فرعون، از نوزادان بنی اسرائیل آن را که پسر بود سر می برید، زیرا به او گفته بودند که در میان بنی اسرائیل پسری به دنیا می آید که هلاک او و قوم او به دست آن پسر خواهد بود. حکمت بالغه پروردگار بر این قرار گرفت که فرعون خود تربیت آن پسر را بر عهده بگیرد، و خواست خدا چنان بود که آن کودک در خانه فرعون نشو و نما کند تا آنگاه که رشید گردد و نیرویی تمام یابد.
موسی روزی از کاخ فرعون پای بیرون نهاد و بدون اینکه کسی متوجه او شود وارد شهر شد. در آنجا مردی قبطی با مردی از بنی اسرائیل دست به گریبان شده یکدیگر را به باد کتک گرفته اند. چون آن مرد قبطی بر حریف خود پیروز شده بود، لذا آن اسرائیلی از موسی عاجزانه کمک طلبید موسی قدمی به جلو گذاشت و مشتی حواله آن مرد قبطی کرد که بر اثر همان ضربت به زمین افتاد و در دم جان داد!
فرعونیان بر انتقام و کشتن موسی هماهنگ شدند، از این رو او به ناچار ترسان و گریزان در حالی که سخت مراقب اطراف خود بود پای از مصر بیرون نهاد و همینطور می رفت تا به مدین رسید. در آنجا به کارمزدی شعیب پیامبر درآمد و چوبانی گوسفندان او را برای هشت یا ده سال خدمت در ازای ازدواج با یکی از دختران حضرت شعیب بر عهده گرفت. موسی ده سال خدمت کرد و در پایان، شعیب علاوه بر وفای به قرارداد، عصایی را که از پیامبران به ارث برده بود و به کار شبانی گوسفندان می آمد به وی بخشید.
موسی در پایان مدت خدمت، با همسر و گوسفندانش روی صحرای سینا نهاد که در آنجا در شبی سرد و ظلمانی آتشی مشاهده کرد. او روی به جانب آن آتش نهاد تا مگر از آن شعله ای برگیرد (و خانواده خود را گرم کند) و یا بر آن آتش کسی را بیابد تا وی را در مسیر درست راهنمایی کند. اما همین که موسی به آنجا رسید، ندایی شنید که می گفت: ای موسی! من پروردگار جهانیانم، عصایت را بینداز. چون چشم موسی به عصا افتاد که چون جانداری می جنبد پشت کرد و گریخت و پشت سر خود را هم نگاه نکرد. خداوند او را ندا داد: ای موسی! مترس که ما آن را به حال اولش بر می گردانیم. پس موسی دست به سوی عصا دراز کرد و ناگاه دید که همان عصای چوبینی شد که اول بود.
باز خداوند به او فرمود: دستت را به گریبانت فرو بر و حالا بیرون آور: دستت از سفیدی درخشان می گردد. بدون اینکه لکه ای در آن باشد. آنگاه خداوند به او فرمود: این دو معجزه، در میان نه آیه و نشانه است و با آنها به (رسالت از جانب من) نزد فرعون و قوم او برو. موسی گفت: پروردگارا! هارون، برادرم را که از من زبانی گویاتر دارد همراه من کن. و خداوند فرمود: بازوانت را به برادرت محکم گردانیدیم. اینک به سوی فرعون بروید که او طغیان کرده است. و با او به نرمی سخن بگویید که او پند گرفته (از خدا) بترسد. نزد او بروید و بگویید ما پیامبران پروردگار تو هستیم، بنی اسرائیل را همراه ما کن و ایشان را بیش از این آزار و اذیت مرسان.
موسی کلیم الله پیام خداوند را به فرعون و اشراف درگاهش رسانید، و خداوند هم بر دست موسی آیات نه گانه اش را به آنها نشان داد. ولی فرعون همه را تکذیب کرد و از پیروی از فرمان خدا شانه خالی کرد و گفت: ای موسی! آیا آمده ای که ما را با سحر و جادویت از سرزمینمان بیرون کنی؟! ما هم می توانیم سحری همانند جادوی تو آوریم. سپس فرمان داد همه ساحران را برای روز عید خودشان حاضر کردند.
جادوگران به موسی (ع) گفتند: ای موسی! تو عصایت را می اندازی یا اول ما بیندازیم؟ موسی (ع) پاسخ داد: شما بیندازید. جاوگران چون ریسمانها و عصاهایشان را انداختند، جادویشان چشم مردم را گرفت و آنها را سخت بترسانید. جادوگران فرعون، سحری بس عظیم عرضه کردند. میدان نمایشگاه در چشم مردمان، از مارهای خشمگین حمله کننده موج می زد! در این حال خدای تعالی به موسی فرمان داد: عصایت را بیفکن که او به تنهایی همه آنچه را که جادوگران به دروغ و خلاف واقع در چشم دیگران کشیده اند خواهند بلعید.
موسی (ع) فرمان برد و عصایش را انداخت. عصای آن حضرت به اژدهایی مهیب تبدیل شد که با یک حمله او، دیگر اثری از آن همه ساخته ها و پرداخته های جادوگران در پهنه میدان وسیع چیزی دیده نمی شد. سپس موسی (ع) دست به سوی اژدهای عظیمی که آن همه طناب و عصا را بلعید بود دراز کرد، که آن اژدهای دمان در دست او همان عصایی شد که بود.
جادوگران دریافتند که بلعیدن آن همه طناب و عصا به وسیله عصای موسی و نابود شدن آنها برای همیشه نمی توانند سحر و جادو باشد، بلکه معجزه ای است از معجزات بزرگ الهی، این بود که همگی به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار جهانیان، پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم. فرعون چون ایمان آوردن آنها را بدید گفت: پیش از آنکه من به شما اجازه بدهم به او ایمان آورید؟ (به سزای این کار) دست و پایتان را مخالف هم بریده به دارتان می کشم. ساحران گفتند: اهمیتی ندارد، ما به سوی پروردگارمان می رویم.
فرعون و فرعونیان پس از آن، پشت سر هم عذاب الهی چون طوفان، هجوم ملخ، شپش، قورباغه و خون (خون شدن آب) را دریافت می کردند و هرگاه که یکی از این عذابها برایشان نازل می شد می گفتند: ای موسی! پروردگارت را بخوان که اگر این عذاب را از ما بگرداند، ما به تو ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را هم حتما با تو همراه می کنیم. خداوند به دعای موسی بلا را (بعد از گوشمالی لازم) از ایشان بر می داشت اما فرعونیان پیمان خود را می شکستند.
بعد از این جریانات خداوند به موسی وحی فرستاد که بندگان مرا حرکت بده، موسی نیز بنی اسرائیل را شبانه حرکت داد تا به دریای سرخ رسید. فرعون و سپاهیانش آنها را تعقیب کردند تا اینکه سرانجام بامدادان به ایشان رسیدند بنی اسرائیل فریادشان برخاست که: گرفتار شدیم. اینجا بود که خداوند به موسی (ع) فرمان داد که عصایت را به دریا بزن. موسی (ع) فرمان برد و عصایش را به دریا زد. دریا از هم بشکافت و دوازده راه خشک برابر تعداد اسباط بنی اسرائیل پدید آمد و هر سبط قدم به راهی مخصوص نهاد و پیش رفت. فرعون و سپاهیانش نیز آنها را در راههای خشک ایجاد شده در دریا تعقیب کردند. هنگامی که آخرین فرد بنی اسرائیل از آن سوی دریا بیرون آمد و آخرین نفر از سپاهیان فرعون وارد راههای دریایی شد، ناگهان آبها به هم پیوستند و فرعون و تمامی افراد سپاه او را در کام خود فرو بردند. در این حالت بود که فرعون گفت: ایمان آوردم که خدایی به جز خدایی که بنی اسرائیل به او ایمان آورده اند نمی باشد و من تسلیم اویم. به او گفته شد: حالا! که تا لحظه ای پیش عصیان می ورزیدی؟! امروز بدن را به ساحل نجات می رسانیم تا برای آیندگان عبرتی بشود. خدای عظیم راست فرموده است، چه، بدن مومیایی شده همین فرعون در موزه آثار باستانی مصر در معرض تماشای بازدید کنندگان قرار دارد.
بعد از آنکه خداوند بنی اسرائیل را از دریا گذراند و دشمنانشان را در دریا غرق فرمود، و به جانب صحرای سینا پیش رفتند، به مردمی برخوردند که بتهایشان را پرستش می کردند. بنی اسرائیل به موسی گفتند: ای موسی! برای ما هم خدایی قرار ده، همچنانکه اینان را خدایانی است!
موسی فرمود: شما مردمی سخت نادانید، کار اینان باطل و لغو است، آیا من برای شما به غیر از خدای واحدی که شما را (در دوره خودتان) بر جهانیان برگزیده است. خدای دیگری بجویم؟! این برگزیدگی که حضرت موسی به آن اشاره می کرد و از آن رو بود که خداوند پیامبرانی را از خودشان و در میانشان فرستاده بود و انواع نعمتهایش را چون سایه انداختن ابر بر سر آنها و جلوگیری از سوزندگی آفتاب، و اطعامشان از من و سلوی را به آنها ارزانی داشته بود.
با این همه آنها از فرمان خدا که به ایشان فرمان داده بود از دروازه، در حال سجده و شکرگزاری خدای تعالی وارد شوند و بگویند: «گناهان ما را کاملا بریز» بر عکس عقب عقب وارد درگاه شدند و گفتند: «گندم سرخ!»
و نیز ساحل نشینان دریا، که خدایشان از صید ماهی در روز شنبه منعشان کرده بود (آنگاه که در آن روز ماهیان گروه گروه بر سطح آب ظاهر می شدند) خدای را نافرمانی کرده در روز شنبه به شکار و صید آنها پرداختند که خداوند بر آنها خشم گرفت و به شکل بوزینه شان در آورد.
پس از آنکه بنی اسرائیل صحرای سینا را اشغال کردند و در آنجا مجتمع عظیم انسانی تشکیل دادند، نیاز به نظام مقرراتی برای اجتماعشان پیدا کردند. در این هنگام بود که خداوند جانب راست کوه طور را با پیامبرش موسی میقات نهاد تا بعد از سی شبانه روز تورات را به او عطا کند. موسی فرمان برد و برای مناجات با پروردگارش به میقات شتافت و برادرش هارون را جانشینی خود در قومش برگزید. پروردگار جهانیان موعد خود با موسی را به ده شب دیگر تکمیل فرمود، و این میقات به چهل شب تمام شد.
در غیاب موسی (ع) سامری به فریب دادن و گمراه ساختن بنی اسرائیل پرداخت و در این راه، زینتهای طلایی را که از فرعونیان به عاریت گرفته بودند از آنها گرفت و ذوب کرد و از آن مجسمه ای به شکل گوساله ساخت، و در دهان آن مجسمه، خاکی از جای نعل اسب جبرئیل که به هنگام فرود بر حضرت موسی (ع) به شکل انسانی اسب سوار در آمده بود بریخت. بر اثر این کار از دهان مجسمه گوساله صدایی همانند بانگ گوساله بیرون می آمد و همین بانگ تنها امتیازی بود که آن گوساله طلایی داشت. نفس سامری این کار وی را برایش زیبا و جالب جلوه داده، وی را به انجام آن تشویق کرده بود. حضرت موسی (بعد از اتمام چهل شب و رجوع به قوم خود) به سامری فرمود: تک و تنها سر به بیابانها بگذار که اگر کسی با تو تماس پیدا کند هر دو به تب مبتلا خواهید شد؛ و مرتب خواهی گفت که با من تماس نگیرید. بعد از آن هم تو را نوید عذاب خدا در روز قیامت می دهم. اینکه به خدایی که ساخته و به عبادت آن پرداخته بودی بنگر که آن را به آتش می کشم و به دریایش می افکنم؛ همانا خدای شما، خداوند جل و علاست.
بعد از اینکه گوساله معبود نابود شد و سامری به بیابانها گریخت، آن دسته از بنی اسرائیل که گوساله او را پرستش کرده بودند به گناه خود پی بردند. آنان سر به فرمان خداوند فرود آوردند تا مومنانی که گوساله را نپرستیده بودند آنها را بکشند، و همین توبه ایشان از گناهی بود که مرتکب شده بودند، و چون این جزا را پذیرفتند و تمکین کردند خداوند بنا به شفاعت حضرت موسی توبه شان را پذیرفت.
با این همه، بنی اسرائیل نپذیرفتند که موسی کلیم الله است، و توراتی که آورده خداوند به او داده است، این بود که از وی خواستند که خود شاهد باشند و خداوند را به چشم خویش ببینند. لذا موسی هفتاد تن از آنها را برگزید و با آنها به جانب کوه طور رفت. این عده چون کلام خدا را شنیدند گفتند: خدا را آشکارا به ما بنما؛ که زلزله ایشان را فرا گرفت و جملگی هلاک شدند. موسی از آن ترسید که اگر خبر این واقعه را به بنی اسرائیل برساند آنها باور نکنند، این بود که به پیشگاه خداوند تضرع و زاری کرد تا اینکه خداوند دعایش را اجابت فرمود و آنها را دوباره زنده ساخت.
و نیز حضرت موسی (ع) به آنها فرمود: ای قوم من! به سرزمین مقدسی که خدای تعالی آن را برای شما مقرر فرموده است وارد شوید. آنها در پاسخ وی گفتند: ای موسی! در آنجا مردمی سخت گیر و ستمگر وجود دارد و ما هرگز وارد آنجا نمی شویم مگر وقتی که آنها از آنجا بیرون شوند. تو با خدایت برو و با آنها بجنگ ما همین جا نشسته منتظر می مانیم!! کالب و یوشع و دوتن از نیکان آنها به ایشان گفتند: شما همین که از دروازه شهر بر آنها وارد شوید پیروز خواهید بود. و موسی گفت: بار پروردگارا! من جز بر خودم و برادرم قدرت و تسلطی ندارم، و تو بین ما و این قوم فاسق و تبهکار جدایی انداز. خدای تعالی نیز فرمود: تسلط بر چنان مکانی به مدت چهل سال بر آنها حرام گردید. آنها در این مدت سرگردان بیابانها خواهند بود، تو بر این قوم تبهکار دل مسوزان و اندوهگین مباش.
در نتیجه بنی اسرائیل مدت چهل سال در سرمای شبانگاه از ناحیه ای کوچ می کردند و تا بامدادان به جلو می راندند، اما صبحگاهان خود را در همان ناحیه که کوچ کرده بودند می یافتند! در این سرگردانی، نخست هارون و سپس موسی (ع) دیده از جهان فرو بستند، و یوشع وصی آن حضرت رهبری بنی اسرئیل را بر عهده گرفت.
معجزه سحر و جادو فرعون حضرت موسی (ع) بنی اسرائیل عذاب الهی باورها در قرآن