای مختلف دارد و راه تفسیر کتاب مقدس مسدود نیست، اول نظریه تکامل را تخطئه کردند، ولی سرانجام پذیرش آن از سوی آنها رو به فزونی نهاد و جسم انسان را تحول یافته از صورت ساده حیوانی دانستند و تنها روح را افاضه الهی تلقی کردند. بین دانشمندان علوم طبیعی و تجربی نیز نظریه تکامل با تردیدهایی روبرو گردید. تامس هاکسلی (1825 - 1895 م) زیست شناس انگلیسی که از حامیان این نظریه به حساب می آید، مدعی بود که دلایل انتخاب طبیعی برای اثبات تغییر انواع کافی نیستند. پیدایش اتفاقی حیوانات و صفات آنها، یکی دیگر از زمینه های مورد نقد، در نظریه تکامل است، که حتی توجه خود داروین را نیز به خود جلب کرده است، آنجا که می گوید: «درک این جهان عظیم و شگفتی آفرین از جمله انسان… یعنی حمل هستی این جهان بر وجود بخت و اتفاق یا ضرورت کور، امکان پذیر نمی نماید. وقتی که به این شیوه تأمل می کنم، احساس می کنم ناچارم قائل به وجود یک علت اولی باشم که ذهنش هشیاری کما بیش شبیه به انسان داشته باشد; و سزاوارم که خداشناس نامیده شوم… ولی سپس این شک در خاطرم خلجان می کند: آیا به ذهن انسان که به اعتقاد راسخم از وضعی نظیر ذهن نازل ترین حیوانات ارتقا و تکامل یافته است، اعتماد هست که چنین استنباطهای شکوهمندی به عمل آورد.»
(ورگو) متخصص علوم طبیعی، شک و تردیدش را نسبت به قرابت خیالی میان انسان و میمون این گونه توضیح می دهد: «ما وقتی که در ساختمان انسانی که مربوط به دوران چهارم است (همان انسانی که باید به میمون نزدیکتر باشد تا انسان) دقیق می شویم آن را مشابه با خودمان می یابیم. اشکال مهمتر، اینکه داروینیسم، فضایل اخلاقی و ارزشهای انسانی را بایستی غیر علمی و ناسازگار با تکامل بداند، زیرا بر اساس این نظریه جنگ و جدال اقوام و ملل، بلکه اشخاص با یکدیگر، امری طبیعی است و حق با کسی است که نیرومند و غالب می شود و ناتوان مغلوب، مظلوم نیست، و اگر این سخن مقبول باشد، صلح طلبی و سلامت خواهی و رأفت و رحمت، خلاف طبیعت خواهد بود و باید گذاشت مردم بدرند و هر نوع سبعیت را مرتکب شوند. به همین دلیل هربرت اسپنسر که قبل از داروین در پی اثبات این بود که آزادی عمل بخش خصوصی در تجارت با ضوابط اکید طبیعت که سرانجام بهبود زیستی به بار می آورد هماهنگ است; در تنازع تکاملی داروینی، توجیه ادعای خود را بازیافت. نامبرده تنازع بین آدمها و فنای قطعی ضعفا را عامل اجتناب ناپذیر تکامل به حساب می آورد و در سال 1884 اعلام داشت که باید افراد بیکار یا افرادی را که به جهاتی سربار جامعه هستند از میان برد، نه آن که بدانها کمک و یا از آنها دستگیری کرد.»
4. نظریه ثبات انواع یا فیکسیسم
آفرینش مستقل و معجزه آسای نخستین انسان که مورد باور اکثر قریب به اتفاق فلاسفه و دانشمندان گذشته بوده و تا سال 1826، اعتقاد مردم اروپا را به خود اختصاص داده بود; تکیه گاهش آموزه های ارسطویی و سرچشمه اش تورات و انجیل شناخته شده است و در قرن هفده و هجده توسط دانشمندانی چون «جان ری» (1705 - 1627 م)، و «کارل لینه» (1778 - 1707 م) و «جورج گوویه» (1832 - 1769م) به مرحله اتقان و استحکام رسیده است. فیکسیسم نه تنها انواع جانوران و انسان را دارای آفرینش مستقل و تغییرناپذیر می داند که در دامن خود نظریه (تشکیل قبلی) را نیز پرورانده است و «گوویه» که از پایه گذاران نظریه ثبات انواع است، به «تشکیل قبلی» نیز باور داشت.
بر اساس نظریه تشکیل قبلی، تخم پیش از لقاح، شامل موجود کاملی است که برای رشد آماده است. وجود این موجود نیز باید شامل تخمهایی باشد که در هر یک از آنها موجود کاملی باشد، موجودات مزبور نیز از نو تخمهایی شامل موجودات دیگر دارند و همین طور! بر این اساس در جسم «حوا» طبقه به طبقه تخمهای مربوط به نسلهای آینده وجود داشته است. ولی «لیونهوک» در سال 1679 میلادی مدعی شد که موجودات قبلی در اسپرماتوزوئید است. بدین ترتیب اختلافی پدید آمد که آیا اساس بشریت در تخم حوا بوده یا داخل اسپرماتوزوئید آدم (ع). به هر حال نظریه (تشکیل قبلی) توانست توجه دانشمندی چون «هالرو شارل بونه» را جلب کند و دانشمندان بزرگی را به هواخواهی از خود، وا دارد.
قدیمی ترین متن دینی که نظریه ثبات انواع در آن با صراحت مطرح است، باب های نخست تورات است که مورد پذیرش دنیای مسیحیت نیز هست و باید از طریق مطالعه این متون با ابعاد نظریه فیکسیسم آشنایی به دست آورد.
بر پایه آنچه در تورات است، خداوند، آدم را یکسره از خاک آفریده و با دمیدن روح، او را نفس زنده ساخته و حوا را از دنده چپ او آفریده و سپس هر دو را در باغ عدن سکنی داده است. آن گاه به آن دو فرمان داده که از همه درختان آن باغ بهره گیرند جز از درخت معرفت نیک از بد که اگر از آن بخورند خواهند مرد. در اینجا مار (و بنابر بعضی تفسیرها شیطان که به صورت مار درآمده بود) حوا را فریب داد تا از آن درخت خورد و به آدم نیز داد. پس از آن بود که چشمان آن دو باز شد و خود را برهنه دیدند. خداوند پس از این نافرمانی ایشان را سرزنش کرد و پس از پوشاندن آنان، از باغ عدن بیرونشان کرد تا مبادا از درخت حیات بخورند و مانند خود او جاودانه گردند.
آنچه گذشت چکیده ای بود از آنچه در باب اول تا پنجم تورات در این باره آمده است. در سفر تکوین و کتاب آفرینش تورات، از نقش شیطان و فرشتگان در قصه آدم، یادی نشده است، ولی در کتب بین العهدین (حکمت سلیمان، 2 / 23) آمده است: «خداوند انسان را برای بی مرگی و به صورت جاودانگی خود آفرید، اما ابلیس بر آدم حسد برد و او را به نافرمانی و گناه کشید و از این رو مرگ به جهان راه یافت.» در کتاب تلمود نیز از فرا خوانده شدن فرشتگان به رایزنی درباره آفرینش آدم و تقسیم شدن آنها به دو دسته موافق و مخالف و فرمان الهی به سجده فرشتگان بر آدم و سرپیچی شیطان از سجده بر آدم و جهنمی شدن او و…، سخن رفته است. بعضی از شارحان سفر پیدایش براین مطلب عقیده دارند که شیطان پس از محرومیت خود از سعادت ابدی، تصمیم گرفت که خوشی زوج مقدس را با واداشتن آنها به سرپیچی از فرمان خداوند، به اندوه و خواری بدل سازد.
پیش از آن از سوی فرشتگان به آدم و حوا، تاریخ گذشته ابلیس و نیز تصمیم او بر اغوای آن دو یادآوری شده بود تا با هم باشند، و بدین وسیله با خطر توطئه شیطان رویارویی نمایند، به رغم همه اینها روزی حوا از آدم فاصله گرفت و در نبود او علاقه شدیدی به درخت ممنوعه پیدا کرد. شیطان از این فرصت سود برده و توسط ماری از زن پرسید. ولی«ویلیام میلر» مفسر توانای انجیل در اثر خود «مسیحیت چیست» می گوید: «شیطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضی کرد تا از میوه آن درخت بخورد و حوا آدم را نیز به تناول از آن میوه وا داشت.» به هر حال دشمنی شیطان با آدم و حوا و نقش فرشتگان در قصه آن دو، به گونه ای نزد اهل کتاب پذیرفته شده است، گرچه سفر پیدایش به این مطلب اشاره یا تصریحی ندارد.
در میان مطالب مختلفی که در متن قصه آدم به چشم می خورد، گناه زوج مقدس با اهتمام بیشتری، از سوی مفسران کتاب مقدس، مورد مطالعه قرار گرفته است. گناه آدم که از نظر «ویلیام میلر» یک عصیان عمدی و مخالفت آگاهانه با اراده الهی بود علاوه بر چند اثری که در تورات مطرح شده اند، پیامد شخصی و نوعی دیگری را نیز داشته است. از نظر کلیسا خداوند به آدم دو نوع موهبت داده بود:
1. موهبت ذاتی یعنی اراده و عقل که به یاری آنها می توانست آفریدگار خود را بشناسد و از خواست و اراده او پیروی کند.
2. موهبتهای اضافی که عبارتند از ایمان، محبت، علم به حقایق امور، جاودانگی، قدرت غلبه بر شهوات و آزادی از درد و بیماری، ولی آدم از عقل خود چنان که باید، بهره نگرفت و نافرمانی کرد و گناهکار شد و از مقامش فرو افتاد، و به اعتقاد کلیسای کاتولیک، پس از سقوط، تنها موهبتهای اضافی را از دست داد، ولی کلیسای پروتستان، سقوط آدم را موجب فساد تمام موهبتهای او می داند. علاوه بر آثار شخصی، گناه آدم، پی آمد نوعی نیز داشت که عبارت است از گناه آلوده شدن نوع بشر و این در نامه پولس رسول به رومیان قابل مطالعه است که در آن آمده است: «به همین جهت همچنان که به وساطت یک آدم، گناه داخل جهان گردید، و به گناه موت، و به این گونه موت بر همه مردم طاری گشت، از آنجا که همه گناه کردند.» (باب 5 آیات 12 و 13)
در رابطه با نحوه انتقال گناه آدم و حوا به نسل آنها دو دیدگاه به نام (نظریه آفرینشی) و (نظریه انتقال) مطرح است که دیدگاه نخست، نظریه رایج کلیسای ارتدوکس شرقی را تشکیل می دهد و بر اساس آن گناه در جسم که محل شهوات است ادامه می یابد و در عمل زناشویی از پدر به پسر منتقل می شود. بر اساس نظریه دوم که توسط (ترتولین) متکلم مسیحی سده سوم میلادی مطرح شده است، روح چون جسم در نطفه از پدر به فرزند منتقل می شود و گناه نه تنها در جسم بلکه در روح نیز مضمر است و در طی توالد و تناسل از نسلی به نسل دیگر می رسد.
خلقت انسان انسان شناسی طبیعت فلسفه نظریه داروین حضرت آدم (ع)