شکست بنیان خانواده در غرب

English 4849 Views |

خانواده

نهاد «خانواده» یکی از اصیل ترین و قدیمی ترین نهادهایی است که اجتماع بشری آن را تجربه کرده. اگر سرمنشأ و فلسفه وجودی تشکیل نهادها را نیازهای «ساخت یافته» بدانیم به یقین، خانواده نهادی است که یکی از طبیعی ترین و پایدارترین نیازهای انسان را به صورتی ساخت یافته و تعریف شده تأمین می کند. نیاز به آرامش و سکون و استراحت یکی از مهم ترین نیازهای انسان است که خداوند متعال با آفرینش زوج و جفتی در کنار انسان، این نیاز او را برآورده کرد و برای اینکه سازوکار ارضای این نیاز قاعده مند باشد یک راه را مجاز دانست و آن نهاد «خانواده» است; «و من آیاته أن خلق لکم من أنفسکم أزواجا لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودة ورحمة إن فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون؛ خداوند همسری در کنارتان قرار داد تا بدان وسیله، آرامش یابید و ميانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در اين [نعمت] براى مردمى كه مى‏ انديشند قطعا نشانه‏ هايى است.» (روم/ 21)
آنچه گفته شد تنها یکی از کارکردهای خانواده است که می توان از متون دینی استنباط کرد. در این میان، به تولید نسل، کارکردهای پرورشی و تربیتی، مراقبت و کنترل و سایر کارکردهای خانواده نیز می توان اشاره کرد. در دنیای متغیر امروز، که گویی کمتر چیزی را می توان یافت که بدون دگرگونی بماند، تغییر خانواده را هم دربرگرفته و تغییرات عمده ای در آن ایجاد شده است، تا جایی که اندیشمندان اجتماعی با توسل به تقلیل گرایی، ابتدا کارکردهای خانواده را به یکی دو مورد تقلیل دادند و به تعریف مجدد «خانه» و «خانواده» پرداختند. این وضعیت جامعه شناسی موجود است که (به اصطلاح) فارغ از ارزش بحث می کند. نگاه به نهاد خانواده از منظر جامعه شناسی تغییرات، ما را به حقایق زیادی رهنمون می کند که می توانیم هم اصالت های دینی خود را بیابیم و بدان ها پایبند باشیم و هم وضعیت موجود را بشناسیم.

به سوی جدایی; تغییرات شدید از سال 1960

در فاصله کوتاه سه دهه، خانواده سنتی تقریبا ناپدید شد. امروزه خانواده هایی با پدر نان آور و مادر خانه دار با یک یا چند فرزند، فقط یک ششم خانواده ها را تشکیل می دهند. مینتز و کلوگ این تغییر شگرف را به تحول عظیم در ارزش های فرهنگی نسبت می دهند. آنها معتقدند نظام اخلاقی جدید، انقلابی در ارزش ها و رفتارهای خانواده به پا کرده است. یک نسل قبل، ازی، هاریت، دیوید، و ریکی نلسون مظهر خانواده آمریکایی بودند. بیش از 70 درصد تمام خانواده های آمریکایی در سال 1960 مانند خانواده نلسون بودند: یک پدر نان آور، مادر خانه دار و فرزندانشان; اما امروز تنها کمتر از سه دهه بعد، خانواده های سنتی تشکیل شده از پدر نان آور مادر خانه دار و یک یا چند فرزند وابسته تنها کمتر از 15 درصد خانواده های کشور (آمریکا) را تشکیل می دهند. به موازات اینکه خانواده های آمریکایی تغییر کرده اند، تصویر به نمایش درآمده از آنها نیز در برنامه های تلویزیونی تغییر یافته است.
نویسندگان نام چند اثر سینمایی و تلویزیونی را در اینجا به عنوان نمونه ذکر می کنند که شکل زندگی خانوادگی در آنها تغییر یافته، ولی به دلیل شناخته شده نبودن آنها در ایران از ذکر آنها خودداری می کنیم. از سال 1960 خانواده های آمریکایی دگرگونی تاریخی را متحمل شده اند; به همان اندازه چشمگیر و دوررس که در ابتدای قرن نوزدهم اتفاق افتاد، به گونه ای که حتی یک آشنایی سطحی با آمارهای سرشماری، عمق تغییراتی را که در زندگی خانواده رخ داده است نشان می دهد. نرخ موالید کاهش پیدا کرده، امروزه تعداد متوسط فرزند در هر خانواده، از 8/3 در اوج رونق بچه داری به کمتر از 2 فرزند تنزل یافته است. در عین حال، نرخ طلاق به شدت افزایش پیدا کرده است. امروزه تعداد طلاق ها در هر سال، دو برابر بالاترین تعداد در سال 1966 و سه برابر بیش از سال 1950 شده است. جهش ناگهانی میزان طلاق در افزایش چشمگیر تعداد خانوارهای تک سرپرست یا آنچه به «خانواده های از هم پاشیده» شناخته می شد، دخیل بوده است.
تعداد خانوارهای تشکیل شده از یک زن و بچه هایش از سال 1960 تا کنون دو برابر شده است. رشد ناگهانی خانوارهای زن سرپرست با افزایش سریع تعداد زوج هایی که با زندگی توافقی به سر می برند همراه شده، و تعداد آنها از سال 1960 تا کنون چهار برابر گردیده است. تقریبا همه جوانب زندگی خانواده در مقابل چشمانمان تغییر یافته، آداب جنسی از اساس مورد بازبینی قرار گرفته است. در مقایسه با قریب نیمی از مردم در سال 1960، که آمیزش جنسی را تا پس از ازدواج به تأخیر می انداختند، امروزه فقط قریب یک پنجم زنان آمریکایی فعالیت جنسی را به پس از ازدواج موکول می کنند. در این میان، سهم موالید رخ داده میان زنان مجرد چهار برابر شده است. در عین حال، میلیون ها همسر وارد نیروی کار شده اند و با افزایش تعداد همسران شاغل، تصویر قدیمی پدر نان آور و مادر خانه دار فرو شکسته است. در سال 1950 بیست و پنج درصد زنان ازدواج کرده، که با همسرانشان زندگی می کردند، در خارج از خانه کار می کردند. در اواخر دهه 1980 این رقم قریب شصت درصد شد.
هجوم زنان متأهل، که وارد نیروی کار می شدند، بهخصوص در میان مادران دارای فرزند کم سن و سال، سریع تر بود. اکنون بیش از نیمی از تمام مادران بچه مدرسه ای ها، شاغل هستند. در نتیجه، تنها اندکی از فرزندان کم سن می توانند خواستار توجه انحصاری مادرانشان باشند. آنچه آمریکاییان در سال 1960 شاهد بودند چالش های بنیادی بود در شکل ها، آرمان ها و انتظارات نقشی که خانواده را طی یک و نیم قرن تعریف کرده است.
تغییرات عمیق و گسترده در خانواده آمریکایی، رفتار و ارزش های آن رخ داده است. آمریکاییان معاصر بیش از اسلاف خود به تأخیر یا خودداری از ازدواج، به زندگی تنها و بیرون از واحدهای خانوادگی، به وارد شدن در روابط جنسی فراتر از ازدواج، به خاتمه دادن ازدواج ها با طلاق، به اجازه دادن مادران بچه های کم سن و سال برای کار بیرون از خانه، و به اجازه دادن به زندگی فرزندان در خانواده های تک والد و بدون حضور مرد بزرگ سال، علاقه دارند. واژه «خانواده» به تدریج، باز تعریف شده تا هر جمعی را که با هم زندگی می کنند، دربر گیرد; اشکال گوناگونی همچون مادران تنها و فرزندان زوج های ازدواج نکرده و زوج های همجنس باز. همه این تغییرات، حسی عمیق از بی اطمینانی و تزلزل پدید آورده است. بسیاری از آمریکاییان از کاهش سریع میزان موالید، رشد چشمگیر میزان طلاق و ازدیاد روابط جنسی هرزه و بدون قرارداد، که همه نشانه هایی از خودبینی و خودخواهی فزاینده مغایر با پیوندهای قوی خانوادگی است، در هراسند. آنها همچنین واهمه دارند از اینکه این میزان افزایش یافته، مادران شاغل که موجب شده اند تا فرزندان بیشتری مورد بی توجهی قرار گیرند، میزان بارداری در نوجوانی، بزه کاری، خودکشی، استعمال مواد مخدر و الکلی و شکست در تحصیل بیشتر شوند. امروزه ترس از آینده خانواده، وسعت یافته است. در سال 1978 یک نویسنده، ک. ب. لوسی، به اجمال هراس ها درباره شکنندگی خانواده را خلاصه کرد که هنوز ذهن آمریکاییان را آزار می دهد.
امروزه پنجاه درصد کل ازدواج ها به طلاق، جدایی، یا ترک خانه ختم می شود. میزان ازدواج و میزان تولد در حال کاهش است. تعداد خانواده های تک والد و تک فرزند افزایش می یابد. جوانان بیش از پیش، به زندگی با هم بدون ازدواج روی می آورند... روابط جنسی پیش از ازدواج و نامشروع دیگر موجب خشم والدین یا همسران نمی شود. میزان گزارش شده زنای با محارم، هتک عرض کودکان، تجاوز و سوء استفاده از همسر و فرزند بی وقفه صعود می کند. کودکان فراری، روسپی گری نوجوانان، اعتیاد به مواد مخدر و الکلی در بین جوانان پدیده هایی بزرگ و ناخوشایند شده اند. نیروهایی که در پس این تغییرات در زندگی خانواده هستند کدامند و لوازم این دگرگونی ها چیست؟

نظام اخلاقی جدید

کلید فهم دگرگونی های اخیر در زندگی خانواده را باید در دگرگونی عمیق ارزش های فرهنگی جستجو کرد. سه دهه قبل، بیشتر آمریکاییان در نگرش های قوی و مطمئن درباره خانواده سهیم بودند. نظرسنجی های عمومی نشان دادند که آنها ازدواج را به عنوان پیش نیازی برای رفاه، سازگاری اجتماعی و بلوغ می دانند و روی نقش مناسب زن و شوهر اتفاق نظر داشتند. مردان و زنانی که موفق به ازدواج نشده بودند یا از نقش خانوادگی خود ناراحت بودند، با عناوین «ناسازگار» یا «عصبی» تحقیر می شدند. فرهنگ وسیع تر حامل این پیام بود که خوش بختی تنها پیامد جنبی «زندگی با ارزش های مقبول، کار سخت و تعهد خانوادگی» است. ارزش ها و هنجارها تغییر یافته، شعارهای جامعه کنونی رشد خودمحوری و رضایت فردی هستند. انتظارات برای خوش بختی شخصی بیشتر شده و با نگرانی (و از خود گذشتگی) برای خانواده هایی، که بیشتر سنتی بوده اند، همراه شده است. در عین حال، خانواده علاوه بر کارکرد سنتی اش مانند مراقبت از کودکان، تأمین اقتصادی و برآوردن نیازهای عاطفی اعضای خود، کانون انتظارات جدیدی مانند ارضای جنسی، صمیمیت و مصاحبت شده است.
امروزه طیف گسترده ای از هنجارهای خانواده، که طی دهه 1950 و اوایل 1960 غالب بودند، دیگر به طور وسیع پذیرفته نیستند. طلاق دیگر مانند گذشته، شرم آور نیست. اکثریت عظیمی از عموم مردم اکنون منکر این نظر هستند که زوج ناراضی از زناشویی باید به خاطر فرزندانشان به زندگی ادامه دهند. به همین شکل، دیدگاه قدیمی تر، که هر کس ازدواج را منکر شود بیمار، عصبی یا غیر اخلاقی است، به شدت رد شده; چنان که این عقیده که افراد بدون فرزند خودخواهند رد شده است. نگرش سنجی ها نشان می دهند که بیشتر آمریکاییان دیگر معتقد نیستند زنی که شوهری برای حمایت از خود دارد نباید کار کند، و اینکه دختر وقتی ازدواج می کند باید باکره باشد، یا اینکه رابطه جنسی پیش از ازدواج غلط است. رشد اقتصادی نقش مهمی در ظهور دیدگاه جدید ایفا کرده است.
زوجی که در دهه های 1940 و 1950 ازدواج می کردند سال های اوایل کودکی خود را در سختی گذرانده بودند و آرزوهای نسبتا ساده ای داشتند; اما کسانی که در دهه های 1920 و 1930، زمانی که میزان موالید کم شده بود به دنیا آمدند، با رقابت اندکی برای شغل در زمان بلوغشان مواجه شدند و از امنیت اقتصادی کافی برای ازدواج و بچه دار شدن در سنین جوانی برخوردار بودند. اما فرزندان آنها، که در دهه های 1960 و 1970 بالغ می شدند، کودکی خود را در عصر رشد بی سابقه ای گذرانده بودند. بین دهه های 1950 و 1970 متوسط درآمد خانواده ها سه برابر شد و افزایش ثروت افزایش در فرصت های آموزش، مسافرت و فراغت را موجب گردید که همه آنها به بالا رفتن انتظارات ارضای خود کمک کردند. برعکس والدینشان، آنها انتظارات چشمگیری برای رفاه مادی و عاطفی خود داشتند. در دوره ای که فضای ترقی ثروت پابرجا بود، فلسفه هایی که بر تحقق خود تأکید می ورزیدند شکوفا شدند.
در دهه 1950، نظریه های روان شناسی اومانیستی، که بر رشد و خویشتن یابی تأکید می کردند، بر نظریه های قبلی، که بر سازگاری به عنوان راه حلی برای مشکلات فردی تاکید می کردند، فائق آمدند. آبراهام مازلو، کارل راجرز و اریک فروم در نظریه های روان شناسی جدید یا نیروی سوم (نامی که برای متمایز کردن آنها از روان کاوی بیشتر بدبینانه و روان شناسی های رفتارگرا انتخاب شد) این مفروضات را برجسته کردند که واکنش های طبیعی ذاتا خوب هستند و بلوغ فرایند آرام شدن و فرو نشاندن نیازهای ذاتی نیست، بلکه به فعلیت رساندن قوه هاست. حتی در اوایل دهه 1960، علقه های ازدواج و خانواده توسط «جنبش استعداد انسانی» به عنوان تهدیدهای بالقوه برای رضایت فردی زن یا مرد تلقی شدند; طرفداران روان شناسی های جدید معتقد بودند بالاترین شکل نیازهای انسان، که خودمختاری، استقلال، رشد، و خلاقیت بودند همه با «روابط و کنش های متقابل موجود» متوقف می شوند. بر خلاف روان شناسی سازگاری قبلی، که آلفرد آدلر و دیل کارنگی در آن سهیم بودند و به سازش، سرکوب واکنش های طبیعی، اجنتاب از جبهه گیری، مواجهه، و مطلوبیت تن دادن به خواسته های دیگران توصیه می کردند، روان شناسی های اومانیستی جدید به افراد توصیه می کردند که با احساسات خود همساز نباشند و آزادانه نظرات خود را بیان کنند، حتی اگر سبب احساس گناه شوند.
واکنش به «خود رضایتمندی و آزادی» بعدتر توسط «پیامبران ضد فرهنگ» و چپ گرایان جدید دهه 1960، او. بران و هربرت مارکوزه توسعه داده شد. براون و مارکوزه هر دو بینش های روان کاوی زیگموند فروید را به نقد محدودیت های جامعه لیبرال تبدیل کردند. آنها در ابتدا، نه به سرکوب سیاسی یا اقتصادی، بلکه به آنچه آنها به عنوان «سرکوب روان شناسی نیازهای ذاتی افراد» می شناختند، پرداختند. براون منبع سرکوبی را در ساز و کارهای نفس می دانست که غرایز هر شخص را کنترل می کند. مارکوزه در نقدی اجتماعی وسیع تری معتقد بود سرکوب (دست کم تا بخشی) توسط جامعه تحمیل می شود. برای هر دوی براون و مارکوزه هدف دگرگونی اجتماعی آزادی شهوت، انباشت غرایز زندگی، لذت طلبی یک فرد و (یا چنان که مارکوزه بیان کرد) ارضای آزادانه نیازهای غریزی فرد بود. براون تا آنجا پیش رفت که با تأکید بر رابطه جنسی تناسلی، ناهمجنس خواهی، تک همسری و ستایش ایده دو جنسی و انحراف چندگانه میل جنسی (ارضای تام جنسی)، آشکارا عقاید بنیادی اخلاق جنسی متمدن را به چالش کشاند. برای یک مرفه جوان تر نسل طبقه متوسط، که علیه ارزش های لیبرال در حال طغیان بود، ایده های براون و مارکوزه دلیلی منطقی برای سرپیچی جوانان به وجود آورد.
یک چالش به مراتب مهمتر در برابر ارزش های خانواده سنتی حرکتی بود که توسط جنبش آزادیخواه زنان ترتیب داده شد، که استثمار زنان توسط خانواده را مورد حمله قرار می داد. فمینیست ها این انتظار اجتماعی را، که زنان به عنوان بخشی از نقش های اجتماعی خود به عنوان همسر و مادر باید تسلیم نیازهای شوهران و فرزندان باشند، مردود شمردند. هواداران فعال فمینیست مانند تی. گریس اتکینسون ازدواج را بردگی، تجاوز قانونی و کارگری بی مزد خواندند و عشق ناهمجنس خواه را با عبارت «نزدیک به معنای وابستگی» محکوم کردند. خط فکر فراگیرتر جنبش زنان، انتقادی قوی تر بر این عقیده، که بچه داری و کار خانگی در رأس مهارت های زنان یا تنها وسیله های کار آنهاست، وارد می کردند.
فمینیست ها مدارک ناراحت کننده ای از شرایط بی رحم پشت پرده، یکجانشینی خانوادگی مانند سوء استفاده از کودکان، کتک زدن زنان، تباه کردن زندگی ها و استثمار کار افشا کردند. زنان به جای اینکه به اولویت دادن به خانواده هایشان واداشته شوند، به بالا بردن آگاهی از نیازها و توانایی های خود انگیخته می شدند. از این دیدگاه برتر، ازدواج به طور فزاینده، به عنوان دامی که افق های فکری و اجتماعی زنان را محدود می کرد و احساس عزت نفس آنان را کاهش می داد توصیف می شد و خانه داری به عنوان کاری بی مزد و غیر رسمی در مقابل حرفه های جدی تر بیرون از خانه مورد حمله قرار گرفت و در مورد خوش بختی همیشگی زناشویی، فمینیست ها هشدار دادند که طلاق گرچه از لحاظ عرف و از نظر اقتصادی برای زنان مشکل است، اما رخدادی است که هر زن ازدواج کرده ای باید برای آن آماده باشد. به طور کلی، فمینیست ها زنان آمریکایی را متوجه چیزی کردند که آنها بدترین شکل سرکوب اجتماعی- سیاسی می دانستند، و آن چیزی جز «تبعیض جنسی» نبود. اشاعه این آگاهی تازه می تواند بسیار فراتر از خود فمینیست ها برود.
چالش به ارزش های خانواده قدیمی محدود به اعضای رادیکال ضد فرهنگ، چپ گرایان جدید یا جنبش آزادی بخش زنان نمی شد. قسمت عمده ای از جامعه تحت تأثیر واقع شد و در این دگرگونی، ارزش ها مشارکت داشت. هرچند فقط اقلیت کوچکی از زنان آمریکایی آشکارا فمینیست بودن خود را اعلام کردند، اما بدون شک، استدلال جنبش زنان موضع بیشتر زنان را به طور چشمگیری نسبت به نقش های خانواده، بچه داری، روابط زناشویی زنانگی و خانه داری تغییر داد. این تغییر حتی در بین زنانی که ادعا می کنند فمینیسم را منکرند نیز صادق است. نظرسنجی ها کاهش شدیدی را در بخش زنانی نشان داده که دوستدار خانواده های بزرگ بوده اند و نیز بی میلی بیشتری نسبت به فرعی دانستن نیازها و خواست های شخصی و خواست ها نسبت به تقاضاهای شوهران و فرزندان داشته اند. اکنون اکثریت رو به رشدی از زنان معتقدند زن و شوهر هر دو باید شغل داشته باشند و کار منزل را نیز هر دو به دوش کشند. این بیانگر تغییر حیرت انگیز نظرها در عرض یک و نیم دهه است.
ادراک جدیدی از زن در خانواده به وجود آمده که در بالاترین تصویرپردازی، زن یک «ابر زن» است که خانه و خانواده را به خوبی اداره می کند، از عهده کاری تمام وقت نیز برمی آید. تصویر واقع بینانه تر از او همسر و مادری است که کار می کند و تلاش دارد شغل و خانواده را با کمک شوهر، مهد کودک و مستخدم اداره نماید. از این رو، هر چه زنان به طور روزافزون در پی استخدام در بیرون از خانه هستند، خانواده نیز در حالی که می کوشد ثبات و تداومی را که به طور سنتی از عهده آن برمی آمد، فراهم کند، خود را تغییر می دهد تا با شرایط متغیر اعضایش سازگار شود. انقلاب جنسی، که مقدم بر حرکتی ضد فرهنگ بود، طی دهه 1960، ادبیات، فیلم های سینمایی، نمایش، تبلیغات و الگوی رایج کشور را به تاراج برد.
در سال 1962 استراحتگاه گروسینگر در کوه های «کاستیکل» ایالت نیویورک اولین تعطیلات پایانی مجردیش را معرفی نمود. به این وسیله، به طور علنی، زوجیت خارج از ازدواج را تصدیق کرد. در همان سال، ایالت «ایلی نویس» اولین ایالتی شد که همه اشکال رفتار جنسی محرمانه بین اشخاص بالغ را، که به رضایت خود رابطه جنسی داشتند، جرم زدایی کرد. دو سال بعد، در سال 1940، اولین میکده مجردها در شمال شرق نیویورک گشایش یافت که با نمایش گیسو، برای اولین بار، برهنگی را در صحنه نمایش «برادوی» به نمایش گذاشت. طراح کالیفرنیایی، رودی گرنریچ، لباس شنای سینه باز را طراحی کرد و میکده ها با مشخصه های خدمتکاران و رقاصانی با سینه های عریان سبز شدند. تا آخر دهه، تعداد در حال رشدی از دانشگاه های کشور آیین نامه هایی را که تعیین می کردند دانشجویان تا چه ساعتی می توانند بیرون خوابگاه هایشان باشند و چه زمانی و تحت چه شرایطی دانشجویان دختر و پسر می توانند همدیگر را ملاقات کنند، لغو کردند.
یکی از جنبه های مهم این انقلاب نوین در نظام های اخلاقی رشد فرهنگ «تجرد» بود که در ازدیاد میکده های مجردها، خانه های آپارتمانی و باشگاه ها به وضوح خود را نشان می دهد. سرچشمه های فرهنگ مجردی پیچیده و گوناگون بودند; به همان اندازه که به دگرگونی های جمعیتی متکی بودند، به امکان دسترسی به ابزار کنترل موالید، درمان بیماری های مقاربتی و قوانین آزادکننده سقط جنین نیز مدیون بودند. گرایش به تأخیر ازدواج به همراه رشد میزان شرکت در دانشگاه ها و رشد طلاق، حاکی از آن بود که تعداد رو به رشدی از بزرگ سالان دوره های ممتدی از زندگی بلوغ جنسی خود را بیرون از ازدواج می گذرانند. نتیجه این بود که حفظ زندگی فعال اجتماعی و جنسی بدون ازدواج بسیار ساده تر از گذشته بود. این زندگی حتی بیشتر نیز مقبول واقع شد; چنان که الگوهای آن خوراکی برای رسانه های عمومی و تصور عموم شد. مجله های علاقه مند به مسائل جنسی شروع به نشان دادن موی زهار کردند و فیلم سازان شروع به نمایاندن اعمال جنسی.
«من کنجکاو هستم» جماع را روی پرده نشان داد. مدخل ژرف، که در دهه 1970 منتشر شد، اباحه عمومی اعمال منافی عفت... را نشان داد. ظهورات دیگر سستی در آداب سنتی شامل این امور می شوند: تحمل عمومی رو به رشد همجنس گرایی، محو نقش های جنسی مذکر و مؤنث، مقبولیت فزاینده سقط جنین، امکان رو به رشد دیدن پورنوگرافی (نوشته یا نقاشی مسائل جنسی)، روند چشمگیر کنار گذاشتن عقیده لزوم بکارت دختر تا زمان ازدواج، و رشد سریع آن بخش از زنانی که خارج از زناشویی روابط جنسی داشتند. پنهان داری گران مایه میل جنسی در عرض یک دهه، واژگون شد و عصر «میل جنسی عمومی» به وجود آمد. ارزش های پشتیبانی شده توسط جنبش های زنان و ضد فرهنگ ها به شکل ملایم تری به طور روز افزون توسط بخش وسیعی از جمعیت آمریکا اقتباس شدند. اکثریت مهمی از آمریکاییان در اموری مانند رابطه جنسی پیش از ازدواج، زندگی توافقی بدون ازدواج و سقط جنین آسانگیر شدند; زنان کمتری رؤیای مادری و خانه داری را به عنوان حرفه ای تمام وقت در سر دارند و در مقابل، بیشتر به خاطر استقلال و خود رضایتمندی (تا انگیزه های اقتصادی) وارد نیروی کار شدند. تعداد فرزندان به سرعت کاهش پیدا کردند و برای محدود کردن موالید، تعداد سقط جنین ها و عقیم سازی ها به سرعت رشد کرد. به راستی، انقلابی در رفتارها و ارزش ها رخ داده است!

خانواده در انگلیس

بسیاری از پدران انگلیسی، فرزندان شخص دیگری را بزرگ می کنند این عنوان یکی از فصل نامه های انگلستان است. به دلیل روند افول اخلاق از هر 5 پدر انگلیسی یک نفر بدون آنکه بداند فرزند فرد دیگری را به عنوان فرزند خود بزرگ می کند. به گزارش این فصلنامه که در زمینه های ژنتیکی و بیولوژیکی تحقیق می کند یافته های آزمایشات ژنتیکی در کشورهای غربی و اروپایی حاکی از آن است که درصد بالایی از مردان بدون آنکه بدانند در اثر خیانت همسرانشان، فرزند شخص دیگری را بزرگ می کنند. یافته های این محققان حاکی از آن است که در کشورهایی که قواعد خانوادگی سالم تر هستند این میزان به یک درصد کاهش می یابد حال آنکه در جوامعی که گرفتار معضلات خانوادگی هستند این آمار به 20 تا 30 درصد افزایش می یابد. محققان این مرکز در بررسی ژنتیکی 310490 مورد از پدران و فرزندان در کشورهای غربی دریافتند که از هر 5 پدر انگلیسی یکی بدون آنکه بداند، فرزند شخص دیگری را به عنوان فرزند خود بزرگ می کند.

نقش تقوا در خانواده
با بررسی این وضعیت اسف بار شاید بهتر بتوان به اهمیت دیدگاه اسلام درباره خانواده پی برد مجموعه ای که باید با محوریت تقوا کانونی سراسر مهر و صفا و یک رنگی بیافریند و به تربیت نسل هایی پاک و الهی بپردازد. در نظام خانواده ایده آل اسلامی زن و مرد مکمل یکدیگرند که دست در دست هم این مجموعه مقدس را به سوی کمال هدایت می کنند. اکسیر تقوا در این میان می تواند نقشی اساسی ایفا کند. گاهی عشق با تمام قدرت و عظمتش نمی تواند جلوی فروپاشی بنیان الهی خانواده را به تنهایی بگیرد مخصوصا عشقهایی که بی اساس و بنیان است و بر پایه ملاکات گذرا و ضد اخلاقی استوار است. لذا نقش تقوا در حفظ خانواده و پیشگیری از هرزگی ها و به خطر افتادن نسل ها امری انکار ناپذیر است

زن و شوهر با تقوا

مرد باتقوا، براى تأمین مخارج خانه، جز به کسب حلال روى نمى آورد، و به غیر از مال حلال مالى قبول نمى کند، او با تحصیل حلال الهى مقید به رعایت حقوق تمام افرادى است که از طریق کسب و تجارت با او سر و کار دارند، و به عبارت دیگر از وجود او در بیرون از خانه به بندگان خدا ضرر و زیان نمى رسد، او به خاطر تقواى الهى دور حرام نمى گردد، و گنج عفت نفس و قناعت را از دست نمى دهد. مرد باتقوا چون از کسب و کار فارغ شود، و به خانه بازآید، تمام کوفتگى و خستگى خود را کنار درب خانه مى ریزد، و با نشاط و شادى و خوشدلى و خوشحالى وارد خانه مى شود، به همسرش لبخند محبت مى زند، و زحمات روزانه او را نسبت به نظافت خانه، و پخت و پز، و نگهدارى فرزندان خسته نباشید مى گوید، و وى را ارج مى نهد، و با او و بچه ها با مهربانى و محبت برخورد مى کند، و هر یک را درخور شأنش احترام مى نماید. مرد باتقوا گاهى حلال و حرام، و معروف و منکر، و حسنات و سیئات را به اهل بیتش گوشزد مى کند، و نمى گذارد آنان در مسئله دین و دیندارى دچار غفلت شوند.
مرد باتقوا، همه عمر و وقت خود را صرف بیرون نمى کند، و خنده و نشاط خود را تنها براى دوستان نمى برد، و در مسجد رفتن و شرکت در جلسات مذهبى راه افراط نمى پیماید. مرد باتقوا به این نکته توجه دارد، که اسلام رعایت اعتدال و اقتصاد را در تمام امور حتى در عبادات سفارش فرموده، و از کم گذاشتن از حق زن و فرزند به بهانه رفت و آمد با دوستان، یا شرکت در مجالس نهى فرموده است. در هر صورت مرد باتقوا، در همه شئون زندگى آداب لازم را رعایت مى نماید، و از این راه به استحکام بناى خانواده، و جلب محبت زن و فرزند کمک مى نماید.
زن باتقوا، عفت و عصمت و پاکدامنى خود را حفظ مى کند، با شور و شوق به کار خانه مى رسد، زمینه رفع خستگى شوهر را که محصول کار بیرون است فراهم مى نماید، از فرزندان خود به نحو شایسته نگهدارى مى کند، با شوهر و فرزندان بر اساس اخلاق اسلامى رفتار مى کند، از عبادتش غفلت نمىورزد، خانه را کانون عشق و صفا، مهر و محبت، و شور و شوق مى نماید. زن باتقوا از همسرش با تکیه بر اصول الهى اطاعت مى کند، به خواسته هاى به حق او پاسخ مثبت مى دهد، از عصبانیت و خشم و کبر مى پرهیزد، با اقوام شوهرش با مهر و محبت و اخلاق اسلامى روبرو مى شود، بوقت آمدن شوهر از عرصه کار و کسب تا درب خانه به استقبال مى رود، و به وقت خروج شوهر وى را بدرقه مى کند، و از وى مى خواهد جز حلال خدا به خانه نیاور، که ما به حلال خداوند گرچه اندک باشد قناعت مى کنیم، و زیر بار حرام نمى رویم، مبادا به بهانه داشتن زن و فرزند، و خرج و مخارج از محدوده مقررات الهى تجاوز کنى، و زندگى را به حرام آلوده نمائى.
زن باتقوا از چشم همچشمى پرهیز دارد، و شوهرش را به خاطر همرنگ شدن با زندگى اقوام خود، یا اقوام شوهرش در تنگنا قرار نمى دهد و او را خجالت زده نمى کند. چنین زن و شوهرى مقبول حق، و منبع خیر، و نمونه بارز انسان الهى هستند، و در سایه آن دو همان خانه اى به وجود می آید که خدا مى خواهد، و در فضاى آن خانه فرزندانى تربیت مى شوند که حق، طلب مى کند، در هر صورت زن و شوهر در تمام امور زنگى بر اساس معارف الهى و قواعد اسلامى و قوانین فقهى باید همچون اولیاء الهى هواى یکدیگر را داشته باشند.

نتبجه
در جامعه غرب، افول الگوهای سنتی خانواده، کنار رفتن ارزش های خانوادگی، تغییر در وظایف اعضا و شاغل شدن مادران، آزادی در روابط جنسی و معمول شدن طلاق را ناشی از تغییر در ارزش ها و هنجارهای اجتماعی باید دانست که سرمنشأ این تغییر عبارت است از: رشد اقتصادی و ظهور نحله های فلسفی که بر خود تأکید می کردند. این دو عامل ابتدا در ادبیات و رمان ها و مجلات و سپس در سینما و فیلم ها تأثیر گذاشته و آنها نیز به نوبه خود ارزش های خانوادگی را مورد هدف قرار دادند.

Sources

استيون مينتز و سوزان كلوگ- مقاله جايگاه خانواده در غرب- ترجمه و تلخيص مرتضي مدّاحي- مجله معرفت- شماره 116

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information