سیف، دست پرورده سومی از پشت ابو هاله، و فرزند خدیجه، پیش از ازدواج با پیامبر(ص)، از تیره اسید تمیم برای رسول خدا آفریده و نامش را «طاهر بن ابی هاله» گذاشته است. ابو عمر، ابن عبدالبر، در «کتاب استیعاب» خود در ترجمه طاهر ابو هاله چنین می نویسد: «طاهر بن ابی هاله، برادر هند و هاله، فرزندان ابو هاله تمیمی» می باشد که هم پیمان با بنی عبدالذار، و مادرشان خدیجه همسر رسول خدا بوده است. رسول خدا طاهر را به عنوان عامل و کارگزار خود به بخشی از نواحی یمن مأموریت داده است. سیف بن عمر درباره طاهر می نویسد: «جریر بن یزید جعفی، از ابی برده از ابی موسی» روایت می کند که رسول خدا مرا به همراهی چهار تن دیگر که عبارت بودند از «معاذ بن جبل، خالد بن سعید، و طاهر بن ابی هاله، و عکاشه بن ثور» به مأموریت یمن فرستاد، و ما را امر فرمود تا یکدیگر را یاری دهیم، و ما را سفارش فرمود که در امور مردم آسان گیر، نرم خو بوده، بر کسی سخت نگیریم، و با تحبیب و دلجوئی از آنان، ایشان را به خود نزدیک گردانیم، و با خشم و درشت خوئی آنها را پراکنده نسازیم، و مقرر داشت که اگر «معاذ حبل» بما برسد، او را فرانبردار بوده سر از اطاعت او نه پیچیم و.... ذهبی نیز این روایت را در «کتاب سیر اعلام النبلاء» خود، با دخل و تصرفی که در آن رفته است، در ترجمه «معاذ جبل» آورده است. ابن اثیر در کتاب «اسدالغابه» خود در همین مورد می نویسد: طاهر، فرزند ابو هاله و برادر هند، از خاندان اسید تمیمی است. نام پدرش «نباش » فرزند زراره، و از سلاله اسید بن عمرو تمیم است. مادرش خدیجه دختر خویلد و همسر رسول گرامی اسلام است. رسول خدا طاهر را بعنوان عامل و کارگزار خود به ناحیه ای از یمن مأموریت داد. سیف بن عمر در این مورد می گوید.....ابن اثیر در پایان حدیث فوق تأکید می کند که این حدیث را ابوعمر، ابن عبدالبر نقل کرده است. ابن حجر، در « « «کتاب اصابه» خود چنین آورده است: طاهر بن ابی هاله تمیمی اسیدی، برادر هند و دست پرورده رسول خدا است. سیف در کتاب خود در اوائل رده از طریق ابو موسی آورده است... تا پایان حدیثی که گذشت، سپس ابن حجر ادامه داده می نویسد: «بغوی» در شرح حالی که بر «عبید بن صخر لوذان» نگاشته است می نویسد: و چون باذان درگذشت، رسول خدا حدود مأموریت او را بین «شهر بن باذام، و عامر بن شهر، و طاهر بن ابی هاله» قسمت کرد.... و در پایان می نویسد مرزبانی شعری از طاهر ابو هاله را در جنگ رده به این شرح آورده است: چشم من روزی را همانند روزی که گروههای «قوم اخابث» در کثافت ننگ آور خود گرفتار آمدند، ندیده است. به خدا قسم، اگر نبود یاری خدائی که بجز او خدائی نیست، گروههای قوم اخابث، در بیابانها، هرگز پراکنده نمی شدند. ابن حجر در دنباله این مطالب می نویسد: نخستین طایفه ای که از «قبیله ازد» مرتد شد، «تهامه عک» بود که طاهر به آنها حمله برد و بر ایشان دست یافت و منطقه را از آشوب و طغیان آنان امن و راحت ساخت. بر این قرار، مرتدهای آن ناحیه ( اخابث= پلید ها ) نام گرفتند. در اخبار طاهر آورده اند که او فرزند ابو هاله است و مادرش خدیجه همسر رسول خدا است. اسناد این اخبار نزد دانشمندان بشرح زیر است: سند ابن عبدالبر حدیث سیف است. ابن اثیر نیز بهنگام سخن از طاهر ابوهاله با واسطه ابن عبدالبر، توجه به حدیث سیف دارد، این دانشمند نسب شناس با آنکه مطالب خودرا از ابن عبدالبر گرفته است، بر گفته های او اضافاتی هم دارد، به این معنی که سلسله نسب ابو هاله را به اسید بن تمیم می رساند! ابن اثیر در اتصال نسب ابو هاله با توجه به علم انساب راه درستی را پیموده، اما در اصل قضیه این ایراد مطرح است که ابو هاله را فرزندی بنام طاهر نبوده تا چنین نسبی برایش مفید واقع شده در او صدق کند! وقتیکه طاهری وجود خارجی نداشته باشد، اثبات چنان سلسله نسبی برای آن طاهر، فرزندی او را برای ابو هاله ثابت نخواهد کرد! اما ابن حجر، در کتاب «اصابه» خود، دو خبر درباره طاهر ابو هاله نقل می کند، یکی از آن دو خبر می گوید طاهر به جانشینی «باذان» انتخاب شده تا در یمن پست کارگزاری را از جانب رسول خدا به عهده بگیرد. و دیگری بیانگر جنگ او با مرتدها در منطقه «اعلاب» و سرودن حماسه ای درباره «اخابث» است. در این دو خبر، ابن حجر نامی از سیف نمی برد، ولی ما با بررسی احادیث در تاریخ طبری مدرک آنها را یافته ایم که بشرح زیر از نظر می گذرانیم.
احادیث سیف درباره طاهر در تاریخ طبری
1- سیف از قول «عبید بن صخر، نواده لوذان انصاری» روایت می کند که: رسول خدا در سال دهم از هجرت پس از انجام مناسک حج در حجة الوداع، حدود مأموریت «باذام» را که تازه درگذشته بود، بین.... و طا هر بن ابی طاله قسمت کرد. بطوریکه گذشت، این حدیث را «بغوی» در شرح حال «عبید صخر» آورده و ابن حجر، در آنجا که سخن از جانشینی طاهر از باذان به میان کشیده، همان را از «بغوی» گرفته و در کتاب خود نقل کرده است.
2- بعد از این روایت، روایت دیگری است از سیف که در آن می گوید: چون رسول خدا حج بگزارد و به مدینه بازگشت، حکومت سرزمین یمن را به این مردان از صحابه خود واگذار فرمود.... ]تا آنجا که می گوید:[ و بر «عک و اشعریین» طاهر بن ابی هاله را بگماشت.
3- و در آخر، در موضوع ارتداد یمانیان، طبری داستان کارگزاران رسول خدا را در یمن بطور کاملتر از سیف روایت کرده است که ما در زیر آن را نقل می کنیم: طبری از سیف روایت می کند که کارگزاران رسول خدا به هنگام فوت آن حضرت در قلمرو اسلام به شرح زیر بوده اند: بر مکه و اطراف آن دو نفر و به این شرح: عتاب بن اسید برقوم (کنانه)، و طاهر بن ابی هاله بر «عک». و این طرز تقسیم حکومت از آن سبب بود که رسول خدا فرمود کارگزاران «عک» را از قبیله خودشان یعنی «معد بن عدنان» انتخاب کنید. بر طائف و سرزمینهای آن نیز دو نفر و به این شرح گماشته شده اند: بر شهرنشینان، «عثمان بن ابی العاص»، و بر مردم صحرانشین، «مالک بن عوف نصری». بر نجران و نواحی آن دو نفر، «عمرو بن حزم» را به امامت جماعت برای ادای نماز، و «ابوسفیان حرب» را برای جمع آوری صدقات از آنان مأمور فرمود. بر حد فاصل بین سرزمینهای «ربیع و زبید تا حدود نجران»، خالد بن سعید نواده عاص، و بر تمامی قبایل «همدان» عامر بن شهر، و بر صنعاء یمن، «فیروز دیلمی» با همکاری «داذویه، و قیس بن مکشوح». بر سرزمین جند «یعلی بن امیه» و بر قبیله اشعریین «طاهربن ابی هاله» را علاوه بر حکومتش بر عک، و بر زمینهای مأرب، «ابوموسی اشعری». و «معاذ بن جبل» را به سمت معلم احکام شرع حدود و قوانین اسلام در یمن و حضرموت منصوب فرمود. و در روایتی دیگر، طبری از قول سیف بن عمر آورده است که: پیغمبر خدا بر نواحی حضرموت از جمله قبایل (سکاسک و سکون)، عکاشه فرزند ثور، و بر قبایل معاویه بن کنده، عبدالله یا مهاجر را مأمور ساخت. مهاجر بیمار شد و ناچار نتوانست به محل مأموریت خود عزیمت کند، اما پس از وفات رسول خدا، ابوبکر او را به محل مأموریتش گسیل داشت. رسول خدا «زیاد بن لبید» را بر حضرموت گماشت، و همین زیاد بود که در غیاب مهاجر، کارهای او را نیز انجام می داد. این کارگزاران همگی تا زمان رحلت پیامبر اسلام از جانب آن حضرت در محل مأموریت خود انجام وظیفه می کردند، مگر باذام، که چون درگذشت، رسول خدا محل مأموریت او را بین دیگر عمال و کارگزاران خود قسمت فرمود. شهر بن بادام نیز پس از درگذشت رسول خدا، با حمله «اسود عنسی» به حدود مأموریتش، بوسیله اسود به قتل رسید.
4- طبری از قول سیف بن عمر، در خبر اسود عنسی چنین می نویسد: اسود عنسی چون ادعای پیغمبری کرد، به نجران حمله برد، و «عمرو بن حزم و خالد بن سعید» را از آن مناطق بیرون کرد. عمرو و خالد به مدینه گریختند، و اسود نجران را به تصرف آورد. پس از تصرف نجران، اسود روی به صنعاء نهاد، و پسر باذام را که در صنعاء حکومت داشت بکشت، معاذبن جبل از ترس بگریخت و به مأرب نزد ابوموسی رفت، و از آنجا هر دو هراسان به حضرموت گریختند!! با فرار اینان، سرزمین یمن یکپارچه اسود را مسلم گشت. از ترس اسود، دیگر امراء و کارگزاران یمن نیز به طاهر ابو هاله، که در حوالی عک و کوه های صنعاء موضع گرفته بود روی آوردند! سپس طبری در خبر «اخابث» که در پایان اخبار کارگزاران رسول خدا، مأموریتشان آمده است چنین می نویسد: با انتشار خبر وفات رسول خدا، نخستین جائی که در «تهامه» متشنج شد و سر به طغیان نهاد، قبایل «عک و اشعرون» بودند. آنها به گرد یکدیگر جمع شده در «اعلاب» که بر سر راه دریا است، موضع گرفتند. طاهربن ابی هاله این موضوع را به ابوبکر گزارش کرد، و سپس با سپاهیان خود، و به همراهی «مسروق عکی» بجانب آشوبگران شتافت و جنگی سخت را با ایشان آغاز نهاد، و چندان از ایشان بکشت که بوی گند اجساد آنان، سراسر بیابان را پر کرد، و سرانجام با شکستی که مشرکین خوردند، آن منطقه، و راه های آن از شر دستبرد ایشان ایمن گردید. شکست این مرتدها بدست طاهر ابو هاله، و پس از رسول خدا، پیروزی بزرگی برای مسلمانان به حساب می آمد. ابو بکر، پیش از اینکه نامه پیروزی طاهر به او برسد، در پاسخ همان نامه نخستین او نوشت: نامه ات به من رسید، نامه ای که در آن از مسیر خودت، و اینکه از مسروق و افراد خانواده اش برای سرکوبی آن «اخابث= ناپاکان» به یاری گرفته بودی. تو کاری درست انجام داده ای، بسوی همین مهم بشتاب، و امان و راحت از آن ناپاکان برگیر و سپس در «اعلاب» درنگ کن تا نامه من بتو برسد. چون ابوبکر، جمع آن آشوبگران را در آنجا «اخابث= ناپاکان» نامیده است، آن راه، تا به امروز (طریق الاخابث= گذرگاه ناپاکان) نامیده شده، و طاهر بن ابی هاله در این مورد چنین سروده است: به خدا سوگند، که اگر نبود یاری خدائی که بجز او خدائی نیست، قوم «عثاعث» هرگز در دره ها پراکنده نمی شدند. چشم من روزی را همانند روزی که در آن ، گرو ه های قوم «اخابث» در آن گرفتار آمدند، هرگز بخود ندیده است. ایشان را در میان قله «کوه خامر» و زمینهای سرخ رنگی که گودالها در آن کنده شده بود، از دم تیغ گذراندیم. و با اموالی که به زور از «اخابث» به چنگ آوره بودیم بازگشتیم، و به سر وصدا ی آنها اعتنائی نکردیم. طبری در دنباله این داستان می نویسد: طاهر، به همراهی مسروق و دیگران، در «قبیله عک» بر کنار رود اخابث اردو زده به انتظار رسیدن فرمان ابوبکر نشستند. ( این خبر مصدر همان خبری است که ابن حجر از قول مرزبانی در کتاب خود نقل کرده است.)
5- طبری در پایان این داستان مفصل از قول سیف می نویسد: ابوبکر، به طاهر و مسروق فرمان داد تا به صنعاء درآیند، و پارس زادگان «احرار» را در آنجا یاری نمایند. اخباری که ما از طاهر ابو هاله نزد طبری، و از قول سیف بن عمر یافتیم، همین ها بودند. یاقوت حموی با توجه به سخنان سیف نزد طبری، به تشریح موقعیت جغرافیائی «اخابث» پرداخته می نویسد: اخابث گویا جمع «خبث» باشد! خاندان «بنوعک بن عدنان»، پس از وفات رسول خدا از اسلام روی گردان شده، مرتد گردیدند و در متطقه «اعلاب» که سرزمینشان بود سر به شورش برداشتند... تا آنجا که می نویسد: طاهر ابو هاله در اعلاب با آنها روبرو گردید و طی جنگ سختی همه آنها را از دم تیع گذرانید. ابوبکر ضمن نامه ای پیش از آنکه گزارش فتح و پیروزی طاهر به او برسد، چنین نوشت.... تا آخر. حموی پس از نقل نامه ابوبکر، که متن آن را در بالا آوردیم، به سخن خود درباره اخابث چنین پایان می دهد: و بدینسان عکیان، همفکران و یاران ایشان، از همان روزگار و تا به امروز به «اخابث» معروف شده اند، و گذرگاه منطقه آنها نیز «طریق الاخابث» خوانده می شود و طاهر ابو هاله در همین مورد است که چنین سرود... و اشعاری که گذشت. و به این ترتیب حموی بر سخنان سیف اعتماد کرده «اخابث» را بعنوان اسمی خاص از منطقه در کتاب جغرافیائی خود ثبت کرده است، و عین عبارت سیف را که می گوید (و گذرگاه منطقه ایشان تا به امروز «طریق الاخابث» خوانده می شود) در کتاب خود نقل کرده است. همین جمله اخیر سیف در «معجم البلدان» حموی در واژه «اخابث» این توهم را در خواننده ایجاد می کند که این سخن، نتیجه تخقیقات شخص حموی است که تأکید می کند این گذرگاه هنوز هم گذرگاه اخابث خوانده می شود، و شخص او، آن محل را از نزدیک دیده است!! در صورتیکه دیدیم این جمله عینا نقل قول سیف است نه نتیجه تحقیقات حموی! و باز حموی در واژه «اعلاب» با توجه به سخنان سیف و اعتماد بر آن می نویسد: اعلاب به سرزمین خاندان عک و عدنان اطلاق می شود که بین مکه و ساحل دریا قرار دارد و نامش در وقایع «رده» رفته است. و هم او در واژه «خامر» و با استفاده از سخن سیف می نویسد: خامر کوهی است در حجاز، سرزمینهای عک، که طاهر بن ابی هاله در وصف آن چنین سروده است: ما اینان را بین قله کوه خامر و زمینهای سرخ رنگی که در آن گودالها حفر کرده بودند از پای درآورده، هلاک کردیم. عبدالمومن نیز با توجه به مطالب حموی، همین اماکن خیالی سیف را در «کتاب مراصدالاطلاع» خود شرح و از حموی نقل قول کرده است. ابن اثیر و ابن کثیر و ابن خلدون هم هرکدام اخبار طاهر ابو هاله را از طبری گرفته و در تاریخهای خود آورده اند. علامه فقید، «سید عبدالحسین شرف الدین» نیز بر اخبار طاهر در این کتابها اعتماد کرده، نام طاهر ابو هاله را در زمره شیعیان امام علی و از جمله اصحاب پیغمبر خدا آورده است! و این چنین اخبار طاهر ابو هاله، ساختگی سیف، در متون اسناد و مدارک اسلامی ما راه یافته است.