پیش از آغاز نبرد، رسول خدا (ص) شمشیری به دست گرفته و فرمود: «کیست که این شمشیر را به دست گرفته و حق آن را ادا کند؟» عده ای داوطلب شدند، اما رسول الله (ص) از تحویل دادن شمشیر به ایشان خودداری کرد، ناگهان از میان جمع سرباز دلیری به نام ابودجانه برخاست و عرض کرد: «ای رسول خدا (ص) حق این شمشیر چیست؟ و چگونه ادا می شود؟» حضرت فرمود: «- ای ابودجانه! حق این شمشیر آن است که آنقدر با آن بجنگی تا خم شود!» ابودجانه گفت: «من حاضرم حق این شمشیر را ادا کنم!» سپس دستمال سرخی (نشان دار کردن خود با بستن دستمال سرخ یا زرد یا نظایر آن، از علائم دلاوری و نترسی بود، زیرا شخص با نشان دار کردن خود سبب می شد شناخته شده و اگر کسی را می کشت یا زخمی می کرد طرفداران آن فرد حتی پس از جنگ در فکر انتقام از او می ماندند علاوه بر این، چون شخصی که خود را نشان دار کرده خود را در نظر دیگران فردی شجاع و دلاور معرفی می نمود لاجرم هیچ راه گریز و تسلیم شدنی نداشت؛ و همچنین نمی توانست اعمالی که با شرافت و جوانمردی منافی بود انجام دهد اعمالی چون مثله کردن، به تاراج بردن البسه کشته شدگان و... شخص نشان دار نه تنها به همگان اعلام می کرد که از هیچ کس باکی ندارد بلکه با این کارش در حقیقت از آغاز تا پایان درگیری تمامی دشمن را به جنگ و ستیز با خویش دعوت می نمود، بنابراین نشان دار کردن خود نشان از شجاعت بالای فرد بود.) را که خود به آن «دستمال مرگ» می گفت به سر بسته و با افتخار تمام شمشیر را تحویل گرفت؛ تحویل گرفتن شمشیر همان و از دم تیغ گذراندن دشمنان همان؛ او آنقدر از دشمن کشته و زخمی کرد که حقیقتا حق شمشیر ادا شد. آری ابودجانه همان کسی است که وقتی در همان ساعات اولیه جنگ بدر، یکی از جنگجویان قریش به نام «عاصم ابن ابی عوف» به سپاه اسلام حمله کرده و فحاشی نمود، او خود را پیش انداخته و حساب این گرگ درنده را کف دستش گذاشت مورخین ماجرای مذکور را چنین نقل کرده اند:
در ساعات آغازین غزوه بدر، یکی از مبارزان بی باک قریش به نام «عاصم ابن ابی عوف» همچون گرگی وحشی به سپاه اسلام حمله کرده و فریاد می زد: «اول محمد را بگیرید، او را بزنید، نگذارید رهایی یابد که رهایی او هلاکت من است. این تفرقه انداز و قاطع رحم را بگیرید، این که دینی ناشناخته آورده است را گرفته و به سزای اعمالش برسانید...» عاصم علاوه بر این بدگویی ها، رجز خوانده و همزمان خود را به کشتار مسلمین دعوت می کرد. در اینجا ابودجانه پهلوان سپاه اسلام برخاسته و با اذن رسول الله (ص) حساب عاصم را یکسره کرد.
بله؛ علی (ع) و حمزه و ابودجانه و زبیر از برترین شمشیر زنان اسلام بوده و امتیاز خاصی از جهت نیروی جسمانی و تسلط در رزم داشتند.
شهادت سعد ابن ربیع:
در عقبه اولی که دوازده تن از انصار به دیدار پیامبر آمده و با ایشان پیمان بستند؛ سعد ابن ربیع یکی از ایشان بود. او در عقبه ثانیه نیز شرکت جسته و از طرف پیامبر به عنوان یکی از نقبا انتخاب شد. از همان دیدار اول، دل سعد گرفتار پیامبر شده و تا آخرین لحظات زندگی در این محبت می سوخت. او جزء معدود کسانی بود که توان خواندن و نوشتن داشتند و در خیل عقب ماندگان فرهنگی جزیره العرب از متمدنین آنجا بود. علاوه بر این مزیت ها، سعد در جنگاوری نیز امتیازی ویژه داشت، در جنگ احد که اغلب یاران پیامبر (ص) من جمله ابوبکر و عمر و عثمان از نبرد گریختند، به همراه یاران وفادار پیامبر، یعنی علی (ع) و ابودجانه و .... مانده و آنقدر شمشیر زد تا اینکه از پا افتاد.
سخنان سعد در آخرین لحظات حیات:
در گیر و دار جنگ احد بود که پیامبر دید گوشه ای از میدان، میان دوازده تن از نیزه داران قریش سعد ابن ربیع گرفتار شده. سعد مردانه با آن دوازده تن جنگید اما سرانجامش معلوم نبود. پس از جنگ و با نشستن گرد و غبار نبرد که کم کم فراریان بازگشته و دشمن هم دور شده بود پیامبر به اطرافیانش فرمود: «بروید و از احوال سعد برایم خبر بیاورید». در میان کشته شدگان گشتند و او را در آخرین لحظات زندگی اش یافتند. وقتی بر بالین سعد رسیدند اولین سوالی که کرد این بود: «آیا پیامبر زنده است؟» گفتند: «آری»، آنگاه رو به فردی که برای جست و جوی احوالش آمده بود کرده و گفت: «به پیامبر (ص) سلامم را برسان و از طرف من به انصار بگو: «وفای به عهد کنید و پیمانی را که در عقبه با او بستید فراموش نکنید» آنگاه نیمه خیز شده و چون نتوانست طاقت بیاورد لرزان و غرقه در خون بر زمین افتاده و گفت: «به انصار بگو به انصار بگو: به خدا سوگند تا وقتی که یک تن از شما و یاران پیامبر زنده اید، اگر خاری در پای رسول الله (ص) فرو رود در پیشگاه خدا مسئولید و معذور نخواهید بود». این را گفته و جان به جان آفرین تسلیم کرد.