شیاطین با وعده های دروغین، تزیین شهوات، دعوت به گناهان، منع از خیرات، و تشویق به انحرافات، پیروان خود را از خدا دور ساخته و به آتش قهر و غضب او گرفتار می سازند و این چنین پیروی از شیاطین سرنوشتی به جز سقوط در دوزخ نخواهد داشت:
1- «إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین* و إن جهنم لموعدهم أجمعین؛ و هرگز تو را (ای شیطان) بر بندگان با خلوص من تسلط و چیرگی نخواهد بود، لیکن اقتدار و سلطه تو بر مردم نادان و گمراهی است که از تو پیروی کنند، و البته وعده گاه همه ی آن مردم گمراه آتش دوزخ خواهد بود.» (حجر/ 42- 43)
چون ابلیس با این کلامش که: «به زودى از بشر انتقام مى گیرم و با تزیین و اغواء، سلطه خود را بر همه آنان مى گسترانم به طورى که جز عده قلیلى رهایى نداشته باشند،» چنین اظهار کرد که او به زودى نسبت به آنچه که تصمیم گرفته مستقل و بى نیاز از خدا خواهد شد، و خواستش بر خواست خدا پیشى خواهد گرفت، چون خدا از خلقت انسانها این را خواسته بود که خلیفه خود در زمینشان نموده و ایشان را بندگان خود کند، ولى او مى خواهد نگذارد این خواسته خدا صورت بندد. و جمله ی «و لا تجد أکثرهم شاکرین؛ و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت.» (اعراف/ 17) اشاره روشنى به این معنا دارد.
خداى تعالى در قبال این اظهار پاسخ داده است که آنچه گفتى که به زودى همه آنها را گمراه مى کنى، و آنچه که استثناء نمودى و چنین اظهار نمودى که به زودى مستقل مى شوى، و همه این کارها را به حول و قوه و مشیت خود مى کنى، سخت اشتباه کرده اى، زیرا غیر من کسى مستقل نیست، و کسى جز من مالک این تصرفات و حاکم در آن نیست، از هر کسى هم که سر زند به حکم و قضاى من است. اگر اغواء کنى به اذن من کردى و اگر نتوانى و ممنوع شوى به مشیت من ممنوع شده اى، و تو از ناحیه خود مالک هیچ چیزى نیستى. تنها مالک و اختیاردار آن امورى هستى که من مالکت کرده ام، و آنچه که من قضائش را رانده باشم، و من چنین رانده ام که تو نسبت به بندگان من هیچ کار نتوانى بکنى، مگر تنها آنهایى که پیرویت کنند... "إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین"
این همان قضایى است که گفتیم در امر اغواء به رانده شدنش اشاره شده، که مى فرماید غیر او کسى در آن دخالتى ندارد. آدم و فرزندانش همگیشان بندگان خدایند، و چنان نیست که ابلیس پنداشته بود که تنها مخلصین بنده او هستند، و چون بنده خدا هستند به شیطان تسلطى بر ایشان نداده تا هر چه مى خواهد (که همان اغواى ایشان است) مستقلا انجام دهد و گمراهشان کند، بلکه همه افراد بشر بندگان اویند، و او مالک و مدبر همه است، چیزى که هست شیطان را بر افرادى که خودشان میل به پیروى او دارند و سرنوشت خود را به دست او سپرده اند مسلط فرموده، اینهایند که ابلیس بر آنان حکمفرمایى دارد.
پس اگر در آیه شریفه دقت به عمل آوریم خواهیم دید که آیه ی شریفه ابلیس را از سه جهت اصلى پاسخ رد داده است.
اول اینکه ابلیس بندگان خداى را منحصر در مخلصین کرده، و سلطنت خود را بر آنان نفى نموده و مابقى افراد بشر را که بر آنان تسلط دارد بنده خدا ندانسته است، و خداى تعالى در پاسخش همه افراد بشر را بنده خود خواند. چیزى که هست سلطنت ابلیس را نسبت به بعضى از بندگانش نفى و نسبت به بعضى دیگر اثبات نمود.
دوم اینکه آن ملعون براى خود در اغواى بشر دعوى استقلال نمود (هم چنان که از ظاهر جمله "لاغوینهم" که در سیاق مخاصمه با خدا و انتقام واقع شده استفاده مى شود) و خداى سبحان او را در این ادعا رد نموده پندارش را باطل خواند، و فرمود که دشمنى او و انتقامش نیز ناشى از قضاى خداست، و تسلطش بر بشر ناشى از تسلط او است که او را نسبت به اغواى آنان که به سوء اختیار از او پیروى کنند تنها مسلط فرموده است.
بنابراین ابلیس ملعون نباید به خود ببالد، زیرا علیه خدا کارى از پیش خود نکرده و امرى را علیه او فاسد ننموده است، چون اگر اهل ضلالت را اغواء کرده، به قضاى خداى سبحان (که اهل ضلالت مى بایستى به وسیله وى در گمراهى خود بمانند) کرده است، و حتى خود آن ملعون هم به این معنا تا حدى اعتراف نموده، و در خصوص غوایت خود گفته است "رب بما أغویتنی". و نیز اگر مخلصین را استثناء نموده باز به قضاى خدا بوده است.
این معنایى که آیه ی کریمه آن را افاده مى کند، و مى فرماید هم تسلط ابلیس بر ضلالت گمراهان، و هم رهایى دادن مخلصین از شر او هر دو قضاى خداست، خود یکى از اصول مهمى است که توحید قرآن آن را افاده مى کند، مثلا در سوره یوسف مى فرماید: «إن الحکم إلا لله؛ هیچ حکم نیست مگر آنکه از خداست.» (یوسف/ 67) و در سوره قصص مى فرماید: «و هو الله لا إله إلا هو له الحمد فی الأولى و الآخرة و له الحکم؛ او خداست معبودى جز او نیست در دنیا و آخرت حمد و حکم براى او است.» (قصص/ 7) و در آل عمران مى فرماید: «الحق من ربک؛ حق از پروردگار تو است.» (آل عمران/ 60)
در یونس مى فرماید: «و یحق الله الحق بکلماته؛ خدا حق را با کلماتش احقاق مى کند.» (یونس/ 82) و همچنین آیاتى دیگر که دلالت دارند بر اینکه هر حکم ایجابى و یا سلبى که هست همه از خداست و به قضاء او به کرسى مى نشیند.
از اینجا معلوم مى شود که بعضى از مفسرین در تفسیر خود نسبت به جمله ی "إلا من اتبعک من الغاوین" چقدر مسامحه و سهل انگارى نموده اند، زیرا گفته اند: «پیروان ابلیس وقتى دعوت او را مى پذیرند و متابعتش مى کنند قهرا ابلیس بر آنان سلطنت خواهد یافت، و هر چند که این به خاطر عدول آنان از هدایت الهى به دعوت و غوایت او است، ولیکن قهرا او داراى سلطان خواهد شد، پس سلطنت ابلیس نه از خداست، و نه از خودش، بلکه از سوء اختیار پیروان او است.»
وجه فساد این سخن این است که استقلال و قوت ذاتى از ابلیس سلب و به ذوات اشیاء داده شده و حال آنکه اگر بنا باشد ابلیس از پیش خود مالک چیزى نباشد اشیاء هم مالک هیچ چیز خود نخواهند بود و بدون اذن خدا، هیچ چیز حتى ضروریات و لوازم ذات را مالک نیستند مگر به اذن خدا و تملیک او. دقت فرمائید.
جهت سومى که خداى تعالى از کلام ابلیس رد نموده این است که سلطنت ابلیس بر اغواى هر کس که گمراهش مى کند، هر چند که به جعل خداى سبحان و تسلیط اوست، الا اینکه این تسلیط خدایى ابتدایى نیست و چنان نیست که خداى تعالى افرادى را بدون جهت دستخوش اغواى شیطان نموده، افرادى دیگر را از شر او حفظ نماید، چون چنین رفتارى را نمى توان به ساحت قدس خداى سبحان نسبت داد، بلکه اگر جمعى را دستخوش اغواى او مى کند به عنوان مجازات و مسبوق به غوایت خودشان است.
دلیل بر این نکته جمله ی "إلا من اتبعک من الغاوین" است که مى فرماید ابلیس تنها آن جمعى را اغواء مى کند که خود آنان غوایت دارند، و به اقتضاى همان غوایت خودشان در پى اغواى شیطان مى روند. پس اغواى شیطان اغواى دومى است. آرى، در این مساله یک اغواء است به دنبال غوایت و غوایت عبارت است از همان جرمهایى که خود آدمیان مرتکب مى شوند و اغواى ابلیس مجازاتى است از جانب خداى سبحان.
اگر این اغواء، ابتدایى و از ناحیه ابلیس بود، و گمراهان به دست ابلیس گمراه مى شدند باید خودشان هیچ تقصیرى نداشته باشند و همه ملامت ها متوجه ابلیس باشد، نه مردم، و حال آنکه او خودش به حکایت قرآن کریم در روز قیامت مى گوید: «و ما کان لی علیکم من سلطان إلا أن دعوتکم فاستجبتم لی فلا تلومونی و لوموا أنفسکم؛ من سلطنتى بر شما نداشتم، تنها کار من این بود که شما را دعوت کردم شما به اختیار خود اجابتم کردید، پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید.» (ابراهیم/ 22)
البته این سخن از ابلیس نیز پذیرفته نیست، زیرا ابلیس هم به خاطر سوء اختیارش و اینکه به کار اغواى مردم پرداخته، و به عبارتى به خاطر امتناعش از سجده بر آدم ملامت مى شود. آرى، او ولایت بر اغواء را به عهده خود گرفت و ولى گمراهان گردید، هم چنان که خداى سبحان در جاى دیگر از کلامش بدان اشاره نموده مى فرماید: «إنا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون؛ شیطان ها را اولیاء آنان که ایمان نمى آورند قرار دادیم.» (اعراف/ 27)
در آیه ی دیگرى که روشن ترین آیه مؤید بیان ما است مى فرماید: «کتب علیه أنه من تولاه فأنه یضله و یهدیه إلى عذاب السعیر؛ قلم قضاء بر او چنین رانده شد که هر که او را سرپرست خود قرار دهد او گمراهش کند، و به سوى عذاب آتش رهنمونش باشد.» (حج/ 4)
پس از آنچه گذشت این معنا به دست آمد که مراد از کلمه ی "عبادى" عموم افراد بشر است، و استثناء در "من اتبعک" استثناى متصل است، نه منقطع، و کلمه ی "من" در "من الغاوین" بیانیه است و زمینه کلام رد بر ابلیس است، و آیه متعرض دو قضاء از قضاهاى الهى است: یکى در مستثنى و یکى در مستثنى منه. اینها و غیر اینها نکاتى است که از بیان گذشته ما به دست مى آید.
از همین بیان روشن مى گردد اینکه بعضى از مفسرین گفته اند «منظور از کلمه ی "عبادى" آن کسانى است که ابلیس استثنائشان کرد و از ایشان تعبیر کرد به "عبادک منهم" و نتیجه استثناء مزبور منقطع و زمینه کلام تصدیق گفتار ابلیس است که بر جمعى سلطنت دارد و بر مخلصین ندارد، و معناى آیه این است که مخلصین در تحت سلطنت تو نیستند، ولى آنها که پیرویت مى کنند هستند» تفسیر صحیحى نیست. البته این چنین تفسیر در حقیقت زمینه کلام را بر هم زدن است و کسى که این طور تفسیر کرده رعایت سیاق را که سیاق مخاصمه است نکرده، و به ساحت قدس الهى نسبت نالایق داده، و خطاب خداى را طورى معنا کرده که در حقیقت همان کلام ابلیس از کار در آمده است.
به این معنا که خداى تعالى تغییرى در ریخت کلام ابلیس داده، و نسبت به اصل معنا حق را به او داده و به آن اعتراف کرده است. ابلیس گفته بود به زودى من بشر را اغواء مى کنم مگر مخلصین آنان را. خدا هم فرموده: تو مخلصین را نمى توانى گمراه کنى، تنها غیر ایشان را گمراه مى کنى، و پر واضح است که چنین کلامى را نمى توان به خداى سبحان نسبت داد.
چه بسا مفسرین دیگرى که آیه را چنین معنا کرده اند: کلمه ی "عبادى" شامل تمامى افراد بشر مى باشد و در عین حال استثناى منقطع است. و شاید از این جهت منقطع گرفته اند که پنداشته اند اگر متصل بگیرند باید بیشتر افراد را مستثنى بدانیم، آن وقت مثل این مى شود که بگوییم: من صد تومان الا نود و نه تومان قرض دارم، زیرا گمراهان بشر نسبت به مخلصین آن شاید بیشتر از 90 درصد باشند، و آن وقت ساحت قدس الهى منزه از این چنین حرف زدن است.
این تفسیر صحیح نیست، براى اینکه این حرف مربوط به جایى است که منظور از استثناء بیرون کردن عدد معینى باشد، و اما اگر منظور اخراج نوع و یا صنف باشد دیگر زیاد بودن عدد مستثنى عیب ندارد. و انسان خود داراى اصنافى است که مافوق همه، صنف مخلصینند، و از آنان پایین تر صنف مؤمنین، و از آنان پایین تر صنف مستضعفین و از ایشان هم پایین تر پیروان ابلیسند که همین صنف آخرى در آیه استثناء شده و ما بقى که چند صنفند در مستثنى منه باقیند. پس استثناء اکثر لازم نمى آید.
بعضى دیگر از مفسرین استثناء را از این جهت منقطع گرفته اند که براى ابلیس سلطنتى حتى بر غاوین لازم نیاید چون چنین پنداشته اند که اثبات سلطنت براى ابلیس با سلطنت مطلقه خدا و یا با عدالت او منافات دارد، و معناى آیه به طورى که این دو محذور لازم نیاید این است که "تو بر بندگان من سلطنت ندارى لیکن هر که از غاوین، که تو را پیروى کند او خودش زمام امور خود را بدست تو داده، و براى تو سلطنت علیه خود قرار داده است. نه اینکه این سلطنت از خود تو باشد، و تو بتوانى خدا را در امور خلقش عاجز کنى، از خدا هم نیست، تا با عدالت او منافات داشته باشد."
ولى غفلت کرده اند از اینکه اثبات سلطنت براى ابلیس در صورتى که آن سلطنت از ناحیه خداى تعالى باشد، اشکالى وارد نمى آید و با سلطنت مطلقه الهى منافات ندارد و همچنین منافى با عدالت خدایى نیست، زیرا مکرر گفتیم که این تسلیط، تسلیط به عنوان مجازات است، نه ابتدایى. و این هم که گفت: سلطنت ابلیس را گمراهان به او داده اند باز با تسلیط خدایى منافات ندارد.
آنچه در اینجا در اشکال بر توجیه بالا اضافه مى کنیم این است که قرآن کریم در آیه «کتب علیه أنه من تولاه فأنه یضله؛ بر او چنین نوشته شده که هر که او را سرپرست خود قرار دهد او گمراهش مى کند.» (حج/ 4) و آیه ی «إنا جعلنا الشیاطین أولیاء للذین لا یؤمنون؛ شیطان ها را قرار دادیم اولیاء کسانى که ایمان نمى آورند.» (اعراف/ 27) به طور صریح به هر دو ناحیه گفتار ما دلالت دارند، اولى سلطنت را براى شیطان اثبات مى کند و دومى آن سلطنت را به قضاى خدا و جعل او مى داند.
"و إن جهنم لموعدهم أجمعین". (حجر/ 43) ظاهرا کلمه "موعد" در اینجا اسم مکان و به معناى محل وعده باشد و مراد از اینکه جهنم موعد آنها است این است که جهنم آن محلى است که وعده خدا به ایشان عملى مى شود و در آنجا عذابشان مى کند. و این کلام خدا تاکید ثبوت قدرت او و بازگشت همه امور به او است. کانه مى فرماید: "آنچه درباره سلطنت تو بر گمراهان گفتم سلطنتى از ناحیه خود تو نیست، و چنان نیست که تو ما را عاجز کنى، بلکه ما تو را بر آنان سلطنت دادیم و به خاطر پیرویشان از تو، ایشان را به اغواى تو مجازات نموده، و به زودى در آخرت هم به عذاب جهنم کیفرشان مى کنیم."
در این جمله که مخصوص بیان حال پیروان ابلیس است، تنها کیفر ایشان را ذکر کرد و دیگر اسمى از ابلیس و کیفر او نبرد، به خلاف آیه «لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین؛ هر آینه جهنم را از تو و از هر که پیرویت کند از بندگان پر مى کنم.» (ص/ 85) و آیه «فإن جهنم جزاؤکم جزاء موفورا؛ پس به درستى جهنم جزاء شما است و چه جزاى بیکرانى است.» (اسراء/ 63) چون مقام در این دو آیه غیر مقام آیه مورد بحث است.
به نقل ابوبصیر امام صادق (ع) فرمود: «در روز قیامت ابلیس را به صحنه محشر وارد می سازند، در حالی که هفتاد غل و هفتاد کند بر اوست. وقتی اولی به زفر می نگرد می بیند 120 کند و 120 غل بر اوست و چون ابلیس این صحنه را ببیند می گوید: این کیست که خداوند عذاب او را چند برابر ساخته در حالی که من خلق را گمراه ساخته ام؟ گفته می شود: او زفر است. گفته می شود: پس چرا این اندازه عذاب او زیاد است؟ پاسخ می آید: زیرا بر علی (ع) ستم کرده است. ابلیس می گوید: پس وای بر تو، وای بر تو. آیا ندانستی که خداوند فرمان به سجودم داد بر آدم و من نافرمانی کردم؟ و از خدا خواستم که مرا بر محمد (ص) و اهل بیت (ع) و شیعیان او چیره سازد و خداوند پاسخ مثبت نداد؟ و بلکه فرمود: "إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین".»