وندیداد Viodaevo.data که بخشی از اوستا می باشد، اندکی پیش از میلاد نوشته شده است، اما با تمام این احوال بسیاری از جنبه های دینی و فرهنگی پیش از تاریخ را در خود نگاه داشته است. این واژه در اصل - وی - دئو - داته Vi deavo data و از سه جزء وی Vi و یا ویگ Vig به معنی ضد، و دئو deava به معنی دیووداته data به معنی قانون شرع ترکیب شده است که روی هم رفته به معنای «قانون یا شریعت ضد دیو» مفهوم می شود.
زندگی و افکار پیش از زرتشتیان از دیدگاه وندیداد
مردمانی که در کتاب وندیداد از آنان سخن می رود، در موارد بسیاری نشانهایی دارند از زندگانی ماقبل تاریخی. از چرم و پارچه هایی بافته شده برای پوشاک و تن پوش استفاده می کنند، زیر چادرهایی نمدین و جگنی و حصیری شاید از آن نوعی که هنوز در آسیای مرکزی و میان عشایر کوچ نشین یافت می شود از گزند آفات طبیعی مصون می مانند. نداها و آواهای بسیاری درباره ی بزرگداشت سگ از خلال صفحات این کتاب به گوش می رسد، یعنی حیوانی که در قسمتهای دیگر مشرق زمین پست و ناپاک شمرده می شود، میان ساکنان فلات همچون یک عضو گرامی خانواده مقامی دارد. زمزمه ی شادی مردمانی پاکدل را که به زمین سخت دلبسته اند، می شنویم که از پس زمستانی سخت جان گزا، با شکفتن شکوفه ها، جست و خیز پرندگان، جنبش احشام، رویش زمین، نمو گیاهان و روان شدن آبها به همراه نواهای سرمست پرندگان فراز می گیرند.
اما وندیداد تنها اینها نیست، بلکه قوانینی بسیار سخت و گزنده، خرافاتی بسیار، رسومی خارج از حدود انسانهایی رئوف و مهربان نیز در خود دارد، و در آن مواردی بسیار می باشد که نشان می دهد بازمانده های دورانی متعلق به پیش از تاریخ است. از آثار به دست آمده ی گوری در عهد ما قبل تاریخی نشانی بود از اینکه مرده را بایستی به سوی مشرق، یعنی در جهت آفتاب در گور کنند، این رسم در وندیداد به صورت سنتی سخت قابل اجرا نمودار شده که عمل ناکردنش درباره ی فردی، به عنوان قتل یک نفر پارسا تلقی می شود که کیفر اعدام دارد.
در این کتاب بسیاری از عناصر و رسوم و اعتقادات و خرافات ما قبل تاریخی با عادات و رسوم و عقاید تازه تری آمیخته شده و عناصری در ظاهر تازه و نوخاسته نتیجه داده اند. اما از نظر یک محقق و کاوشگر دقیق، این امر پنهان نمی ماند و به آسانی می تواند که این امور را تجزیه و تحلیل کند. در این کتاب زمانی را درمی یابیم که شکار ورزی و کشاورزی دوش به دوش هم پیش می روند و شاید این هنوز گذشت زمانی اندکی را نشان دهد که انسان کوه نشین به دشت روی آورده باشد، و هنگامی را نشان می دهد که کشاورزی تنها در یک درجه از اهمیت بیشتری قرار می گیرد.
شکرورزی با کشاورزی در کنار هم در تأمین معیشت و زندگی روزمره ی مردم، پیشه و کارشان است. شکرورزان «فشوینت Fsuyant» در کنار دامداری، به زراعت و کشاورزی «واستریه Vastrya» نیز پرداخته اند. به همین جهت است که در برخی متون اوستایی، در کنار شکار و زراعت، از «واستریه. فشوینت» یاد شده و این ترکیب اشاره است به جامعه ای که مردمان را در حال اسکان و ده نشینی نشان می دهد. مقطعی از زمان که با توسعه ی کشاورزی، مردمان نیاز به اسکان و ترک ییلاق و قشلاق و کوچ دارند.
زرتشت از اهورامزدا پرسش می کند که کدام زمینی در درجه ی اول خوشبخت است، و اهورامزدا پاسخ می دهد زمینی که در آن مرد پارسا خانه بسازد، مراسم مذهبی به جا آورد و ایزد مهر را مطابق با مراسم خاص ستایش کند. زرتشت درباره ی زمین خوشبخت در درجه ی دوم پرسش می کند، اهورامزدا پاسخ می دهد زمین خوشبخت در درجه ی دوم آن زمینی است که مرد پارسا در آن خانه و مسکن می سازد، خانواده و رمه ی خود را در آن جای می دهد و از برای زندگانی مرفه و آسوده ای کوشش و تلاش می کند. پس زرتشت پرسشهای خود را ادامه می دهد که زمین خوشبخت در درجه ی سوم کدامین زمین است، و اهورامزدا پاسخ می دهد زمین خوشبخت در درجه ی سوم آن زمینی است که مرد پارسا در آن به تلاش و آبادانی و کشت و زرع و آبیاری می پردازد و جایی بایر را آبادان و خرم و سرسبز و بارور می نماید. آن گاه درباره ی زمین خوشبخت در درجه ی چهارم پرسیده می شود و اشاره می شود که زمین خوشبخت در درجه ی چهارم جایی است که در آنجا مردمان و مزدیستان رمه هایی بزرگ و کوچک تربیت نموده و پرورش دهند، و در درجه ی پنجمین، خوشبختی زمینی در آن است که رمه ها و احشام بسیاری در آنجا کود بیشتری به بار آورند.
در این درجه بندی، هرگاه دقت و تعمق شود، به ترتیب به اهمیت عناصری در زندگانی مردم فلات پی برده می شود. در درجه ی اول انجام مراسم دینی مورد نظر است به ویژه ستایش ایزد مهر، در درجه ی دوم آنچه که اهمیت دارد خانواده است و تمشیت امور آن در پرتو کار و کوشش، در درجه ی سوم کشاورزی است که بسیار مورد نظر می باشد و آبادان ساختن زمینهای بایر و آبیاری آن زمینها برای برداشت محصول بیشتر و بهتر، در درجه ی چهارم و پنجم گله داری و پرورش احشام و اغنام است که مورد توجه می باشد و آن نیز در درجه ی پنجم به کود بیشتر اشاره می شود که برگشت و عطفی است به کشاورزی و حاصلخیزی زمین، و در اینجا است که به روشنی عناصر قدیم و جدید را دوش به دوش هم در یک آمیختگی می یابیم؛ یعنی شکار و دامداری و کشاورزی و اسکان در یک جا و به وجود آمدن نظام مضبوط خانوادگی و آبادکردن زمین و خانه ساختن و استقرار در یک جا. این بخش همچنان ادامه و کشش می یابد. پس از درجاتی از خوشبختی زمین، نوبت به بدترین زمینها فرا می رسد، و پس از آن بهترین مردمان و بدترین آنها.
در این قسمتها و همچنین قسمتهای بعدی درباره ی مردگان و روش تدفین سخن بسیار گفته شده است. در اینجا ورود عناصری جدید قابل مشاهده می باشد که مردم وندیداد «شرایع ضد دیو» را از بومیان کهنی متمایز می نماید. شاید در همان اعصار کهن پیش از تاریخ نیز رسوم بیرون گذاشتن مردگان رسم بوده است. در اینجا پرسشی نیز مطرح می شود که ایرانیانی که به فلات آمدند خود این رسم را داشتند، یا آنکه از بومیان آموختند؟
فعلا در این باره به یقین نمی توان داوری قاطعی نمود، اما به نظر می رسد که این رسم به یک بدویت کاملا تاریخی و یک گذشته ی بسیار دور خیلی نزدیک تر باشد تا پدیده ی متأخرتری شناخته شود. چه بسا مردمی بدوی در زندگی بسیار دوری در بستر تاریخ که از مرگ اطلاعی نداشته اند، جسد مردگانی را که میانشان می مردند، در جایی دور از محل زندگیشان برده و بر زمین می افکنده اند و یا پس از چند روزی مسکن موقت خود را ترک کرده و به جایی دیگر نقل مکان می نموده اند و یا اصولا چون همواره در نقل و انتقال بودند و جایی معین حتی برای خوابیدن دو یا چند شب و روز نداشته اند، جسد مردگانشان همچنان بیرون و بر زمین می مانده است. البته اینها حدس و گمان است، اما حدس و گمانی که نشانیهایی از واقعیت دارند.
تنها ممکن است یک زندگی سامان گرایانه که آدمی را پایبند به مکان و نقطه ای معین می کرده است، به گور کردن مردگان را سبب شده باشد، و در چنین احوالی نیز ممکن است رسم غیر رسمی پیشین به شکل سنتی درآمده و آدمی پس از سر و سامان مکان نیز مردگانش را در نقاطی دور از مکان زندگی در هوای آزاد قرار می داده است. به هر انجام ریشه های ما قبل تاریخی و کهن این چنین رسمی میان جمله ی جوامع و اقوام در زمانهای بسیار کهن امری طبیعی باید تلقی شود. همان سان که از نظر نژاد، مردمان فلات از یک بخش نژاد مدیترانه ای می باشند، از لحاظ فرهنگ و شیوه ی دیانت، قرابت و نزدیکی بسیاری با مردم آسیای مرکزی میانشان موجود می باشد. نویسندگان کهن روزگار یونانی درباره ی مردمانی که در کرانه های دریای سیاه مسکن داشته اند، مردمانی که سخت بدوی و ناپرورده بودند، غرایبی نقل کرده اند به ویژه درباره ی رفتاری نسبت به مردگان و از کارافتادگان و پیرمردان و پیرزنان و رنجوران.
میان مردم دربیکی Derbics، رسمی بود مبتنی بر آنکه مردان و زنان را که به سن هفتاد سالگی می رسیدند می کشتند و گوشتشان را میان خویشاوندان تقسیم کرده و می خوردند. البته در اغلب اوقات از خوردن زنان ابا کرده و تنها اکتفا به خفه کردن آنان و دفنشان می نمودند. میان کاسپیها رسم بود آنانی را که سنشان از هفتاد می گذشت، به وسیله ی گرسنگی می کشتند و بعد لاشه ی آنان را در بیابان می افکندند تا طعمه ی درندگان و حیوانات گوشت خوار شوند. پس از دور به نظاره می ایستادند و اگر جسد را کرکس می خورد، او را از خوشبخت ترین مردمان محسوب می کردند، اما هرگاه سگها و گرگها و یا جانوران وحشی دیگر جسد را پاره پاره کرده و می خوردند، او را در درجه ای پست از خوشبختی ای می دانستند که نصیب آن جسد کرکس خورده می شد، لیکن جسدی که همچنان باقی می ماند و می گندید، از زمره ی بد فرجام ترین کسان محسوب می شد.
در جزایر ساندویچ Sandvich و در سوماترا Sumatra چنین رسمی شایع بود. در مکزیک نیز رسومی تا این اواخر شایع بوده است. هرودوت درباره ی سکاها Scythes و آندرو فاگها Androfages سخن گفته و ارسطو نیز از اقوامی دیگر که چنین رفتاری داشتند یاد کرده است. در فلات، از بلخ و به ویژه در امتدادی به سوی شرق چنین روشی به سختی شیوع داشت، و برای این چنین رسم نامطبوع و خشنی البته دلایلی وجود داشت و همچنان تا زمان هجوم اسکندر مقدونی شیوع داشته است. بیماران، پیران، سربازان از کار افتاده، نبش قبرکنندگان و کسانی دیگر را در حالاتی بسیار سخت بعضی اوقات کشته و بعضی اوقات زنده زنده نزد درندگان می افکنده اند، و برخی اوقات نیز مقداری اندک قوت و غذا و عصایی در بیابانی دوردست نزدشان نهاده و رهایشان می کرده اند تا به بدترین وجهی بمیرند.
در کیش و آیین مردم قدیم فلات با توجه به عناصر بومی و خارجی نیز همچنان که عناصری بسیار از نیکویی و زیبایی وارد است، این چنین قوانین، رسوم و عقایدی نیز وجود داشته است. به هر حال آن گونه قوانینی که در کیش یهودی، سومری، بابلی و اقوامی دیگر وجود دارد و در ما احساسی از سختی و خشونت آن مردمان بیدار می کند، در آیین بدویان ایرانی نیز وجود داشته است که در اصلاحات زرتشت از بین رفتند، اما در زمانهای بعدتری دوباره کم کم تجدید حیات نمودند. برخی از گناهان مکافاتی داشته که گمان را به وهم می اندازد، اما این حقیقتی است که در کتاب وندیداد آمده است. هرگاه کسی جسد مرده ای را به تنهایی حمل کند، مزداپرستان بایستی حصاری در جایی بنا کنند که دور از آب و آبادانی باشد و مردی که این چنین گناهی را مرتکب شده در آنجا محبوس نموده و از بدترین خوراکها و سخت ترین پوشاکها او را تا زمانی که به پیری می رسد زنده نگاه دارند، یعنی به سن پنجاه، شست و یا هفتاد سالگی برسد، آن گاه دژخیمی را می فرستند تا سر وی را از بدن قطع کرده و جسدش را طعمه ی جانوران درنده و گوشتخوار سازد.
درباره ی خدا و یا خدایان در کهن ترین شکل آیین مجوسی، خدایانی حقیقی و خیرخواه و نیک گرای وجود ندارند. تنها گروهی انبوه از خدایان شر و دیوان پلید وجود داشتند که زندگانی روستانشینان را همواره به تهدید و تباهی می کشیدند و جلوگیری از این همه پلیدی و زشت کرداری این دیوان تنها با رسوم و آیینها و آدابی میسر بود. موطن این مردمان در شمال بود که از آن سو نیز مورد تهدید و هراس بودند، و به همین جهت پس از آنکه ایرانیها در سیر مهاجرت خود به ایران رسیدند، جای شگفتی نیست که ایندرا Indra خدای توفان و تندر آریایی در میان این دیوان ملاحظه می شود. این دیوهای پلید اغلب همچون دیوان و شیاطین بسیار بابلی و سومری بی نام و نشان بودند، و گاه به نکوهش صفتی مذموم نمایانده می شدند. برخی اوقات نیز صورتهای گوناگون بیماریها و ناخوشیها را مجسم می کنند و مورد نفرین واقع می شوند: تو را ای بیماران نفرین می کنم، تو را ای تب نفرین می کنم، تو را ای مرگ نفرین می کنم... و به همین ترتیب نام بسیاری از بیماریها که نفرین می شوند، یاد می شود.
برخی از این دیوان مظهر صفاتی زشت و اعمالی نکوهیده می باشند که یکی از بدترین و خطرناکترین شان دیو خشم یا «ائشمه» Aesma می باشد. همچنین دیوهایی هستند که سد نعمتها و مواهب طبیعی را می کنند، چون دیو سپن جغر. در جاهایی دیگر به ذکر دسته ای بسیار از این دیوان به سرکردگی اهریمن یا انگره مئین یو برمی خوریم که در همه جا، این سو و آن سو به بدکاری و زیانکاری مشغولند، و این دیوها عبارت اند از: ایندر، دیو سئورو Saurva، دیو ناونگ هئیثیه ya Navanghai، دیو تئوروی Taurvi، دیو زئیری Zairi، دیو خشم Aesma، دیو آکه تشه Akatasa، دیو زمستان، دیو ویرانی، دیو پیری، دیو بوئی تی Buiti، دیو دریوی Driwi، دیو کسوی Kasvi، دیو پئی تیشه Paitisa، دیو دیوها، در جایی دیگر نیز به همین ترتیب از عده ی بسیاری دیگر از دیوان نام برده می شود.
نشانه های دیوان
برخی دیگر از این دیوان نشانه هایی دارند از آن نوع جادوهایی که در سده های میانه رواج و شیوعی داشت بسیار. منشأ این امر مراسمی است درباره ی ناخن گرفتن و آرایش موها و بریدن آنها، هرگاه موی و ناخن سترده و گرفته شده را در سوراخهایی نهند، آن چنان که در وندیداد نقل شده و هنوز رسمی است شایع، این موها و ناخنها و احیانا دندانها و سایر چیزهایی که جدا شده و وابسته به بدن آدمی هستند در سوراخها به وسیله ی دیوان و دون پایه گان اهریمن ربوده شده و بدل به شپش و جانورانی دیگر می شوند که موجب تباهی گندم، خوراک و پوشاک می شوند.
باز همچنان که در وندیداد تأکیدی است برای دفن نسا «لاشه، میت» و سایر اعضاء و چیزهایی چون ناخن و مو و دندان که بایستی در زیر خاک و یا شکاف در و دیوار پنهان شوند، همچنان در آیین مغان تأکیدی بسیار است درباره ی مردگان و دفن ناکردن آنان، بر همین منوال قانون و قوانینی درباره ی مردگان شامل این گونه چیزها نیز می شود که بایستی در سرزمینی متروک و دور از آب و آبادانی ریخته شوند تا طعمه ی لاشه خواران گردد.
جمله ی این دیوان پلید و زشتکار که آفت زندگانی درست و پاکیزه هستند، به سرکردگی اهریمن یا انگره مئین یو که آفریننده ی بی حد و مرزبندیها، زشتیها، نابسامانیها است، و همه ی گیاهان زهرآگین و جانوران موذی و گزند رساننده «خرفستر». خرفستر Xrafstra که از آفریده های او هستند، به بدی و زشتی به کار سرگرمند، به همین جهت است که مغان سعی و اهتمام بسیار به فراوانی دارند در کشتن جانوران و حیوانات موذی و اهریمن آفریده، چون: مورچه، مار، وزغ و برخی از پرندگان و جانورانی دیگر که کشتن و نابود کردنشان به ویژه برای کاهنان مباح و مستحسن شمرده شده است و خراب کردن لانه و سوراخ این جانورهای اهریمنی از وظایف مزداپرستان می باشد.
فرگرد بیستم وندیداد طریقه ی طبابت و مبارزه با بیماریها و دزدها است، و مغان به وسیله ی اوراد و بوهایی خوش و کارها و اعمالی جادو گونه، دردها و بیماریها را درمان می کردند، و مردمان را از درد و بیماری نجات می بخشیدند. اما پزشکی «بئشنریه Baesazya» دور از افسونهای کهن نیز وجود داشته است. در ایران نیز نخستین پزشک بسی کار آمد و نامی بوده، همچون ایم هوتپ Imhotep در مصر و اسکله پی یوس Asklepios در یونان.
این پزشک ثریته rita نام داشته و از توانایان و خردمندان و نیکبختان و دانایان پیشدادی بوده است. وی نخستین کسی است که از لحاظ پزشکی و دردشناسی و مرض شناسی اقدام به درمان و طبابت نمود و از وی بسیار به نیکی یاد شده است ثریته در موفقیت برای کارش و دربند نمودن بیماریها و مرضها از خداوند فلزات خشئره و ئیریه کمک و مدد خواست و خدای فلزات نیز یاری اش کرد و کارد جراحی و کالبد شکافی را به وی ارزانی داشت تا در کار خود توفیق حاصل نماید. اما سرانجام دوره ای پایان می پذیرد، و دورانی نو فرا می رسد.
در اینجا نیز نشانی از تلفیق عقاید نو و کهنه وجود دارد. همان گونه که پیامبران بزرگ و صاحب کتاب سامی از برای موفقیت خود صلاح را در آن دیده بودند تا با شریعتهای گذشته و آداب و رسوم و سنن مردم خالفت ننمایند و ایده ها و آرا و عقاید خودشان را در خلال آنها کم کم جای دهند، زرتشت نیز چنین کرده بود.
به هر حال سرانجام با تولد پیامبر آریایی، اهریمن و یارانش و تمام دیوهای پلیدی گریخته و به قعر زمین، در دل تاریکی پنهان می شوند، و این افسانه یی است حاوی اندیشه هایی اصلاح طلبانه که در تمامی ادیان بزرگ وجود دارد. اما آنچه که در «وندیداد» در درجه ی اهمیت بیشتری است، و دلهره و ترسی بسیار برمی انگیزد، قوانینی درباره ی مردگان است، مردگانی که بی شک به زندگان نیز سرایت می نماید و قوانینی در این باره در این کتاب و آیین آمده که از حد وسواسی فراوان درمی گذرد و زندگانی زندگان را سخت ترس آلوده و پر بیم و هراس می کند. هرگاه در میان جمعیتی که در هم نشسته اند، یک نفر ناگهان بمیرد، عده ای بسیار ناپاک و تا همه ی ذرات وجود نجس می شوند، و این ناپاکی و آلودگی گاه غیر قابل تطهیر و پاکی می شود. از همان هنگامی که نفس و جنبش تن را ترک می کرد، جسد و لاشه عنصری می شد سخت نجس و مورد پرهیز.
موجب مرگ دیوی بود که «نسو/ نسوش»، دروخش نسوش نام داشت. این دیو هنگامی که در تن کسی حلول می کرد، آن فرد می مرد. دروخش نسوش ناپاک ترین و خطرناک ترین دیوها بود. به همین جهت به همان اندازه ای که این دیو ناپاک و نجس و خطرناک بود، آن لاشه و مرده نیز نجس و خطرناک محسوب می شد و هر کس از سه قدمی به مرده ای نزدیک تر می شد، ناپاک شده و لازم بود مراسم دیوزدایی و بر شنوم که غسل مس میت بود درباره اش انجام شود تا پاک گردد. حتی در بسیاری موارد، هنگامی که کسی من غیر عمد و به ویژه با تعمد مرده ای را لمس می کرد، مرگ ارزان بوده و لازم می شد حد شرعی مرگ درباره اش اجرا شود. آشکار است که در میان مردم وندیداد ترس و بیمی بسیار از گزند مردگان وجود داشته است. این مردم بر آن بودند که روح مرده در بالای جسدش همواره در پرواز است تا به هر نحوی که شده باشد به بازماندگان خود گزندی وارد کند، و شاید این اعمال انتقامی بوده باشد از جسد متوفا و مردگان و یا آنکه با این عمل بر آن بوده اند که قدرت گزندرسانی و عمل مرده منتفی می شود.
در این باره دستورها و آیینهایی سخت داشتند و گفته های هرودوت را کتاب احکام و شرایع وندیداد تأیید می کند. مرد نبایستی که آب و یا خاک مقدس را آلوده نماید، در حالی که این مردمان قضای حاجت طبیعی خود را بر روی همین خاکی انجام می دادند که جسد مرده نبایستی آن را بیالاید. باری جسد مرده را با فراز کوهها، پشته ها و دخمه ها و بلندیهایی قرار می دادند. دست و پا و موهایش را سخت بر زمین می بستند تا سگان و گرگان و کرکسان و سایر درندگان لاشه خوار آن را بخورند و تنها هنگامی که استخوان از ماده های گندیدنی و فاسد شونده پاک می شد، خطر تا اندازه ای مرتفع و زدوده می گشت، سپس استخوانها را در استودانهایی «استخوان دان» می ریختند و این گورها که شکل مخصوصی داشت بایستی سوراخی داشته باشند و رو به خورشید، یعنی جانب مشرق باشند، تا مردگان بتوانند خورشید را نگاه نمایند، که مراسم خورشید نگرشنی نامیده می شود و این نیز نشانی است از روش مردم ماقبل تاریخی فلات که به وسیله ی گروه مغان و روحانیون ساسانی رواج داشت و در ایران میان زرتشتیان تا اوایل قرن اخیر بدان عمل می شد و در هند و پاکستان هنوز میان پارسیان اجرا می شود.
ادیان الهی آداب و رسوم دین زرتشتی تاریخ ایران کتاب اوستا تمدن ایرانی