خداوند بعد از بیان نعمتهاى مهمى که خداوند به داود و سلیمان ارزانى داشت، و قیام این دو پیامبر به وظیفه شکرگزارى، سخن از قوم دیگرى به میان مى آورد که در نقطه مقابل آنها قرار داشتند، و شاید در همان زمان و یا کمى بعد از آن مى زیستند، قومى بودند که خدا انواع نعمتها را به آنها بخشید، ولى راه کفران را در پیش گرفتند، و خدا نعمتهاى خود را از آنها سلب کرد، و چنان پراکنده و در به در شدند که ماجراى زندگى آنها درس عبرتى براى جهانیان شد و آنها "قوم سبا" بودند.
قرآن مجید سرگذشت عبرت انگیز آنها را ضمن پنج آیه بیان کرده، و به قسمت مهمى از جزئیات و خصوصیات زندگى آنها در همین پنج آیه مختصر اشاره کرده است: «لقد کان لسبإ فى مسکنهم ءایة جنتان عن یمین و شمال کلوا من رزق ربکم و اشکروا له بلدة طیبة و رب غفور* فأعرضوا فأرسلنا علیهم سیل العرم و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتى أکل خمط و أثل و شى ء من سدر قلیل* ذالک جزیناهم بما کفروا و هل نجازى إلا الکفور* و جعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهرة و قدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالى و أیاما ءامنین* فقالوا ربنا باعد بین أسفارنا و ظلموا أنفسهم فجعلناهم أحادیث و مزقناهم کل ممزق إن فى ذالک لایات لکل صبار شکور* و لقد صدق علیهم إبلیس ظنه فاتبعوه إلا فریقا من المؤمنین؛ همانا براى [مردم] سبأ در محل سکونتشان نشانه [رحمتى] بود دو باغستان داشتند در جانب راست و چپ، [گفتیم:] از روزى پروردگارتان بخورید و او را شکر کنید که شهرى است پاکیزه و پروردگارى آمرزگار. ولى روى گردانیدند پس بر آنها سیل ویرانگر فرستادیم، و دو باغستان آنها را به دو باغى با میوه هاى تلخ و شورگز و اندکى از درخت سدر مبدل ساختیم. این [عقوبت] را به [سزاى] کفرانشان به آنها دادیم و آیا جز ناسپاس را مجازات مى کنیم؟ و میان آنها و میان شهرهایى که در آنها برکت نهاده بودیم، آبادى هایى پیدا [و نزدیک به هم] پدید آوردیم، و در آنها سیر و سفر را به اندازه کردیم [و فاصله ها برابر بود، و گفتیم:] شب ها و روزها به ایمنى در آنها سفر کنید. ولى [این مردم ناسپاس] گفتند: پروردگارا! میان سفرهایمان دورى افکن [تا درویش و غنى متمایز شوند]، و بر خویشتن ستم کردند پس آنها را افسانه هایى [عبرت آموز] گردانیدیم، و سخت تار و مارشان کردیم. قطعا در این [ماجرا] براى هر صبر پیشه ى سپاسگزارى عبرت هاست و همانا شیطان گمان خود را در مورد آنها راست یافت، و جز گروهى از مؤمنان، همه از او پیروى کردند.» (سبأ/ 15- 20)
به طورى که از قرآن و روایات اسلامى و همچنین تواریخ استفاده مى شود آنها جمعیتى بودند که در جنوب جزیره عربستان مى زیستند، داراى حکومتى عالى و تمدنى درخشان بودند. کشور یمن در جنوب غربى شبه جزیره عربستان قرار دارد و از زمان هاى قدیم بین کشورهاى بزرگ آن زمان بر سر تصرف آن ناحیه جنگ و اختلاف بوده است و یک بار هم در زمان ساسانیان به دست ایرانیان افتاد. گاهى هم دولت هاى خودمختارى در آن جا تشکیل مى شد، از آن جمله به گفته یکى از دانشمندان، در حدود سال 850 قبل از میلاد، ملوک سبا در یمن دولتى تشکیل دادند که بیش از ششصد سال حکومتشان طول کشید و از آثار و اکتشافاتى که این اواخر به دست آمده و اکنون در موزه هاى اروپا نمونه ها آن موجود است، معلوم شده که مردم سبا از عالى ترین تمدن ها برخوردار بوده اند و در ساختن ظروف طلا و نقره و بناهاى باشکوه و آبادى و تزیین شهرها مهارتى کامل داشته اند.
از کارهاى مهم پادشاهان سبا که با نبودن وسایل امروزى انجام داده اند، ساختن سد ماءرب است و ماءرب پایتخت سلاطین سبا بود. این شهر در دامنه دره اى قرار داشت که بالاى آن کوه هاى بزرگى وجود داشت. در آن دره، تنگه اى کوهستانى و در دو طرف آن تنگه، دو کوه معروف به کوه بلق است که فاصله آن ها ششصد قدم است. خاک یمن پهناور و حاصل خیز بود، ولى در آن جا هم مانند سایر نقاط عربستان، آب کمیاب بود و رودخانه هاى مهمى نداشت و گاه گاهى بر اثر باران هاى فصلى، سیلى بر مى خاست و در دشت پهناور به هدر مى رفت، از این رو مردم یمن به فکر ساختن سد افتادند تا زیادى آب باران را در پشت آن سدها ذخیره کنند و در فصل تابستان از آن ها استفاده نمایند.
طبق این فکر و چنان چه برخى گفته اند سدهاى بسیارى ساختند و مهم ترین آن ها، سد ماءرب در فاصله دو کوه بلق بود که طبق اصول هندسى، در دو طرف آن دریچه هایى براى استفاده از آب سد قرار دادند و در اوقات لازم مى توانستند به وسیله آن دریچه ها آب را کم و زیاد کنند. ماءرب (بر وزن مغرب) شهرى بود که در انتهاى یکى از این دره ها قرار داشت، و سیلهاى عظیم کوه هاى "صراة" از کنار آن مى گذشت، در دهانه این دره و دامنه دو کوه "بلق" سد عظیم و نیرومندى بنا کردند، و مجارى مختلف آب در آن ایجاد کرده بودند، به قدرى ذخیره آب پشت سد زیاد شد که با استفاده از آن توانستند باغهاى بسیار زیبا، و کشتزارهاى پربرکت در دو طرف مسیر رودخانه اى که به سد منتهى مى شد ایجاد کنند. طول این سد به گفته مورخان، در حدود هشت صد قدم و عرض آن حدود پنجاه قدم بود.
بعد از ساختن این سد، دو طرف آن بیابان به شهرهاى سرسبزى تبدیل شد که به گفته بعضى مجموعا سیزده شهر بود و آن ریگ هاى سوزان، به باغ جنان مبدل گشت و درباره توصیف آن شهرها و فراوانى نعمت در آن جا سخن هاى اغراق آمیزى گفته اند: به گفته برخى، کسى که در آن باغ ها قدم مى گذشت، درختان میوه آن طورى بود که ده بوز راه، رنگ آفتاب را نمى درد و این راه بسیار را در زیر سایه درختان خرم و پر میوه طى مى کرد.
برخى گفته اند زن ها زنبیل ها را روى سر مى گذاشتند و چون چند قدم از زیر درختان مى گذشتند، زنبیلهاشان پر از میوه مى شد. به هر صورت بر اثر بستن آن سدها، از هواى لطیف و میوه هاى فراوان و آب هاى روان و سایر نعمت هاى بى حساب آن جا استفاده مى کردند و البته شایسته بود که مردم سبا در برابر آن همه نعمت بى کران که خداوند به ایشان بخشیده بود سپاس گزارى کند و خدایى را که از آن بیچارگى و گرسنگى نجاتشان داده بود شکر گویند، ولى اندک اندک غفلت برآن ها چیره گشت و به سرکشى و خود پرستى دچار شدند. وفور نعمت آمیخته با امنیت محیطى بسیار مرفه براى زندگى پاک آماده ساخته بود، محیطى مهیا براى اطاعت پروردگار، و تکامل در جنبه هاى معنوى. اما آنها قدر این همه نعمت را ندانستند، خدا را به دست فراموشى سپردند، و به کفران نعمت مشغول شدند، به فخرفروشى پرداختند و به اختلافات طبقاتى دامن زدند.
خداى تعالى براى ارشاد و هدایتشان پیمبرانى فرستاد، ولى آن مردم به جاى این که سخنان پیمبران الهى را بشنوند و به موعظه ها و نصیحت هاشان گوش دل فرا دهند، به تکذیب آن ها پرداخته و در خوشگذرانى و شهوت رانى غرق گشتند و شاید مانند سایر ملت هاى سرکش و شهوتران که انبیا را سد راه لذت و شهوت خود مى دیدند به آزار آنها نیز کوشیدند و بدین ترتیب مستحق عذاب الهى گشتند. خداى تعالى سیل عرم را بر آن سد بزرگ گماشت تا آن را ویران ساخت و آب، تمام دشت و باغ ها و خانه ها را بگرفت و همه را ویران کرد و پس از چندى آن وادى خرم را به صحراى خشک و سوزان تبدیل کرد و به جاى آن همه درختان میوه و باغ ها سر سبز، چند درخت اراک و درخت شوره گز و اندکى درخت سدر به جاى ماند و آن بلبلان خوش الحان جاى خود را به فغان بومان سپردند.
در بعضى از تواریخ آمده است موشهاى صحرایى دور از چشم مردم مغرور و مست به دیواره این سد خاکى روى آوردند، و آن را از درون سست کردند، ناگهان باران شدیدى بارید و سیلاب عظیمى حرکت کرد، دیواره هاى سد که قادر به تحمل فشار سیلاب نبود یک مرتبه در هم شکست، و آبهاى بسیار زیادى که پشت سد متراکم بود ناگهان بیرون ریخت، و تمام آبادیها، باغها، کشتزارها و زراعتها، و چهار پایان را تباه کرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زیبا را یکباره ویران نمود، و آن سرزمین آباد را به صحرایى خشک و بى آب و علف مبدل ساخت، و از آن همه باغهاى خرم و اشجار بارور تنها چند درخت تلخ "اراک" و "شورگز" و اندکى درختان "سدر" به جاى ماند، مرغان غزلخوان از آنجا کوچ کردند، و بومها و زاغان جاى آنها را گرفتند.
خداوند در آیه نخست مى گوید: براى قوم سبا در محل سکونتشان نشانه اى از قدرت الهى بود. «لقد کان لسبإ فی مسکنهم آیة» این آیت بزرگ الهى از اینجا سرچشمه مى گرفت که قوم سبا با استفاده از شرائط خاص مکانى و چگونگى کوه هاى اطراف آن منطقه و هوش سرشار خدا داد، توانستند سیلابهایى را که جز ویرانى نتیجه اى نداشت، در پشت سدى نیرومند متمرکز کنند، و به وسیله آن کشورى بسیار آباد بسازند، چه آیت بزرگى که عامل ویرانى تبدیل به مهمترین عامل عمران گردد؟
در اینکه "سبا" (بر وزن سبد) نام کیست؟ و چیست؟ در میان مورخان گفتگوست ولى معروف این است که "سبا" نام پدر اعراب "یمن" است، و طبق روایتى که از پیامبر گرامى اسلام (ص) نقل شده مردى بود به نام "سبا" که ده فرزند از او متولد شد، و از هر کدام از آنها قبیله اى از قبائل عرب در آن سامان به وجود آمدند. بعضى "سبا" را نام سرزمین یمن یا منطقه اى از آن دانسته اند، ظاهر قرآن مجید در داستان "سلیمان" و "هدهد" در سوره "نمل" نیز نشان مى دهد که "سبا" نام مکانى بوده است، آنجا که مى گوید «و جئتک من سبإ بنبإ یقین؛ من از سرزمین سبا خبر قاطعى براى تو آوردم.» (نمل/ 22)
در حالى که ظاهر آیه مورد بحث این است که سبا قومى بوده اند که در آن منطقه مى زیسته اند، زیرا ضمیر جمع مذکر (هم) به آنها باز گشته است. ولى منافاتى میان این دو تفسیر نیست، زیرا ممکن است سبا در ابتدا نام کسى بوده، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام نامیده شده اند، و بعد این اسم به سرزمین آنها نیز منتقل گردیده. سپس قرآن به شرح این آیت الهى که در اختیار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنین مى گوید: دو باغ (بزرگ) بود از طرف راست و چپ «جنتان عن یمین و شمال». ماجرا چنین بود که قوم سبا توانستند با سد عظیمى که در میان کوه هاى مهم آن ناحیه برپا ساختند سیلابهاى فراوانى را که موجب ویرانى مى گشت یا لا اقل در بیابانها بیهوده تلف مى شد، در پشت آن سد عظیم ذخیره کنند، و با ایجاد دریچه هایى در سد استفاده از آن مخزن عظیم آب را تحت کنترل خود قرار دهند و به این ترتیب سرزمینهاى وسیع و گسترده اى را زیر کشت درآورند.
اشکالى را که فخر رازى در اینجا نقل کرده که وجود دو باغ چیز مهمى نیست که به عنوان آیه از آن یاد شود، و سپس به پاسخ آن پرداخته، به نظر ما اساسا قابل طرح نیست، چرا که آنها دو باغ ساده معمولى نبودند، بلکه یک رشته باغهاى به هم پیوسته در دو طرف نهر عظیمى بود که از آن سد بزرگ آبیارى مى شد، و به قدرى پربرکت بود که در تواریخ آمده اگر کسى سبدى بر روى سر مى گذاشت و در فصل میوه از زیر درختان عبور مى کرد آن قدر میوه در آن مى ریخت که بعد از مدت کوتاهى سبد پر مى شد! آیا سیلابى که مایه خرابى است اینچنین مایه آبادانى شود عجیب نیست؟ آیا این آیت بزرگ خداى محسوب نمى شود؟
علاوه بر همه اینها امنیت فوق العاده اى بر آن سرزمین سایه افکن بود که آن خود نیز از آیات حق محسوب مى شد، چنان که قرآن بعد به آن اشاره خواهد کرد.سپس مى افزاید: ما به آنها گفتیم از این روزى فراوان پروردگارتان بخورید که این شکر او را به جا آورید «کلوا من رزق ربکم و اشکروا له».
شهرى است پاکیزه و پروردگارى آمرزنده مهربان «بلدة طیبة و رب غفور». این جمله کوتاه مجموعه نعمتهاى مادى و معنوى را به زیباترین وجهى منعکس ساخته از نظر نعمتهاى مادى سرزمین پاک و پاکیزه داشتند، پاک از آلودگیهاى گوناگون، از دزدان و ظالمان، از آفات و بلاها، از خشکسالى و قحطى، از ناامنى و وحشت، و حتى گفته مى شود از حشرات موذى نیز پاک بود. هوایى پاک و نسیمى فرح افزا داشت، و سرزمینى حاصلخیز و درختانى پربار و اما از نظر نعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنها بود، از تقصیر و کوتاهى آنها صرفنظر مى کرد، و آنها را مشمول عذاب و سرزمینشان را گرفتار بلا نمى ساخت. اما این ناسپاس مردم قدر این همه نعمت را ندانستند از بوته آزمایش سالم بیرون نیامدند، راه کفران و اعراض را پیش گرفتند، و خداوند نیز آنها را سخت گوشمالى داد.
لذا در آیه بعد مى فرماید: آنها از خدا روى گردان شدند. «فأعرضوا» نعمتهاى خدا را ناچیز شمردند، عمران و آبادى و امنیت را ساده انگاشتند، از یاد حق غافل شدند، و مست نعمت گشتند، اغنیاء بر تهیدستان فخر فروشى کردند، و آنها را مزاحم حال خویش پنداشتند که شرح آن در آیات بعد خواهد آمد.
اینجا بود که شلاق مجازات بر پیکر آنها نواخته شد، چنان که قرآن مى گوید: ما سیل وحشتناک و بنیان کن را بر آنها فرستادیم و سرزمین آباد آنها به ویرانه اى مبدل شد «فأرسلنا علیهم سیل العرم». "عرم" در اصل از "عرامة" (بر وزن علامه) به معنى خشونت و کج خلقى و سختگیرى است، و توصیف سیلاب به آن اشاره به شدت خشونت و ویرانگرى آن است، و تعبیر به "سیل العرم" به اصطلاح از قبیل اضافه موصوف به صفت است. بعضى "عرم" را به معنى موشهاى صحرایى گرفته اند که بر اثر رخنه در این سد مایه ویرانى آن شد. (مسأله نفوذ موشها در سد گرچه قابل قبول است به طورى که بعدا شرح خواهیم داد اما تعبیر آیه تناسب چندانى با این معنى ندارد).
در "لسان العرب" در ماده "عرم" معانى مختلفى آمده از جمله: سیلاب طاقت فرسا، موانعى که در میان دره ها براى مهار کردن آب مى سازند و همچنین موش بزرگ صحرایى. ولى از همه مناسبتر همان معنى اول است و در تفسیر على بن ابراهیم نیز روى آن تکیه شده است.
سپس قرآن وضع بازپسین این سرزمین را چنین توصیف مى کند: ما دو باغ وسیع و پرنعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با میوه هاى تلخ و درختان بى مصرف "شوره گز" و اندکى از درخت سدر مبدل ساختیم. «و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتی أکل خمط و أثل و شی ء من سدر قلیل».
"اکل" به معنى هر گونه ماده خوراکى است. "خمط" (بر وزن عمد) به معنى گیاه تلخ است. "اثل" (بر وزن اصل) به معنى درخت "شوره گز" است و به این ترتیب به جاى آن همه درختان خرم و سرسبز، مشتى درخت بیابانى وحشى و بسیار کم ارزش که شاید مهمترین آنها همان درخت سدر بود که آن هم به مقدار کم در میان آنها وجود داشت باقى ماند (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، که چه بر سر آنها و سرزمین آبادشان آمد؟).
ممکن است بیان این سه نوع درخت که در آن سرزمین ویران باقى ماند اشاره به سه گروه مختلف بوده باشد که بخشى از این درختان زیانبخش بود، و بعضى بى مصرف، و بعضى بسیار کم منفعت بود. در آیه بعد به عنوان یک نتیجه گیرى با صراحت مى گوید: این مجازاتى بود که ما به خاطر کفرانشان قائل شدیم، «ذلک جزیناهم بما کفروا». اما براى اینکه تصور نشود این سرنوشت مخصوص به این گروه بود، بلکه عمومیت آن نسبت به همه کسانى که داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنین مى افزاید: آیا جز کفران کنندگان را به چنین مجازاتى گرفتار مى سازیم؟ «و هل نجازی إلا الکفور».
خداوند مى فرماید: سرزمین آنها را تا آن حد آباد کردیم که نه تنها شهرهایشان را غرق نعمت ساختیم بلکه میان آنها و سرزمینهایى را که برکت به آن داده بودیم شهرها و آبادیهایى آشکار قرار دادیم؛ «و جعلنا بینهم و بین القرى التی بارکنا فیها قرى ظاهرة».
در حقیقت در میان آنها و سرزمین مبارک آبادیهاى متصل و زنجیره اى وجود داشت، و فاصله این آبادیها به اندازه اى کم بود که از هر یک دیگرى را مى دیدند (و این است معنى "قرى ظاهرة" آبادیهاى آشکار). بعضى از مفسران "قرى ظاهره" را طور دیگرى تفسیر کرده اند، گفته اند: اشاره به آبادیها است که درست در مسیر راه به طور آشکار قرار داشته، و مسافران به خوبى مى توانستند در آنها توقف کنند، و یا اینکه این آبادیها بر بالاى بلندى قرار داشته و براى عابرین ظاهر و آشکار بوده. اما در اینکه منظور از "سرزمینهاى مبارک" کدام منطقه است غالب مفسران آن را به سرزمین شامات (شام و فلسطین و اردن) تفسیر کرده اند، چرا که این تعبیر درباره همین سرزمین در آیه اول سوره اسراء و 81 انبیاء آمده است. ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند که منظور آبادیهاى "صنعاء" یا "مارب" بوده باشد که هر دو در منطقه یمن واقع شده است، و این تفسیر بعید نیست زیرا فاصله بین "یمن" که در جنوبى ترین نقطه جزیره عربستان است و با "شامات" که در شمالى ترین نقطه قرار دارد به قدرى زیاد است و از بیابانهاى خشک و سوزان پوشیده بوده است که تفسیر آیه به آن بسیار بعید به نظر مى رسد، و در تواریخ نیز نقل نشده است، بعضى نیز احتمال داده اند که منظور از سرزمینهاى مبارک سرزمین "مکه" باشد، که آن هم بعید است. این از نظر آبادى، ولى از آنجا که تنها عمران کافى نیست، و شرط مهم و اساسى آن "امنیت" است. اضافه مى کند ما در میان این آبادیها فاصله هاى مناسب و نزدیک مقرر کردیم «و قدرنا فیها السیر». و به آنها گفتیم: در میان این قریه ها شبها و روزها در این آبادیها در امنیت کامل مسافرت کنید. «سیروا فیها لیالی و أیاما آمنین».
به این ترتیب آبادیها فواصل متناسب و حساب شده اى داشت، و از نظر حمله وحوش و درندگان بیابان، یا سارقین و قطاع الطریق نیز در نهایت امنیت بود، به گونه اى که مردم مى توانستند بدون زاد و توشه و مرکب، بى آنکه احتیاج به حرکت دسته جمعى و استفاده از افراد مسلح داشته باشند، بدون هیچ خوف و ترس از جهت ناامنى راه یا کمبود آب و آذوقه به مسیر خود ادامه دهند. در اینکه جمله "سیروا فیها؛ در این آبادیها سیر کنید" به وسیله چه کسى به آنها ابلاغ شد، دو احتمال وجود دارد: یکى اینکه به وسیله پیامبران آنها به آنها ابلاغ شد، و دیگر اینکه زبان حال آن سرزمین آباد و جاده هاى امن و امان همین بود. مقدم داشتن "لیالى" (شبها) بر "ایام" (روزها) ممکن است از این جهت باشد که مهم وجود امنیت در شبهاست هم امنیت از نظر دزدان راه و هم وحوش بیابان، وگرنه تامین امنیت در روز آسانتر است. اما این مردم ناسپاس در برابر آن همه نعمتهاى بزرگ الهى که سرتاسر زندگانى آنها را فراگرفته بود (مانند بسیارى دیگر از اقوام متنعم) گرفتار غرور و غفلت شدند، مستى نعمت و کمى ظرفیت آنها را بر آن داشت که راه ناسپاسى پیش گیرند، از مسیر حق منحرف شوند و به دستورات الهى بى اعتنا گردند.
از جمله تقاضاهاى جنون آمیز آنها اینکه از خداوند تقاضا کردند که در میان سفرهاى آنها فاصله افکند، گفتند: پروردگارا! میان سفرهاى ما دورى بیفکن، تا بینوایان نتوانند دوش به دوش اغنیاء سفر کنند! «فقالوا ربنا باعد بین أسفارنا». منظورشان این بود که در میان این قریه هاى آباد فاصله اى بیفتد و بیابانهاى خشکى پیدا شود، به این جهت که اغنیاء و ثروتمندان مایل نبودند افراد کم در آمد همانند آنها سفر کنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مرکب بروند! گویى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بایست این امتیاز و برترى همیشه براى آنان ثبت شود! و یا اینکه راحتى و رفاه آنها را ناراحت کرده بود، همان گونه که بنى اسرائیل از "من" و "سلوى" (دو غذاى آسمانى) خسته شدند و تقاضاى پیاز و سیر و عدس از خدا کردند!
بعضى نیز احتمال داده اند جمله "باعد بین أسفارنا" اشاره به این است به قدرى راحت طلب شدند که دیگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و یا تجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا کردند که همیشه در وطن به مانند و فاصله هاى زمانى سفرهایشان زیاد شود! ولى تفسیر اول از همه بهتر به نظر مى رسد.
به هر حال آنها با این عملشان به خودشان ستم کردند «و ظلموا أنفسهم». اگر فکر مى کردند به دیگران ستم مى کردند در اشتباه بودند، خنجرى برداشته بودند و سینه خود را مى شکافتند، و دود همه این آتشها در چشم خودشان فرو رفت. قرآن به دنبال این جمله که درباره سرنوشت دردناک آنها بیان مى کند، مى گوید: چنان آنها را مجازات کردیم، و زندگانیشان را در هم پیچیدیم که آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى دیگران قرار دادیم! «فجعلناهم أحادیث». از آن همه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چیزى جز اخبارى بر سر زبانها، و یادى در خاطره ها، و سطورى بر صفحات تاریخها باقى نماند، و آنها را سخت متلاشى و پراکنده ساختیم «و مزقناهم کل ممزق».
چنان سرزمین آنها ویران گشت که توانایى اقامت از آنان سلب شد، و براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سویى روى آورند، و مانند برگهاى خزان که بر سینه تندباد قرار گرفته هر کدام به گوشه اى پرتاب شدند، آن چنان که پراکندگى آنها به صورت "ضرب المثل" در آمد که هر گاه مى خواستند بگویند فلان جمعیت سخت متلاشى شدند مى گفتند "تفرقوا ایادى سبا"! (همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراکنده شده اند!)
به گفته بعضى از مفسران قبیله غسان به شام رفتند و اسد به عمان و خزاعه به سوى تهامه و طایفه انمار به یثرب.
در پایان آیه مى فرماید: قطعا در این سر گذشت آیات و نشانه هاى عبرتى است براى صبر کنندگان و شکرگزاران. «إن فی ذلک لآیات لکل صبار شکور».
قرآن مجید داستان "قوم سبا" را در آیات فوق آورده است، و مدتها بود که مورخان جهان از وجود چنین قوم و چنان تمدنى اظهار بى اطلاعى مى کردند. جالب اینکه مورخان قبل از اکتشافات جدید، نامى از سلسله ملوک سبا و تمدن عظیم آنها نمى بردند، و "سبا" را فقط شخص فرضى مى دانستند که پدر مؤسس دولت "حمیر" بود، در حالى که در قرآن یک سوره به نام این قوم است و به یکى از مظاهر تمدن آنها که بناى سد تاریخى مارب است اشاره مى کند، اما پس از کشف آثار تاریخى این قوم در یمن عقیده دانشمندان دگرگون شد. علت اینکه آثار تمدن سبا تا این اواخر استخراج نشده بود، دو چیز بود:
یکى صعوبت راه و گرماى شدید هوا، و دیگر بدبینى سکنه این نواحى نسبت به بیگانگان، که اروپائیان ناآگاه و بى خبر گاهى از آن تعبیر به توحش مى کردند، تا اینکه عده معدودى از باستان شناسان به خاطر علاقه شدیدى که نسبت به کشف اسرار آثار سبا داشتند توانستند به قلب شهر "مارب" و نواحى آن وارد شوند، و از آثار و خطوط و نقوش فراوانى که بر روى سنگها ثبت شده بود نمونه بردارى کنند، و از آن پس گروه هایى پشت سر هم در قرن 19 میلادى به آنجا راه یافتند، و آثار گرانبهایى از آنجا با خود به اروپا بردند، و از مجموعه این نقوش و خطوط و آثار دیگر که به هزار نقش بالغ مى شد به جزئیات تمدن این قوم و حتى تاریخ بناى سد مارب و خصوصیات دیگر پى بردند، و براى غربیان ثابت شد که آنچه را قرآن در این زمینه بیان کرده، یک افسانه نیست، بلکه یک واقعیت تاریخى است که آنها از آن بیخبر بودند به طورى که الان نقشه هایى را توانسته اند از این سد عظیم و محل عبور آب و مجارى باغستانهاى سمت چپ و راست و سایر خصوصیات آن تنظیم کنند.
قرار گرفتن داستان قوم "سبا" بعد از سرگذشت "سلیمان" در قرآن مجید مفهوم خاصى دارد.
1- داود و سلیمان پیامبران بزرگى بودند که حکومت عظیمى تشکیل دادند، و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سلیمان این تمدن رو به افول نهاد، قوم سبا نیز تمدن عظیمى برپا کردند که با در هم شکستن سد "مارب" متلاشى شد. جالب اینکه طبق روایات، عصاى سلیمان (ع) را موریانه اى خورد، و سد عظیم مارب را موش صحرایى سوراخ کرد، تا این انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظیم باشد و خیره کننده گاه با یک نسیم در هم مى ریزد و به وسیله یک حشره یا یک حیوان کوچک زیر و رو مى شود، تا آگاهان به آن دل نبندند و مؤمنان اسیر آن نشوند، و مغروران از مستى غرور به هوش آیند، و راه استکبار و ظلم و ستم پیش نگیرند.
2- از این که بگذریم در اینجا دو چهره تمدن باشکوه دیده مى شود که یکى رحمانى بود و دیگرى سرانجام شیطانى شد، اما نه آن ماند و نه این! و هر دو رو به فنا رفتند.
3- این نکته نیز قابل توجه است که مغروران قوم سبا که نمى توانستند توده هاى جمعیت را در کنار خود ببینند، و خیال مى کردند باید میان اقلیت اشرافى و اکثریت کم درآمد سدى بزرگ و مرزى عظیم باشد تا هرگز به هم آمیخته نشوند، از خداوند تقاضاى دورى آبادیها و بعد سفر کردند، خداوند هم این دعایشان را مستجاب کرد و آن چنان متلاشى شدند که هر گروهى به سویى رفتند، و به گونه اى از هم دور شدند که اگر مى خواستند یکدیگر را پیدا کنند یک عمر باید در سفر باشند!
4- هر گاه کسى به وضع آن سرزمین قبل از هجوم سیل عرم و بعد از آن نگاه مى کرد باورش نمى شد که این همان سرزمینى است که روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر میوه بوده که امروز به شکل بیابانى وحشتناک که تک تک درختان شوره گز و اراک و سدر همچون مسافرانى که راه را گم کرده و پراکنده شده اند در آن به چشم مى خورد.
این صحنه با زبان حال مى گوید سرزمین وجود انسان نیز اینچنین است اگر نیروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحیحى مصرف گردد، باغهایى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد، اما اگر سد تقوى بشکند، و غرائز به صورت سیلى ویرانگر سرزمین زندگى انسان را زیر پوشش خود قرار دهند، جز ویرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند، و گاه یک عامل به ظاهرا کوچک ریشه را تدریجا مى زند، و همه چیز را در هم مى ریزد، باید حتى از این مسائل کوچک ترسید و بر حذر بود.
5- آخرین سخن که اشاره به آن در اینجا لازم می باشد، این است که این ماجراى عجیب بار دیگر این حقیقت را ثابت مى کند که مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده، و همان چیزى که یک روز مایه حیات و آبادانى او است روز دیگر ممکن است عامل مرگ و ویرانى گردد.
داستان قرآنی حضرت سلیمان (ع) قوم سبا جغرافیا داستان تاریخی عذاب الهی تمدن