عوامل ورود در جهنم (سرمستی)

English 3133 Views |

هوسرانی، نازپروری و پرداختن به نشاط و خواسته های شهوانی، خود به خود انسان را از خدا دور می سازد و به جهنم وارد می گرداند: «ذلکم بما کنتم تفرحون فی الأرض بغیر الحق و بما کنتم تمرحون* ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوی المتکبرین؛ این عقوبت به سبب آن است که در زمین به ناروا شادی و سرمستی می کردید و بدان سبب است که سخت به خود می نازیدید. از درهای دوزخ درآیید، در آن جاودان. پس چه بد است جایگاه سرکشان. این نحو عذاب به واسطه ی دو صفت خبیثه که در شما بود یکى آنکه به واسطه ی اینکه در دنیا به غیر حق فرحناک و خوش گذران بودید. دیگر آنکه فیس و افاده داشتید و تکبر می کردید.» (مؤمن/ 75- 76)
کلمه "تفرحون" مضارع از "فرح" است و "فرح" به معناى مطلق خوشحالى است، ولى "مرح" به معناى افراط در خوشحالى است که از اعمال مذموم به شمار مى رود. راغب گفته: «"فرح" به معناى گشادگى دل است، به وسیله لذتى زودگذر که بیشتر در لذتهاى بدنى است، ولى "مرح" به معناى شدت فرح و بى بند و بارى در آن است.» شادى و خوشحالى گاهى ممدوح است و شایسته، همانگونه که در آیه ی 4 و 5 سوره روم آمده است «و یومئذ یفرح المؤمنون* بنصر الله؛ در آن روز (که رومیان اهل کتاب بر مشرکان مجوس پیروز گردند) مؤمنان شاد خواهند شد.»
این فرح و شادی به حق و به جا و به موقع است مثل فرحناک شدن به تشرف به اسلام و ایمان و توفیق به عبادات و الطاف الهى و نعم پروردگار و ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و نصب ائمه طاهرین براى پیشوایى و وجود علماء اعلام براى هدایت و امثال اینها این بسیار خوب است و خود عبادت بزرگی است و کاشف از حقیقت ایمان است. و گاه فرح و خوش حالی مذموم است و بر اساس باطل، شرک و کفر و ضلالت و به معاصى و فسق و فجور، چنان که در داستان قارون در آیه ی 76 سوره قصص مى خوانیم: «إذ قال له قومه لا تفرح إن الله لا یحب الفرحین؛ به خاطر بیاور هنگامى را که قومش به او گفتند اینهمه شادى مغرورانه مکن که خداوند شادى کنندگان مغرور را دوست نمى دارد.»
همچنین به مصایبى که به انبیاء و ائمه اطهار و علماء اعلام وارد شد مثل اینکه روز عاشورا را عید بگیرند که «هذا یوم تبرکت به بنو امیة و ابن آکلة الاکباد» این کاشف از شدت عناد و کفر و ضلالت است. البته این تفاوت باید از قرائن شناخته شود، و پیداست که در آیه ی مورد بحث "فرح" از نوع دوم منظور است. جمله ی "ذلکم بما کنتم" اشاره است به عذابى که کفار در آن قرار دارند، و حرف "با" در کلمه ی "بما" باى سببیت و یا باى مقابله است. و معنایش این است که: این عذابى که شما در آن قرار گرفته اید به سبب (و یا در مقابل) فرحى است که در زمین بدون حق مى کردید، از لذات عاجل دنیا کام مى گرفتید. و نیز به سبب (و یا در مقابل) افراطى است که در فرح خود مى کردید، چون دلهایتان شیفته لذات دنیا و زینت آن بود و با هر حقى که مخالف باطل شما بود دشمنى مى کردید، در نتیجه به خاطر احیاى باطل خود و از بین بردن حق و کوبیدن آن فرح و مرح مى کردید.
در مجمع البیان گفته: «اگر فرح را مقید به قید "بغیر الحق" کرد، ولى "مرح" را مطلق آورد، براى این است که گاهى فرح به خاطر حق دست مى دهد، و چنین فرحى ممدوح است، گاهى هم مى شود که به باطل دست مى دهد که آن مذموم است، ولى مرح جز مذموم و باطل نمى تواند باشد.»

فیس ها و افاده ها!
"تمرحون" از ماده ی "مرح" (بر وزن فرح) به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسران به معنى شدت فرح، و گستردگى آن است. و بعضى آن را به معنى شادى به خاطر مطالب بى اساس دانسته اند. در اطیب البیان آمده است که: «از براى مرح معانى کرده اند یکى به معنى فیس و افاده و تکبر و تجبر چنانچه می فرماید: "و لا تصعر خدک للناس و لا تمش فی الأرض مرحا إن الله لا یحب کل مختال فخور؛ و از مردمان [به نخوت] رخ بر متاب، و در زمین به تکبر راه مرو، که خدا هیچ خودپسند مغرورى را دوست نمى دارد." (لقمان/ 17) و نیز می فرماید: "و لا تمش فی الأرض مرحا إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولا؛ و در روى زمین به نخوت راه مرو، تو هرگز زمین را نخواهى شکافت و در بلندى به کوه ها نخواهى رسید." (اسراء/ 39) و ظاهرا همین معنى مراد باشد.»
در حالى که بعضى دیگر آن را به معنى شادى توام با یک نوع طرب و به کار گرفتن نعمتهاى الهى در مسیر باطل شمرده اند. ظاهر این است که همه این معانى به یک مطلب باز مى گردد، زیرا شدت شادى و افراط در آن سر از همه این مسائل در مى آورد، و با انواع گناهان و آلودگیها و عیاشى و هوسرانى توام مى شود.
آرى اینگونه شادی هاى توام با غرور و غفلت و بی خبرى، و همراه با هوسرانى و شهوت، انسان را به سرعت از خدا دور مى کند، و از درک حقایق باز مى دارد، واقعیتها را شوخى، و حقایق را مجاز جلوه مى دهد، و چنین کسانى سرنوشتى جز آنچه در آیات فوق گفته شد ندارند.
اینجاست که به آنها خطاب مى شود که: «ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها؛ وارد شوید از درهاى جهنم، و جاودانه در آن بمانید.» (غافر/ 76)
پاداش این همراهى و هماهنگى با جریان بادهاى شهوات و خوشگذرانى در لذتها همان آب جوشان و سوختن به آتش و توبیخ و جاودان ماندن در دوزخ است. «فبئس مثوى المتکبرین؛ و چه بد جایگاهى است جایگاه متکبران.»
این جمله تاکید مجددى است بر اینکه سرچشمه اصلى بدبختیهاى آنها همان کبر و غرور بوده است، همان کبرى که ام الفساد و حجاب در برابر دیدگان حق بین انسان و عامل مقاومت در برابر انبیاء و اصرار در مسیر باطل است. مقصود از متکبرین آنهایى باشند که از روى کبر و نخوت دانسته و فهمیده زیر بار پیمبران نرفتند و سخنان خدایى آن بزرگواران را حمل بر دروغ و افسانه پیشینیان مى نمودند که جایگاه چنین مردمانى دوزخ با آن عذاب ها و شکنجه هاى کذایى که در آیه بالا شرح داده خواهد بود و متکبرین بد منزلگاهى براى خود تهیه نموده اند.
به تحقیق ریشه دیگر مفاسد همان کبر و بزرگ خویشتنى است که بشر بر اثر آن از سنتها و قوانین خدا خود را بالاتر مى خواهد و فراتر مى شمارد، و پاداش متکبران جاودانى بودن در جهنم است که سرنوشتى است بسیار وخیم و بد.

دربهای جهنم
در این آیه باز به "ابواب جهنم" (درهاى دوزخ) برخورد مى کنیم. چرا از یک در داخل نشوند؟ آیا به سبب فزونى شماره آنها یا گوناگونى جرمهایشان است که هر دسته اى از درى جدا از دسته دیگر وارد شود؟ تمام اینها جایز است، و بر ما واجب است بکوشیم و تمام جهد خود را به کار بریم تا تمام درهاى جهنم به روى ما بسته بماند، و این با اجتناب از تمام راههاى گمراهى و فساد میسر مى شود. آیا داخل شدن از درهاى دوزخ به این معنى است که هر گروهى از درى وارد مى شوند؟ یا یک گروه از درهاى متعدد مى گذرند؟ به این معنى که دوزخ همانند بعضى از زندانهاى وحشتناک و تو بر تو از بندها یا طبقات گوناگون تشکیل شده، گروهى از گمراهان سرسخت باید از همه این طبقات بگذرند، و در "درک اسفل" و "قعر جهنم" جاى گیرند!
به کفار خطاب سخط آمیز می رسد که در درهاى جهنم داخل گردید. همین طورى که براى بهشت درجاتى است که هر درجه اى اختصاص به افراد معینى دارد جهنم را نیز درکاتى خواهد بود که هر درکه اى اختصاص به طائفه اى دارد در سوره ی نساء، آیه ی 144 فرموده «إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار؛ منافقین آنهایى که از روى خدعه و جاسوسى خود را داخل مؤمنین مى اندازند آنان در درکه زیر جهنم واقع خواهند بود.» و در درکات دیگر بعضى فوق بعض دیگر جاى دارند زیرا همانطورى که ایمان مراتب و درجاتى دارد که در اخبار به هفت پله تشبیه شده و درجه بهشتى هر کس درخور درجه ایمان و تقوى وى است بعضى فوق بعض دیگر کفر هم که مقابل ایمان است آن نیز مراتبى دارد پائین تر از همه مراتب شرک به خدا خواهد بود.
شاهد این سخن حدیثى است که از امیر مؤمنان على (ع) در تفسیر آیه ی «لها سبعة أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم؛ آن را هفت در است و براى هر درى، گروه معینى از آن [گمراه] ها تقسیم شده اند.» (حجر/ 44) نقل شده که فرمود: «ان جهنم لها سبعة ابواب، اطباق بعضها فوق بعض، و وضع احدى یدیه على الأخرى، فقال هکذا؛ جهنم هفت در دارد، هفت طبقه بعضى بالاى بعضى قرار گرفته، سپس یکى از دستهاى خود را روى دیگرى قرار داد و فرمود این چنین.»
در اینجا تفسیر دیگرى نیز وجود دارد که خلاصه اش این است. درهاى جهنم (همانند درهاى بهشت) اشاره به عوامل گوناگونى است که انسان را به جهنم یا بهشت مى کشاند، هر نوع از گناهان، و هر نوع از اعمال خیر، درى محسوب مى شود، در روایات اسلامى نیز به آن اشاره شده است، مطابق این تفسیر عدد 7 براى "تکثیر" است نه "تعداد" و اینکه گفته مى شود بهشت داراى هشت در است اشاره به افزون بودن عوامل رحمت از عوامل عذاب و غضب است. این دو تفسیر با هم تضادى ندارند. آری آنها از مخالفت با پیامبران و کشتن مؤمنان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مى بردند، و از ارتکاب گناهان و قانون شکنیها در خود احساس غرور و سربلندى مى کردند،
آنها پاکیزگیهاى خود را در دنیا از بین بردند و به سوى لذتهاى زودگذر بدون هدفهایى والا شتافتند و کوشیدند.
کسى که به حساب کشى ایمان ندارد انباشته از غرور و خود فریفتگى مى شود، و در زمین به باطل مى کوشد و مى دود، بى هیچ قاعده و ضابطه اى، و بى آن که به آینده زندگى و سرانجام کارهایش بیندیشد، و شاید این همان معناى آیه باشد. هنگامى که غرور و خود فریفتگى انسان گسترش یابد آدمى به ناز مى خرامد، و در پیروى از شهوتها به تکاپو و فعالیت درمى آید و در سرگرمى باطل و طرب زیاده روى مى کند و وسایلى تازه براى وقت گذرانى پدید مى آورد. اکنون باید کفاره ی آن همه شادى بی جا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در میان این غل و زنجیرها، و در لا به لاى شعله هاى آتش بدهند.

Sources

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 421

محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏12 صفحه 133

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏20 صفحه 175

عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏11 صفحه 400

نصرت بیگم امین- مخزن العرفان- جلد ‏11 صفحه 301

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information