نظریه تشابه در خداشناسی و وجودشناسی توماس آکوئینی
English 5419 Views |شناخت
از دیرباز نوع و سبک سخن گفتن درباره خداوند و مخلوقات و انتخاب کلمه های مناسب برای بیان احساسات و ادراک دینی از دغدغه های مهم متکلمان بود. در فلسفه و کلام مسیحی نیز چگونگی شناخت خداوند و سخن گفتن در باب او و صفاتش، موضوع تفکر بسیاری از متکلمان مسیحی قرار گرفت. برای این متکلمان پرسش اساسی این بوده است که آیا می توان به وجود خدا علم داشت و به تیین ذات و صفات او پرداخت؟ عده ای گفتگو در باب صفات خدا را جایز و عده ای نیز، شناخت او را خارج از دسترس انسان دانستند.
چهار طریق سنتی و تاریخی زبان دینی در غرب
به طور عمده چهار طریق سنتی و تاریخی زبان دین را در غرب می توان از یکدیگر متمایز کرد: طریق سلبی، اشتراک لفظی، اشتراک معنوی و تشابه. البته این روشها می توان روش تفسیر متون دینی را هم اضافه کرد.
الف) زبان تمثیلی
نزد بسیاری از مسیحیان کتاب مقدس و آثار برخی از قدیسین دارای معنی ظاهری و باطنی است. معنی ظاهری را معنی لفظی یا تاریخی و معنی باطنی را معنی رمزی- تمثیلی (allegoria) می نامند. الگوریا در لغت به معنی کلماتی است که با بیان مطلبی، مفهومی دیگر را می خواهد بفهماند. بسیاری از طرفداران این نظریه برای بیان هماهنگی و وحدت دو معنی لفظی و باطنی نظریه ی اتحاد نفس و بدن را در انسان مثال می زنند. همانطور که در انسان، نفس با اینکه جوهری برتر از بدن است و چیزی است که انسان به واسطه آن انسان است، ولی همراه و با اتحاد با بدن صورت انسان را می سازد، یعنی در نهایت این دو مکمل یکدیگرند، در تفسیر متون دینی نیز دو معنی ظاهری و باطنی مکمل یکدیگرند، لکن معنی لفظی یا تاریخی برای عامه مؤمنان است و معنی رمزی- تمثیلی برای کسانی است که در اسرار الهی غور می کنند و خواهان شناخت بیشتر و عمیق تر خداوند و اسرار دین هستند.
ب) روش تفسیری توماس
توماس نیز، در پی سنت تفسیری کتاب مقدس در قرون وسطی، معنی روحانی را شامل معنی رمزی- تمثیلی، معنی اخلاق و معنی معادی در نظر گرفت. بدین ترتیب او نظریه ی چهار معنی کتاب مقدس را به رسمیت شناخت. اما با بیان این مطلب که در هر متن، معنی لفظی آن منظور نویسنده است، یعنی آنکه خواننده باید در استدلالهای خود بر آن تأکید اساسی کند، از دیگر مفسران کتاب مقدس فاصله گرفت. در این روش تفسیری توماس در خط مشائیون قرار داشت. او مانند بسیاری از معاصرانش نسبت به ادبیات و شعر نظر خوشی نداشت و در تفسیر کتاب النفس ارسطو بارها شاعران را دروغگو نامید. به نظر او شاعران فلاسفه را گمراه می کنند. او روش توصیف نمادین (سمبولیک) و تمثیلی افلاطون را هم نپسندید. به نظر او مراد فلسفه این نیست که مردم چه می خواهند بگویند، بلکه مقصودش درک حقیقت است. توماس علاقه ای به تفسیر نمادین کتاب مقدس و پدیده های طبیعی نداشت.
اگر از لحاظ عقلانیت فلسفی توماس به این موضع نظر کنیم، در نظر گرفتن چند معنی برای یک متن به ابهام آن می افزاید و حتی به نوعی به اشتراک لفظی معنی می انجامد. توماس معتقد بود که اگر تفاسیر بر معنی لفظی متن بنا شود، هیچ ابهامی در معنی متن وجود نخواهد داشت. اصولا براهین فقط از معنی لفظی است که سرچشمه می گیرند، نه از معنی رمزی- تمثیلی. هر مفهومی که در معنی روحانی کتاب مقدس بیان شده است، در جایی دیگر در معنی ظاهری آن آمده است.
امکان شناخت خداوند و صفاتش از نظر توماس
توماس معتقد بود که می توان راجع به خدا و صفاتش سخن گفت؛ در غیر این صورت ارتباطی بین انسان و خدا برجا نخواهد بود. پس او هم مانند بسیاری از متفکران مسیحی به اثبات وجود خدا پرداخت و معتقد بود که با دلایل و براهین عقلانی می توان وجود او را اثبات کرد. پنج برهانی را که برای اثبات وجود خدا ذکر کرد، هیچکدام از خود او نیست و از ارسطو، ابن سینا و افلاطون به وام گرفته است. این براهین بعد از تجربه اند (a posteriori)، یعنی از مشاهده و تجربه طبیعت منشأ گرفته اند. او برای شناخت خدا، بر اساس اصل علیت، در عالم عین از شناخت معلول به شناخت علت رسید.
توماس از طریق آلبرت کبیر و با خواندن آثار دیونیسیوس مجعول با بسیاری از مفاهیم نطام نوافلاطونی مسیحی آشنا شد و تحت تأثیر آنان گاهی خداشناسی او صبغه سلبی به خود گرفت. اما او، بر خلاف دیونیسیوس و اسلافش، به هیچ وجه خدا را فراتر از وجود قرار نداد، ولی در نظامی که اساسش فلسفه ی مشائی بود، از عدم شناخت خدا سخن گفت. برای او، همچون اگوستینوس قدیس، خدا وجود حقیقی (vera esse) است. علاوه بر آن توماس او را فعل وجودی (actus essendi) هم خطاب کرد و اساس افعال محدود وجود، یعنی مخلوقات قرار داد. ولی، به نظر توماس انسان برای شناختن این فعل مطلق وجودی به مشکل برمی خورد؛ چون هرچه او درک می کند محدود، و در مکان و زمان است.
معرفت طبیعی انسان از حس آغاز می شود و بر موجودات حسی تکیه دارد و از طریق موجودات محسوس است که به وجود خدا پی برده می شود. اما آیا به شناخت موثقی از او می توان دست یافت؟ جواب توماس منفی است. انسان از طریق مخلوقات فقط درک می کند که خدا علت محسوسات است و به عنوان علت از آنها برتر است و مانند آنها محسوس نیست. توماس در جامع در رد کافران در متنی به کلام سلبی اشاره کرده و اظهار می کند که به سبب عظمت جوهر الهی که فراتر است از آنچه عقل انسان می تواند درک کند، انسان قادر نیست با شناختن آنچه او هست، او را درک کند، بلکه فقط می تواند بداند که او چه چیزی نیست.
خداشناسی سلبی و ایجابی توماس
برخی از صفاتی که بر خدا حمل می کنیم، ظاهری ایجابی دارند، اما در حقیقت سلبی اند؛ برای مثال هنگامی که گفته می شود خداوند نامحدود است، به این معنی است که او هیچ حد وجودی و کمی ندارد. خداوند نامتغیر است، یعنی تغییری از قوه به فعل در او نیست. هنگامی که گفته می شود خداوند سرمدی است، سرمدیت مدتی است که ابتدا و انتها ندارد و در آن جایگزینی لحظه ها نیست و سرمدیت همیشه همراه با نامتغیر بودن است. او سرمدی است، چون تغییری در او نیست. خداوند واحد است، یعنی هیچ تقسیمی در او نیست. وقتی که گفته می شود که خداوند بسیط است به این معنی است که مرکب نیست. یعنی ترکیبی که در موجود محدود یافت می شود، در او نیست.
او مرکب از قسمتهای کمی و کیفی نیست، و همچنین در او ترکیب ماده و صورت، و جوهر و عرض نیز یافت نمی شود. چون خداوند موجود محدود نیست ترکیب وجود و ماهیت نیز در او یافت نمی شود، او وجود محض است. متعالی بودن خدا نیز به این معنی است که او با مخلوقات امتزاج پیدا نکرده است. او همچنین نفس عالم و ماده ی نخستین هم نیست. ولی باید توجه داشت که با اینکه این صفات نزد توماس برای نفی چیزی از جوهر الهی بر او حمل می شوند و وجود مفاهیمی را در او تکذیب می کنند، اما در خود نوعی ایجاد دارند و چیزی را هر چند کوچک، در خدا نشان می دهند. در اینجا توماس از سنت نوافلاطونی دور می شود. البته با اینکه توماس می گوید که ما آنچه خدا نیست را بهتر از آنچه خدا هست، می دانیم، و در خداشناسی او معرفت شهودی هیچ جایگاهی ندارد؛ ولی به نظر او، انسان در خداشناسی لاادری نخواهد بود، چون در هر صورت وجود او را اثبات می کند.
روش اطلاق نام ها بر خداوند
در این جهان، انسان نفسی است متحد با بدن. حال، او چطور می توند خدای متعالی از ماده را بشناسد؟ نامها یا صفاتی را که بر او حمل می کنند چگونه اند؟ عده ای صفاتی همچون حکیم، خیر و وجود را به طریق ایجابی بر خدا حمل می کنند. پرسش اساسی این است که آیا اصولا می توان صفت یا نامی را بر خدا حمل کرد یا نه؟ توماس معتقد است که می توان نامها و صفاتی را بر خداوند حمل کرد. اگر صفاتی بر خدا حمل می شوند، آیا به همان معنایی است که نزد انسانها مورد استفاده قرار می گیرد؟ این صفات در زندگی تجربی انسانها شکل گرفته اند و معنی و تعریفشان در ارتباط با آن است، آیا مجاز هستیم آنها را برای جوهر مطلق و متعالی خدا به کار ببریم؟ به نظر توماس بدیهی است که مفاهیمی که درمورد خدا به کار برده می شود، به اندازه ی توانایی فکری انسان است. توانایی فکری انسان نیز براساس آنچه او تجربه کرده است، می باشد.
یعنی او خدا را از طریق موجودات عینی در طبیعت شناخته است، موجوداتی که فانی، مادی، مرکب، و متغیر هستند. توماس اعلام می کند که نامهایی که به خدا نسبت می دهیم آنچه به موجودات مادی تعلق دارد، معنی می دهد. به این ترتیب که انسان از موجودات مادی نامهایی را انتزاع و بر خدا حمل می کند. این اسامی اگرچه به طور کامل خدا را معرفی نمی کنند، ولی به طور جوهری بر او حمل می شوند، در نتیجه به طریق غیر مطلق و ناقص جوهر خدا را معرفی می کنند. البته باید در نظر داشت با اینکه همه نامها و صفات بر جوهر واحد خدا حمل می شوند، ولی مترادف نیستند. این نامها برای بیان یا رد رابطه ی بین علت و معلول به کار می روند. مفاهیم متفاوتی در باب اینکه چیزهایی دلالت دارند بر خدا یا از او نفی می شوند، وجود دارد. اسمایی که بر خدا حمل می شوند، به طریقی ناقص بر جوهر الهی دلالت می کنند و معانی مختلفی دارند؛ زیرا مفهومی که یک اسم معنی می دهد، تصوری است در عقل از موجودی که به واسطه اسم معنی می دهد.
عقل انسان که خدا را از طریق مخلوقات می شناسد، برای درک خدا، تصوراتی را شکل می دهد که متناسب هستند با کمالاتی که از خداوند به مخلوقات ساری می شوند. این کمالات در خداوند به طور واحد و بسیط وجود دارند، در حالی که در مخلوقات تقسیم شده و متکثرند؛ در نتیجه این اصل بسیط در مخلوقات به طرق گوناگون و متعددی نشان داده شده است. همچنین برای تصورات گوناگون و متعدد عقل انسان هم، بنابراین تصورات، یک اصل بسیط وجود دارد. در نتیجه، اگرچه نامهای حمل شده بر خداوند یک چیز معنی می دهند، اما چون این اسامی این معنی واحد را در جنبه های گوناگون دارند، مترادف نیستند و هر یک معنی خاص خود را دارند. مهمترین این صفات، وجود، خیر، حکمت، عقل، اراده و قدرت است.
دلایل رد اشتراک معنوی و لقظی از سوی توماس
آیا وجود و یا سایر صفات نزد خالق و مخلوق دارای یک معنی هستند؟ اگر یک معنی مشترک بین این صفات هست، آیا اشتراک معنوی است یا لفظی؟ برای توماس این صفات چه از لحاظ معنی و چه از لحاظ لفظ به طور مشترک بر خدا و مخلوقات حمل نمی شوند. به عبارت دیگر هیچ یک از این دو طریق قادر نیست که ارتباط وجودی خالق و مخلوق را به طور صحیح تبیین کند. او برای حل و تبیین این موضوع نظریه ی تشابه (analogia) را، در مقابل اشتراک لفظی و اشتراک معنوی قرار داد. منظور او از تشابه این است که دو چیز در عین اینکه کاملا به یک معنی نیستند، اما معنایشان نیز کاملا متفاوت با یکدیگر نیست، بلکه نوعی تشابه در معنی دارند. به عقیده ی او اشتراک معنوی وجود خدا و مخلوق به وحدت وجود منتهی می شود. و اشتراک لفظی وجود، یعنی تفاوت کامل معنای وجود خدا با مخلوق نیز به لاادری گری منتهی شده و مخلوق نمی تواند خالق را بشناسد.
تشابه بهترین روش شناخت خداوند
بدین ترتیب توماس بهترین روش شناخت خداوند را روش بر اساس تشابه (analogia) می داند و در آثارش به چندین نوع تشابه و چگونگی حمل محمول بر موضوع اشاره می کند که معروفترینشان دو نوع تشابه است: تشابه بر اساس مناسبت نسبت (analogia secundum convenientiam proportionis) و تشابه بر اساس مناسبت تناسب (analogia secundum convenientiam proportionalis). با طرح روش تشابه، مسئله مهم برای توماس این بود که ضمن حفظ تعالی خداوند و اجتناب از وحدت وجود، بتواند درباره خداوند سخن بگوید و سخنانش دارای معنی باشد. در عین حال او می خواست که با شناخت یقینی خداوند از شکاکیت هم دوری کند.
انواع تشابه براساس مناسبت نسبت
توماس از دو نوع تشابه بر اساس مناسبت نسبت نام برده است. یعنی اسم یا کمال مورد نظر به دو طریق حمل می شود: یا مطابق اینکه چند چیز با یک چیز نسبت دارند، به کار برده می شود، مثلا عنوان سالم به دارو و ادرار تا جایی که هر یک نسبتی با سلامی انسان دارد، حمل می شود، دارو علت سلامتی و ادرار علت سلامتی انسان است؛ یا از لحاظ اینکه یک چیز با چیز دیگری نسبت دارد، حمل می شود، مثلا عنوان سالم به دارو و انسان گفته می شود، زیرا دارو علت سلامتی در انسان است که تشابه به عنوان علیت نام دارد.
توماس در جامع علم کلام می گوید، این نوع دوم تشابه بر اساس مناسبت نسبت، مبین رابطه بین انسان و خدا و کمالاتی است که به خدا نسبت داده می شود؛ پس آنچه به خدا و مخلوقات حمل می شود، بر حسب رابطه مخلوق است به خالق به عنوان اصل و علتش که در او تمام کمالات به طور عالی وجود قبلی دارند. به نظر او این طریق و وجه اشتراک چیزی است بین اشتراک لفظی و اشتراک معنوی صرف؛ زیرا در این چیزها که به طور متشابه از آنها سخن گفته شده است، نه مفهومی مشترک وجود دارد، چنانکه در موجودات دارای اشتراک لفظی هست. کلمه ای که بدینسان در معانی مختلف به کار رفته، نسبتهای متفاوتی را در ارتباط با یک چیز معنی می دهد. چنانکه سالم که برای ادرار به کار رفته به معنی علامت سلامتی انسان و برای دارو به معنی علت همان سلامتی است. بدین ترتیب کمالی بر اساس یک تشابه یا اشتراک بعید در دو موجودی که این همانی ای در وجود یا معنی ندارند، وجود دارد.
در نظریه تشابه بر اساس مناسبت نسبت مشاهده می کنیم که توماس بین دو طرف تشابه رابطه ای علی برقرار می کند. این رابطه ذهنی و بر اساس ارتباط بین مفاهیم ذهنی نیست، بلکه رابطه ای واقعی است و در خارج وجود دارد. علیت برای توماس امری است عینی و در خارج نوعی ضرورت را با خود به همراه می آورد. بر اساس رابطه عینی علیت متعین است که در مثال فوق، دارو به طور واقعی علت سلامتی در بیمار است، و هر دو سالم خوانده شده اند. رابطه دیگری که بین این دو طرف تشابه مشاهده می کنیم رابطه وابستگی یک طرف به طرف دیگری است. این رابطه نیز بر اساس اصل علیت است که در آن موجود عالی تر علت موجود سافل است. اما به نظر توماس طریق ادراک انسان طوری است که موجود سافل ابتدا درک می شود و بر اساس درک موجود سافل، موجود عالی تر قابل درک است. بدین ترتیب بر اساس مبانی معرفت شناختی توماس اسامی از معلولها انتزاع می شوند و به علت حمل می گردند، ولی از لحاظ وجودی، چون علت متعالی وجود مطلق است، همه چیز از اوست.
تفاوت تشابه بنابر مناسبت تناسب و تشابه مناسبت نسبت
توماس تشابه بر اساس مناسبت تناسب را در مسائل بحث شده در باب حقیقت ارائه کرده است. این نوع تشابه مربوط به دو واقعیت شبیه به یکدیگر نیست، بلکه بین دو نسبت است که در یک نظم قابل مقایسه قرار دارند؛ برای مثال نسبت عدد 6 به عدد 4 و بعد نسبت عدد 3 (که نصف 6 است) به عدد 2 (که نصف 4). این نوع تشابه بر اساس یک تناسب (proportionalitas) است. برای بیشتر روشن شدن مطلب می توان مثال نسبت 2 به 4 را که شبیه نسبت 8 به 16 است، آورد. یا اینکه نسبت نظر یا رؤیت به چشم در بدن مانند نسبت نظر به عقل است در نفس. کلمه ی رؤیت در این دو نسبت نه به طریق اشتراک معنوی به کار رفته است و نه به طریق اشتراک لفظی. تشابه وجود در خداوند و مخلوق نیز بدین طریق است.
در تشابه بنا به مناسبت نسبت حداقل باید دو واقعیت مشترک در چیزی برای مقایسه وجود داشته باشد، ولی در تشابه بنا به مناسبت تناسب عمل مقایسه حداقل بین چهار واقعیت که در دو گروه قرار گرفته اند، صورت می گیرد. این مقایسه بین دو فعلیت یا فعالیت است که هر یک نسبیتی است بین دو واقعیت. هنگامی که این دو نسبت با یکدیگر مقایسه شوند، تشابه بنا به مناسبت تناسب نتیجه می شود. بدین ترتیب به نظر توماس شناخت انسان برحسب تشابه، شناختی صادق ولی ناقص است که به هیچ وجه خطا نیست. البته نباید فراموش کرد که کمالات مخلوقات در خداوند به وجهی متعالی که مناسب با جوهر بسیط و عقلانی خداوند است، یافت می شود. پس اگر همیشه تعالی خدا و بساطت وجود او در نظر گرفته شود، از طریق تشابه می توان در باب او سخن گفت.
Sources
محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي- تهران- سمت- 1382
فردريك كاپلستون- ديباچه اي بر فلسفه قرون وسطي- تهران- ققنوس- 1383
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites