فلسفه جدید ژاپن و نسبت آن با هایدگر
English 5643 Views |چکیده
هارتمو بوخنر با همکاری شاگردان ژاپنی هایدگر، به مناسبت صدمین سال تولد مارتین هایدگر کتاب «ژاپن و هایدگر» را منتشر کرده است. مهمترین خصوصیت کتاب آن است که دوره ای پرنشاط و پرثمر در حیات فکری یک ملت را معرفی می کند. خواننده ضمن آشنایی با فلسفه جدید ژاپن و نسبت آن با هایدگر با مسائلی اساسی در تفکر معاصر آشنا می شود. اساس این مقاله سیری در کتاب فوق می باشد که ناظر به نسبت وثیق فلسفه با سایر شئون حیات یک ملت است. جامعه معاصر ژاپنی دلیلی قاطع بر وجود نسبت بین وضع تفکر فلسفی و علم و تکنولوژی و سیاست و اقتصاد و سایر شئون اجتماعی است.
مقدمه
ریوزوکه اهاشی (Ryosuke Ohashi) در مقاله خود درباره آغاز فلسفه جدید ژاپن، روایت خویش را از سال 1922 شروع می کند. ژاپن در حالی که تجربه نیم قرن مدرن سازی جامعه خود را پشت سر دارد، می خواهد در عرصه علم و فرهنگ وارد رقابت و تبادل با اروپا شود.
استاد بزرگ فلسفه جدید ژاپنی کیتارو نیشیدا (Kitaro Nishida) (1945- 1870م) است. وی که حکیمی بزرگ در آیین بودایی است به مطالعه و تحقق در سیر فلسفه جدید می پردازد. مجموعه آثار وی اولین و مهمترین تحقیق یک متفکر ژاپنی در معرفی و نقد فلسفه جدید اروپایی است. المار واینمایر (Elmar Weinmay) در مقاله خود با عنوان «تفکر در فراروی» با شرح مختصری از آراء و احوال نیشیدا به مقایسه اندیشه های وی و هایدگر می پردازد. وی معتقد است که نیشیدا در مواردی، در فهم و نقد تفکر جدید بر هایدگر تقدم دارد. نیشیدا از ابتدای مطالعه فلسفه جدید، درمی یابد که اروپاییان از انحاء دیگر تفکر غافلند. به نظر وی: «اروپائیان مایلند فرهنگ کنونی خویش را تنها فرهنگ کمال یافته تلقی کنند. آنها بر این گمانند که سایر ملتها نیز باید دقیقا در پی آنها طی طریق کنند. من این تلقی را ناشی از کوتاهی پندار می دانم. وضع مطلوب در نظر من، توجه یافتن به صورت بنیادی فرهنگهایی است که در تاریخ پدید آمده اند.»
واینمایر معتقد است که نیشیدا از همان ابتدا تفکر جدید را مقتضی نحوی فراروی (ubergang) می دانسته است. لذا برای نیشیدا و شاگردانش، این عبارت هایدگر که فلسفه فقط می تواند اروپایی- غربی باشد، معنای خاصی داشته و آن را علامت مهمی در سیر تفکر جدید تلقی کرده اند. هایدگر به صراحت تفکر شرق آسیا را از فلسفه جدا می کند: «هیچ فلسفه دیگری وجود ندارد، نه چینی و نه هندی.»
اولین گروه متفکران ژاپنی آشنا با تفکر مدرن
متفکران ژاپنی آشنا شده با تفکر مدرن انتظار ندارند که متفکران اروپایی سنت آنها را دریابند و در باب نسبت آن با تفکر مدرن اظهار نظر کنند. آنها در جستجوی متفکر یا متفکرانی هستند که از درون تفکر جدید راه گفتگو را بگشاید. آنها به فراست و با تیزبینی علایم چنین تفکری را در هایدگر جوان می یابند. نیشیدا که استاد دانشگاه کیوتو است در سال 1922 م دو دانشجوی مورد علاقه خود را به آلمان اعزام می کند: هاجیمه تانابه (Hajime Tanabe) (1962- 1885) کوشی میکی (Kiyoshi) (Miki(1945- 1897) هر دو ابتدا به هایدلبرگ می روند. میکی پس از مدتی به ماربورگ می رود و در حوزه درس هایدگر با جدیت می کوشد. ولی با پذیرش ریاست دانشگاه فرایبورگ از سوی هایدگر از وی قطع علاقه می کند. تانابه به فرایبورگ می رود و از همان ابتدا با هوسرل و هایدگر مراوده دارد و هایدگر در جلسه جشن هشتادمین سال تولدش به نیکی از وی یاد می کند و می گوید او از ابتدا جهت فکر پدیدارشناسی را فهمیده بود و به نحوه مرگ او که بنا به سنت برخی حکمای بودایی به جنگل می روند تا در تنهایی بمیرند اشاره می کند. شوتسر کوکی (1960- 1888) و تتسور واتسوجی (1960- 1889) دو متفکر ژاپنی دیگر هستند که پس از مدتی به حوزه فرایبورگ می پیوندند و در آینده نقش مهمی در تفسیر هایدگر و فلسفه جدید ژاپن ایفا می کنند.
هایدگر؛ علامتی برای آغاز ارتباط غرب با شرق دور
این دانشجویان و متفکران جوان ژاپنی هایدگر را همچون علامتی برای آغاز ارتباط جهان غرب با شرق دور تلقی می کردند. تانابه در سال 1924 مقاله ای نوشت با عنوان: «تحولی جدید در پدیدارشناسی- پدیدارشناسی حیات در هایدگر». اهاشی می گوید: «این اولین مقاله درباره جهت گیری هایدگر است که قبل از انتشار «وجود و زمان» در ژاپن منتشر شده است.» تانابه در این مقاله اظهار می کند که با تفکر هایدگر چرخشی در پدیدارشناسی حاصل شده که در نتیجه فلسفه علم و فلسفه حیات در مسیر واحدی قرار می گیرند.
اهاشی توجه می دهد که تانابه یک دانشجوی مبتدی نیست. وی در سال 1915 در ژاپن مقاله ای با عنوان علوم طبیعی جدید نوشته است و در آن مقاله خود چنین برداشتی داشته است و وقتی به هایدگر می رسد او را هم در جهت همین دریافت می بیند.
میکی در سال 1926 در مقاله ای با عنوان «مطالعه در انسان نزد پاسکال» روش تحلیلی هرمنوتیکی دازاین را در این مورد خاص به کار می گیرد. او در این مقاله می خواهد به کانون و هسته تفکر پاسکال در تحلیل از وجود انسانی پی ببرد. میکی ضمن شرکت در درسهای هایدگر و گفتگوی با وی مباحث وی را علاوه بر جنبه فلسفی از جنبه دینی هم دنبال می کند. مثلا درباره بحث «عدم» بر اساس تفسیر بودایی می اندیشد و به خوبی در می یابد که چرا در دوره جدید تفکر اروپایی نیهیلیسم «تفکر عدم» را تهدید می کند. میکی پس از سرنخی که از طریق هایدگر به دست آورده مطالعه هولدرلین، نیچه، کی یرکگور و داستایوفسکی را شروع می کند. میکی از کسانی بود که برای معرفی هایدگر به ژاپن فعالیت خود را آغاز می کند، ولی با ماجرای هایدگر و حزب نازی در سال 1933 کار خود را قطع می کند و با نوشتن مقاله ای با عنوان «هایدگر و سرنوشت فیلسوف» اعتراض و ناراحتی خود را اظهار می نماید. بعد به پاریس می رود و گرایش مارکسیستی پیدا می کند و بالاخره پس از سفر به ژاپن و فعالیتهایش به زندان می افتد و در زندان جان می سپارد.
کوکی (kuki) از 1927 به فرایبورگ می آید و در خانه هوسرل اولین بار هایدگر را ملاقات می کند. کوکی در حالی با حوزه فرایبورگ آشنا می شود که در ژاپن متفکری سرشناس است. وی در درسهای هایدگر شرکت می کند. کتاب مشهور وی با عنوان «ساختار ایکی» (die straktur von iki) تحت تأثیر هایدگر است. اهاشی می گوید سارتر برای اولین بار در پاریس از طریق کوکی با هایدگر آشنا می شود. آشنایی هایدگر و کوکی منجر به گفتگویی می شود که گزارش آن در کتاب «از یک گفتگو درباره زبان» (Aus ein Gesprach vonder Sprache) آمده است. رویکرد کوکی به هایدگر بسیار خاص بوده است او از ابتدا به تفکر هایدگر به عنوان یک «انسان شناسی» (Anthroplogei) نگاه می کرده است. و با تلقی خاصی که از تاریخ تفکر غرب داشته می خواسته نظریه شناخت افلاطون را برعکس کند و با جابجایی (existentio, essentia) نظریه شناخت جدیدی عرضه کند. با این رویکرد انسان در برابر این سوال قرار می گیرد که نقطه ارتباط وی با هایدگر کجاست. اهاشی کار بزرگ کوکی در ترجمه عمده آثار وی به ژاپنی و شرحهایی را که تحت تاثیر وی نوشته است پاسخ این سوال می داند. به نظر او این قدرت تفکر هایدگر است که ذهن را می تواند به صور مختلف تحریک کند و به اندیشه وادارد.
آشنایی متفکران ژاپنی با نیچه و کی یرکه گور
چهارمین متفکر ژاپنی که با تأخیر با هایدگر آشنا می شود واتسوجی بود که در سال 1927 کتاب «وجود و زمان» را در برلین می خواند. واتسوجی در آشنایی با تفکر غرب بر سه هموطن خود که قبل از وی به فرایبورگ رفته بودند تقدم داشت. وی در سال 1913 (در بیست و چهار سالگی) کتاب خود با عنوان «نیچه» را در توکیو منتشر کرده بود. اهاشی معتقد است که این کتاب هنوز از کتابهای خواندنی و قابل توجه درباره نیچه است. او می گوید وقتی به یاد می آوریم که کتاب معروف ارنست برترامز (Ernst Bertrams) با عنوان «نیچه» در سال 1918 منتشر شده و هایدگر سالها بعد درسهای عمیق و مشهور خود در باب نیچه را القاء می کند، به نبوغ واتسوجی پی می برد. او کتاب کی یرکگور را در سال 1915 منتشر می کند.
در تاریخ فلسفه های معمول معرفی کی یرکگور به حوزه تفکر آلمان را معمولا به یاسپرس نسبت می دهند و آن مربوط به دهه سوم قرن بیستم است. این در حالی است که کتاب واتسوجی در سال 1915 در توکیو متشر شده است. انتشار آثار کی یرکگور از سال 1909 در آلمان شروع شد و تحقیق در مورد اندیشه های وی به آرامی پیش رفت. اهاشی می گوید نبوغ واتسوجی در آن است که وی هم سن هایدگر است و وارد فرهنگ او شده و بسیار قبل از هایدگر سراغ نیچه و کی یرکگور رفته است. واتسوجی به علت آشنایی که با نیچه و کی یرکگور رفته است. واتسوجی به علت آشنایی که با نیچه و کی یرکگور دارد به سرعت می تواند وارد اندیشه های هایدگر شود. واتسوجی نیز مانند هموطنانش در فرایبورگ میکی و کوکی، تنها به صورت دانشجویی که در صدد آموختن است ظاهر نمی شود. بلکه در ضمن کوشش برای یاد گرفتن همواره در مقام تحلیل و نقد است. نقد او از هایدگر به صورت مسئله ای بنیادی در تحلیل «دازاین» ظاهر می شود. به نظر او تحلیل هایدگر از دازاین انسانی متوجه انسان به عنان یک موجود «فرد جدا و تک» است نه انسان به عنوان «موجود با دیگر انسانها» به همین جهت این نظر به جایگاه اصیل دازین انسانی نایل نمی آید.
به نظر اهاشی این نقد واتسوجی از عدم کفایت نظر هایدگر متقدم درباره جایگاه انسان، از سنت ژاپنی در نگاه به انسان سرچشمه می گیرد. به نظر واتسوجی تنها با تفسیر در (عالم) بودن هایدگر می توان برای رفع این عدم کفایت راهی یافت. به نظر اهاشی کتاب وی با عنوان «اخلاق به عنوان علم انسان» را که به طور خاص به تحلیل انسان و نقد اندیشه هایدگر در این باب پرداخته، شاید بتوان مهمترین اثر وی معرفی کرد. وی در آثار دیگر خود هم می کوشد جنبه هایی از وجود انسانی را که در «وجود و زمان» لحاظ نشده است توضیح دهد.
دوران طرح هایدگر متقدم و شکوفایی فلسفه جدید ژاپنی
اهاشی از سال 1922 تا 1935 را دوره طرح هایدگر متقدم در ژاپن معرفی می کند و این دوره را دورانی پرنشاط و خلاق در فلسفه جدید ژاپنی می داند. کتاب «وجود و زمان» مهمترین کتاب فلسفی اروپایی است که در این دوره مورد توجه متفکران ژاپنی قرار می گیرد و باعث تحریک نو تشحیذ ذهنهای فلسفی می شود. این کتاب شش بار به زبان ژاپنی ترجمه شده است. و این کتاب بیشترین موضوع شرح و بسطهای مباحث فلسفی در ژاپن بوده است. در شروع تحقیقات و تفکر درباره فلسفه جدید در ژاپن به همه متفکران در تاریخ فلسفه توجه شده است و به خصوص آثار کلاسیک فلاسفه همه مورد توجه قرار گرفته و ترجمه شده است. اهمیت هایدگر از آن جهت است که کسانی بدو همت گماشتند که با تکیه بر سنت تفکر ژاپنی می خواستند با عالم جدید وارد گفتگو شوند. حلقه شاگردان نیشیدا یعنی، «حوزه کیوتو» (Kyoto- Schule) که با بنیان قرار دادن «عدم مطلق» بدین کار همت گماشته بودند هایدگر را مهمترین مخاطب برای هدف خود یافته بودند. به جز سه نفر شاگردان نیشیدا (تانابه، میکی کوکی) که با همین مبداء عزیمت به هایدگر نزدیک شدند و با هایدگر متقدم همراهی کردند و برای فهم و نقد و گفتگوی با وی اقدام کردند، باید از دو نفر از شاگردان دیگر حوزه کیوتو نام برد که آنها نیز به فرایبورگ رفتند: کی جی نیشیتانی (Keiji Nishitani) (تولد 1900).
نکته قابل توجه در نسبت هایدگر با شاگردان این حوزه آنست که طرفین احساس نیا به یکدیگر دارند. هایدگر با فرا رفتن از متافیزیک متعارف به تفکر وجود نایل آمده است و شاگردان این حوزه که با «اندیشه عدم» آغاز کرده اند، در «تفکر وجود» هایدگر علایم «تفکر عدم» سنت خویش را می یابند. این یک اتفاق نیست که بنا به اقرار هایدگر پس از سخنرانی وی درباره «عدم» شاگرد ژاپنی ترجمه می کند مقصود وی را به خوبی فهمیده است.
در حالی که بسیاری از متفکران اهل متافیزیک در سنت غرب از آن دچار سوء تفاهم شده اند، به نظر اهاشی هایدگر هم به نگاه تفکر شرق دور به خویش نیاز داشت. علامت این نیاز گفتگوهای صمیمانه هایدگر با شاگردان ژاپنی وی است. هارتموت بوخنر (Hartmut Buchner) نمونه هایی از نامه هایی که بین هایدگر و شاگردان ژاپنیش رد و بدل شده و همینطور نمونه هایی از گفتگوی آنها با یکدیگر را در کتاب خود آورده است. گفتگوی هایدگر با شینیشی هیزاماتسو از خواندنی ترین آنهاست. همینطور گفتگوهایی که در کتاب مشهور «در راه زبان» آمده است.
اهاشی می گوید شاگردان نیشیدا می دانستند که نباید هایدگر را تفسیر بودایی کرد یا او را بودایی فهمید. در اینجا گویی با دو سه زمین متفاوت و یا دو قله روبروییم، مسئله گفتگوی بین آنهاست. این کاری است که مقتضی تداوم است. نیشیدا که مؤسس فلسفه جدید ژاپن بود این راه را آغاز کرد. خود وی با هایدگر آشنا شد، ولی سن وی مقتضی ورود در این گفتگو نبود. وقتی هایدگر «وجود و زمان» را نوشت، وی 57 سال داشت؛ هرچند کتاب «وجود و زمان» را خواند، ولی فرصت پیگیری عمیق تر اندیشه های هایدگر را نیافت. اما شاگردان حوزه وی به خوبی کار همراهی و گفتگوی با هایدگر را به انجام رساندند. اهاشی در ادامه مقاله خود (که البته متکفل توضیح رابطه هایدگر متقدم با متفکران ژاپنی است) از رابطه بین هایدگر و نیشیتانی سخن می گوید.
«عدم وجود» هایدگر و نسبت آن با تفکر ذن و بودیسم
نیشیتانی (متولد 1900) در حالی که در ژاپن با هایدگر آشنا شده است برای فرصتی مطالعاتی در سالهای 1938 و 39 در فرایبورگ به سر می برد. نیشیتانی در حضور هایدگر درباره رابطه «نیچه و مایستر اکهارت» سخنرانی می کند. بعدها همین سخنرانی با عنوان «زرتشت نیچه و مایستر اکهارت» چاپ می شود. در آن زمان رابطه بین نیچه و اکهارت بسیار پیچیده و عجیب می نمود، ولی اهاشی می گوید «خودم از نیشیتانی شنیدم که هایدگر این کنار هم قرار گرفتن دو متفکر را پرمعنا تلقی کرده بود.» تیشیتانی در سخنرانی خود به توضیح مسئله «عدم» در عرفان آلمانی و نیهیلیسم اروپایی می پردازد. وی در نقد خود از هایدگر وی را هنوز در مرحله دریافت عمیق «عدم» آنگونه که در سنتهای برگی چون ذن و بودیسم معرفی شده نمی داند.
تسوجی مورا رسما دانشجوی هایدگر است. یکی از دوستان هایدگر به نام هارتموت بوخنر وی را در بین شاگردان هایدگر به عنوان کسی که «به اساسی ترین و جذابترین صورت در تفکر هایدگر رسوخ کرده» معرفی می کند. جذاب بودن تسوجی مورا از آن حیث است که علاوه بر شاگردی در حوزه درس نیشیدا و تانابه در حوزه عمومی مکتب ذن هم وارد شده و بر اساس «عدم مطلق» به بررسی مجدد اندیشه هایدگر می پردازد. وی در اظهار نظر درباره اندیشه های هایدگر قاطع است. مثلا در یکی از مقالات خود به مقایسه «حقیقت وجود» در معنای مورد نظر هایدگر و «عدم مطلق» می پردازد. او می گوید «حقیقت وجود» تنها سایه ای از «حقیقت ذن» است و نه حقیقت (خود) ذن.
سخنرانی تسوجی مورا که به مناسبت هشتادمین سال تولد هایدگر در حضور خود وی (26 سپتامبر 1969) در مسکیرش ایراد شده و پاسخ کوتاه هایدگر به وی بسیار خواندنی است.
سخنرانی تسوجی مورا در باب نسبت تفکر هایدگر با فلسفه جدید ژاپنی
تسوجی مورا در ادامه سخنرانی به توضیح نسبت خاص تفکر هایدگر با فلسفه جدید ژاپنی می پردازد:
«مقصود ما از «فلسفه ژاپنی»، «فلسفه در ژاپن» نیست. در ژاپن همه فلسفه های جدید و معاصر اروپایی و آمریکایی مورد توجه قرار گرفته و وارد شده است. «فلسفه ژاپنی» کوشش عمیق فکری است که از بنیانهای سنت خود ما برخاسته است. پایه گذاران و اساتید حوزه کیوتو با این مقصود به فلسفه جدید اروپایی هم همت گماشته اند.
ما ژاپنی ها به معنای خاصی انسان طبیعتیم. یعنی از خود اراده نداریم. ما دوست داریم حتی الامکان مطابق با طبیعت زندگی کنیم و بمیریم. «طبیعت» در زبان ژاپنی معنایی دارد تقریبا شبیه «آزادی» و «حقیقت». وقتی یک ژاپنی عامی در بستر مرگ است احساس می کند که برگ درختی در حال افتادن است. یک استاد ذن بودیسم (مانند پدربزرگ من) مایل نیست تن به اعمال شاق پزشکان دهد. برای او این همه کوشش برای طولانی تر کردن عمر نامفهوم است. اجداد ما دوست داشتند در تنهایی خویش در دل جنگل و کوهستان جان دهند. این نمونه ای از سنت کهن ما ژاپنی هاست. اما ما در دوره جدید بین سنت خود و سنت اروپایی قرار گرفتیم. دو سنتی که تقابلی حاد با یکدیگر داشتند. از سویی بنا به حکمت کهن ژاپن چون در طبیعت زندگی می کردیم و می مردیم و از سویی با علم و تکنیکی روبرو بودیم که لازمه حیات جدید بود.
ژاپن صد سال است که مسیر اروپایی سازی [مدرانیزاسیون] را در پیش گرفته است. فرهنگ و تمدن اروپا را تقریبا در تمامی زمینه ها و با تمام قوا در حیات خود وارد کرده ایم. اروپایی سازی ژاپن برای ما یک ضرورت تاریخی بوده است. ولی همواره با این خطر روبرو بوده ایم که ماهیت و هویت خود را از دست بدهیم. در ابتدا با برخوردی خوش بینانه، این دوگانگی در پس شعار «روح ژاپنی با توانایی اروپایی» پنهان می ماند. جامعه ژاپنی علم و تکنولوژی اروپایی را اخذ کرد اما ما به عنوان «ژاپنی های اروپایی» همواره در حیات دوگانه ای بسر برده ایم.
تکلیف فلسفه درست در همین مشخص می شود: یگانه ساختن عالم ژاپنی. از تمامی انحاء تفکر فلسفی که از نیمه دوم قرن نوزدهم در ژاپن وارد شده است، هیچکدام نتوانسته در سرزمین ما ریشه گیرد. برخی در حد یک مد و برخی همچون علم و تکنولوژی در حوزه حیات اجتماعی ما مورد توجه برخی از متفکران قرار گرفته است. طرح «فلسفه ژاپنی» اینگونه بود که اهمیت خود را نشان داد. شروع درسهایی هایدگر برای ما ژاپنی ها پاسخی بود به این ضرورت. به همین جهت «فلسفه ژاپنی» به معنایی که ما مراد می کنیم به نحوی اساسی با نام هایدگر گره خورده است. کسی که با سنت ذن بودیسم آشناست وقتی به آثار هایدگر برمی خورد، گویی رد پایی از آن آیین در این آثار می بیند.
هایدگر در نقد متافیزیک و دکارت از تمثیل درخت و زمین استفاده کرد. در سنت بودایی نیز این تمثیل با عبارات دیگری وجود دارد.
هایدگر در تفکر خود از اندیشه در درخت به اندیشه کردن در زمینی که درخت در آن ریشه دارد توجه می دهد. وی با توجه دادن به معنای یونانی «حقیقت» نیز به زمینی اشاره می کند که در تاریخ متافیزیک مورد غفلت قرار گرفته است. حداقل وجه اشتراک تفکر هایدگر و ذن بودیسم آن است که هر دو از تفکر تصوری (مفهومی) به ریشه ها توجه دارند. هنوز فاصله بسیار است. اما آنچه از منظر سنت ما اهمیت دارد اینکه در سنت ما بنا به اقتضاء تاریخی به «غیر حقیقت» اندیشیده نشده است. چیزی که اکنون ضرورت است و هایدگر راه رفع این نقصان سنت ما را برایمان گشود. به نظر می رسد جز از طریق وی راهی برای رسیدن به یک «فلسفه ژاپنی» نبوده است.»
سخنرانی هایدگر در باب تمدن جهانی و فهم درست ژاپنی ها از «عدم»
پس از سخنرانی تسوجی مورا، هایدگر هم سخنرانی کوتاهی ایراد می کند: «من در سال 1946 در نامه ای به دوست فرانسوی خود نوشتم: «بی وطنی (بی خانمانی) سرنوشت جهان است.» این بی وطنی خود را در پس پدیده ای پنهان می کند که دوست من واتسوجی مورا به آن اشاره کرده و من هم آن را «تمدن جهانی» نامیده ام. این همان است که از صد سال قبل خود را بر ژاپن هم تحمیل کرده است. یعنی تفوق علوم طبیعی، یعنی رجحان و غلبه اقتصاد، سیاست و تکنولوژی بر همه چیز. در مقایسه با «تمدن جهانی» همه چیزهایی دیگر حتی روبنا هم نیستند، بلکه بناهای جنبی مخروبه اند. ما در این «تمدن جهانی» واقع شده ایم. این پدیده اکنون به همه جای زمین رسیده و مسئله همه ماست.
مایلم در اینجا به واقعیتی اشاره کنم که خود شما هم با آن آشنا هستید. من در سال 1929 در سخنرانی خود با عنوان «متافیزیک چیست؟» که به عنوان خطابه ورود من به دانشگاه فرایبورگ به عنوان جانشین معلمم هوسرل ایراد شد، به «عدم» پرداختم. من در آنجا گفتم «وجود» در مقایسه با «موجودات» موجود نیست بلکه بدین معنا «عدم» است. فلسفه آلمانی و فلسفه های غیر آلمانی آن سخنرانی را به عنوان بحثی در «نیهیلیسم» توصیف کردند. در سال 1930 یکی از دانشجویان ژاپنی به نام «یواسا» آن را به ژاپنی ترجمه کرد. این دانشجو آنچه را که این سخنرانی در صدد نشان دادن آن بود، فهمیده بود. (آقای تسوجی مورا) این به عنوان پاسخی به سخنرانی شما کفایت می کند. من از شما تشکر می کنم. به همه دوستان ژاپنی به خصوص پروفسور نیشیتانی سلام برسانید. مایلم از پروفسور تانابه هم در اینجا یاد کنم. او در سال 1922 به فرایبورگ آمد، زمانی که من سعی می کردم به مبانی و روش «تفکر پدیدارشناسانه» نزدیک شوم. تانابه بعد مهمترین متفکر ژاپن شد و در تنهایی در کوهستان درگذشت. شاید به همان صورتی که شما هم در سخنرانی خود شرح دادید.»
فهم هایدگر و آیین ذن از زبان
تعداد دانشجویان و متفکران ژاپنی که با هایدگر رابطه داشته اند بیشتر از آن است که در بیان مختصر آمده است. میزان علاقه متقابل بین آنها و همینطور تاثیر متقابل آنها بر یکدیگر را می توان از نمونه نامه ها و گفتگوهای بین آنها که در کتاب «ژاپن و مارتین هایدگر» آمده است فهمید. در گفتگویی که بین هایدگر و هیزاماتسو در سال 1958 در خانه هایدگر صورت گرفته بحث جالبی درباره هنر، زبان و به خصوص نقاشی (آثار کلی Klee) در می گیرد. هیزاماتسو با اشاره به سخنرانی هایدگر درباره زبان به طور کوتاه توضیح می دهد که ما هم در آیین ذن زبان را آزاد و فراتر از آن می دانیم که در عبارت آید. هایدگر تایید می کند که وی هم در همین مسیر می اندیشد. بعد هیزاماتسو اظهار امیدواری می کند که با تداوم ارتباط شرق و غرب به تدریج راه شکوفایی تفکری شرقی- غربی فراهم گردد. هایدگر می گوید: «از این کلمه آخر شما تشکر می کنم. من بر این گمانم که چنین مراوده و ارتباطی بین شرق و غرب مهم تر از مراودات و ارتباطهای اقتصادی و سیاسی است.»
هیزاماتسو: «فکر می کنم که چنین ارتباطی حتی سیاست را دگرگون کند.»
هایدگر: «بدیهی است. اما بر عکس آن چیز، با سیاست و اقتصاد نمی توانیم تفکر را تغییر دهیم. باید از جایی عمیق تر آغاز کرد.»
یک نکته قابل توجه و آموزنده در هایدگر آن است که وی علیرغم مراوادات طولانی با شاگردان بودایی و حتما آشنایی با این آیین در آثار خود چندان به این آیین استناد و اشاره نمی کند. شاید پاسخ این نکته را با این جمله هایدگر بیابیم که در نامه ای به یکی از شاگردان ژاپنی می نویسد: «برای من کاملا آشکار است که مادامی که ما در روح زبان دیگری رسوخ نکرده ایم از دیگری بی بهره می مانیم.»
پل دوستی شرق و غرب بین مسکیرش و اونوکه
شاگردان ژاپنی و برخی از شاگردان آلمانی هایدگر در سال 1985 دست به اقدامی نمادین برای بیان دریافت عمیق خویش از پیوند هایدگر با سنت تفکر ژاپنی می زنند. آنها طی مراسمی در مسکیرش بین دو شهر کوچک مسکیرش (محل تولد هایدگر) و اونوکه (Unoke) (محل تولد نیشیدا) اعلام مشارکت و خویشی (Partnerschaft) می کنند، [شاید اصطلاح «خواهر خواندگی» که در فارسی هم به کار می رود برای این اصطلاح آلمانی مناسب باشد.] در روز سوم و چهارم ماه می همان سال نشستی با حضور مقامات دو شهر و شاگردان هایدگر برگزار می گردد با عنوان: «موطن فلسفه». آنها اقدام خود را به منزله احداث پلی بین شرق و غرب عالم معرفی می کنند: «پل دوستی محض و فهم متقابل».
هاینریش رمباخ (Heinrich Rombach) شاگرد برجسته هایدگر در این نشست به دو ساحت متفاوت هایدگر و نیشیدا اشاره می کند: ساحت تفکر «شرق آسیایی» نیشیدا به صورت «تجربه عدم» و ساحت تفکر مغرب زمینی هایدگر به صورت «تفکر وجود». آنچه در هر دو مورد «تجربه عدم» و «تفکر وجود» مشترک است اینکه انسان در واقعیت خویش به عقب باز می گردد و طالب زمان و مکانی می شود که در آنها آن رخداد (Ereigniss) اصیل به وقوع می پیوندد. با چنین همت گماشتنی است که انسان خویشتن خویش را می یابد و به اصل و بنیان خویش نزدیک می شود، همان که منشاء همه کوششهای دیگر انسان در عالم است.
المار واینمار می گوید «وجود» هایدگر و «عدم» نیشیدا هر کدام جایگاه خاص خود را در دو عالم کاملا متفاوت دارند. دو عالم با زبان متفاوت، تجارب و سنتهای متفاوت، آنچه اهمیت دارد جستجوی آن جایگاهی است که این دو بتوانند با یکدیگر گفتگو کنند و به یکدیگر نزدیک می شوند. باید بدون وقفه در مسیر فراروی کوشید. شاید در این مسیر به جهانی فرا رویم که دیگر وساطتی هم در میان نباشد.
Sources
علیاصغر مصلح- فصلنامه فلسفی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران- شماه 10- بهار و تابستان 1384- صفحه 122- 111
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites