برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت نوح (ع) ذکر می کنند، آنها به آیات سوره هود، بر عدم پیراستگی او از خلاف، استدلال کرده اند و می گویند خداوند در این سوره می فرماید: «ونادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین* قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم انی اعظک ان نکون من الجاهلین* قال رب انی اعوذبک ان اسئلک مالیس لی به علم والا تغفرلی و ترحمنی اکن من الخاسرین؛ نوح به پروردگار خود گفت: فرزندم از خاندان من است و وعده تو (درباره نجات خانواده ام) حق است و تو برترین حکم کنندگان هستی. خدا گفت: ای نوح! او از اهل تو نیست او عملش عمل غیر صالح است و چیزی را که از آن آگاهی نداری درخواست مکن!، من تو را اندرز می دهم تا از جاهلان نباشی. گفت من به تو پناه می برم از اینکه چیزی بخواهم که از آن آگاهی ندارم و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم نکنی از زیانکاران خواهم بود.» (هود/ 45- 47)
مخالفان عصمت چه عمدی و چه سهوی به جمله های یاد شده در زیر استدلال کرده اند:
الف- نوح مدعی شد که فرزندش جزو خاندان او است آنجا که گفت: «ان ابنی من اهلی» ولی خداوند گفتار او را تکذیب کرد و گفت: «انه لیس من اهلک؛ او از خاندان تو نیست» و نتیجه این سوال و جواب این است که نوح در نظریه خود خطا رفته و سخنی بر خلاف واقع گفته است.
ب- جمله «فلا نسئلن مالیس للک به علم انی اعظک ان تکون من الجاهلین» حاکی است که نوح، پرسش خارج از شأن و مقام پیامبران، از خدا کرده است، و قرآن به صورت عتاب او را از تکرار چنین پرسشهایی باز می دارد و ناگفته روشن است که یک چنین پرسشها که مایه جهالت است، با عصمت مطلقه پیامبران سازگار نیست.
ج- جمله های «والا تغفرلی وترحمنی» حاکی از لغزش اوست که از خداوند طلب آمرزش می نماید و طلب آمرزش با عصمت سازگار نمی باشد.
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت نوح (ع) معصوم می باشد.
2- ولی بر اساس آیات 45 تا 47 سوره هود حضرت نوح دچار لغزش و خطا شده است.
3- و این با عصمت ایشان ناسازگار است.
درباره اینکه نوح سخنی بر خلاف واقع گفته است یا نه؟، دو پاسخ می توان گفت:
پاسخ نخست: خداوند قبلا به نوح وعده داده بود که همه خانواده او را (جز کسانی که قبلا هلاک آنان قطعی اعلام شده بود) نجات خواهد داد، چنانکه می فرماید: «قلنا احمل فیها من کل زوجین ائنبین و اهلک الا من سبق علیه القول؛ به نوح گفتیم از هر جانداری، یک زوج و همچنین خاندانت، را مگر آنکه قبلا وعده هلاک آنان داده شده است، در کشتی حمل بنما.» (هود/ 40)
نوح از جمله «اهلک» یک معنی وسیع فهمید و آن اینکه خداوند کلیه اعضای خاندان او را خواه مومن باشند و خواه کافر، نجات خواهد داد، جز همسرش که وعده هلاک او قبلا داده شده بود. وقتی با هلاک فرزندش روبرو گردید با خود گفت وعده حق خدای دادگر کجا و غرق فرزندش کنعان کجا، و این دو با هم سازگار نیست و باید از طریق پرسش و گفتگو با خدا مشکل را حل کند.
و به تعبیر اصولی: لفظ «اهلک» در نظر نوح از هر نظر اطلاق داشت، و همه را دربرمی گرفت خواه علاوه بر پیوند جسمانی، پیوند ایمانی هم، با نوح داشته باشند، یا نداشته باشند، و چون غرق فرزند با اطلاق «اهلک» سازگار نبود، برای رفع تحیر زبان به دعا و مناجات گشود و گفت: «رب ان ابنی من اهلی وان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین».
بنابراین شیخ الانبیاء جز یک استعلام، و ابراز آنچه که از سخن خدا فهمیده بود، کاری صورت نداد و پاسخ الهی دائر بر اینکه «انه لیس من اهلک» پاسخ استعلام او است و اینکه مقصود از «اهلک» آن گروه از خانواده است که علاوه بر پیوند جسمانی، پیوند روحی و ایمانی نیز داشته باشد و تنها پیوند مادی و تنی در این مورد کافی نیست. اگر مقصود از «اهلک» در جمله «واهلک الا من سبق علیه القول» (هود/ 40) مطلق اعضای خانواده باشد، طبعا مقصود از جمله «الا من سبق علیه القول» تنها همسرش خواهد بود.
تحلیل این پاسخ از جهاتی ناتمام است زیرا:
اولا: از ساحت پیامبر بزرگی مانند «نوح» بسیار بعید است که از جمله «واهلک» نجات تمام وابستگان خود را استنباط کند، خواه مومن باشد و خواه کافر، در حالی که وی خواهان نابودی تمام کافران روز زمین بود و در مناجات خود با خدا چنین گفت: «رب لاتذرعلی الارض من الکافرین دیارا* انک ان نذرهم یضلوا عبادک ولا یلدوا الا فاجرا کفارا؛ خداوندا! بر روی زمین احدی از کافران را زنده مگذار، زیرا اگر آنان را زنده بگذاری بندگان تو را گمراه می کنند و جز کافر و گنهکار کسی را پرورش نمی دهند.» (نوح/ 26- 27) آیا صحیح است پیامبر بزرگواری مانند نوح با چنین دعای گسترده ای، از کلمه «اهلک» مطلق وابستگان خود را استنباط کند، خواه با او پیوند روحی داشته باشند یا نداشته باشند، بلکه می توان گفت با توجه به این دعا وی از جمله «واهلک» تنها گروه با ایمان را استنباط کرده بود لاغیر.
ثانیا: هیچ گونه گواهی در دست نیست که وی از جمله «الا من سبق علیه القول» تنها همسر خود را استنباط کرده، بلکه می توان گفت این جمله شامل همه وابستگان کافر از اعضای خانواده نوح بود کسانی که در طول رسالت نوح با او از در لجاج وارد شده و ایمان نیاورده بودند.
ثالثا: خداوند قبلا با صراحت هرچه تمامتر به نوح یادآور شده بود که افراد ستمگر همگی نابود خواهند شد آنجا که پس از امر به ساختن کشتی فرمود: «ولاتخاطبنی فی الذین ظلموا انهم معرفون؛ درباره کسانی که از طریق شرک ورزی ستم کرده اند از من چیزی مخواه زیرا همه شان غرق خواهند شد.» (هود/ 37)
بنابراین جمله «الا من سبق علیه القول» در آیه 40 ناظر به همان اصل کلی است که در آیه 37 وارد شده است و آن اینکه اگر من به تو وعده نجات خاندان تو را می دهم و می گویم آنان را بر کشتی سوار کنی در چهار چوبه همان قانون کلی است و آن اینکه از گروه ظالم و ستمگر نباشند که هلاک و نابودی آنان قطعی و حتمی است. با توجه به این شکالات می توان گفت: این پاسخ از اتقان و استواری برخوردار نیست.
فرزند نوح به ظاهر مؤمن و در باطن کافر بود و برای همین جهت وقتی نوح خاندان خود را سوار کشتی کرد به فرزند خود نیز خطاب نمود و گفت: «یابنی ارکب معنا ولا تکن مع الکافرین؛ فرزندم با ما سوار کشتی شو و با گروه کافر مباش!» (هود/ 42) از اینکه می گوید: «ولا تکن مع الکافرین؛ با کافران مباش» و نمی گوید: «ولا نکن من الکافرین؛ از کافران مباش»، استفاده می شود که پدر به ایمان فرند خود معتقد بود و او را مومن و خداپرست می دانست، وگرنه در مقام دعوت به جای کلمه «مع» لفظ «من» می آورد. روی این اساس، وقتی هلاک و نابودی فرزند را بر روی آب مشاهده کرد در حیرت فرو رفت و با خود گفت چگونه فرزندم طعمه سیل شد، در حالی که او مومن بود و وعده الهی درباره نجات مومنان کاملا استوار می باشد و قابل شک و تردید نیست، آنگاه خلاصه تصورات ذهن خود را در قالب سوال ریخت و گفت: «رب ان ابنی من اهلی» و خدا نیز پاسخ داد که بر خلاف تصور تو او فردی ناصالح است و غرق شدن او با وعده الهی منافات ندارد. بنابراین نه نوح دروغ گفته و نه خدا به نقض وعده متهم شده است، بلکه او دچار اندیشه غیر صحیحی درباره فرزند خود شده بود که خدا او را روشن کرد.
قرآن با صراحت کامل تر، کنعان را جزو خاندان نوح نمی داند و می گوید: «انه لیس من اهلک؛ او جزو خاندان تو نیست» آنگاه در تعلیل این نفی و سلب چنین می فرماید: «انه عمل غیر صالح؛ او (مبدا) کارهای ناشایست است.» این نفی و این تعلیل می رسانند که در موضوع عضو یک خانواده بودن پیوندهای روحی بر پیوندهای نسبی غالب است و آن کس که با انسان پیوند فکری و روحی ندارد، از او نیست هر چند پاره تنش باشد و آن کس که از نظر پیوند جسمی از تو دور باشد، ولی از نظر مکتب و راه روش با تو همفکر باشد، از تو و خاندان تو است.
سلمان فارسی به خاطر داشتن پیوند روحی و ایمان به پیامبر گرامی، از خاندان او محسوب گردید به طوری که رسول خدا درباره او فرمود: «سلمان منا اهل البیت؛ سلمان از خاندان ما است.» در حالی که «ابولهب» عموی نسبی پیامبر به خاطر فقدان پیوند روحی فکری، منفور این خانواده و مطرود آنان گردید تا آنجا که خود پیامبر به امر الهی بر او نفرین فرستاد و از او تبری جست و گفت: «تبت یدا ابی لهب؛ بريده باد دو دست ابولهب.» (مسد/ 1)
در جامعه های مادی، تنها عنصر سازنده «قرابت» و جزو خاندان بودن: همان پیوند نسبی و یا خویشاوندی «حسبی» است در حالی که اسلام، علاوه بر این عنصر، عنصر دیگری را معتبر دانسته و آن را سازنده مفهوم «اهل بودن» «و جزو خاندان شدن» دانسته است. تا آنجا که قرآن از مؤمنان به لفظ «اهل» تعبیر می آورد، و درباره لوط می فرماید: «فانجیناه و اهله الا امراته کانت من الغابرین؛ ما لوط و خاندانش را نجات دادیم مگر زن لوط که آن زن از بازماندگان (در عذاب) بود» (اعراف/ 83)
درباره نوح می فرماید: «و نجیناه و اهله من الکرب العظیم؛ ما او و خاندان او را از غم بزرگ نجات دادیم.» (صافات/ 75) و لفظ «اهله» در دو مورد علاوه بر خاندان آن دو، گروه مومنان را نیز شامل است. امام هشتم پیرامون جریان فرزند نوح می فرماید: کنعان فرزند نوح بود، وقتی خدا را نافرمانی کرد خدا او را از پدر نفی کرد و هرکس از فرزندان ما خدا را اطاعت نکند، از ما نیست آنگاه رو به راوی کرد و گفت: «تو اگر خدا را اطاعت نمائی از ما اهل بیت پیامبر هستی.» (نورالثقلین ج2، ص 370)
آری نمی توان گفت که قرآن درباره «اهل» تنها این اصطلاح را دارد، بلکه قرآن گاهی این لفظ را در مواردی که تنها پیوند مادی انسان را با طرف پیوند می دهد نیز به کار می برد به گواه اینکه پس از جمله «و اهلک» می فرماید «الا من سبق علیه القول» چنین استثنایی گواه بر این است، که قرآن، کسانی را که تنها پیوند جسمی با انسان دارند، نیز، عضو خانواده می داند، و در حقیقت، در اطلاق دوم، اصطلاح مردم را در نظر گرفته، در حالی که از نظر عرفانی و معنوی، جریان بر خلاف اطلاق دوم است.
در هر صورت در پاسخ این قسمت شبهه باید گفت: اولا، از جریان گفتگوى نوح با خداوند درباره ى فرزندش تنها این اندازه معلوم مى شود که نوح در حقیقت، از خداوند درباره ى فرزندش استعلام کرد و خداوند پاسخ استعلام او را داده است و هرگز اشتباه و سخن خلاف واقع گفتن نوح از این گفتگو ثابت نمى شود.
ثانیا، از نحوه ى جریان عمل کرد فرزند نوح معلوم مى شود که او در ظاهر مؤمن و در باطن کافر بوده است، لذا حضرت نوح هنگامى که خانواده اش را بر کشتى سوار کرد، خطاب به فرزندش مى گوید: «یا بنی ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین؛ فرزندم با ما سوار بر کشتى شو و با کافران مباش.» از تعبیر «مع الکافرین» به جاى «من الکافرین» در کلام نوح به آسانى معلوم مى شود که فرزند نوح کفر خود را به پدرش تا آن زمان اظهار نکرده بود و گرنه نوح آن گونه تعبیر نمى کرد. بر این اساس، وقتى نوح نابودى فرزندش را بر روى آب دید، جریان را با خداوند مطرح کرد و خداوند فرمود: برخلاف تصور شما فرزندت فردى ناصالح بود. بنابراین، جریان گفتگو نوح با خداوند منافاتى با عصمت او ندارد.
ثالثا، اگر به خوبى به نحوه ى سؤال حضرت نوح دقت شود، معلوم خواهد شد که استعلام او همانند سخن فرشتگان است، آن گاه که خداوند به فرشته ها فرمود: «من در زمین خلیفه قرار مى دهم» فرشته ها سؤال اعتراض گونه اى مطرح کردند و گفتند: «آیا کسى را در آن قرار مى دهى که فساد و خونریزى کند؟ اگر هدف از خلقت او عبادت است، ما تسبیح و حمد تو را به جا مى آوریم و تو را تقدیس مى کنیم.» خداوند در پاسخ فرشته ها فرمود: «من حقایقى را مى دانم که شما نمى دانید.» بعد فرشته ها عرض کردند: «خداوندا تو منزهى، ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده اید، نمى دانیم.»
جریان گفتگوى نوح با خداوند نیز شبیه گفتگوى فرشته ها با خداوند است، لذا خدا در قرآن مى گوید: «و نادى نوح ربه فقال رب إن ابنی من أهلی و إن وعدک الحق و أنت أحکم الحاکمین؛ نوح به پروردگارش عرض کرد: پروردگارا، پسرم از خاندان من است و وعده ى تو در مورد نجات خاندانم حق است و تو از همه حکم کنندگان برترى. خداوند در پاسخ فرمود: او از اهل تو نیست و او فردى ناصالح و ناشایسته است.»
بنابراین، همان طور که جریان گفتگوى فرشته ها با خداوند درباره ى خلقت آدم با عصمت آنها منافات ندارد و هیچ کس این جریان را دلیل بر عدم عصمت فرشته تلقى نکرده، مسئله ى نوح نیز چنین است و هرگز منافاتى با عصمت او ندارد.
رابعا، حضرت نوح مثل سایر انبیا، همه ى علوم و آگاهى هاى خود را هر لحظه از خداوند دریافت مى کرد، پس احتمال دارد، جریان ظهور کفر فرزند نوح و این که او فردى ناصالح است، از این مقوله باشد.
درست است که خداوند نوح را از سؤال از چیزی که به آن علم ندارد و پرسش آن نشانه جاهل بودن است، نهی کرد ولی هرگز نهی از یک شی دلیل بر صدور آن از مخاطب نیست، بلکه کافی است که زمینه چنین سوالی فراهم باشد و جای چنین سوالی پدید آید، در این صورت صحیح است که مربی حکیم به فرد مورد تربیت هشدار بدهد که چنین سوالی را مطرح نکند تا از افراد جاهل نباشد. اتفاقا زمینه چنین پرسشی در آن شرائط فراهم آمده بود و جا داشت که «شیخ الانبیاء» نجات فرزند خود را از خدا بخواهد، فورا خداوند مبادرت می ورزد، و او را از چنین پرسشی باز می دارد. اینکه گفته شد که زمینه چنین پرسشی در آن لحظه فراهم آمده بود، به خاطر این است که او معتقد به ایمان فرزند خود بود و غرق او را غرق فرد مومن می اندیشید که با وعده الهی دائر برنجات اعضای خانواده مومن او، سازگار نبود در چنین شرائطی خداوند به او دو هشدار می دهد:
اولا: بر خلاف تصور او، فرزند وی کافر بود نه مومن و او از نظر خلافکاری به پایه ای رسیده بود که مجسمه «عمل غیر صالح» بود نه دارنده و انجام دهنده آن همچنانکه جمله «انه عمل غیر صالح» حاکی از آن است.
ثانیا: مبادا نجات فرزند خود را بطلبد که چنین درخواستی کاری جاهلانه است و از ساحت مقدس پیامبران دور می باشد. گواه براینکه او چنین درخواستی از خداوند نکرده بود این است که خدا به او چنین خطاب می کند، «فلا تسئلن ما لیس لک به علم انی اعظک ان تکون من الجاهلین؛ چیزی را که صلاح و فساد آن را نمی دانی از من مخواه، من تو را پند می دهم که مباد از جاهلان باشی.» (هود/ 46)
هرگاه نوح چنین درخواستی از خداوند کرده بود، طبعا از گروه جاهلان شده بود، در حالی که صریح آیه این است که او تا آن لحظه، جزو انی گروه نشده بود.ممکن است تصور شود که: نوح چنین درخواستی از خدا کرده بود و هدف از نهی «فلانسئلن» این است که این نوع پرسش ها تکرار نشود.ولی این پندار، اساس صحیحی ندارد؛ زیرا اگر مقصود این بود باید بگوید «لئلا تعود الی مثله» هم چنانکه در موارد دیگر چنین می فرماید: «یعظکم الله ان تعودوا لمثله ابدا؛ خداوند شما را پند می دهد که مبادا مجددا به چنین کاری باز گردید.» (نور/ 17)
روی این اساس، نوح، پس از این خطاب، رو به درگاه الهی آورده و می گوید: «انی اعوذبک ان اسئلک مالیس لی به علم؛ به تو پناه می برم از اینکه از تو چیزی بخواهم که صلاح و فساد آن را نمی دانم.» از این بیان روشن گردید که مقصود از جمله «ما لیس لک به علم» یا «لیس لی به علم» سوال از شیئی مبهم و مجهول نیست (زیرا در این که انسان پیوسته از مجهول و مبهم سوال می کند، نه از شیء معلوم شکی نیست) بلکه مقصود درخواست چیزی از خدا است که هرگز صلاح و فلاح آن را نمی داند و انسان باید چیزی را از خداوند بخواهد که به جوانب آن رسیده و صلاح و فساد آن را سنجیده باشد.
در هر حال در پاسخ این قسمت شبهه باید گفت: با این که خداوند حضرت نوح را از پرسش چیزى که از آن آگاه نیست، نهى کرده است، ولى اگر کسى از گفتن کلامى نهى مى شود به آن معنا نیست که آن شخص آن کلام را اظهار کرده، لکن بعد از اظهار نهى شده است، زیرا چه بسا زمینه ى سؤال براى کسى فراهم مى شود و مى خواهد سؤالش را مطرح کند، اما مخاطب به دلایل خاصى از طرح شدن سؤال او جلوگیرى مى کند. جریان نهى خداوند از نوح در مورد طرح سؤالش نیز شبیه این مسئله است. به همین دلیل، آیه ى یاد شده هرگز نمى رساند که نوح سخنى برخلاف شأن و منزلت پیامبرى اش گفته باشد، پس این مسئله نیز منافاتى با عصمت نوح ندارد.
اگر از شیخ الانبیاء خلاف و گناهی سرنزده بود، پس چرا در مقام اعتذار و پوزش می فرماید: «والا تغفرلی و ترحمنی اکن من الخاسرین؛ اگر مرا نبخشی و رحم نکنی از زیانکاران می شوم.»
در پاسخ باید گفت: این جمله، باطنی دارد و ظاهری. ظاهر و برون این نوع آیات هر چند توبه و انابه است؛ ولی اگر دقت کنیم: مقصود از آن شکر و سپاس در لباس توبه می باشد، زیرا درست است که از او گناه و خلافی سرنزده اما زمینه پرسش ناشایست فراهم گردید و اگر لطف الهی شامل حال او نمی گردید، چه بسا چنین سوالی را مطرح می کرد، از اینکه لطف حق شامل حال او گردید، و او را از چنین پرسشی که او را در جرگه جاهلان وارد می ساخت، باز داشت، لازم است در برابر این نعمت به شکر و سپاس پردازد. اصولا معنای عصمت در پیامبران و اولیای الهی این نیست که آنان از تسدید و بازداری و عنایات و الطاف خفی الهی بی نیاز می باشند، بلکه فرد هر چه هم از نظر عصمت به عالی ترین درجه برسد، باز به عنایات و توجهات خاص خدا نیازمند است.
خداوند درباره پیامبر خاتم می فرماید: «ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا؛ و اگر تو را گامهای ثبات و استواری نمی بخشیدیم، نزدیک بود که کمی به آنان تکیه کنی.» (اسراء/ 74) درست است که زمینه «رکون بر ظالم» در زندگی پیامبر پدید آمده بود، اما لطف الهی دائر بر «تثبیت» پیامبر موجب خنثی گردیدن تمام زمینه ها گردید و در حقیقت تسدیدهای غیبی و الطاف الهی است که شامل حال پیامبران می گردد و آنان را از هر نوع لغزش باز می دارد. شما فرض کنید که برون و درون این آیه، توبه و بازگشت به سوی خدا است، ولی توبه پیامبران نشانه صدور گناه و خلاف از آنان نیست، زیرا پیامبران با عظمت دید و بینشی که دارند وقتی اعمال و کارهای خود را با مقام ربوبی مقایسه می کنند، همگی می گویند: «ما عبدناک حق معرفتک» و لذا در مقابل یک رشته قصور و نارسائیها و یا انجام کارهای مباح و ترک اولی ها که شایسته مقام نبوت نیست، دست به دعا و راز و نیاز برداشته، و از خداوند بزرگ طلب مغفرت و آمرزش می نمایند و نظیر آن در سرگذشت سایر انبیاء موجود است.
در نتیجه دعایى که از حضرت نوح در قرآن نقل شده، هرگز این معنا را نمى رساند که او دچار لغزشى شده است، زیرا اساسا توبه و طلب آمرزش که در کلمات انسان هاى معصوم آمده، به معناى عذرخواهى و پوزش از گناه نیست، بلکه محمل دیگرى دارد.
ویژگی های پیامبران عصمت حضرت نوح (ع) شبهه داستان قرآنی فرزند کافر