بعضی گفته اند حافظ این اشعار را در ادوار مختلفی از عمر خودش گفته است و ادوار را هم تعیین کردند، گفتند آن اشعاری که دلالت می کند بر لاابالی گری های حافظ، بر دم غنیمت شمردن ها و شراب خواری ها و شاهد بازی ها، این ها مال دوره جوانی است، خوب جوانی است دیگر، به قول سعدی: «در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی...» (گلستان، باب پنجم، حکایت نهم) و ممکن است کسی بگوید روحیه ایرانی ها اغلب همین جور است که در جوانی لامذهب اند و در پیری مسلمان می شوند، حافظ هم آن شعرهایش که دلالت می کند بر می خوارگی و شاهد بازی و لاابالی گری، همه راست و جدی است و مال دوره جوانی اوست و آن اشعاری که دلالت می کند بر پاکی و تقوا و فناءالله و سیر و سلوک و مراقبه و محاسبه و گریه های سحر و این حرف ها، این ها هم جدی و راست است و مال دوره آخر عمرش است.
شخصی به نام محمدعلی بامداد کتابی نوشته به نام «حافظ شناسی». ایشان جدی است در این قضیه که اینطور است. اولا این به قول طلبه ها یک جمع تبرعی است یعنی یک توجیه بلادلیل است. خوب، ممکن است ایشان احتمال بدهد اما یک توجیهی است که دلیل ندارد. پس باید گفت احتمال هست، نه به صورت جد که حتما این چنین بوده، و بلکه دلایل بر خلاف این است یعنی اگر ما باشیم و ظاهر اشعار حافظ، این توجیه کافی نیست، زیرا در همان اشعاری که دلالت می کند بر عیاشی و شراب خواری و عیش نقد و از این حرف ها، قرائتی هست که مربوط به زمان پیری است. مثلا این شعر حافظ را خود همین آقای بامداد هم گویا جزو شعرهای لاابالی گرانه حافظ دانسته است:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را *** به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت *** کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است *** به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
بعد می گوید:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند *** جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
شعرهای دیگری از این واضح تر هم ما زیاد داریم، مثلا می گوید:
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد *** وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر *** ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد
در جای دیگر می گوید:
جامی بده که باز به شادی روی شاه *** پیرانه سر هوای جوانی است در سرم
در جای دیگر می گوید:
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم *** با من چه کرد دیده معشوقه باز من
خوب، با این تصریحاتی که خودش می کند چطور ما می توانیم این توجیه را به این شکل بپذیریم؟