یکی از عرصه هایی که در آن رویارویی اسلام سنتی با تجددگرایی را می توان به مستقیم ترین شکل ممکن مورد پژوهش قرار داد عرصه های فلسفه به عام ترین معنای آن است. در این حیطه اندیشه ها به رویارویی اندیشه ها می روند، البته همراه با آثار و نتایجی برای تقریبا تمامی زمینه های دیگر تلاش انسان، از علم تجربی گرفته تا سیاست و از هنر تا زندگی اجتماعی. حیات فلسفی جهان اسلام در طی چند دهه ی اخیر از تار و پودهای بسیار گوناگونی به هم بافته شده و منعکس کننده ی همه ی تنش ها، تناقضات و تعارضاتی است که معلول رویارویی سنت و تجدد در تمامی آن بخش هایی از کره ی زمین است که سنت، چه سنت اسلامی و چه غیر آن، هم چنان پابرجاست. اما برای فهم و شناخت فعالیت های فلسفی اخیر در قسمت های مختلف جهان اسلام ضروری است که هرچند به اختصار شمایی کلی از سنت زیربنایی و بستر فکری عمومی که در درون آن، یا گاه در تقابل با آن، فعالیت فلسفی در این ناحیه از جهان جریان داشته و هم چنان جریان دارد را بیان کنیم. اما به دلیل وسعت جهان اسلام که از مجمع الجزایر جنوبی فیلیپین تا سواحل اقیانوس اطلس گسترده است، ناگزیریم در بیان این نکات مقدماتی توجهمان را به سرزمین های مرکزی عالم اسلام معطوف کنیم؛ لذا، هرچند نگاه ما به ناچار وسعت زمانی خواهد داشت، اما از نظر مکانی تا حدودی مضیق خواهد بود.
اسلام میراث فلسفی جهان مدیترانه و شبه قاره ی هند را به ارث برد و این میراث را در درون جهان بینی اسلامی و بر طبق روح و ظاهر قرآن متبدل ساخت و طیف گسترده ای از مکاتب عقلی و فلسفی را پدید آورد. این سنت چهره های فکری نامداری نظیر فارابی، ابن سینا، غزالی، سهروردی، ابن رشد، ابن عربی، میرداماد و ملاصدرا را پرورش داده است که بعضی از آن ها در غرب شناخته شده اند و مابقی تنها در روزگار ماست که رفته رفته در خارج از جهان اسلام شناخته می شوند. در جهان عرب، فلسفه به عنوان یک شاخه ی مجزا پس از قرن 6/12 از صحنه رخت بر بست و در دو دریای عرفان و کلام غرق گشت. در ایران، در قسمت ترک نشین امپراطوری عثمانی و در شبه قاره ی هند، علاوه بر عرفان و کلام، فلسفه نیز به صورتی مستقل دوام یافت و در واقع، در بسیاری از این مناطق تا به امروز هم چنان باقی مانده است. زمانی که جهان اسلام برای اولین بار در قرن نوزدهم در کشورهایی نظیر مصر، ایران، ترکیه و شبه قاره ی هند با غرب مواجه شد، سنت عقلی موجد در هر یک از این ممکالک مطابق با اوضاع و احوال محلی و منطقه ای آن جا و البته در درون بافت کلی سنت عقلی جهان شمول اسلام، دست به عکس العل زد. شخصیت هایی نظیر سید جمال الدین اسدآبادی، معروف به افغانی، محمد عبده، رشیدرضا، میرزاملکم خان، سر احمدخان، ضیاء گوکالپ، و محمد اقبال به طرق مختلفی در صدد مواجهه با اندیشه غربی برآمدند و به درجات متفاوتی از آن تأثیر پذیرفتند.
تاثیرگذاری فلسفه ی غرب در هر یک از بخش های جهان اسلام به نوع استعماری بستگی داشته که دست بر قضا در یک منطقه خاص حاکم بوده است. به عنوان مثال، محافل متجدد شده در هند تحت نفوذ فلسفه ی انگلیسی دوره ی ویکتوریا (مراد سال های بین 1901- 1837 زمان حکمرانی ملکه ویکتوریا بر بریتانیا Victorian period) در آمدند. از سوی دیگر، گروه های متجدد شده در ایران، که برای گریز از تأثیر و نفوذ بریتانیا و روسیه از شمال و جنوب، جذب زبان و فرهنگ فرانسه شده بودند، شیفته ی دکارت و فلسفه ی دکارتی پس از او و نیز پوزیتیویسم قرن نوزدهم آگوست کنت شدند. ترکیه ای های متجددشده جذب فلسفه آلمان و مصری های متجدد شده، بسته به تجربه ی شخصی فیلسوفان و متفکران مختلف، جذب مکاتب انگلیسی یا فرانسوی شدند. هم چنن شمال آفریقا و قسمت های فرانسوی زبان مناطق مسلمان نشین آفریقا تحت نفوذ شیوه های فکری فرانسوی، و قسمت های انگلیسی زبان تحت نفود شیوه های فکری انگلیسی درآمدند.
تاثیر تفکر غربی بر جهان اسلام بعد از جنگ جهانی دوم
با پایان جنگ جهانی دوم، اغلب کشورهای مسلمان به استقلال سیاسی دست یافتند، اما عرصه ی فلسفه، به ویژه در سطح دانشگاهی، غالبا تحت سیطره ی اندیشه ی غربی باقی ماند. لکن در این هنگام مارکسیسم به عنصر جدیدی تبدیل شد که شماری از متفکران را، علی الخصوص در سرزمین هایی که نبرد شدید برای کسب استقلال باعث شده بود برخی افراد به آرمان ها سیاسی چپ بپیوندند، جذب خود کرد. با وجود این، احساس هویت اسامی هم چنان خود را نشان می داد و شاید مهم ترین دغدغه ی فلسفی اغلب اندیشمندان فعال در این عرصه، همان تنش میان اسلام و تمدن متجدد غرب بود. موضوعاتی از قبیل گسترش اندیشه ی غربی، و از جمله روایت مارکسیستی آن، و تعامل میان علم تجربی و فلسفه های پوزیتیویستی از یک سو، و دین و فلسفه های فلسفی تبدیل شد. طی چند دهه ی گذشته، هرچند مکاتب متقدم فلسفه ی اروپایی، که دیگر در غرب از مد افتاده بودند، به نحو حیرت انگیزی به بقای خود ادامه دادند، طرز تفکرهای غربی جدیدتر نظیر پوزیتیویسم منطقی و فلسفه ی تحلیلی، اگزیستانسیالیسم، نو مارکسیسم و حتی ساختارگرایی (structuralism) رفته رفته مورد توجه واقع شده اند.
لکن در خلال همین دوره می توان فعالیت فکری دیگری را نیز مشاهده کرد که بیش از همه اهمیت دارد و آن عبارت است از احیاء اندیشه اسلامی در اشکال گوناگون سنتی آن، از قبیل عرفان و تصوف، کلام، و خود فلسفه به معنای فنی این واژه آن گونه که سنتا از آن فهمیده می شد. نوعی احساس سرخوردگی و یأس از تمدن متجدد غرب، عدم اطمینان نسبت به آینده و ضرورت بازگشت به قلب دین، باعث شده افراد بسیاری، به ویژه فرهیختگان، به بازنگری عرفان و تصوف روی آورند و علاقه به تعالیم آن از نو زنده شود. این تحول را در تعداد بیش تر افراد جوان تری که، در کشورهایی نظیر مصر و ایران، جذب سلسله های تصوف شده اند و بسیاری شان از رده ی متخصصین هستند، و نیز گسترش وسیع تعالیم برخی مشایخ برجسته ی طریقت در عصر ما نظیر شیخ احمد العلوی، می توان دید.
هم چنین می توان گسترش روایت های جدید جنبش های وهابی و سلفی سابق را مشاهده کرد که ویژگی شاخص آن ها نوعی خشکه مقدسی اخلاقی، «بازگشت» به اصول و معیارهای صدر اسلام و تا حد فراوانی، خوار شمردن زبان و مقال فلسفی است. نهایتا همین عوامل، بسیاری را، به ویژه در ایران، به سوی بازیابی خود فلسفه ی اسلامی و سپس احیاء آن سوق داده است. بنابراین، می توان گفت که در طی چند دهه ی گذشته، در عین حال که آشکال مختلف فلسفه ی متجدد بیش از پیش به درون حیات فکری جهان اسلام نفوذ و رسوخ کرده، نوعی احیاء اندیشه ةیا اسلامی سنتی در آشکال مختلف آن نیز در بیش تر کشورهای اسلامی به چشم می خو.رد، و در حال حاضر نبردی شدید میان این دو جریان با هدف فتح اذهان و نفوس مسلمانان تحصیل کرده در حال پدید آمدن است.
در این بررسی اجمالی، تنها می توان به برجسته ترین ویژگی های فعالیت فلسفی در آن گستره ی پهناوری از زمین که جهان اسلام نام گرفته اشاره کرد. جای آن دارد که بررسیمان را با ناحیه ی مرکزی این بخش از عالم اغاز کنیم، یعنی با جهان عربی- ایرانی- ترکی، که تقریبا در همه ی دوره ها وسیع ترین و پایدارترین عوامل انگیزاننده و پیش برنده ی فکری و معنوی را برای کل جامعه ی اسلامی فراهم کرده است. در حال حاضر، ساکنان این منطقه اقلیتی از جهان اسلام را تشکیل می دهند، اما هنوز هم باید این منطقه را مرکز آن جهان گسترده تری دانست که حیات و اندیشه اش را وحی اسلامی رقم می زند.
ویژگی فعالیت فلسفی در مصر
اجازه دهید با جهان عرب و به طور خاص با قسمت شرقی آن آغاز کنیم. در این ناحیه، مصر و سوریه بزرگ ترین مراکز فعالیت فرهنگی و فلسفی در دهه های اول قرن بیستم بودند و پس از جنگ جهانی دوم نیز این جایگاه را حفظ کردند، هرچند لبنان نیز پس از دستیابی به استقلال بر اهمیت و اعتبارش افزوده شده است. در این مدت در مصر غلبه و نفوذ نهادهای با سابقه و مهم مربوط به فعالیت فلسفی نظیر دانشگاه های الازهر قاهره، عین شمس و اسکندریه، فرهنگستان عربی قاهره (Arab Academy of Cairo) کماکان ادامه داشته است. علاوه بر این بسیاری از شخصیت هایی که پیش از جنگ جهان دوم و در خلال آن غلبه و نفوذی یافته بودند، نظیر عبدالحلیم محمود (به خصوص آثار اولیه او)، عثمان امین، ابراهیم مدکور، الف. الف. قنواتی، عبدالرحمن بدوی، احمد فؤادالاهوانی، سلیمان دنیا، محمد ابوریان و ابوالعلا العفیفی، هم چنان تفوق خود را بر این عرصه حفظ کرده اند، برخی از آن ها تا همین چندی پیش و بقیه تا زمان حاضر. تقریبا همه ی این اشخاص به احیاء فلسفه ی اسلامی و نیز مواجهه ی آن با اندیشه ی غربی علاقه مند بوده اند.
برخی از آن ها، مانند عبدالرحمن بدوی، بیشتر همانند یکی از پیروان مکاتب متجدد غربی از قبیل اگزیستانسیالیسم درباره ی این مکاتب دست به قلم برده اند تا به صورت پژوهش گری بی طرف و فارغ دل. محققان و فلسفه پژوهان دیگری نظیر محمد ابوریده و ابوالعلا التفتازانی که در نتیجه ی دنباله روی از این شخصیت های متقدم شهرتی کسب کرده اند، نیز تعلیم اندیشه ی غربی را با فلسه ی اسلامی درآمیخته اند. شهرت و آوازه این افراد بیش تر به سبب تلفیق روش های غربی تحلیل و تحقیق فلسفی با اندیشه فلسفی و عرفانی اسلامی است.
از زمان جنگ جهانی دوم به این سو، هدف احیاء مجدد اندیشه ی اسلامی، با حرکت عظیمی در جهت ترجمه فلسفه ی غرب به زبان عربی همراه شده است. در مصر و در دیگر کشورهای جهان اسلام در سالگرد فیلسوفان بزرگ اسلامی نظیر کندی، فارابی، ابن سینا، غزالی، ابن رشد، سهروردی، ابن عربی و ابن خلدون مراسم بزرگداشت برگزار می شد. برگزاری این مراسم ها به تصحیح متون، تهیه فهرست آثار، تک نگاری های تحلیلی و شرح حال این فیلسوفان اروپایی؛ این ترجمه ها شامل بسیاری از معروف ترین آثار فلسفه ی پس از رنسانس، به ویژه آثار فیلسوفان فرانسوی و آلمانی نظیر دکارت، ولتر، کانت و هگل است. افزون بر این تاریخ هایی از فلسفه ی غرب، مانند اثر لطفی جمعه، نیز منتشر شده است. متأسفانه شمار بسیاری از این ترجمه ها توسط محققانی صورت گرفته که به غنای فلسفی زبان کلاسیک عربی کاملا وقوف نداشته اند و بسیاری از این آثار از نظر کیفیت نسبت به ترجمه های متقدم متون فلسفی یونانی به زبان عربی، مراتب نازل تر است.
تاثیر ملی گرایی و اندیشه چپ بر تفکر شرقی جهان عرب
از زمان بالا گرفتن مسأله ی فلسطین، ظهور ملی گرایی افراطی عربی و گسترش ایدئولوژی های چپ در مصر، سوریه و دیگر کشورهای منطقه، آثار فلسفی متعددی نیز درباره ی موضوعات سیاسی و اقتصادی، و نه صرفا فلسفه ی نظری، منتشر شده که اغلب به طور مستقیم یا غیر مستقیم متأثر از مارکسیسم بوده اند. از میان این آثار شاید مشهورتر از همه آثار عبدالله العروی است که، با وجود این تأثیرپذیری از مارکسیسم، اهل آمریکای شمالی است و برخی از اندیشسمندان مصری، چه مسلمان و چه مسیحی، پیرو آن دسته از جریان های چپ گرایی شدند که پس از دوران جنگ در غرب رواج یافت. به عنوان مثال می تون شکل گیری «چپ اسلامی» (الیسار الاسلامی) در طی چند سال اخیر در مصر و مناطق دیگر را ذکر کرد که معروف ترین نماینده ی آن حسن حنفی است. اما دیری نپایید که شیفتگی بسیاری از این قبیل اندیشمندان سرشناس، مانند انور عبدالملک نسبت به مارکسیسم و سایر ایدئولوژی های چپ از بین رفت، و این اندیشمندان یا به یکی از اشکال ملی گرایی فرهنگی روی آوردند یا به دامان اسلام بازگشتند. این جریان بدین ترتیب در جهتی موازی با احیاء اندیشه ی اسامی در محافل سنتی اسلامی مصر، نظیر الازهر، حرکت کرده است، هرچند گسترش انواع مختلف فلسفه ی سکولار در میان برخی از فیلسوفان جوان تر عرب مانند صادق العزم هم چنان ادامه دارد.
احیاء اندیشه ی اسلامی، یا به سوی نوعی جریان خشک مذهبی متمایل بوده که دنباله رو مکتب سلفی- وهابی دوره های سابق است و یا با تصوف مرتبط بوده که آن نیز در طی چند سال اخیر در مصر از نو احیاء شده است و در این خصوص اشاره به گروه اخوان المسلمین، که با وجود شباهت فکری به مکتب وهابیت، با الگوگیری از ساختار سلسله های تصوف تشکل یافته است، سودمند خواهد بود. سید قطب، اصلی ترین شخصیت فکری اخوان، هرچند با فلسفه به معنای آکادمیک آن شدیدا مخالف بود، خود فلسفه ای مبتنی بر تعالیم قرآن ارائه کرد که در صدد بود به مدد آن به نبرد با ایدئولوژی های وارداتی از عرب برود.
در سوریه وضعیتی شبیه مصر به چشم می خورد. چهره های سابق نظیر جمیل صلیبا و خلیل جر کماکان فعال هستند. فرهنگستان عربی دمشق (Arab Academy of Damascus) هم چنان سرگرم خلق مجموعه اصطلاحاتی برای بیان اندیشه ی فلسفی متجدد است. محققان سنتی تر، نظیر سامی الکیالی و عارف تامر، به احیاء فلسفه ی اسلامی اهتمام داشته اند، در حالی که برخی از متفکران متأثر از غرب که اغلب مسیحی، ولی بعضا نیز مسلمان هستند، کما فی السابق شیفتگی خودر ا نسبت به فلسفه اروپایی، به ویژه ایدئولوژی های سیاسی- فلسفی چپ حفظ کرده اند. اشخاص نظیر قسطنطین نزریق و میشل عفلق که آثاری نظری در باب سوسیالیسم و ملی گرایی عربی تالیف کردند، به بنیان گذاران جنبش نهای سیاسی تبدیل شده اند. رفته رفته، نوعی سوسیالیسم عربی تحت عنوان حزب بعث غلبه و نفوذ یافته است که هنوز هم در سوریه و عراق حکومت می کند، و موجب شده تا آثار فراوانی در زمینه فلسفه سیاسی، بر پایه ی ایده ی سوسیالیسم عربی، نگاشته شود.
به موازات این تحول، علاقه به عرفان و تصوف در طی چند دهه ی اخیر از نو احیاء شده است. بخش اعظم این احیاء علاقه ارتباط نزدیکی با سلسله ی شاذلیه و بالاخص عارف بزرگ الجزایری شیخ العلوی دارد که شاگردان و مریدان بسیاری در سوریه داشت. هم چنین این احیاء علاقه باعث پدید آمدن آثار مکتوبی با ماهیت فکری و عقلی شده است، همان چیزی که در مورد شیخ عبدالقادر اهل حلب که از مشایخ طریقت است می توان دید. در زمینه ی مابعدالطبیعه ی تصوف نیز باید به آثار محقق سوری، عثمان یحیی، اشاره کرد که خود در پاریس اقامت دارد و گاه نیز به قاهره می رود. وی علاوه بر تصحیح آثار شخصیت های مهم تصوف، به ویژه ابن عربی، و تحقیق بر روی آن ها، همانند فیلسوفی زنده در سنت فلسفه ی اسلامی آثاری نوشته است که البته به مسائل عصر ما به ویژه انسان متعدد در دنیایی زدوده از دین و امور مقدس می پردازد.
ویژگی فعالیت فلسفی در لبنان
لبنان بیش از سوریه یا مصر کانون شکل متجددتری از فعالیت فلسفی بوده است. در دانشگاه های این کشور به ویژه دانشگاه سینت جوزف، بیشترین تأثیرپذیری فلسفی از خارج، از ناحیه فرانسه بوده است، هم چنان که در مورد سوریه چنین است. تنها در دانشگاه آمریکایی بیروت فلسفه انگلوساکسون حضور داشته است. لبنان، تا زمان جنگ داخلی اخیر در این کشور، مرکز اصلی انتشار کتب عربی، به ویژه در زمینه فلسفه، در منطقه بود و با قاهره برای کسب جایگاه اول در منطقه رقابت می کرد. تا چند سال پیش لبنان سعی داشت نقش پلی میان غرب و جهان اسلام را ایفا کند، هرچند در حقیقت بیش از آن که پلی باشد برای برقراری رابطه میان این دو جهان، دروازه ای بوده است برای هجوم غرب به اسلام.
در لبنان چند فیلسوف سرشناس مسیحی عرب فعال بوده اند. شاید معروف ترین آن ها چارلز مالک است، که علی رغم غوطه وری در جهان لیبرالیسم غربی عمیقا مسیحی باقی مانده است. نیز می توان به سر اسقف خضر اشاره کرد، که یکی از مهمترین الاهی دانان ارتدوکس روزگار ماست. در طی چند دهه گذشته بعضی محققان لبنانی اعم از مسلمان و مسیحی بوده اند که به مطالعه فلسفه اسلامی علاقه و اهتمام داشته اند؛ محققانی نظیر عمر فروخ، حسن صعب، کمال الیازیجی، فرید جبر، آلبرت نادر، ماجد فخری، و عفیف عصیران، و نیز یوسف ایبیش که یکی از بزرگ ترین پژوهش گران معاصر در زمینه عرفان و تصوف و یکی از شارحان اصلی دیدگاه سنتی در جهان عرب است. هم چنین در زمینه های عرفان و تصوف باید سیده فاطمه یشروطیه را ذکر کرد که شاید تا زمان وفاتش در این اواخر ممتازترین شخصیت زن در عرفان و تصوف بود، همو که در سال های اخیر برخی از مهم ترین آثار را در این زمینه به زبان عربی پدید آورده است.
در خصوص اردن و ساکنان فلسطین، وقایع تلخ و تکان دهنده ای که به دنبال جنگ سال 1948 رخ داد توجه جامعه ی فکری این منطقه را تقریبا به طور کامل به مسائل سیاسی معطوف کرده است، و معدود فلسطینیانی نظیر عبداللطیف الطبیباوی هم که به فلسفه پرداخته اند در کشورهای دیگر فعال بوده اند. در اردن از زمانی که دانشگاه عمان به مطالعات کلامی و فلسفی گرایش، یافته علاقه به فلسفه به تدریج رو به افزایش است و عمان در حال تبدیل شدن به مرکز انتشار کتب عربی، از جمله در زمینه ی فلسفه است.
در عراق، تا زمان جنگ جهانی دوم روش آموزشی بریتانیایی پا به پای فعالیت مراکز علمی مهم اسلامی، به ویژه دانشگاه شیعیان در نجف، جریان داشته است. قابل توجه ترین فعالیتی که در طول چند دهه ی اخیر صورت گرفته احیاء پژوهش های آکادمیک در زمینه ی فلسفی اسلامی است که البته با شیوه ای همراه است که عمدتا برگرفته از روش پژوهشی انگلوساکسونی، و نیز سایر اشکال اروپایی پژوهش آکادمیک است. عراق چند محقق برجسته عرضه کرده است که هر دو شیوه ی پژوهشی، یعنی اسلامی و اروپایی، را با یک دیگر تلفیق کرده اند. این محققان عبارتند از سید محمدباقر صدر، کامل الشیبی، حسین علی محفوظ، و به ویژه محسن مهدی که در زمینه مطالعه فارابی و ابن خلدون خدمات شایان توجهی ارائه کرده است. همچنین تلاش هایی برای پژوهش در زمینه فلسفه ی تعلیم و تربیت اسلامی، به ویژه توسط فاضل الجمالی، انجام گرفته است. علاوه بر این در عراق نیز همانند سوریه شماری آثار فلسفی منتشر شده است که به اشکال مختلف سوسیالیسم و ملی گرایی عربی و نظایر آن مربوط می شود. لکن اکثر این آثار ماهیتی عملی دارند نه صرفا نظری.
تا زمان جنگ جهانی دوم، ناحیه غربی جهان عرب نسبت به شرق این عالم به مراتب محتاط تر و «محفوظ» تر بود. در این ناحیه ی غربی، که از لیبی و تونس تا اقیانوس اطلس را در بر می گیرد، تا زمان ظهور جنبش های استقلال طلبانه، اندیشه ی سنتی اسلامی در هر دو جنبه ی مابعدالطبیعی و کلامی آن بسیار نیرومند و پرمایه بود. تنی چند از مشایخ برجسته ی طریقت حال و هوای معنوی و فکری کشور مغرب را تحت نفوذ خود داشتند. شاگردان و مریدان شیخ العلوی حضور او را در بسیاری از مناطق زنده نگه داشته بودند، گرچه مقدر آن بود که جان و جوهر تعالیم وی به غرب عالم برود، آن جا که این تعالیم تأثیری ژرف و بی حد و حساب داشته است. دیگر مشایخ طریقت نظیر شیخ محمد التادلی، نیز در حفظ سنت تصوف در مغرب سهیم بودند.
جریان های فکری مقابل عرفان در مغرب اسلامی
از زمان جنگ جهانی دوم، دست کم دو گرایش قابل توجه دیگر در مغرب رویارویی عرفان و تصوف قرار گرفته است. گرایش نخست نوعی جریان خشکه مقدس وهابی سری است که ملهم از جنبش هایی مشابه در مصر و سرزمین های شرقی جهان اسلام است و دیگری جریان متجدد و ضد سنتی فلسفه ی اروپایی است. عقل پرستی (rationalism) خشکه مقدسانه ی موجود در مغرب با آن چه در میان سلفیه ی مصر و نووهابی گری عربستان دیده می شود تفاوت چندانی ندارد. وجه مشخصه ی آن، مخالفت علنی و بی پرده با عرفان و تصوف (علی الخصوص شکل عمومی آن که در مغرب به مرابطون مرسوم است) و نوعی اشتیاق شدید به اصلاح اجتماعی و نیز درگیر شدن در فعالیت های سیاسی با هدف برقراری مجدد حاکمیت شریعت اسلامی است.
در این خصوص باید اشاره ای کرد به حزب استقلال مراکش و پایه گذار آن علال الفاسی که یکی از برجسته ترین اندیشمندان مغرب در طول چند دهه ی گذشته بود. او نوعی فلسفه سیاسی و اجتماعی را بسط نداد که مبتنی بر بعضی نظرات سنتی اسلامی بود و عناصری شبیه مؤلفه های فکری برخی اندیشمندان سلفی وهابی شرق داشت، البته با حهال و هوایی خاص به مغرب. گاه او را یک «بنیادگرا» می نامند. اگر این نام گذاری پذیرفته شود، در این صورت او نماینده ی شکلی از «بنیادگرایی» است که به موضع سنتی نزدیک تر است تا «بنیادگرایی» خشن از نوع سنت نما.
جریان دوم، یعنی فلسفه ی اروپایی، خصائص کمابیش خاص و متمایزی در مغرب دارد. در مصر، فلسفه ی اروپایی نفوذ یافته محدود به مکتب خاصی نبود. اما در مغرب به دلیل نفوذ چشم گیر فرانسه و غلبه ی مارکسیسم و نوعی اگزیستانسیالیسم مکتب فرانسه این چنین در درون محافل دانشگاهی نفوذ نداشته است. نیز در این منطقه است که در طی چند سال گذشته تلاش های عجیبی برای برقراری پیوند میان ایدئولوژی های چپ برخاسته از فلسفه اروپایی قرن نوزدهم و اسلام، صورت گرفته است و نتیجه همانا اشکال مختلف «سوسیالیسم اجتماعی» و حتی «مارکسیسم اسلامی» است که به طور خاص در الجزایر و لیبی به چشم می خورد. این طرز تفکر را که معمولا ارتباط تنگاتنگی با منافع سیاسسی مختلف دارد، در سایر کشورهای مسلمان حتی خارج از جهان عرب نیز می توان دید، هرچند غالبا محدود به محافل خاصی است.
متفکران سرشناس در مغرب
مغرب هم چنین شمار محدودی متفکران سرشناس عرضه کرده است که کوشیده اند خط سیر متمایزی را ترسیم کنند و صرفا دنباله رو مدهای غربی نباشند. در زمره ی این گروه فیلسوف مراکشی حبیب الحبانی است که به شرح و بسط چیزی پرداخته است که خود آن را «پرسونالیسم اسلامی» می نامد و مبتنی است بر بعضی نظرات ماخوذ از اندیشه اسلامی و برخی اندیشه های شاخص فلسفه ی بر اروپا، به ویژه اگزیستانسیالیسم، اما موضع او به اندیشه ی متجدد نزدیک تر است تا جریان اصلی فلسفه ی اسلامی. یکی دیگر از چهره های سرشناس مغرب محمد ارکون الجزایری است که پس از مطالعه جدی اندیشه غربی، از جمله مارکسیسم، به فلسفه ی اسلامی به عنوان واقعیتی زنده روی آورده است. او، هم در باب مکاتب سنتی فلسفه ی اسلامی و هم درباره ی مواجهه ی اندیشه ی اسلامی با تجددگرایی دست به قلم برده و یکی زا نخستین اندیشمندان معاصر اهل سنت است که به گفتگوی با تشیع علاقه نشان داده است.
هم چنین باید به بن ابود، یکی از اندیشمندان مهم مراکش اشاره کرد که با فلسفه ی اسلامی و عرفان و تصوف قرابت بیشتری دارد، در عین حال که به طور خاص به مسأله سرشت انسان علاقه نشان می دهد. علائق او همانند بن میلاد، متفکر تونسی است که او نیز به دنبال انطباق آموزه های فلسفه ی اسلامی بر وضعیت انسان در جهان معاصر با تأکید بر خصلت پویایی است.
فلسفه اسلامی جهان معاصر سنت تجدد تهاجم فرهنگی کشورهای اسلامی استعمار