پاسخ شعیب علیه السلام به تهدیدها و اعتراضات قوم خویش
English 3404 Views |پاسخ شعیب به اتهام سلب آزادى قومش
قوم حضرت شعیب او را متهم به سلب آزادی خود می کردند و می گفتند: «قالوا یشعیب أ صلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا أو أن نفعل فى أموالنا ما نشؤا إنک لأنت الحلیم الرشید؛ گفتند: اى شعیب! آیا نمازت تو را بر آن مى دارد که آنچه را پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردى بردبار و فرزانه اى پس چرا ما را محدود مى کنى.» (هود/ 87) حضرت شعیب در پاسخ آنها می فرماید: «قال یا قوم أرأیتم إن کنت على بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما أرید أن أخالفکم إلى ما أنهاکم عنه إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب؛ شعیب گفت: اى قوم من! هر گاه من دلیل آشکارى از پروردگارم داشته و رزق خوبى به من داده باشد (آیا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار کنم؟) من هرگز نمى خواهم چیزى که شما را از آن باز مى دارم خودم مرتکب شوم، من جز اصلاح تا آنجا که توانایى دارم نمى خواهم، و توفیق من جز به خدا نیست، بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم.» (هود/ 88) در جمله «و ما أرید أن أخالفکم إلى ما أنهاکم عنه» ماده مخالفت با حرف "الى" متعدى شده (با اینکه على القاعده باید با حرف "فى" متعدى مى شد و مى فرمود: من نمى خواهم شما را در آنچه از آن نهیتان مى کنم مخالفت کنم) و اگر اینطور نفرمود و در عوض فرمود: "من نمى خواهم شما را به سوى آنچه از آن نهیتان مى کنم مخالفت کنم" براى این بوده که مخالفت در اینجا علاوه بر معناى لغوى خودش متضمن معناى دیگرى که آن معنا همیشه با حرف "الى" متعدى مى شود نیز هست نظیر میل کردن و امثال آن و در نتیجه معناى آن چنین مى شود: "من نمى خواهم با شما مخالفت نموده، به آن چیزى که شما را از آن نهى کرده ام متمایل شوم".
بنابراین، تقدیر آیه چنین است: «ما ارید ان اخالفکم مائلا الى ما انهیکم عنه؛ من نمى خواهم مخالفت شما کنم در حالى که متمایل شوم به چیزى که شما را از آن نهى کرده ام.» و یا تقدیرش این است که: «ما ارید ان امیل الى ما انهیکم عنه مخالفا لکم؛ من نمى خواهم به چیزى متمایل شوم که شما را از آن نهى کرده ام در حالى که مخالفت شما را بر سر داشته باشم.» و این جمله جواب از تهمتى است که به آن جناب زدند و گفتند او مى خواهد آزادى در عمل را از آنان سلب کند و آنان را برده خود و در تحت فرمان خود قرار دهد و بر آنان حکمرانى کند، و حاصل جواب این است که اگر منظور شعیب این بوده که آزادى را از مردم سلب کند (از خود سلب آزادى نمى کرد)، قهرا خودش هر چه مى خواست مى کرد و در نتیجه آنچه را که مردم را از آن نهى کرده بود مرتکب مى شد و عملا با آنان مخالفت مى کرد، و حال آنکه او نمى خواست با مردم مخالفت کند، پس آن هدف نامشروعى که مردم وى را به آن متهم کردند، نداشت او تنها مى خواست به قدر تواناییش اصلاح کند.
آزادى انسان و محدودیت آن توسط حیات اجتماعى انسان
هر چند صنع الهى انسان را مختار در کار خود آفریده و به او آزادى عمل داده به طورى که در هنگام انجام هر عملى بتواند به طرف فعل و ترک آن متمایل شود، اگر خواست آن را انجام بدهد و اگر نخواست ندهد و خلاصه کلام اینکه انسان هر چند به حسب خلقت، نسبت به نوع خودش یعنی انسانهای دیگر که آنها نیز مثل وى هستند و در خلقت شبیه وى مى باشند آزادى کامل دارد نوع و همه انسانها نیز همین آزادى را دارند هر چه این دارد آنها نیز دارند و هر چه که این از آن محروم است آنان نیز محرومند مگر اینکه فطرتا بنابر خلقت الهی خویش به طور دسته جمعى زندگى می کند و به حکم این فطرت زندگى او تمام و کامل نمى گردد مگر در مجتمعى از افراد نوعش یعنی انسانهای دیگر، مجتمعى که همه افراد در رفع حوایج همه تعاون داشته باشند و در عین حال هر فردى از آن مجتمع در یک مقدار مال که معادل با وزن اجتماعى او است اختصاص داشته باشد و این بدیهى است که اجتماع قوام نمى یابد و بر پاى خود استوار نمى گردد مگر به وسیله سنن و قوانینى که در آن جریان داشته باشد و حکومتى که به دست عده اى از افراد مجتمع تشکیل شود و نظم اجتماع را عهده دار شده، قوانین را در آن جارى بسازد و همه اینها بر حسب مصالح اجتماعى صورت گرفته باشد.
پس بنابراین هیچ چاره اى جز این نیست که تک تک افراد اجتماع قسمتى از حریت و آزادى خود را فداى قانون و سنت جارى در اجتماع کند و از آزادى مطلق و بى قید و شرط خود چشم بپوشد تا به خاطر این فداکارى و در مقابل این گذشت، به پاره ای از خواسته های خود برسند و بقیه افراد اجتماع نیز به قسمتى از آزادى خود برسند (و اگر غیر این باشد آزادى مطلق یک نفر مى تواند از تمامى افراد اجتماع سلب آزادى کند هم چنان که دیدیم و تاریخ نشان داد که یک فرد از انسان به خاطر اینکه مى خواست آزاد بى قید و شرط باشد هم سنن و قوانین را پایمال کرد و هم از همه افراد اجتماع سلب آزادى نمود).
پس انسان هر چند که به حسب خلقتش آزاد است اما، انسان اجتماعى در مقابل مسایل زندگى که مصالح اجتماع و منافع آن، آن مسایل را ایجاب مى کند آزاد نیست و اگر حکومت بر سر این مصالح و منافع فرمان می راند و امر و نهى صادر مى کند معنایش برده گرفتن مردم، و استکبار بر آنان نیست براى اینکه در مسایلى حکم مى راند که انسان اجتماعى در آن مسایل آزاد نیست تا حکومت سلب آزادیش کرده باشد (بلکه زندگى اجتماعى، این آزادى را از او سلب کرده است) و همچنین یک فرد از مجتمع اگر ببیند که اعمال برادران اجتماعیش به حال مجتمع ضرر دارد و یا حد اقل نفعى به حال مجتمع ندارد زیرا رکنى از ارکان مصالح اساسى را مختل و باطل مى سازد و مشاهده اینگونه اعمال از بعضى افراد مجتمع (و دلسوزیش به حال مجتمع) وادارش کند به اینکه آن افراد را نصیحت و موعظه کند و به راه رشد، ارشادشان نموده، به عملى امرشان کند که بر آنان واجب است و از عملى نهیشان کند که باید از آن اجتناب کنند، به این فرد نمى گویند تو به افراد مجتمع زور گفته ای و حریت آنها را سلب نموده اى، براى اینکه گفتیم افراد مجتمع در قبال مصالح عالیه و احکام لازم الاجراء و مصالحى که رعایتش براى مجتمع لازم است آزادى ندارند تا کسى آن را سلب کند و در حقیقت امر و نهیى که این فرد دلسوز مى کند امر و نهى واقعى نیست بلکه امر و نهى مصالح مذکور است، مصالحى که قائم به شخصیتى وسیع به مقدار وسعت مجتمع است و این فرد دلسوز زبان ناطق آن مصالح است و لا غیر و چیزى از خود ندارد.
نشانه صدق مصلحان الهى
نشانى و علامت این معنا این است که خود آن فرد دلسوز آنچه که به مردم مى گوید انجام دهید، انجام مى دهد و از آنچه که مردم را از ارتکاب آن نهى مى کند اجتناب دارد و فعلش مخالف قولش، و نظرش منافى با عملش نیست، چون طبع هر انسانى چنین است که منافع خود و رعایت مصالحش خودرا حفظ می کند حال اگر فرض شود آنچه این فرد دلسوز، دیگران را بدان دعوت مى کند خیر بوده و مشترک باشد بین او و دیگران، هرگز خودش خلاف آن نمى کند و هرگز چیزى را که براى دیگران خیر و خوب مى داند خودش آن را ترک نمى کند و به همین جهت است که شعیب (ع) به منظور دفع هر تهمتى که ممکن است به وى بزنند (بنا به نقل قرآن کریم) اضافه کرد که: «و ما أسئلکم علیه من أجر إن أجری إلا على رب العالمین؛ و من از شما در مقابل این دعوتم هیچ اجرى درخواست نمى کنم چون اجر من جز بر خداى رب العالمین بر عهده هیچ کس نیست.» (شعراء/ 180)
پس جناب شعیب (ع) با این جمله اش که گفت: «و ما أرید أن أخالفکم؛ من هرگز نمى خواهم چیزى که شما را از آن باز مى دارم خودم مرتکب شوم.» اشاره کرد به اینکه آنچه من شما را از آن نهى مى کنم از امورى است که مصلحت جمع شما که من فردى از آنم در آن است و بر همه واجب است آن را مراعات نموده و به هیچ وجه ترک نکنند، نه اینکه پیشنهادى باشد که من به دلخواه خودم کرده باشم و شما را مجبور به انجام آن نموده باشم. و چون منظور آن جناب این بوده، لذا دنبالش فرمود: «إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت؛ من جز اصلاح تا آنجا که توانایى دارم نمى خواهم.» (هود/ 88) و خلاصه مقام اینکه مردم وقتى از جناب شعیب (ع) دعوت به ترک بت پرستى و ترک کم فروشى را شنیده اند، اینطور دعوت او را رد کرده اند که این دعوت تو مخالف با آزادى انسانها است، چون آزادى انسانیت حکم مى کند به اینکه انسانها هر چه بخواهند بپرستند و در اموالشان هر جور که خواستند تصرف کنند.
جناب شعیب در رد گفتار آنان فرمود: «آنچه من شما را به سوى آن مى خوانم پیشنهادى از ناحیه خودم نیست تا درخواست آن با حریت شما منافات داشته باشد و استقلال شما در درک و اراده را باطل کند بلکه من فرستاده پروردگار شما به سوى شمایم و بر این ادعایم آیت و معجزه اى روشن دارم و آنچه براى شما آورده ام از ناحیه خدایى آورده ام که مالک شما و مالک همه عالم است و شما در برابر او آزاد نیستید بلکه بنده و عبد او هستید و شما در آنچه او از شما خواسته نه آزادى دارید، نه اختیار و نه استقلال. علاوه بر این، آنچه خداى تعالى شما را به سوى آن خوانده از امورى است که مصلحت جمع شما و سعادت تک تک افراد شما در آن است، هم سعادت و مصلحت دنیایتان و هم سعادت و مصلحت آخرتتان، و شاهدش هم این است که من نمى خواهم در آنچه از آن نهیتان مى کنم خلاف گفته خود عمل کنم بلکه من نیز در عمل مثل شما هستم و جز اصلاح به قدر وسع و طاقتم منظورى ندارم و در برابر این دعوتم هیچ اجرى از شما نمى خواهم، اجر من تنها به عهده خداى رب العالمین است.»
«و ما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب» (هود/ 88) این جمله در مقام استثناء از توانایی خویش است چون بعد از آنکه آن جناب به مردم فرمود جز اصلاح جمع آنان به وسیله علم نافع و عمل صالح به مقدار توانش منظورى ندارد در ضمن گفتارش براى خود توانایی و قدرت اثبات کرد در حالى که عبد و مملوک از پیش خود و به طور مستقل توانایی ندارد و لذا آن جناب نقصى که در کلامش بود کامل نموده، فرمود: «و ما توفیقی إلا بالله» یعنى آنچه در مورد اداره امور جمع شما از اراده من ترشح مى کند و هر توانایی که در توفیق و ردیف کردن اسباب انجام می دهم و (از آن اراده و آن توانایی و آن ردیف کردن اسباب) سعادت شما را نتیجه مى گیرم همه اش از خداى سبحان است، بدون او من هیچ قدرتى ندارم و در هیچ امرى مستقل از او نیستم اوست که هر مقدار توانایی که در من است به من داده و اوست که از طریق آن توانایی که به من داده، اسباب را ردیف مى کند، پس توانایی من از او و توفیقم به وسیله اوست.
جناب شعیب (ع) این حقیقت را بیان کرد و اعتراف نمود که توفیقش از خداى تعالى است و همچنین خداى تعالى کسى است که اشیاء را از عدم بیافرید و اعمال اشیاء را نیز او به اشیاء داد، روابطى هم که بین اشیاء هست او برقرار کرد، چون هستى هر چیز از خدا است و او است که هر چیزى را در قبضه قدرت خود نگه داشته و آثار روابط بین اشیاء را نیز در قبضه قدرتش دارد و نمى گذارد اشیاء زایل گشته در پس پرده بطلان غایب گردند. و لازمه این مطلب این است که خداى تعالى وکیل هر چیزى در تدبیر امور آن چیز باشد پس اثر هر چیز در تحقق روابطى که بین آن اثر و سایر اشیاء هست منسوب به خدا و مستند به اوست چون او محیط به هر چیز و قاهر بر آن است و در عین حال اثر آن چیز به اذن خدا منسوب به آن چیز نیز هست. و بر کسى که خود را بنده او مى داند و عالم به مقام پروردگار خویش و عارف به این حقیقت باشد واجب است که با انشاى توکل بر پروردگارش و رجوع به او آن حقیقت را ممثل سازد، و به همین جهت جناب شعیب (ع) بعد از آنکه گفت: توفیقم به خدا است، دنبالش انشاى توکل و انابه نموده، گفت: «علیه توکلت و إلیه أنیب؛ بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم.»
تهدید شعیب به اخراج از شهر و پاسخ آن حضرت
آنان از او درخواست نمودند که به آیین بت پرستی بازگردد وگرنه او را از شهر اخراج می کنند. «قال الملأ الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا أو لتعودن فی ملتنا قال أولو کنا کارهین؛ اشراف زورمند و متکبر از قوم او گفتند: اى شعیب سوگند یاد مى کنیم که تو و کسانى را که به تو ایمان آورده اند از شهر و آبادى خود بیرون خواهیم کرد یا به آئین ما باز گردید، گفتند: آیا (مى خواهید ما را بازگردانید) اگر چه مایل نباشیم؟!» (اعراف/ 88) شعیب (ع) به وظیفه ارشاد و راهنمایى خود قیام نمود، ولیکن قوم او استکبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهدید نموده و گفتند: «باید از دین توحید دست بردارید وگرنه از شهر و دیارتان اخراج خواهیم کرد.»
در این آیات عکس العمل قوم شعیب در برابر سخنان منطقى این پیامبر بزرگ بیان شده است، و از آنجا که اشراف متکبر و مغرور زمان او، از نظر ظاهر بسیار نیرومند بودند، عکس العمل آنها نیز شدیدتر از دیگران بود، آنها نیز مانند همه متکبران مغرور، روى زور و قدرت خویش تکیه کرده، به تهدید شعیب و یارانش پرداختند، چنان که قرآن مى گوید: «اشراف زورمند و متکبر قوم شعیب به او گفتند سوگند یاد مى کنیم که قطعا هم خودت و هم کسانى را که به تو ایمان آورده اند، از محیط خود بیرون خواهیم راند، مگر اینکه هر چه زودتر به آئین ما بازگردید.»
ممکن است، از ظاهر این تعبیر (بازگشت به آئین ما) بعضى چنین تصور کنند که شعیب قبلا در صف بت پرستان بود، در حالى که چنین نیست، بلکه چون شعیب قبلا مأموریت تبلیغ نداشته و در برابر وضع آنها سکوت مى کرد، آنها چنین پنداشته اند که پیرو آئین بت پرستى است، در حالى که هیچ یک از پیامبران بت پرست نبوده اند، حتى قبل از زمان نبوت، عقل و درایت پیامبران بیش از این است که دست به چنین کار نابخردانه اى بزنند، و به علاوه روى سخن تنها به شعیب نبوده بلکه مؤمنان و پیروان او را نیز شامل مى گردد و ممکن است این تعبیر به خاطر آنها باشد.
پاسخ شعیب در برابر این تهدید
شعیب در پاسخ آنها می فرماید: «قد افترینا على الله کذبا إن عدنا فی ملتکم بعد إذ نجانا الله منها و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا وسع ربنا کل شی ء علما على الله توکلنا ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و أنت خیر الفاتحین؛ اگر ما به آئین شما بازگردیم، بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشیده، به خدا دروغ بسته ایم، و شایسته نیست که ما به آن بازگردیم مگر اینکه خدایى که پروردگار ماست بخواهد، علم پروردگار ما به همه چیز احاطه دارد، تنها بر خدا توکل کرده ایم، پروردگارا میان ما و قوم ما به حق داورى کن که تو بهترین داورانى.» (اعراف/ 89) پاسخى که شعیب در برابر این همه تهدید و خشونت به آنها داد خیلى ساده و ملایم و منطقى بود، گفت: «آیا مى خواهید ما را به آئین خودتان بازگردانید، اگر چه مایل نباشیم؟» (قال أولو کنا کارهین) در حقیقت شعیب مى خواهد بگوید: «آیا سزاوار است شما عقیده خود را بر ما تحمیل کنید و آئینى که فساد و بطلان آن بر ما آشکار شده است با زور به ما بقبولانید، به علاوه یک آئین تحمیلى چه سودى براى شما دارد؟!»
در آیه بعد شعیب چنین ادامه مى دهد: «قد افترینا على الله کذبا إن عدنا فی ملتکم بعد إذ نجانا الله منها؛ اگر ما به آئین بت پرستى شما بازگردیم، و بعد از آنکه خدا ما را نجات داده خود را به این پرتگاه بیفکنیم، بر خدا افترا بسته ایم.» (اعراف/ 89) این جمله در حقیقت توضیح جمله اى است که در آیه قبل به طور سربسته از زبان شعیب گفته شده بود، و مفهومش این است که ما از روى هوى و هوس و یا تقلید کورکورانه پشت پا به آئین بت پرستى نزده ایم، بلکه بطلان این عقیده را به روشنى دریافته ایم، و فرمان خدا را در زمینه توحید با گوش جان شنیده ایم، با این حال اگر از آئین توحید به شرک بازگردیم، آگاهانه بر خدا دروغ بسته ایم، و مسلم است خداوند ما را مجازات خواهد کرد. سپس اضافه مى کند «و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا؛ ممکن نیست ما به آئین شما بازگردیم مگر اینکه خدا بخواهد.» (اعراف/ 89)
منظور شعیب در حقیقت این است که ما تابع فرمان خدا هستیم و کمترین سرپیچى از دستور او نداریم، بازگشت ما به هیچوجه ممکن نیست، مگر اینکه خداوند دستور بازگشت بدهد. و بلافاصله اضافه مى کند که خداوند نیز چنین دستورى نخواهد داد، «چرا که او از همه چیز آگاه است و به همه چیز احاطه علمى دارد.» بنابراین هرگز ممکن نیست او از دستورى که داده باز گردد، زیرا کسى از دستورش برمى گردد، که علمش محدود باشد و اشتباه کند و از دستور خود پشیمان گردد، اما آن کس که احاطه علمى به همه چیز دارد، تجدید نظر براى او ممکن نیست «وسع ربنا کل شی ء علما» سپس براى اینکه به آنها حالى کند از تهدیدهایشان هراسى ندارد و محکم بر جاى خود ایستاده است، مى گوید: «على الله توکلنا؛ توکل و تکیه ما تنها به خدا است.» و سرانجام براى اینکه حسن نیت خود را ثابت کند، و چهره حقیقت طلبى و مسالمت جویى خویش را آشکار سازد، تا دشمنانش او را متهم به ماجراجویى و غوغاطلبى نکنند، مى گوید: «پروردگارا میان ما و جمعیت ما به حق حکم و داورى کن، و مشکلات و گرفتاریهاى ما را برطرف ساز، و درهاى رحمتت را به سوى ما بگشا که بهترین گشایندگانى.»
علامه طباطبایی می فرماید: «شعیب (ع) در آیه شریفه از ارتداد و اعراض از دین توحید اظهار کراهت نموده و با جمله "قد افترینا على الله کذبا" و سایر جملات بعدى کراهت خود را توجیه نموده، فهمانید در صورتى که او و قومش مجبور به اختیار یکى از دو شق ارتداد و یا تبعید شوند جز شق دوم را اختیار نخواهند کرد. بعضیها جمله "إن عدنا فی ملتکم" را دلیل گرفته اند بر اینکه شعیب (ع) قبل از نبوتش مشرک و بت پرست بوده، و این اشتباه بسیار بزرگى است، و حاشا بر مقام شامخ انبیاء که بتوان چنین نسبت هایى به آنان داد، مفسر مزبور از این معنا غفلت کرده که شعیب (ع) این کلام را از زبان قوم که قبلا کافر بوده اند گفته و در حقیقت این جمله و همچنین جمله: "نجانا الله" از باب نسبت دادن وصف اکثریت افراد یک اجتماع به همه ایشان است، البته این در صورتى است که مراد از نجات دادن، نجات دادن ظاهرى از شرک فعلى باشد، وگرنه اگر مراد نجات حقیقى از هر ضلالتى چه محقق و چه مقدر بوده باشد، خود شعیب هم مانند سایر افراد قومش از کسانى خواهد بود که خداوند نجاتشان داده اگر چه خود او یک لحظه هم به خدا شرک نورزیده باشد، براى اینکه شعیب هم مانند سایر مردم هیچ خیر و شرى را از خود مالک نبوده و هر خیرى که به او رسیده از ناحیه پروردگار بوده است.»
«و ما یکون لنا أن نعود فیها» این جمله به منزله اعراض از گفته هاى قبلى و ترقى دادن مطلب و آن را که قبلا قطعى نبود به طور قطع بیان داشتن است، گویا فرموده ما از برگشتن به کیش شما کراهت داریم، زیرا این برگشت مستلزم افتراى به خدا است، بلکه چنین کارى را به هیچ وجه مرتکب نمى شویم. «إلا أن یشاء الله ربنا» جمله «و ما یکون لنا أن نعود فیها» به منزله این است که گفته شود: "ما ابدا به کیش شما بر نمى گردیم" و چون این قسم حرف زدن از ادب انبیاء دور و به گفتار اشخاص جاهل به مقام پروردگار بیشتر شبیه است، لذا شعیب (ع) اضافه کرد که «مگر خداوند متعال بخواهد که ما از راه راست منحرف شویم.» آرى آدمى هر چه هم کامل باشد، باز جائز الخطا است، و ممکن است در اثر ارتکاب گناهى دچار عقوبت پروردگار گردد و سلب عنایت از او شده، و در نتیجه از دین خدا مطرود گشته، در ضلالت بیفتد. اینکه شعیب (ع) هم الله تعالى را اسم برد و هم ربنا را براى اشاره به این بود که الله تعالى همان کسى است که امور ما آدمیان را اداره مى کند، او هم اله (معبود) است و هم رب، پس اینکه بت پرستان خداى تعالى را اله دانسته ولیکن ربوبیت را از شؤون بت ها پنداشته، یکى را رب دریا و دیگرى را رب خشکى یکى را رب آسمان و دیگرى را رب زمین و خلاصه هر بتى را رب یکى از شؤون عالم دانسته اند، صحیح نیست.
«وسع ربنا کل شی ء علما» این جمله به منزله تعلیل جمله قبلى است، گویا کسى از او مى پرسد: "بعد از آنکه به طور قطع گفتى هرگز به کیش شما بر نمى گردیم" دیگر گفتن ان شاء الله چه معنا داشت؟ شعیب (ع) هم در جواب فرموده، این حرف را براى این زدم که پروردگار من به هر چیزى عالم است، و من به آنچه که او مى داند احاطه ندارم و هر علم و اطلاعى را هم که دارم او به من عطا فرموده، بنابراین ممکن است مشیت او به چیزهایى تعلق بگیرد که به نفع یا به ضرر من باشد و من از آن بى خبر باشم، مثلا ممکن است او بداند که ما به زودى نافرمانیش خواهیم کرد، و به همین جهت مشیت او تعلق بگیرد به اینکه ما به کیش شما برگردیم، اگر چه الآن به حسب ظاهر از کیش شما متنفریم.
«على الله توکلنا» بعید نیست که ذکر این جمله نیز براى اشاره به همان نکته قبلى باشد، چون خداوند کسى را که به او اعتماد و توکل مى کند از شر هر چیزى که از آن بترسد حفظ مى کند.
«ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و أنت خیر الفاتحین» (اعراف/ 89) پس از آنکه قوم شعیب را در صورتى که به کیش آنان برنگردد تهدید به اخراج نمودند، و شعیب هم به طور قطع آنان را از برگشتن به کیش و ملت آنان مأیوس نمود اینک به خداى خود پناه برده و براى خود و یارانش فتح و پیروزى طلب مى کند، و مقصودش از فتح، همانا حکم کردن بین دو فریق است، چون فتح بین دو چیز، مستلزم جدا کردن آن دو از یکدیگر است، و این کلام خود کنایه از یک نحو نفرینى است که باعث هلاکت قوم است، و اگر صریحا هلاکت آنان را از خداوند طلب نکرد، و اهل نجات و اهل هلاکت را معلوم نساخت، براى این بود که حق را به صورت انصاف بگیرد، و نیز براى این بود که با علم و اطمینانى که به عنایت پروردگارش داشته و مى دانست که به زودى او را یارى خواهد نمود، رسوایى و بدبختى نصیب کفار خواهد گردید، خواست تا در حرف زدن رعایت ادب را نموده، امر را به خدا واگذار نماید، هم چنان که در جمله «فاصبروا حتى یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین؛ صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند [كه] او بهترين داوران است.» (اعراف/ 87) آن را مرعى داشت. "خیر الحاکمین" و "خیر الفاتحین" از اسماء حسناى پروردگار است. از ابن عباس نقل شده که مى گوید: «من معنى فتح را در آیه فوق نمى دانستم، تا اینکه شنیدم زنى به شوهر خود مى گفت افاتحک بالقاضى یعنى تو را به داورى پیش قاضى مى طلبم، فهمیدم فتح در اینگونه موارد به معنى داورى و حکومت است.» (زیرا قاضى مشکل کار طرفین دعوا را مى گشاید)
به هر حال شعیب در انتقاد از این اعتراض کودکانه آنها می فرماید نتیجه پیروی از راه و آیین شما پس از داشتن دلیل بر بی پایگی آن، بدعت و افترا به خداست. چنانکه می فرماید: «قد افترینا على الله کذبا إن عدنا فی ملتکم بعد إذ نجانا الله منها؛ اگر بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيده [باز] به كيش شما برگرديم در حقيقت به خدا دروغ بسته ايم.» (اعراف/ 89) و نکته جالب اینکه شعیب بازگشت به آیین آنان را از خود و پیروانش نفی می کند، ولی توحید در تدبیر را نیز یادآور می شود و آن اینکه «و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا؛ بر ما ممکن نیست به آن آیین برگردیم مگر خدا و پروردگار ما بخواهد.» (اعراف/ 89) و معنی استثنا این است که کارهای جهان در دست خداست و او مقلب القلوب است. البته مشیت خدا بر بازگشت افراد با ایمان به شرک به صورتی عملی می شود که خود این افراد زمینه های گرایش را فراهم کنند.
تهدید به سنگسار شعیب و پاسخ آن حضرت
شعیب این پیامبر بزرگ که به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشینش به عنوان خطیب الانبیاء لقب گرفته، گفتارش را که بهترین راهگشاى زندگى مادى و معنوى قومش بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ایراد کرد، اما این قوم گمراه با چهار جمله که همگى حکایت از لجاجت و جهل و بى خبرى مى کرد جواب دادند. «قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و إنا لنراک فینا ضعیفا و لولا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز؛ گفتند اى شعیب! بسیارى از آنچه را مى گویى ما نمى فهمیم، و ما تو را در میان خود ضعیف مى یابیم، و اگر به خاطر احترام قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار مى کردیم و تو در برابر ما قدرتى ندارى.» (هود/ 91)
نخست گفتند: "اى شعیب ما بسیارى از حرفهاى تو را نمى فهمیم." (قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول) اساسا سخنان تو سر و ته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نیست که ما بخواهیم پیرامون آن بیندیشیم! و به همین دلیل چیزى نیست که بخواهیم آن را ملاک عمل قرار دهیم، بنابراین زیاد خود را خسته مکن و به سراغ دیگران برو!
دیگر اینکه "ما تو را در میان خود ضعیف و ناتوان مى یابیم" (و إنا لنراک فینا ضعیفا). بنابراین اگر فکر کنى حرفهاى بى منطقت را با قدرت و زور مى توانى به کرسى بنشانى، آن هم اشتباه است.گمان مکن اگر ما حساب تو را نمى رسیم به خاطر ترس از قدرت تو است، اگر ملاحظه قوم و قبیله ات و احترامى که براى آنها قائل هستیم نبود تو را به بدترین صورتى به قتل مى رساندیم. یعنى تو را سنگباران مى کردیم! (و لولا رهطک لرجمناک) جالب اینکه آنها از قبیله شعیب به عنوان "رهط " یاد کردند، که در لغت عرب به یک جمعیت کم از سه تا هفت یا ده و یا حد اکثر به گفته بعضى به چهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اینکه گروه قبیله تو نیز در نظر ما قدرتى ندارند، بلکه ملاحظات دیگر است که ما را از این کار باز مى دارد و این درست به آن میماند که ما به دیگرى مى گوئیم اگر ملاحظه این چهار نفر قوم و فامیل تو نبود حق تو را در دستت مى گذاشتیم، در حالى که واقعا فامیل و قبیله او چهار نفر نیست بلکه منظور بیان این نکته است که آنها اهمیتى از نظر قدرت ندارند. سرانجام گفتند «و ما أنت علینا بعزیز؛ تو براى ما فردى نیرومند و شکست ناپذیر نیستى.» تو هر چند از بزرگان قبیله ات محسوب مى شوى، به خاطر برنامه اى که در پیش گرفتى در نظر ما قرب و منزلتى ندارى.
علامه طباطبایی می فرماید: «بعد از آنکه جناب شعیب (ع) با مردم خود اجتماع کرده و آنان را با حجت خود مجاب کرد مردم دیدند در مقابل گفتار منطقى او هیچ حرف حسابى ندارند و به هیچ وجه نمى توانند از راه استدلال او را ساکت کنند لاجرم نخست گفتند که بسیارى از گفته هاى او براى آنان نامفهوم است و معلوم است که اگر به راستى کلام گوینده اى براى شنونده اش مفهوم نباشد قهرا کلامى لغو و بى اثر خواهد بود و این سخن آنان کنایه از این بود که اى شعیب! تو حرفهایى مى زنى که هیچ فایده اى در آن نیست. آن گاه دنبال آن گفتند: "و إنا لنراک فینا ضعیفا؛ و ما تو را در بین خود ضعیف مى بینیم" یعنى اگر تو شخص نیرومندى بودى ما ناگزیر مى شدیم به فهم خود فشار بیاوریم تا کلام نامفهوم تو را بفهمیم ولى تو در بین ما نیرومند نیستى و ما مجبور نیستیم کلام نامفهوم تو را بفهمیم و به فهمیدن آن اهتمام ورزیم و آن را بشنویم و قبول کنیم، بلکه ما تو را در بین خود فردى ضعیف مى دانیم که نه به دستوراتش اعتنایى هست و نه به سخنانش.
و آن گاه تهدیدش کردند که: "و لولا رهطک لرجمناک؛ اگر ملاحظه این عده قلیل از بستگانت نبود تو را به طور یقین سنگسار مى کردیم" ولى ما ملاحظه جانب این چند نفر خویشان تو را مى کنیم و متعرض تو نمى شویم. و اگر بستگان او را رهط (یعنى عده اى کم) خواندند براى این بوده که اشاره کرده باشند به اینکه اگر روزى بخواهند او را به قتل برسانند هیچ باکى از بستگان او ندارند و اگر تا کنون دست به چنین کارى نزده اند در حقیقت نوعى احترام به بستگان او کرده اند. سپس دنبال آن تهدید اضافه کردند که: "و ما أنت علینا بعزیز" تا آن تهدید یعنى جمله "لولا رهطک" را تاکید کرده، فهمانده باشند که تو در بین ما قوى نیستى و مقامى منیع ندارى، آن قدر محترم نیستى که رعایت جانبت از کشتنت باز بدارد نه، اگر بخواهیم به بدترین وجه که همان سنگسار باشد تو را مى کشیم و تنها چیزى که تا کنون ما را از این کار باز داشته رعایت جانب بستگان تو بوده، پس خلاصه گفتار اهل مدین این شد که خواسته بودند جناب شعیب را اهانت نموده بگویند: ما هیچ اعتنایى به تو و سخنان تو نداریم و تنها به خاطر رعایت جانب بستگانت تا کنون متعرض تو نشده ایم.»
پاسخ شعیب به این تهدید
شعیب بدون اینکه از سخنان زننده و توهینهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شیوا و بیان رسا به آنها چنین پاسخ گفت: «قال یا قوم أرهطی أعز علیکم من الله و اتخذتموه وراءکم ظهریا إن ربی بما تعملون محیط* و یا قوم اعملوا على مکانتکم إنی عامل سوف تعلمون من یأتیه عذاب یخزیه و من هو کاذب و ارتقبوا إنی معکم رقیب؛ گفت: اى قوم! آیا قبیله کوچک من نزد شما از خداوند، عزیزتر است در حالى که (فرمان) او را پشت سر انداخته اید؟ پروردگارم با آنچه انجام مى دهید احاطه دارد (و آگاه است). اى قوم! هر کارى از دستتان ساخته است انجام دهید من هم کار خود را خواهم کرد! و به زودى خواهید دانست چه کسى عذاب خوار کننده به سراغ او مى آید و چه کسى دروغگو است، شما انتظار بکشید من هم در انتظارم.» (هود/ 92- 93)
علامه می فرماید: «جمله "قال یا قوم أرهطی أعز علیکم من الله و اتخذتموه وراءکم ظهریا" سخن شعیب (ع) است که گفتار مردم را نقض کرده، آنها گفتند: "اگر قوم و خویش تو نبود ما تو را سنگسار کرده بودیم" و وى در نقض گفتار آنان فرموده: چطور قوم و خویش مرا عزیز و محترم مى شمارید و جانب آنان را رعایت مى کنید ولى خداى تعالى را عزیز نمى دانید و جانبش را محترم نمى شمارید با اینکه این منم که از جانب او شما را به سوى او دعوت مى کنم آیا قوم و خویش من در نظر شما عزیزتر از خداى تعالى هستند و آیا شما خداى را پشت سر انداخته به کلى فراموشش کرده اید؟ شما نباید چنین کنید و حق ندارید که چنین کنید زیرا پروردگار من بدانچه مى کنید محیط است آن هم احاطه اى که تمامى اشیاى عالم را فرا گرفته، هم به حسب وجود و هم به حسب علم و قدرت. این بود معناى آیه و در این آیه به رأى مردم مدین طعنه زده و طرز فکر آنان را سفیهانه خوانده در مقابل آنان که در آیه قبلى طرز فکر شعیب را سست و غیر قابل اعتنا دانستند.»
در مجمع البیان گفته است کلمه "مکانت" در جمله "و یا قوم اعملوا على مکانتکم إنی عامل..." به معناى آن حالتى است که انسان داراى مکانت با داشتن آن حالت مى تواند کارى را که مى خواهد انجام بدهد. ولى اصل این معنا (به طورى که گفته است) از ماده "مکان" است و وقتى مى گوییم: "من مکن مکانة" مثل این است که گفته باشیم: "ضخم ضخامة" یعنى فلان کس نیرومند بر عمل شد، نیرومندى که مافوقش تصور نمى شود و چون گفته مى شود: "تمکن من کذا" معنایش این است که نیروى فلانى بر فلان عمل احاطه داشت. و جمله مورد بحث تهدیدى است از جانب شعیب (ع) به مردم مدین به شدیدترین تهدیدها، چون سخن او اشعار دارد بر اینکه نسبت به گفتار و تهدیدش اطمینان کامل دارد و هیچ قلق و اضطرابى از کفر مردم به وى و تمردشان از دعوت وى ندارد، پس مردم با همه نیرو و تمکنى که دارند کارى را که مى خواهند بکنند او نیز کار خود را آن چنان ادامه مى دهد ولى چیزى نخواهد گذشت که به طور ناگهانى و بدون خبر قبلى عذابى بر سرشان مى آید که در آن هنگام مى فهمند عذاب، چه کسى را خواهد گرفت، آنان را و یا شعیب را؟ پس مردم در انتظار باشند او نیز با آنان در انتظار مى نشیند و از آنان جدا نمى شود.
به هر حال در آیه فوق شعیب می گوید: «شگفتی از این است که مرا به سبب داشتن عشره ام رجم نمی کنید، چگونه عشیره من نزد شما از خدا گرامیتر است؟ من می بینم شما به فرمان های الهی اعتنا نمی کنید.»
Sources
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 ص 241-242، جلد 10 ص 550- 555 و 561- 562
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 ص 254- 257، جلد 9 ص 213- 216
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 18-20
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites