تفاوت های فرهنگی شرق و غرب
تفاوت شرق و غرب هم از جمله مباحثی است که همواره مورد عنایت و توجه بوده است.
«فیثاغورث» در سفری به شرق سیاحت نامه ای می نویسد که شرقی است و به فارسی هم ترجمه شده است. در بخشی از این سیاحتنامه آمده: «در آن جا که من گفتگویی با زرتشت داشتم، که بعد از گفتگو به یک نقطه ی روشن و به وفاق با هم نرسیدیم.» این دو در گفتگوهایی که با هم داشته اند به نقطه ی وفاق نمی رسند، به همین دلیل زرتشت خطاب به فیثاغورث جمله ای را بر زبان می آورد که می تواند نشان دهنده ی دوگانگی شرق و غرب از دوران قدیم به حساب آید و نشانه ای برای این بحث باشد. وی می گوید: «تو به آموزش باختر مشغول باش، من تعلیم خاور را قبول دارم، ما را آیندگان محاکمه خواهند کرد» و این نماد یک دوگانگی بین دو فرهنگ، دو تمدن، در حوزه ی جغرافیایی و حتی می توان گفت در دو حوزه معرفتی است.
همین بحث تمایز و تفاوت حتی در آثار ارسطو هم دیده می شود. ارسطو علت این تمایز و تفاوت را به مسائل محیطی و اقلیمی و جغرافیایی پیوند می زند و می گوید چون در مناطق شرقی عمدتا هوا گرم و آفتاب درخشان است، موجب رشد وسایل زندگی و خود زندگی شده است. و در عین حال صفات جنگی در شرقی ها رشد نکرده است ولی در غرب، چون هوا عمدتا ابری است و آفتاب درخشان نیست، زندگی رشد زیادی نکرده است اما خصلت های جنگ آوری در غربی ها و عمدتا یونانی ها رشد داشته است. او عامل تمایز را به تفاوت های اقلیمی برمی گرداند و مصادیق این تمایزها و تفاوت ها را در رسیدن به روحیه ی جنگاوری محدود کرده است. هریک از این داوری ها حتما نیازمند به تأمل و درنگ است.
اختلاف در جهان بینی
اما نکته ی قابل توجه جستجوی ریشه های تاریخی این تفاوت است. حتی در دوران معاصر هم، دو دیدگاه نسبت به این موضع وجود دارد؛ برخی معتقدند علت تمایز و ناسازگاری بین شرق و غرب و اختلاف های آشتی ناپذیر آن ها همان رفتار آدمی و مأموریتی است که آدمی در این جهان دارد و کمال مطلوبی که در زندگی می جوید؛ یعنی اصولا نگاه انسان به خود، نگاه او به رابطه ی خود و خدای و محیط پیرامون خویش موجب می شود چیزی به عنوان شرق شکل گیرد و چیزی به عنوان غرب. در واقع اختلاف در «جهان بینی»، عامل اصلی بروز اختلاف بین شرق و غرب است.
تمایز در شیوه ی اندیشه
برخی دیگر این تمایز و قضاوت را در «شیوه ی اندیشه» می دانند که شیوه ی تفکر در غرب، عقلی و فلسفی است و نظام اندیشه در شرق به طور عمده عرفانی. یعنی؛ این تمایل شرقی ها به اشراق و تمایل غربی ها به عقل گرایی محض منهای دل صیقل یافته که بتواند کانون معرفت هم باشد، وجه تمایز بین غرب و شرق است. این دو دیدگاه واقعا وجود دارد. هر چند در تمایز بین شرق و غرب به هیچ روی نمی توان عامل جغرافیایی را نادیده گرفت اما عوامل دیگر را هم باید مورد نظر قرار داد.
مسئله ی بعثت انبیاء
یکی دیگر از وجه تمایز شرق و غرب مسئله ی بعثت انبیاست. تقریبا بعثت تمام انبیای بزرگ در منطقه شرق بوده و غرب خاستگاه بعثت انبیاء نبوده است.
کانون های تمدنی
یک موضوع دیگر قابل توجه دیگر، بحث کانون های تمدنی است. می توان گفت این کانون ها یکسره شرقی هستند و اقوام تمدن ساز هم یکسره شرقی بوده اند. جز دوران معاصر و دوران رنسانس که یک تمدن خاص با عنوان «تمدن معاصر غربی» شکل گرفت.
نوعی قدسی گرایی در شرق
از دیگر تفاوت های شرق و غرب، نوعی قدسی گرایی شرق است که در شکل های مختلف بروز کرده است و مانند آن در غرب وجود ندارد. البته تا پیش از رنسانس هم در غرب این قدسی گری به شکل های مختلفی حضور داشت ولی باز هم نه به آن انسجام و یکپارچگی و معناداری و گستردگی که در منطقه شرق دیده می شود. این ها تفاوت هایی است که می توان برای شرق و غرب ذکر کرد ولی در دیباچه همین بحث اشاره شد که دیگران هم از دیرباز تا کنون به این تفاوت ها توجه داشته اند.
در این جا به ناچار باید از یک دیدگاه تاریخی به موضوع نگاه کرد. به این معنا که اگر در هر دوره یک غرضی را به عنوان غرض حاکم و پارادایم و گفتمان مسلط، در نظر بگیریم یک نوع توالی تاریخی و ترتب با همدیگر دارند. البته بخشی از پرسش و پاسخ ها به تبیین مفهوم شرق شناسی و نه «استشراق» برمی گردد. «استشراق»، «الاستشراق»، «شرق شناسی» و «Orientalism» نزد خود مستشرقان دو معنای متفاوت دارد، یک مفهوم، مفهوم استشراق به معنای عام آن است یعنی هر آن چه را به شرق برگردد شامل می شود؛ بنابراین چین شناسی، ژاپن شناسی، ایران شناسی و تمام این ها در قلمروی شرق شناسی قرار می گیرد. شرق شناسی یک مفهوم اخص هم دارد که تقریبا مترادف با «اسلام شناسی» است. مثلا در ویرایش دوم دایره المعارف اسلام معروف به لیدن، در آن جا مدخل «مستشرقون» یعنی شرق شناسان به چشم می خورد. این مدخل ظاهرا ربط چندانی با دایره المعارف اسلام ندارد ولی آن ها در اولین جمله این تذکر را می دهند که «مستشرقون» به معنی اسلام شناسان در غرب است.
استشراق عام یک دوره ی قدیم دارد که حتی در آثار «هرودوت»، وقتی که درباره ی شرق صحبت می کند بحث هایی را درباره ی شرق قدیم دیده می شود. در آثار «توسیریت» و «گزنفون» هم می توان آن را مشاهده کرد. حتی آثار «هومر» هم که درباره شرق صحبت می شود می تواند یک نوع شرق شناسی به حساب بیاید. شرق شناسی با ظهور اسلام تحت الشعاع قرار گرفت و تقریبا به کناری رفت تا دوران معاصر که پس از جنگ جهانی دوم بار دیگر مفهوم شرق شناسی به میان آمد و جای خاص خود را پیدا کرد، این بار شرق شناسی اعم از اسلام شناسی شد و اسلام شناسی یکی از شاخه های آن. شرق شناسی به طور عمده پس از جنگ جهانی دوم شاخه های مختلفی را در بر گرفت که عبارتند از ایران شناسی، ژاپن شناسی، عرب شناسی و.... این مفهوم عام شرق شناسی چند دوره دارد:
1. دوره ی اولیه
2. دوره ی محاق و تأثیر از مطالعات اسلامی
3. دوره جنگ
اهداف شرق شناسی در دوره های مختلف
شرق شناسی به مفهوم عام در دوره های اولیه چون معطوف به اهداف افراد بود، دارای اغراض سیاسی نبود. شرق شناسی بیشتر تابع کنجکاوی افراد بود. البته در آن دوران به واسطه جنگ های شرق و غرب یک شیوه نگاه خاص داشت اما این گونه نبوده که واقعا به مفهوم امروزی اراده ای برای شناخت شرق و سیطره بر آن وجود داشته باشد، البته این شناخت یک نوع شناخت ناخواسته و هدایت نشده و بدون طراحی و برنامه ریزی بود. اما شرق شناسی به مفهوم دوم که دوباره پس از جنگ جهانی دوم، رونق گرفت یک نوع شرق شناسی برنامه ریزی شده و سنجیده بود. شناختی که از شرق حاصل می شود اغراض مختلفی دارد، گاهی مطالعات بر پایه ی کنجکاوی دانشمندان غربی رونق می گیرد، گاهی اغراض سیاسی دارد که به قصد شناخت کشوری برای رخنه در ارکان آن کشور و سیطره بر آن سامان دهی می شوند، گاهی این مطالعات برای شناخت نرخ بازار آن کشور و تولید محصول متناسب بازار آن کشور صورت گرفته و اغراض تجاری دارد، بنابراین اغراض مختلفی در شرق شناسی وجود دارد.
اما اسلام شناسی که یک تقریر و قرائت دیگر از شرق شناسی به حساب می آید و شرق شناسی به معنی اخص است، واقعا یک تاریخ پرفراز و نشیب را طی کرده است، اجمالا شرق شناسی در نخستین مراحل خود تابع اغراض دینی بود و متأثر از اندیشه مسیحیت افراطی کاتولیکی که نگاه ناهمدلانه ای نسبت به مسلمانان داشت، یعنی نگاه سخت آمیخته با جهل و خرافه. این انگیزه ی شرق شناسی، انگیزه ای دینی بود، به قصد ضربه زدن به اسلام و به سخره گرفتن پیامبر (ص)، کاهش مدح و منزلت اسلام و مسلمانان، اما جلوتر که می آییم انگیزه های دیگر رفته رفته در کنار این انگیزه رخ می نمایاند. باز هم در این جا انگیزه ی علمی به منظور کشف حقیقت را نمی توان انکار کرد.
گاه استشراق به مفهوم اسلام شناسی تابع این انگیزه صورت گرفته است و گاه تحت تأثیر انگیزه ی سیاسی بوده است. یعنی با مدیریت و هدایت وزارت خارجه کشورهای غربی یا نهادهای دولتی آن ها به قصد افزایش اطلاعات پایه و مورد نیاز طراحان و شخصیت های سیاسی انجام می شد، در این جا اغراض استعماری را هم باید بر اغراض سیاسی اضافه نمود؛ یعنی آن ها فراتر از منافع ملی کشورهای خود، به فکر سیطره بر کشورهای دیگر افتادند، به بیان دیگر گستره ای را برخی از کشورها برای منافع ملیشان قائل بودند که از طریق سیطره بر کشورهای دیگر تحقق پیدا می کرد و بهترین تعبیر برای آن «استعمار» است. بنابراین انگیزه های خصمانه دینی در مرحله اول و در مرحله بعد انگیزه های سیاسی و استعماری و در نهایت انگیزه های علمی از جمله انگیزه هایی هستند که در شرق شناسی، به معنی اخص قابل جستجو هستند. این کلیات در لایه های ریز و جزئی خود به مجموعه ای از بحث های تفصیلی نیاز دارد که مجالی جداگانه را می طلبد.
مسیحیت جهان شرق تبلیغ فرهنگ غربی جغرافیا کشورهای اسلامی سیاست