در برخی کتب اهل سنت آمده است که در جنگ احد، ابوبکر، پسرش عبدالرحمان را که در سپاه قریش بود به مبارزه طلبید و از رویایی با دشمن حتی اگر فرزندش باشد ابائی نداشت آنگاه با عبارات مختلف تصریح کرده اند که عبدالرحمان ابن ابی بکر از شجاع ترین افراد قریش و بهترین تیراندازان ایشان بوده است فلذا مبارزه با وی جنگی سخت و دشوار بوده و جز فرد شجاعی مانند ابوبکر کس دیگری یارای این مبارزه را نداشته، خلاصه ماجرای نبرد این رستم و سهراب در حال شکل گرفتن بود که سخنان رسول اسلام (ص) مانع از این جنگ رمانتیک شد. پیامبر به ابوبکر طبق آن نقلهای کاذب فرمود: «نه، نمی گذارم به جنگ بروی، با ما بمان و ما را از موهبت وجود خود برخوردار کن». (رجوع شود به السیره الحلبیه ج 2 ص 499) جالب است که مشابه همین ماجرا را این گروه کم حافظه در جریان جنگ بدر نیز نقل کرده اند، البته آنجا هم مثل اینجا ماجرا را بدون ذکر سند و مدرک قابل اعتماد آورده اند رجوع شود به «روض الانف» ج 3 ص 84
اما اشکالات ما به این نقل ها:
1- چطور ممکن است پیامبر اکرم (ص) خود در جنگ احد شرکت کرده و زخم بردارد و از شرکت حمزه بن عبدالمطلب و امام علی (ع) و ابودجانه و... مانع نشود اما از نبرد ابوبکر جلوگیری نماید؟ طبق فرمایش علامه جعفر مرتضی عاملی (حفظه الله) در کتاب الصحیح من سیره النبی ج 5: در سیره حلبیه چ2 ص 123 و 167 به این مطلب تصریح شده و نیز در تاریخ طبری و سیره حلبیه ج 2 ص 123 و البدایه و النهایه ج 6 ص 37 و در غیر اینها آمده است: علی (ع) درباره جنگ بدر گفت: «هنگامیکه جنگ بدر رخ داد اما از شر مشرکین به رسول خدا (ص) پناه می بردیم، پس او جنگجوترین مردم بود. و ما را از شر دشمن نجات می داد. و آنقدر به سپاه دشمن نزدیک شده بود که نزدیکترین فرد به مشرکین او بود».
2- آنچه از ابوبکر در تاریخ نقل شده این است که او فردی باریک اندام، قد بلند و لاغر بوده و این با مبارزطلبی او سازگار نیست. معمولا در نبردهای مختلف پهلوانان و نام آوران مبارز می طلبیدند نه لاغر اندامان نحیف.
3- چطور ممکن است دلاورانی چون حمزه، علی (ع)، ابودجانه و... در احد هم رزم نطلبند و در آن خوف و گیرودار مبارزه تن به تن نکنند اما ابوبکر خواستار چنین مطلبی شود؟ از این گذشته اگر چنین شده باشد چرا باید رسول خدا (ص) مانع این امر شود؟ در آن بحبوحه که نبرد ابوبکر با عبدالرحمان می تواند روحیه سپاه را بالا ببرد چرا پیامبر باید مانع این جنگ شود؟
4- «اسکافی» که خود از اهل تسنن است در جواب «جاحظ» دیگر نویسنده سنی که مدعی است ابوبکر پسرش را به عنوان مبارز طلبیده است می گوید: «این که جاحظ می پندارد پیامبر به ابوبکر گفت برگرد و نجنگ و ما را به حیات خود برخوردار کن، حسنی برای ابوبکر نیست بلکه عیبی برای اوست چرا که این حسن علی رغم گمان جاحظ، ناتوانی ابوبکر را نشان می دهد. زیرا وقتی پیامبر (ص) به ابوبکر می گوید: برگرد، یعنی این مرد قدرت ستیزه و جنگ با هیچ کس را ندارد و نیز در سخن پیامبر (ص) این معنا مستتر و نهفته است که اگر با پسرش بجنگد، کشته خواهد شد. چرا که همگان دلسوزی و شفقت پسر جوان را بر پدر می دانند. چه پسر، با تمامی قدرت می کوشد پدر را نزند و آزاری به وی نرساند. با این حساب و درچنین حالی که ابوبکر با پسر می جنگد و به پیش بینی پیامبر (ص) کشته می شود، این واقعه نشانگر آن است که به جهت یک ضربه اتفاقی و ضعیف است که کشته می شود. پس کسی که از ضربه شل و ضعیف پسر که نمی خواهد او را بکشد، بیفتد و بمیرد، چنین کسی چگونه جرات و شهامت و همت جنگ با بیگانگان را دارد؟» (عین جملات اسکافی در کتاب شرح معتزلی ج 13 ص 281 و 294 و نیز آخر کتاب عثمانیه ص 230 و 340 آمده است)
5- در تاریخ کامل، ج 2 ص 154 از ابن اثیر آمده است که: «مسلمین تمام پرچم داران قریش را کشتند، پس پرچم قریش بر زمین افتاده و احدی آن را بر نداشت تا آنکه پس از عبور خالد ابن ولید و یارانش از تنگه عینین و غافلگیر شدن مسلمانان «عمره دختر علقمه» آن را برداشته و جمعی از قریش اطراف آن گرد آمدند... و کسی که پرچم داران قریش را کشت، علی (ع) بود...- پس هنگامیکه جنگ به نفع مشرکین برگشت، مشرکین به پیامبر حمله کرده و در حالیکه اکثر یاران پیامبر او را تنها گذاشته بودند وی را احاطه کردند در این هنگام رسول الله (ص) گروهی از مشرکین را دید، پس به علی (ع) امر کرد بر ایشان حمله کند، علی به ایشان حمله کرد گروهی از آنها را کشته و گروهی را فراری داد، سپس پیامبر (ص) گروه دیگری از مشرکین را دید مجددا به علی فرمود: «حمله کن بر ایشان»!- علی بر ایشان حمله کرد و ایشان را متفرق کرده و بعضی از ایشان را کشت، پس در این هنگام جبرئیل نازل شده و گفت: «ای رسول خدا (ص) این عملکرد علی (ع) مواسات در حق توست» پس رسول خدا (ص) فرمود: «بدرستیکه او از من و من از اویم» سپس جبرئیل گفت: «و من از شما دو تن هستم»، پس صدایی شنیدند که گفت: «لا فتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» ترجمه: «هیچ جوانمردی مانند علی (ع) و هیچ شمشیری مانند ذوالفقار نیست» سوال ما اینجاست که اگر ابوبکر آنچنانکه جاحظ و... گفته اند فردی شجاع و دلاور بوده پس چرا در چنین موقعیت خطرناکی رسول اکرم (ص) او را صدا نزده و از وی کمک نخواستند؟ آیا باز از کشته شدن او ترسیده؟ آیا اجازه داده مقام «مواسات» و مقام «لافتی الا علی و لاسیف الا ذوالفقار» به امیرالمومنین علی (ع) رسیده و ابوبکر بی بهره بماند؟ اگر جنین است پس ما نیز سخن اسکافی را می گوییم: که مانع شدن پیامبر از جنگیدن ابوبکر افتخاری برای او نبوده و نیست، بکله نشان بی عرزگی و ناتوانی اوست.