جهانی شدن و فلسفه اسلامی
English 3165 Views |جهانی شدن
یکی از مباحث مهم در مبحث ماهیت فلسفه اسلامی، بحث القاء و تأثیر دیدگاه توحیدی و کلی دین اسلام در بسط و ظهور علوم در این تمدن است. از این میان فلسفۀ اسلامی به دلیل افق باز پژوهش و تحقیقش که کل عالم هستی را دربر می گیرد، بعد از عرفان اسلامی بیش از سایر علوم از پیام توحیدی دین اسلام متأثر و از آن، در راه جذب و بسط تفکر عقلی و فلسفی استفاده نموده است. در این نوشتار، پس از مروری بر مفاهیم بنیادین جهانی شدن، و تشریح اینکه اسلام توانست نخستین جهانی شدن را به معنای واقعی شکل دهد، نقش فلسفه و تفکر اسلامی در کنار دو عامل دیگر (تجارت و تکنولوژی) در جهانی شدن اسلام، توضیح داده می شود.
جهانی شدن چیست؟
به طور کلی، جهانی شدن به معنای توسعه ی جهانی مقوله های مادی و معنوی است که منجر به بازسازی تولیدات جدید در قلمروهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شده است و معنای متفاوتی را در این حوزه ها به وجود آورده است. این تغییر، به صورت اساسی، تحت تأثیر عوض شدن مفهوم زمان و مکان، اینجا و آنجا است. تصویر کردن جهان به عنوان یک کل واقعی و همچنین به عنوان یک ذهنیت فلسفی در اندیشه های فلاسفه در سطح بسیار گسترده ای دیده می شود. گاهی این جهان بسیار فراتر از تعاملات عینی و هستی جهان عینی در کره ی زمین است، بلکه با نگاهی هایدگری «بر آنچه هست در تمامیت آن... که به کیهان، به طبیعت محدود نیست اطلاق می شود.» در این نگاه حتی «تاریخ به جهان تعلق دارد.» (هگل، 13:1375) در این نگاه تصویرهای متفاوتی از جهان ترسیم می شود. در نگاه هایدگری، ضمن وجود معنای سنتی از جهان، «جهانی علمی» وجود دارد که لامحاله و نوعا خود را در آن می یابیم: این در واقع همان جهانی است که در گفتمان جدید جهانی شدن از آن سخن می رود و رولند رابرتسون تلاش می کند حس ارتباطی را که فرد در این جهان عملی در خود می یابد و از هر روز گذشته ی تاریخی بودن جمعی تری را در جهان عملی احساس می کند و بر این احساس آگاهی دارد منعکس کند.
روایت غربیان از گونه های جهانی شدن
غربیان سه جهانی شدن را از هم متمایز می کنند:
الف: جهانی شدن اولیه (Proto-Globalization)
مرحله ی اول، «مرحله ی ابتدایی جهانی شدن» است که قبل از ظهور مدرنیسم و تحولات صنعتی اتفاق افتاده است. به اعتقاد کوهن و کندی دوره ی ابتدایی و یا اولیه ی جهانی شدن مربوط به دوره ی ظهور امپراطوریهای بزرگ با سیطره ی جهانی و همچنین ظهور ادیان بزرگ الهی مثل مسیحیت و اسلام است. مشخصه ی این دوره اثرگذاری امپراطوریهای بزرگ بر مناطق تحت سیطره ی خود و مناطق مستعمره ی آنها است. مورخان دوره ی ما قبل جهان مدرن نشان داده اند که چگونه امپراطوریهای بزرگ در دوره ی تمدنهای باستان موفق شدند که بخشهایی از جهان را اراده کنند و تحت سیطره ی خود قرار دهند و نوعی یکسان سازی را در حوزه های حکومتی به وجود آورند. اگر چه اراده ی سیاسی امپراطوریهای بزرگ، مثل ایران، چین، روم و یونان، موفق شدند نوعی یکسان سازی منطقه ای را به وجود آورند و در واقع مفهوم تأثیرات فراملی و فرامنطقه ای در آن زمان معنا پیدا کرد، اما این اثرگذاری بسیار کند و زمان بر بوده است و به طور عمده تکیه بر «ارتباطات طبیعی» و «ارتباطات چهره به چهره» داشته است؛ در حالی که جهانی شدن با مفهوم امروزین آن، به معنای چیره شدن بر عامل زمان و مکان و در واقع از بین بردن فاصله و زمان است.
از طرفی حوزه ی اثرگذاری امپراطوریهای بزرگ محدود به نخبگان سیاسی و اقتصادی و علمی و فرهنگی در دوره ی باستان می شده است، ولی مخاطب جهانی شدن در عصر ارتباطات جمعیتهای بزرگ است. بر خلاف کوهن و کندی، چنین به نظر می رسد که ظهور ادیان بزرگ همراه با اندیشه ها و نظریه های فلسفی جهانگرا منشأ شکل گیری یک «جهان گرایی ذهنی» Subjective Globalism شد که بستر ظهور «جهانی شدنهای عینی» را به عنوان یک «تعامل هم زمان Simultaneous Interaction» فراهم آورد. به عبارتی، جهانی شدن به عنوان یک تحول ارتباطی عینی، حاصل یک جهان گرایی پیشینی ذهنی بود که ورود به این دوره را امکان پذیر و تعامل با آن را «اجتماعی» کرد.
ب: جهانی شدن مدرن
مرحله و فاز دوم اثرگذاری و حضور جهانی پدیده های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، به تحولات ابزاری و فکری دوره ی مدرنیته Modernization Era که با انقلاب صنعتی و تحولات موسوم به «روشنگری Enlightement» آغاز شده است، باز می گردد. در این دوره، اندیشه ی انتقادی مارکس درباره ی توسعه ی جهانی نظام سرمایه داری مدرن و یا دیدگاههای سنت سیمون در خصوص ریشه پیدا کردن مدرنیته در جهان، اندیشه ی جهانی شدن مدرنیته را مطرح کرد به لحاظ عینی، به طور حتم اختراع ماشین، هم در صنعت کارخانه ای و هم در صنعت ارتباطات، نقش تعیین کننده ای در تحولات جهانی داشته است و هنجارها و کنشهای اجتماعی بسیاری را در کل جهان به وجود آورده که «انتزاع فرامکانی و فرازمانی Transcendence Perception» را امکان پذیر کرده است. تغییر نظام زندگی اجتماعی، تقسیم کار اجتماعی، تخصصی شدن مشاغل و به وجود آمدن نظام مدرسه ای واحد، به طور نسبی نمونه های مهم و جدی «یکسان سازی» در سطح جهان به حساب می آیند. در این دوره، چرخه اثرگذاری در جهان، متکی بر صنعت مکانیکی و الکترونیکی بوده است، ولی در عین حال، سرعت تعاملات بین المللی در سطح جهانی به کندی صورت می گرفته است. انقلاب صنعتی، طی دو قرن بعد از تولد خود در سواحل اروپای غربی، توانست به بیشتر نقاط جهان گسترش پیدا کند. در بریتانیا که نقطه ی آغازین انقلاب صنعتی بود، حتی در نیمه ی دوم قرن نوزدهم، نیمی از تولید ناخالص ملی از بخش کشاورزی و غیر صنعتی تأمین می شد. از طرفی، توسعه ی غرب صنعتی و مدرن در این دوره همراه بود با جنگ و روندهای استعماری، ولی در دوره ی جدید جهانی شدن، که فاز سوم آن است، قدرت شکل پنهان تری پیدا کرده است.
ج: جهانی شدن ارتباطات
دوره ی سوم جهانی شدن، که در واقع همه ی تئوریها و مباحث معاصر جهانی شدن ناظر بر آن است، معلول ظهور «صنعت جهانی ارتباطات» است و به عنوان یک روند ارتباطی هم زمان و ظهور «فضای واحد ارتباطی» شده است، پدیده ای نو محسوب می شود و از سه خصیصه ی «فراملی بودن»، «فراگیر بودن» و «پیوستگی» برخوردار است. در واقع، این خصیصه ها ظرفیتهای جهان جدید را معرفی می کنند. بر خلاف جهان قبل از ظهور صنعت هم زمان ارتباطات، که «چسبیده به مکان» بود، فضای جدید اساسا «فراملی» و «فراجغرافی» و به تعبیر دقیق تر «بی مکان» است. لذا همه ی تولیدات، ضمن برخورداری از خصیصه های ملی و بومی، در یک فضای «فراملی» بروز پیدا می کند. لذا روندهای «فراملی شدن» در سطحی به مراتب گسترده تر از گذشته در حال جریان است. روندهای جدید برای یک بار در فضای مجازی ارائه می شود و قابلیت دسترسی «فراگیر» را بر اساس «خاص گرایی» و «عام گرایی Universalism» جدید به وجود آورده است. به تعبیر دیوید هلد جهان جدید یک «جهان وصل شده» و عصر جدید یک «عصر اتصال Ther Age of Connexity» است که به راحتی شاخصهای ارتباطی و انفجار ارتباطی را منعکس می کند.
نسبت مدرنیته و جهانی شدن
در پاسخ به این سؤال که آیا جهانی شدن یک مدرنیته ی بزرگ شده، مدرنیته ی متأخر و مدرنیته ی جایگرین و یا مدرنیته های چندگانه است. دیدگاههای متفاوتی شکل گرفته است. ابتدا باید دید که منظور از مدرنیته چیست تا تمایز و یا رابطه ی مفهومی جهانی شدن با آن تحلیل شود. مدرنیته یا دوره نوسازی، دوره ی تغییر «ایده ها» و «ارزشها» تلقی شده است که پیوند نزدیکی با دوره ی روشنگری اروپا دارد و به عنوان مجموعه ای از اندیشه ها، نهادها، تکنولوژیها، اعمال و سیاستهای اروپایی که منجر به ورود به ساختار جدید اجتماعی و اقتصادی و سیاسی شده تعریف گردیده است. در اینکه تاریخ آغاز مدرنیته چه زمانی بوده است اتفاق نظر قطعی وجود ندارد و به قول بومن Bauman همین که وارد بحث تاریخی مدرنیته می شویم، اصل مفاهیم مدرنیته گرفتار یک ابهام جدی می شود. تاملینسون، با مراجعه با آراء والرشتاین، آغاز مدرنیته دوره را به ظهور نظام سرمایه داری در مقابل فئودالیته در قرن پانزدهم برگردانده است، که این نگاه در تعارض با ارجاع مدرنیته به دوره ی روشنگری و پیدایش یکباره ی دموکراسی سیاسی و یا رویدادهای قرن هفدهم مثل جنگ داخلی انگلستان و یا انقلاب فرانسه و آمریکا در قرن هجدهم و یا اساسا انقلاب صنعتی است که قرن هجدهم را به قرن نوزدهم متصل کرد. به هر صورت، باید گفت که مدرنیته جز و مفاهیمی مثل فرهنگ است که، به قول نیچه، محدود کردن آن در قالب زمان و حتی جغرافیای خاص موجب بی معنا شدن مفهوم آن می شود. به نظر می رسد مدرنیته، انتزاعی کلی است از یک تحول در فکر و اندیشه و نهادهای اجتماعی که منجر به نظام جدیدی در زندگی انسان شده است که البته قطعات و اجزای این نظام طی قرن هفدهم تا نوزدهم شکل گرفته و برآیند تجربه های متعالی پراکنده در جهان است. این تجربه در فرآیندهای تکمیلی خود در فاصله ی قرن هفدهم تا نوزدهم، به نوعی چسبیده به جغرافیای غرب است. شاید بتوان گفت بسیاری از دیدگاههایی که به تحلیل مدرنیته پرداخته اند، این دوره را در یک فرآیند توسعه ای مورد مطالعه قرار داده اند. به عنوان مثال بیرچ Birch و همکاران او دوره ی روشنگری اروپا را مبنای مدرنیته فرض کرده اند ولی به وجود آمدن این دوره را حاصل چهار توسعه می دانند:
1- جایگرینی نسبی ارزشهای انسانی مثل آزادی، برابری، فردگرایی به جای «دین کلیسایی»،
2- ظهور قوت گرفتن نهضت علمی و روشهای علمی،
3- اعتقاد به عقل و عقلانیت و تأثیرات مدنی فرهنگ و تکنولوژی،
4- اعتقاد به «پیشرفت».
این مجموعه اعتقادها و ارزشها در واقع منشأ ظهور نهادها و اشکال مختلف نظامهای دموکراسی، نهادهای آموزشی و احزاب و نهضتهای سیاسی و دولت- ملتها در سراسر جهان شد. با روشن شدن اجمالی مفهوم مدرنیته، می توان به سؤال ارتباط بین مدرنیته و جهانی شدن پرداخت. آیا جهانی شدن واقعا معرف ورود به دوره ی جدید است و تفاوت ساختاری با دوره ی مدرنیته دارد یا خیر؟ در این خصوص دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است که از آن میان، نظریه ی منوئل کستلز، ارائه می گردد! منوئل کستلز (1997) تفاوت دوره ی مدرنیته و دوره ی بعد از آن را که جهانی شدن باشد، را در تحول تکنولوژیک می داند. کستلز در کتاب ارزشمند خود «جامعه ی شبکه ای Network Society» بر این باور تأکید می کند که تحولات ناشی از انقلاب صنعتی که منجر به دوره ی مدرنیته شد با ماهیت انقلاب اطلاعاتی و ارتباطاتی که منجر به دوره ی جهانی شدن شد تفاوت دارد.
انقلاب صنعتی طی دو قرن بعد از ظهور خود در سواحل اروپای غربی با روندی بسیار آهسته به بیشتر نقاط جهان گسترش یافت. اما این گسترش در بسیاری از مناطق جهان شکل سلطه ی استعماری داشت. بر خلاف آن، تکنولوژیهای اطلاعاتی ارتباطات با سرعت برق و در کمتر از دو دهه در فاصله بین نیمه دهه 1970 تا نیمه دهه 1990 به سراسر جهان گسترش پیدا کرد. به نظر می رسد ماهیت اطلاع رسانی و اثرگذاری روی مخاطبان در جامعه ی شبکه ای جدید با ماهیت اثرگذاری در دوره ی توسعه ی انقلاب صنعتی و نظام سیاسی و اجتماعی مدرن غرب متفاوت است. بر این اساس، از نظر کستلز تفاوت عمده ی دوره ی مدرنیته با دوره ی جهانی شدن، سرعت اثرگذاری جهانی و شکل استعماری داشتن نفوذ دولتهای غرب در جهان دوره ی مدرنیته و پسا استعماری شدن روند توسعه ی غرب در دوره ی جهانی شدن است.
مفهوم جهانی شدن
همان طور که واترز (1995) بیان کرده است لفظ جهانی (Global) از 400 سال پیش تا کنون مورد استفاده محققان با دیدگاههای متفاوت بوده است. اگر چه لفظ جهانی شدن (Globalization) از حدود 1960 مورد استفاده قرار گرفته است و فرهنگ لغات وبستر در سال 1961 اولین لغتنامه ای بود که لفظ جهانی شدن را تعریف کرد، اما مفهوم جهانی شدن از نیمه ی دهه ی 1990 به عنوان یک بحث علمی جدی مورد توجه و مطالعه ی محققان قرار گرفت. باید توجه داشت که اساسا جهانی شدن یک «مفهوم مطلق» و نامحدود نیست، بلکه فرآیندی است که دارای مفاهیم نسبی بی شماری است. نسبی بودن مفهوم جهانی شدن ریشه در تنوع روندهای جهانی شدن دارد. این نکته یک معنای مهم دیگر را بیان می کند و آن «تکثر روندهای جهانی شدن Plurality of Globalization Process» است. با این نگاه، جهان معاصر مواجه با «یک جهانی شدن واحد» نیست، بلکه مواجه با «جهانی شدنهای بی شمار Unlimited Globalization» است. بعضی از این روندها از وسعت و شدت و شمول بیشتری برخوردارند و بعضی از این روندها از وسعت و شدت و شمول بیشتری برخوردارند و بعضی قلمروهای کوچک تری را در سطح جهان شامل می شوند و از قدرت و عمق کمتری برخوردارند. وقتی یک مفهوم بیش از اندازه توسعه پیدا می کند و دیدگاههای متفاوت و در مواردی متناقض در کنار آن شکل می گیرد، ناگزیر، باید در نگاه مفهومی به آن، از مفاهیم سلبی آغاز کرد. چرا اسلام و مدرنیته، جهانی شدنهای اول و دوم را شکل داد؟
همان طور که گذشت، در خصوص جهانی شدن، نگرشهای متفاوت و بعضعا متضادی وجود دارد. اگر نقش اقتصاد را در جهانی شدن قدری جدی تر ببینیم و گفتمان اقتصادی را در این خصوص نسبت به سایر گفتمانهای (فرهنگی و اجتماعی ) مزیت بدهیم، به این نتیجه می رسیم که: «هرگاه ظرفیت تجاری یک تمدن، بلامنازع گردد، جهانی شدن اتفاق می افتد.» ما بر این مبنا، روند تحولات تاریخ اسلام را مرور می کنیم تا آشکار سازیم چگونه تمدن اسلامی از اوج به زوال افتاد و قدرت جهانی شونده خود را به غرب، تسلیم نموده و خود در سراشیبی کامل سقوط، قرار گرفت.
مسلمین و جهانی شدن اول
پیروزی سریع لشکریان اسلام، یکباره (ظرف کمتر از 70 سال )، سرزمین تقریبا واحدی به لحاظ تجاری از مرزهای اروپا تا مرزهای چین را دربر گرفت. این وضعیت سریعا تحول گسترده تجارت را پدید آورد. از سال 638 م که ورود عمر خلیفه دوم اسلامی به اورشلیم است، تقریبا یک نزاع عمیق میان اسلام و امپراطوریهای روم شرقی و غربی پدید آمد. آیا به راستی حمله و هجوم مسلمانان برای پیشروی در جهان رومی، ریشه ایدئولوژیک و اعتقادی داشت. بعید است که تماما با رویکرد ایدئولوژیک قابل تفسیر باشد. واقعیت آن است که شرق اسلامی در یک تحول اقتصادی- تجاری عمیق قرار گرفته و بسیار مایل بود که غرب را نیز در این گرونه قرار دهد. به عبارت دیگر بلامنازع بودن ظرفیت تجاری جهان اسلام از یک طرف و فقر و تهیدستی تجاری جهان غرب یا به عبارت دیگر اختلاف سطح پتانسیل تجاری، ریشه و عامل منازعاتی گردید که ما آن را در غالب جنگهای فرسانیده صلیبی و تقابلات دو طرف مشاهده می کنیم. در تمام طول قرنهای جنگهای صلیبی، مسلمین تدریجا سطح تجاری خود را با غرب افزایش دادند. در واقع می توان گفت که انگیزه مسلمانان در آن جنگها بیشتر اقتصادی، اما انگیزه رومیها (تحت تحریکهای متواتر پاپها) بیشتر ایدئولوژیک بوده است با این همه، در جریان همان سالها، مخصوصا قرون وسطی، سطح تبادل تکنولوژی، فلسفه و تجارت به درجه ای رسید که نهایتا با پایان یافتن دوره جنگهای صلیبی و سقوط قسطنطنیه، توان تجاری غرب به سطح متوازنی با شرق (اسلامی) رسید. به عبارت دیگر باید گفت که سال 1444 م (سال سقوط امپراطوری روم شرقی)، سال آغاز انحطاط تمدن اسلامی و آغاز اوج گیری تمدن غرب مسیحی است. از همین مقطع، غرب، نسبت خود را اندک اندک ارتقاء بخشید و نهایتا در قرن 20 به برتری کامل نسبت به تمدن اسلامی و انقیاد این کشورها، دست یازید.
جهانی شدن دوم (جهانی شدن مدرن)
چنین به نظر می رسد که گذشته تکرار شده است. به دنبال بروز روند گذشته و اختلاف سطح تکنولوژی، تفکر فلسفی و تجارت جهان غرب و جهان اسلام، باید گفت که در تمدن اسلامی از اواخر قرن یازدهم شروع به افول می کند و در واقع سال 1444 میلادی، (که البته ظاهرا در جریان فتح قسطنطنیه پیروز به نظر می رسد) نازل ترین سطح توان خود می رسد. از سوی دیگر تمدن غرب حرکت خیزنده خود را در جهت جهانی کردن تمدن خود می آغازد.
Sources
Encyclopaedia of ISLAMIC PHILOSOPHY
پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites